«نهضت امام خمینی و دو انشعاب در حزب زحمتکشان ملت ایران» در گفتوشنود با دکتر منوچهر محمدی
بی تردید نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی با ظهور خویش، بسیاری از معادلات و محاسبات رایج و جاری سیاسی را برهم زد و نوعی صفآرایی و آرایش جدید در این عرصه را موجب گشت. این رویداد در حزب موسوم به زحمتکشان ملت ایران نیز در دو نوبت رخ داد وعملا به فروپاشی و تعطیل آن انجامید. در گفتوشنودی که پیش روی شماست، دکتر منوچهر محمدی به تحلیل آن پرداخته است. امید آنکه مقبول افتد.
□ بعد از آغاز نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی، حزب زحمتکشان در دو نوبت با ریزش نیرو و انشعاب مواجه شد. یک نوبت بعد از 15 خرداد بود که نیروهایی مثل دکتر آیت، دیگر مبارزات پارلمانی را مفید نمیدانستند. یک دوره هم بعد از ایراد سخنرانی وصیتنامه سیاسی دکتر بقایی بود که عده زیادی از این گروه جدا شدند. البته خود بقایی هم در آن وصیتنامه گفته بود:«میدانم اکثریت شما با حرفهایم مخالف هستید، ولی من کنار میروم و دلیلی هم ندارد وقتی وصیت میکنم، کسی بیاید و با من بحث کند، چون وقتی کسی وصیت میکند در حکم این است که مرده است و کسی با مرده بحث نمیکند!». شما که خودتان از نزدیک شاهد بودید، تضادهای ساختار و تفکر حزب زحمتکشان با نهضت نوظهور امام در کجاها بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم.مقدمتا باید خدمتتان عرض کنم که از همان آغاز فعالیت حزب زحمتکشان ملت ایران، درداخل حزب دو جناح وجود داشت. یکی جناح مذهبیها بودند که به تبع حضرت آیتالله کاشانی و اینکه در آن دوره واقعاً هیچ گروه دیگری وجود نداشت که راه ایشان را تعقیب کند، به این گروه پیوسته بودند. البته حزب زحمتکشان هم با شعار مذهبی جلو آمد. یعنی شعارش «نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ» بود و «ما برای راستی و آزادی قیام کردهایم». جناح دیگر هم، مریدان و اطرافیان شخص دکتر بقایی بودند. بنابراین حزب به دلیل این خصال، بخش مهمی از نیروهای مذهبی و سیاسی آن زمان را جذب کرده بود و البته جناح مذهبی حزب هم، جناح قدرتمندی بود. یادم میآید در کنگره حزب زحمتکشان در سال 1341، برای نوشتن مرامنامه حزب، دعوای مفصلی بین دو جناح داخل حزب صورت گرفت...
□ در اصفهان؟
بله و در آنجا نهایتاً جناح مذهبی توانست غلبه کند تا جمله «در چهارچوب تعالیم مقدس اسلام» را بتواند در مرامنامه جا بدهد، در حالی که جریان غیر مذهبی، اعتقادی به این حرفها نداشت. درباره این جناح غیر مذهبی هم، فراموش نکنید در حقیقت این گروه کسانی بودند که قبلاً جزو حزب توده بودند و با خلیلی ملکی و گروهش به حزب زحمتکشان ملحق شدند.
□ خلیل ملکی و گروهش تحت عنوان نیروی سوم بعداً از حزب زحمتکشان جدا شدند. آیا بخشی از آنها ماندند؟
بله.از انشعابیون حزب توده،بخشی که به حزب زحمتکشان ملحق شد، همان بخش خلیلی ملکی و سوسیالیست بودند. خلیل ملکی در جریان تعارض بین آیت الله کاشانی و دکترمصدق، طرف دکتر مصدق را گرفت و نیروی سوم را تشکیل داد، اما در عین حال گروهی از آنها که تا حدی صادقتر بودند و واقعاً دکتر مصدق را مطلقا قبول نداشتند باقی ماندند، با این همه اینها در اقلیت بودند. بنابراین جناح اکثریت، مخصوصاً جناح کرمان و جناح اصفهان در حزب زحمتکشان، افراد بسیار مذهبی و نهایتا جریان قدرتمندی بودند. یعنی داخل این دو استان پایگاههای قوی داشتند.
از همین روی هم، زمانی که حضرت امام نهضت را آغاز کردند، اینها گمگشته خودشان را پیدا کردند و در نتیجه در بحثهای درون حزبی، خواست اکثریت این بود که باید به امام بپیوندیم. منتهی شخص دکتر بقایی و سکولارها معتقد بودند: مبارزه ما باید همچنان قانونی باشد، سلطنت مشروطه را قبول داریم و لذا نباید از این محدوده بیرون برویم. حتی خاطرم هست که دکتر بقایی سخنرانیای کرد و گفت:«اگر شما به جلسات مذهبی ـ سیاسی بروید و شما را بگیرند، حتی سراغتان را هم نمیگیرم و اگر هم شما را بکشند، برایتان فاتحه هم نمیخوانم!». یعنی تا این حد تعارض به وجود آمد. در آن زمان من در تهران دانشجو بودم و در نتیجه ما مذهبیون، در همان دوره از حزب جدا شدیم. یعنی علاوه بربنده، هم شهید دکتر سید حسن آیت، هم فرزندان آیتالله کاشانی، سید محمود و سید احمد وعده ای دیگر جدا شدیم و گروهی را تشکیل دادیم که همه دانشجویان مذهبی سیاسی بودند و بعدها گرفتاریهای زیادی برای این گروه پیدا شد. درآن دوره برای تفسیر قرآن، جلسات سیار داشتیم و به خانههای همدیگر میرفتیم و اساتید بزرگواری مثل شهید مطهری دعوت میشدند و میآمدند و لذا تحت پوشش تفسیر قرآن، فعالیتهای سیاسیمان را ادامه میدادیم. منتهی در این زمان حادثه دیگری رخ داد که منجر به از همپاشیدگی این حرکت شد. سازمان مجاهدین خلق به وجود آمد و عده زیادی از نیروهایی که دور هم جمع شده بودیم، جذب آن شدند. حتی از من هم دعوت کردند، ولی من به مبارزه مسلحانه اعتقاد نداشتم. قرار شد شبکههای مخفی مسلحانه به وجود بیاید و با من هم زیاد صحبت شد که به آن بپیوندم، ولی نپذیرفتم، اماهمانطور که اشاره کردم عده زیادی پذیرفتند.
□ شما بعد از انقلاب و زمانی که دکتر بقایی مواضع انتقادی خود را نسبت به انقلاب ظاهر کرده بود، به او نامهای نوشتید و نکاتی را متذکر شدید. یک مقدار در مورد آن نامه و زمینههای نگارش آن بفرمایید و اینکه احیاناً از طرف ایشان واکنشی نسبت به شما انجام شد یا نه؟
وقتی وصیتنامه دکتر بقایی به دست ما رسید، ایشان واقعیت افکار و اندیشههایش را برملا کرد و در حقیقت با اصل ولایت فقیه و حاکمیت مذهب و دین مقابله و وفاداری خود را به ناسیونالیسم و ملیگرایی علناً اعلام کرد. البته صداقتی به خرج داد و دید که دیگر این حرفها در حزب یا جای دیگری خریداری ندارد، لذا خودش را بازنشسته کرد! منتهی با این بازنشستگی، یک گاو نه من شیرده شد! یعنی یک لگد زد و همه سوابق خودش را، که در آن به نهضت ملی خدمت کرده بود، خراب کرد!درآن وصیتنامه مطالبی را عنوان کرده بود به این مضامین که: اگرچه به اللهاکبر احترام میگذارم، ولی هرگز حاضر نیستم آن را با شیر و خورشید عوض کنم! بعد جمله بدتری گفت. می دانید که بازرگان در صحبتهایش گفته بود: که ما اول ایران را مورد توجه قرار میدهیم و بعد اسلام را و دکتر بقایی در اینجا گفت: اول ایران، آخر هم ایران!...
□ یعنی یک قدم از بازرگان هم جلوتر رفت...
بله، بنابراین گرایش ایشان کاملا روشن شده بود. من نامه سرگشادهای نوشتم و شهید آیت هم آن را دید و اصرار داشت آن را در سطح کشور منتشر کند. آن موقع خیلی اعتقادی به این مسئله نداشتم و گفتم: حالا که دکتر بقایی دارد میرود، همینقدر که خودش در جریان باشد، کافی است. درپی آن،عکسالعملی از ناحیه دکتر بقایی ندیدم و جواب نامه را نداد. متأسفانه خود نامه هم الان در دسترسم نیست و اگر آن را پیدا کنم، حتماً برای افکار عمومی منتشر میکنم. در آن نامه هم پایگاهها و هم نظرات دکتر بقایی را نقد کردم و گفتم: یقین بدانید بعد از این از حزب زحمتکشان، چیزی جز یک محفل دوستانه باقی نخواهد ماند...
□ که همینطور هم شد.
بله، این اتفاقی بود که در آن دوران افتاد.