در آستانه چهلمین سالروز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، سخن از زمینههای سقوط سلسله پهلوی در ایران، بههنگام گشته است؛ چه اینکه علاوه بر این مناسبت تاریخی، تاریخسازی برخی رسانههای وابسته به بیگانگان، موجبات آن را فراهم کرده است. در گفتوشنودی که در پی میآید، جناب عباس سلیمی نمین، پژوهنده تاریخ معاصر ایران، دراینباره سخن گفته است.
□ اگرچه سخن گفتن درباره علل و زمینههای سقوط شاه، قدمتی به اندازه چهل سال دارد، اما اخیرا این سخنان توسط برخی رسانههای وابسته به جریان سلطنتطلب بازتولید شده است. یکی از این موارد این است که شاه به دلیل مذهبی بودن، سقوط خود را به دست مذهبیون تسریع کرد! عیار این استدلال را چقدر میبینید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. به نظر من این استدلال بسیار سستی است که گفته شود اینها مذهبی بودند. یکسری کارهای فریبکارانه میکردند و مثلا به حج یا زیارت امام رضا(ع) میرفتند، اما آلودگی آنها به قدری زیاد بود که پنهانکردنی نبود. خاطرات ویلیام شوکراس را بخوانید تا ببینید که آیا این آدم اصلا مذهبی بوده؟! شوکراس در نهایت نتیجه میگیرد که محمدرضا پهلوی لجن به تمام معنا بوده است!
ویلیام شوکراس مینویسد: بعضی از افسرها، پنهانی به من میگفتند که او جرثومه فساد است. شاه به هیچ چیزی پایبندی نداشت. اصول پادشاهی و حکومتداری مبانیای دارد. شما اگر به اسلام و منافع ملی هم اعتقاد نداشته باشید، نفس حکومتداری برای خود شأنی دارد. ویلیام شوکراس میگوید: شاه سفری به ایتالیا کرده و به شهردار آنجا حرفی را زده بود که شهردار میگفت: هیچ نجیبزادهای چنین خواستهای را مطرح نمیکند! نه اینکه آنها در این زمینهها آلودگی ندارند، ولی به این شکل سخیف و پیش پا افتاده عمل نمیکنند. پادشاهان و دولتمردان الان و آیندهمان هم این طور نیستند که آلودگی نداشته باشند. بعضی وقتها از قدرت سرمست میشوند و آلودگیهایی پیدا میکنند، اما آلودگیهای پهلوی نشاندهنده این بود که اینها به هیچ چیزی پایبند نیستند؛ البته اخیرا در سطح رؤسای جمهور و پادشاهان دنیا، دارند ذائقه ملتها را تغییر میدهند و مسائل دارد فرق میکند، ولی تا قبل از آقای ترامپ، بانوی اول امریکا برای خودش شأنی داشت و اگر میفهمیدند که او گذشته نامناسبی دارد، رئیسجمهور استیضاح یا از قدرت کنار گذاشته میشد! الان صهیونیستها دارند عملا و برای اهداف خاصی ذائقهها را تغییر میدهند و قبحشکنی میکنند.
قبلا هم رؤسای کشورها ارتباطات ناسالمی داشتند، اما حتی روابط فاسدشان هم قاعدهمندی خاص خودش را داشت، نه اینکه مثلا یک زن هرجایی که در انگلیس، هر کسی با ده پوند میتوانست با او ارتباط برقرار کند، برای شاه ایران هم همان خواسته را تأمین کند و او را با هواپیمای خصوصی به ایران بفرستند و از پول ملت ایران، نیممیلیون پوند سرویس جواهرات برلیان به او بدهند! یک زن هرجایی در کنزنیگتون انگلیس یک مغازه فساد داشت. این آدم در سال 1353 به ایران آمد و شاه برای اینکه او سه ماه در ایران بماند، به او یک سرویس برلیان به قیمت نیممیلیون پوند داد! من آن موقع در انگلیس دانشجو بودم و وقتی گاردین این خبر را نوشت، یکی از اعتراضهای دانشجویان ایرانی همین بود که شاه واقعا ملت ایران را تحقیر و با هر بیسروپایی که به این زن هرزه مراجعه میکند، برابری کرده است! اینها نه فقط شأن ملت ایران را در دفاع از تمامیت ارضی، بلکه حتی در فسادشان هم تنزل میدادند.
□ به نکته مناسبی اشاره کردید؛ میزان حساسیت پهلویها نسبت به تمامیت ارضی ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟
بخشی از خاک ایران در دوره پهلوی دوم به افغانستان بخشیده شد. علم میگوید: این خیانت بزرگی است و پدر سیستان و بلوچستان را درمیآورد! آن منطقه جزء قلمروهای حکمرانی خانواده علم بود و علم نه از سر دلسوزی، بلکه به دلیل حساسیتی که به موضوع داشت، مینویسد: این خیانت بزرگی است و این منطقه را نابود میکند... والبته درست هم میگوید. واقعا آن منطقه نابود شد. یک بار در دوران پهلوی اول بخشی از خاک خود را به افغانستان دادیم و یک بار در دوران پهلوی دوم. در دوران پهلوی اول انگلیسیها میخواستند بین چند کشور توافقی ایجاد کنند و...
□ ما هزینهاش را دادیم...
بله و یک بار در دوران پهلوی دوم با حکمیت امریکاییها این کار را کردیم. امریکاییها نگران بودند که افغانستان به طرف شوروی برود و به همین دلیل این کار را کردند که البته تأثیری نگذاشت و اینها نهایتا به طرف شوروی رفتند، اما برای اینکه از این کار جلوگیری بشود، ما این امتیاز را دادیم. مقصودم این است که اگر پهلویها یک ابسیلون عِرق ملی داشتند، چرا باید بخشی از خاکمان را میدادند که برود؟ وقتی بحث بحرین مطرح شد، علم مینویسد که شاه گفت: در آینده، مرا خائن خواهند خواند، ولی این کار را میکند! چرا؟ چون دستور بیگانه است و او باید تبعیت کند. با علم به اینکه خیانت است انجام میدهد. چرا؟ چون تعلقی ندارد، والا اگر کوچکترین تعلقی داشت، ایستادگی و مقاومت میکرد. آیا همه کشورهایی که تحت تأثیر غرب هستند، چنین کارهایی میکنند؟ الان ترکیه که با امریکاییها روابط حسنه دارد، بخشی از خاکش را به آنها میبخشد؟ بدیهی است که این کار را نمیکند. چرا؟ چون به هر حال حاکمیتش، تعلقی به قلمرو سرزمینی خودش دارد. پهلویها اصلا چنین تعلقی نداشتند. این را در موارد مختلف میتوان مشاهده کرد که پهلویها بیهویتیای دارند که از قضا، یکی از عوامل تأثیرگذار در انقلاب اسلامی بوده است؛ یعنی اگر گزینه انگلیسیها یا امریکاییها در ایران یک خانواده اصیل بودند...
□ چنین انتخابی نداشتند...
بله و این انقلاب به این سرعت اتفاق نمیافتاد. یکی از عواملی که باعث شد ملت ایران احساس حقارت و تحقیر جدی کنند، کارهایی بود که پهلویها میکردند. انگلیسیها اراده میکنند که بحرین از ایران جدا بشود. آن هم به چه شکل؟ آقایان به مجلسین میآیند و این مسئله را تصویب میکنند. این دیگر خیلی خیانت آشکاری است. درست مثل اینکه شما بیایید و خانه مرا چپاول کنید و خود من بیایم و برایتان سند هم بزنم! علم در خاطراتش مینویسد: رادیو جوری مارش میزد که ما فکر میکردیم فتحالفتوحی انجام دادهایم که بحرین را از ما جدا کردهاند! مینویسد: خود من متحیّر مانده بودم که اینها دارند از نظر تبلیغی چه کار میکنند؟... ملت متوجه بود که چه خیانتی دارد صورت میگیرد و این خیانت برایشان قابل تحمل نبود. اگر پهلوی به اسلام یا به ایران و یا حتی به مبانی حکومتداری پایبندیای داشت یا از هویت یک خانواده اصیل برخوردار بود، به نظرم خیلی متفاوت عمل میکرد و به این میزان ملت را علیه خودش منسجم نمیکرد و مثلا عدهای میگفتند: دست کم در زمینهای، اصالتی دارد. این حرف واقعا خلاف واقعیتهای تاریخی است که بعضیها میگویند: شاه به ایران تعلق خاطری داشته است! اصلا اینگونه نبود. شاید پهلویها اولین شاهان ایران بودند که هیچ تعلق خاطری به ایران نداشتند؛ نه به فرهنگش، نه به سنتهایش، نه به مبانی آن، نه به هیچ چیز دیگری.
ویلیام شوکراس مینویسد: جشنهای 2500 سالهای که به حسب ظاهر برای تکریم ملت ایران برگزار شد، درواقع برای تحقیر ملت ایران بود؛ چون حتی گریمورها، گارسونها، غذاها، چادرهایی که زده بودند و هر ابزار و امکانی که در آنجا به خدمت گرفته بودند ایرانی نبودند! تمام اینها را از خارج تهیه کرده بودند. این یعنی که هیچ تعلقی وجود ندارد. وگرنه شما مدعی هستید که میخواهید از پیشینه تاریخی ملت ایران تجلیل کنید. خب باید بگویید این تعلقات و توانمندی و سنتهای ملت ایران است. شما اصلا چنین چیزی را نمیبینید، بلکه بر عکس، ملت ایران تحقیر میشود. کسانی که این جشن را برگزار کردند، بهشدت احساس حقارت میکردند که ما حتی به اندازه یک گارسون در این کشور ارزش نداریم، من ایرانی حتی لیاقت گارسون بودن خارجیها را هم ندارم و حتما باید گارسون از رستوران ماکسیم بیاید! تحقیر بزرگی برای ملت ایران بود.
در گذشته، پادشاهان به فارسی بلیغ و فاخر صحبت میکردند و این برای ملت ایران ایجاد غرور میکرد که پادشاهش به زبان ادبیِ زیبا صحبت میکند. پادشاه یاد میگرفت خط فارسی را زیبا بنویسد و دستنوشتههای زیبا داشته باشد. اینها مایه تفاخر ملت ایران بود، ولی رضاخان اصلا سواد نوشتن نداشت و بدیهی است که هیچ تعلقی به ملت ایران نداشته، درحالیکه در دوران قاجار ولیعهد را به تبریز میفرستادند و در آنجا دوره میدید و ادبیات، موسیقی و آداب پادشاهی یاد میگرفت؛ آن هم تحت نظر مربی ایرانی باسواد، تا مطابق شأن ملت ایران رفتار کند. پهلوی اول که به آن شکل سرکار آمد. پهلوی دوم هم که رفت سوئیس که تربیت شود...
□ اتفاقا یکی از مدخلهای مهم شناخت شخصیت پهلوی دوم، همین مصاحبان و مراودان او در دوره تحصیل در سوئیس هستند؛ لطفا دراینباره تحلیل خود را بگویید.
بله؛ هر کسی که از این موضوع اطلاع پیدا میکند، احساس حقارت میکند؛ برای نمونه یکی از محافظان شاه ــ که تودهای نیست، ولی به دلیل کثافتکاری سیستم فرار میکند و به شوروی میرود و در آنجا خاطراتش را مینویسد ــ بر این باور است که از آنچه دیده بوده گریخته است! شاه به سوئیس که میرود، درس که نمیخواند هیچ، ارنست پرون را برمیدارد و با خودش میآورد که سریدار مدرسه است!
□ و عامل بیگانه؟
بعداً عامل آنها میشود؛ یعنی وقتی چنین آدمی مورد توجه شاه قرار میگیرد، طبیعی است که روی او کار میکنند...
□ میگویند خیلی سواد داشته و تیزهوش بوده؟
نه؛ این حرفها در زمره بافتههاست! او به دلیل مسائل اخلاقیای که پیش میآید مورد توجه محمدرضا پهلوی قرار میگیرد و وقتی که این وضع پیش میآید، طبیعی است که بلافاصله انگلیسیها روی او سرمایهگذاری میکنند؛ یعنی میدانند که او در آینده فرد نزدیکی به پادشاه ایران خواهد بود و بدیهی است که همه سرویسهای امنیتی روی او کار بکنند. اگر محمدرضا پهلوی یک دانشمند را هم انتخاب میکرد، روی او سرمایهگذاری میکردند. هر کسی که مورد قبول شاه قرار میگرفت و تبدیل به حلقه اتصال میشد، همین وضع را پیدا میکرد و سرویسهای امنیتی مختلفی که میخواستند روی آینده ایران تأثیر بگذارند، روی او سرمایهگذاری میکردند. در دوره قاجار هم سعی میکردند آدمهایی را در دربار نفوذ بدهند؛ چون تأثیر داشتند. انگلیسیها از همین طریق و با نفوذ دادن آدمهایشان به درون دربار توانستند امیرکبیر را به قتل برسانند.
بههرحال محمدرضا پهلوی ارنست پرون را با خودش به ایران میآورد. انسان وقتی تاریخ را مطالعه میکند، واقعا احساس حقارت میکند که پادشاه آینده ایران به سوئیس میرود و به جای اینکه یک شخصیت سیاسی یا علمی را بردارد و با خودش بیاورد که بر یافتههای ملت ایران و حتی خودش بیفزاید، کسی را میآورد که حتی رضاخان هم از او تنفر دارد! خیلی جالب است که رضاخان میگوید: این کثافت چیست که برداشتی با خودت آوردی! یعنی رضاخان با همه بیفرهنگی و لاابالی بودنش، به این مسئله معترض است؛ یعنی تا این حد این کار تحقیرآمیز است. حالا عدهای ادعا میکنند که شاه تعلق خاطری به این مملکت داشته؟ ابدا اینطور نیست. اگر تعلق خاطر داشت که ملت ایران را تحقیر نمیکرد و رفتار خود را با فرهنگ و شأن ملت ایران هماهنگ میکرد. شما وقتی به خانوادهای تعلق دارید که شأن دارد، سعی میکنید جوری رفتار کنید که آن شأن لجنمال نشود. محمدرضا پهلوی اگر اصالت خانوادگی داشت، اگر هم فساد داشت، پروندهاش را در همان سوئیس میبست و ارنست پرون را برنمیداشت با خودش بیاورد. وقتی که او را با خود میآورد، یعنی برای مردم ایران ارزشی قائل نیست؛ چون اصلا برایش مهم نیست که این کار چه تبعاتی برای ملت ایران دارد. جامعه جهانی و آدمهای باشخصیتی که در ایران بودند و به مسائل آگاهی داشتند، این مسئله را میفهمیدند و طبعا براساس آن، درباره شخصیت شاه تحلیل و داوری میکردند.