رویکرد این گفتوشنود نیز مانند برخی مصاحبههای پیشین، بررسی ماهیت سلطنت پهلوی از منظر وابستگی آن به دولتهای خارجی، بهویژه انگلیس و آمریکاست. در این پرسش و پاسخها، جناب علیاکبر رنجبر کرمانی به بازتحلیل این مقوله پرداخته است.
«سراب استقلال رضاخان در واپسین سالهای زمامداری» در گفتوشنود با علیاکبر رنجبر کرمانی
انگلیسیها نخواستند که مزدور آنان در دست مردم ایران گرفتار شود
1 آذر 1397 ساعت 10:00
رویکرد این گفتوشنود نیز مانند برخی مصاحبههای پیشین، بررسی ماهیت سلطنت پهلوی از منظر وابستگی آن به دولتهای خارجی، بهویژه انگلیس و آمریکاست. در این پرسش و پاسخها، جناب علیاکبر رنجبر کرمانی به بازتحلیل این مقوله پرداخته است.
□ در سالهای اخیر برخی بنگاههای خبری و تحلیلی سلطنتطلب مدعی شدهاند که سقوط رضاخان به دلیل ایستادگی او در برابر انگلیسیها در واپسین سالهای زمامداری است. این انگاره را چگونه تحلیل میکنید؟
به نام خدا. بله؛ شنیدهایم که میگویند: چون میخواست جلوی انگلیسها بایستد و مثلا نفت را چنین و چنان کند، او را برداشتند! این یک دروغ بزرگ است. من در کتابی که سال گذشته ترجمه کردم و به نام «شهریور 1320، اسرار حمله متفقین به ایران» منتشر شد، اسناد وزارت امورخارجه آمریکا در ارتباط با حمله متفقین به ایران و بردن رضاخان را آوردهام. این اسناد بهطور کاملا مشخص، پاسخگوی این توهمات و دروغهاست که رضاخان در اواخر عمر کاملا مستقل شده بود و به خاطر این موضوع، انگلستان او را کنار گذاشت! به هیچ وجه این طور نیست. واقعیت این است که در جنگجهانی دوم، ایران به شکل ناگهانی به راز و رمز پیروزی متفقین و تعیینکننده سرنوشت جنگ تبدیل شد؛ یعنی در هر حالت و شرایطی، روس و انگلیس تصمیم گرفته بودند خاک ایران را اشغال کنند و آن حوادث، اجتنابناپذیر و پیامد بروز و ظهور جنگ جهانی دوم بودند. در این شرایط اما، نگاه داشتن رضاخان که از همان ابتدا مارک انگلیس را روی پیشانی خود داشت، به مصلحت این دو کشور نبود.
توجه داشته باشید که روابط این دو کشور متحد، یعنی اتحاد جماهیر شوروی و بریتانیایکبیر، که یکی سمبل امپریالیسم غرب بود و دیگری سمبل سوسیالیسم شرق، حالا که متحد شده بودند، پیچیدگیهای خاص خود را داشت و در نتیجه نمیشد شخصی مثل رضاشاه را نگه داشت و باید او را میبردند. علاوه بر این، سیاستهای رضاخان بهقدری به مردم ایران فشار آورده بود و آنان را از او ناراضی کرده بود که ایران در آستانه یک انفجار بود. پس ورود متفقین به ایران و بردن رضاخان، در واقع به خاطر این بود که تاریخ مصرف وی تمام شده بود و انگلستان میخواست مزدور خود را از افتادن به چنگ مردم ایران نجات بدهد.
□ شما به پیچیدگیهای اتحاد غرب و شرق در این دوره اشاره کردید. این موارد از چه قرارند؟
یکی از موارد پیچیدگیکه اشاره کردم این است که کشوری مثل انگلیس به مدت بیست سال یک دیکتاتور را بر ایران تحمیل کرده بود و حالا مجبور بود با کشوری دیگر ــ که از لحاظ ایدئولوژی صددرصد با او مخالف بود ــ در برابر هیتلر متحد بشود. توجه داشته باشید که ضرورت جنگ، ائتلاف و اتحاد را بر یک کشور کمونیستی و کاپیتالیستی تحمیل کرد. همان ضرورت هم، حضور نیروهای نظامی این دو کشور در ایران را بر هر دو تحمیل کرد و نهایتا نشان داد پادشاهی را که تا این درجه منفور مردم است و مارک انگلیس هم بر او خورده، نمیشود نگه داشت و او باید برود تا مردم با قوای انگلیس همکاری کنند و دست کم در برابر آنها نایستند؛ چون نیروهای انگلیس میخواستند تا پایان جنگ در ایران حضور داشته باشند و در این شرایط نمیشد عامل مارکدار انگلیس و مورد نفرت مردم را در اینجا نگه داشت. انگلستان باید بهنحوی دل مردم را بهدست میآورد. علاوه بر آن، اگر رضاخان به عنوان مزدور انگلیس، به چنگ مردم ایران میافتاد، به قول معروف تکه بزرگهاش گوشش بود! انگلیسیها در واقع رضاخان را تحتالحفظ از خشم مردم ایران نجات دادند و بردند به جایی که باید میرفت.
□ با این تفاصیل، چرا او را به جزیره موریس تبعید کردند؟
این هم که میگویند او را به یک جزیره بد آبوهوا (موریس) بردند، یک مغالطه است. واقعا دراینباره و مواردی دیگر باید گفت که حقایقی درباره تاریخ ایران گفته نشدهاند. رضاخان قرار بود به آرژانتین یا کانادا برود و ویزای او هم صادر شده بود. در میانه راه مدتی او را به جزیره موریس بردند تا تکلیفش روشن شود. اتفاقا آبوهوای جزیره موریس به او نساخت و بعد از مدتی او را به جای بهتری، یعنی ژوهانسبورگ در آفریقایجنوبی، بردند که منطقه بسیار زیبا و خوش آبوهوایی است. رضاخان به آنجا رفت تا حالش بهتر شود و به کانادا و آرژانتین برود، اما در همان جا هم ماندگار شد، والا انگلیسیها اصلا قصد نداشتند رضاخان را جای بدی ببرند و تبعید کنند. همه اینها حرفهای بیهودهای است. البته کسی که بیست سال سلطنت مستبدانه کرده و حالا به این شکل کنار گذاشته شده و با این خفت و خواری از ایران بیرونش کردهاند، دچار مسائل روحی و افسردگی میشود و طبیعتا عمرش کم میشود.
□ در دورهای که استبداد و خفقان سنگین رضاخانی حاکم بود، این امکان وجود داشت که مردم علیه او شورش کنند؟
چرا امکان نداشت؟ البته مردم بهشدت ترسیده بودند!
□ اما برخورد رضاشاه با مخالفانش مردم را حسابی ترسانده بود؟
ولی همیشه انقلابها در شرایط انفجاری پدید میآیند. در هیچ کشور دموکراتیکی، انقلاب اتفاق نمیافتد. انقلاب و شورش موقعی اتفاق میافتد که کارد به استخوان مردم میرسد. طبق اصول روانشناسی اجتماعی و طبق اصول جامعهشناسی، اتفاقا ایران یکی از محتملترین کشورها برای شورش و انقلاب و هرجومرج بود.
آیا در اسناد یا مکاتباتی که سفارتخانهها با هم داشتند، ردّی از احتمال بروز شورش یا کسانی که در آن دخیل خواهند بود دیده میشود؟
نه؛ من نمیگویم که در آن موقع مردم میخواستند شورش کنند، ولی در کتاب «شهریور 1320، اسرار حمله متفقین به ایران» که من ترجمه کردهام، اسنادی از عملکرد رضاشاه وجود دارد که گویای شدت نفرت مردم ایران است. اسنادی از زبان وزیرمختار آمریکا که به دولتش گزارش میدهد. او مینویسد: «در اینجا نمیدانید مردم چقدر از رضاشاه بدشان میآید. نمیدانید که این رضاشاه چه از نظر اقتصادی، چه از نظر اجتماعی و چه از نظر سیاسی چه ظلمی دارد به این مردم میکند». وزیرمختار آمریکا که در گزارش خود دروغ نمینویسد و دلش هم که برای ایرانیها نسوخته است. روزی که وزیرمختار آمریکا میرود تا استوارنامهاش را به شاه ایران تقدیم کند، اولین برداشتش را از پاشاه ایران این گونه توصیف میکند: من احساس کردم با وحشیترین موجود روی زمین طرف هستم! قریب به این مضمون. رضاخان تا این حد خشن بود. در این اسناد، از عملکرد رضاخان چیزهای عجیبی نقل شدهاند.
برای اینکه متوجه بشوید که مردم ایران چقدر از این آدم نفرت داشتند، تصورش را بکنید که دو نیروی عظیم بیگانه به کشور ما آمده و خاک ما را اشغال کردهاند که این مسئله خود یک فاجعه بزرگ است، ولی مردم نگران این موضوع نیستند؛ برعکس خوشحالاند که رضاخان رفت! روزی که رضاخان میرود، خوشحالی مردم ایران را روزنامهنگاران و خبرنگاران آمریکایی، منعکس کردند و در مطبوعاتشان و نیز گزارشهایی که دیپلماتهای آمریکایی به وزارت امورخارجه نوشتهاند، این موضوع بهخوبی مشهود است. تصورش را بکنید که مردم چقدر باید از رضاخان بدشان آمده باشد که حضور قوای بیگانه را در کشور خودشان نادیده بگیرند و به یاد آن نیفتند و خوشحال باشند که شاه رفته است.
□ روزی هم که رضاخان میرود، پسرش در مجلس یک سری شعار میدهد همانند شعارهایی که رضا پهلوی این روزها میدهد. ماجرا چیست؟
بله؛ شعار و فاداری به قانوناساسی، دموکراسی و... . محمدرضا در روزی که به مجلس میآید و سوگند یاد میکند، از این جور حرفها زیاد میزند. او در حاشیه سخنرانیاش میگوید: «البته اگر درگذشته به عدهای ظلم شده باشد، جبران میشود!» یعنی خودش هم قبول دارد که پدرش چه جور جانوری بوده است. منظورش اموال فراوانی بود که رضاشاه بهزور از مردم گرفته بود و کشتارهای سیاسی گسترده و زندانی کردن بیخود و بیجهتِ عده زیادی از مردم است. اگر مطبوعات ایران در آن دوره را مطالعه کنید، مشحون از مطالبی درباره دزدیها و آدمکشیهای رضاخان است.
□ اخیرا رضا پهلوی در جایی گفته است که ما از ایران پولی نبردهایم! این مسئله چقدر صحت دارد؟
پدربزرگ ایشان، یعنی اعلیحضرت رضاشاه کبیر! بنیانگذار ایران نوین! وقتی که از ایران رفت، چیزی حدود 68 میلیون تومان در بانک داشت! 68 میلیون تومان در آن موقع چیزی حدود یکچهارم ِکل بودجه کشور بود. این آدمی بود که وقتی که کودتا کرد، حتی یک خانه هم نداشت و در یک خانه استیجاری در چهارراه حسنآباد زندگی میکرد. علاوه بر این گفته میشود که از صد تا دویستمیلیون دلار در بانکهای آمریکا و انگلستان پول داشت که تکلیف آن پولها هرگز مشخص نشد، اما وجود این پولها مسلم است. من این را از اسناد آمریکاییها ــ که ترجمه و منتشر کردهام ــ نقل میکنم. البته کسی در ایران از این پولها خبر نداشت؛ چون با رمز بود و هرگز هم قدرتهای خارجی، آن پولها را به ایران برنگرداندند. رضاشاه دزد بهتماممعنا بود. چطور رضا پهلوی ادعا میکند که او چیزی با خودش نبرد؟! وقتی رضاشاه از ایران میرفت، علی دشتی که نماینده مجلس و از مؤیدین رضاشاه بود، فورا رنگ عوض کرد و چیزی قریب به این مضامین گفت: قبل از اینکه حسابهایش را تسویه کند، نباید بگذاریم پایش را از ایران بیرون بگذارد! تلویحا گفت که حتی چمدانهایش را هم باید بگردند.
□ بهخاطر خارج کردن جواهرات سلطنتی؟
بله؛ مردم بهقدری به رضاشاه بدبین بودند که حتی احتمال میدادند که او جواهرات سلطنتی را هم بدزدد و ببرد که البته این کار را نکرد؛ چون نتوانست بکند. اما اینکه پول از ایران نبرد، نیازی نداشت؛ چون دلارها را قبلا از ایران خارج کرده بود. پولهایی که در ایران ماند، توسط محمدرضا بذل و بخشش شد تا بلکه دل مردم بدبخت و رنجدیده را بهدست بیاورد. در واقع از همان پولهایی که پدرش از مردم دزدیده بود، اندکی را صرف کارهای خیریه و تبلیغاتی و روبنایی کرد. سر ریدر ویلیام بولارد، سفیر انگلستان، به فردوست پیغام میدهد: «برو به محمدرضا بگو تصور نکند که پدرش پادشاه بود. پدرش دزد بود و خودت هم اگر ما نباشیم، هیچ معلوم نیست که بتوانی پادشاهی کنی!» «رضاشاه دزد» یک مضمون و سر زبان مردم ایران بود. حتی رادیوهای خارجی هم که میخواستند علیه رضاشاه تبلیغ کنند، از جمله رادیوی دهلی و رادیوی بیبیسی دائم به دزدیهای رضاشاه اشاره میکردند. این امری مسلم است.
کد مطلب: 6251