«حاشیهها و خاطرههایی از عزیمت امام خمینی به بهشت زهرا در دوازدهم بهمن 1357» در گفتوشنود با سرهنگ بیوک سیدین
□ در ابتدای گفتوگو، لطفا خودتان را معرفی بفرمایید.
به نام خدا. من سرهنگ خلبان بازنشسته بیوک سیدین هستم.
□ جنابعالی در روز سرنوشتساز 12 بهمن سال 1357 مسئولیت هدایت بالگردی را به عهده داشتید که حضرت امام را از بهشتزهرا به بیمارستان امام خمینی برد. از آن لحظات باشکوه و حساس چه خاطراتی دارید؟
احساسم در آن روز این بود که مهمترین و حساسترین مأموریت همه عمرم را دارم انجام میدهم. این افتخاری بود که نصیب هر کسی نمیشد. من عمری لحظهشماری کرده بودم که حضرت امام را از نزدیک ببینم و آن روز این توفیق دست داد.
□ شما خودتان برای انجام دادن این مأموریت داوطلب شدید؟
بله؛ غیر از علاقه شخصی، من یکی از باسابقهترین و باتجربهترین خلبانهای نیروی هوایی بودم و لذا درخواستم مورد قبول واقع شد.
□ این اتفاق به چه شکل برای شما روی داد؟
شب قبل به طور محرمانه از سوی یکی از اعضای کمیته استقبال حضرت امام، پیامی را دریافت کردم مبنی بر اینکه آیا حاضرم در جابهجایی حضرت امام از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا و بالعکس همکاری کنم؟ برای من که عمری شوق دیدار امام را داشتم، پیشنهاد شگفتی بود. تا صبح خوابم نبرد و به مسئولیت سنگینی که قرار بود به عهده بگیرم فکر کردم.
□ با توجه به شرایط خطیر آن روزها، از پیامدهای قبول چنین مسئولیت سنگینی نمیترسیدید؟
در آن روزها مردم برای دفاع از آرمانها و ارزشها جانشان را کف دستشان گذاشته و برای پشتیبانی از نهضت امام علیه رژیم طاغوت، به میدان آمده بودند و مبارزه میکردند. فضا سرشار از عطر شجاعت و ایثار بود. من هم به عنوان یک سرباز انقلاب، وظیفه خود میدانستم که این مأموریت را به بهترین وجه انجام بدهم. من هم قطرهای از دریای بیکران مردم بودم و فقط به این موضوع فکر میکردم که هر کاری که از دستم برمیآید برای پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی انجام بدهم و به چیزی جز این فکر نمیکردم.
□ کارکنان نیروی هوایی اولین قشر از ارتش بودند که به مردم پیوستند؛ از آن ایام بگویید.
همینطور است. کارکنان نیروی هوایی، اولین قشر ارتش بودند که در کنار مردم علیه رژیم ستمشاهی قد علم کردند و دیدیم که در روز 12 بهمن سال 1357، محافظت از امام در فرودگاه مهرآباد و کنترل اوضاع را در دست گرفتند. مردم هم انصافا نهایت حمایت را از نیروی هوایی کردند و هر جا که لازم بود برای دفاع از برادران خود حتی از بذل جان هم دریغ نکردند.
□ از روز 12 بهمن میگفتید.
بله؛ آن روز موقعی که مشخص شد مسئولیت بردن امام از بهشتزهرا را من باید انجام بدهم، در نماز صبح از خدا خواستم مرا در انجام دادن این مأموریت خطیر یاری فرماید تا بتوانم وظیفهام را درست انجام بدهم. ساعت 8 صبح، تمام قسمتهای بالگرد را شخصا بازرسی کردم تا از سلامت آن مطمئن شوم. بعد هلیکوپتر را به پرواز در آوردم و در اولین تقاطع ورودی بهشتزهرا به زمین نشاندم و منتظر خبر ورود حضرت امام ماندم. ساعت 2 بعدازظهر بود که از بلندگوی بهشت زهرا خبر ورود ایشان را شنیدم. به علت ازدحام بیش از حد جمعیت، موتور ماشین حامل امام از کار افتاد. ماشین خبرنگاران صداوسیما هم دیگر قادر به حرکت نبود. در این موقع بهمحض سوختن موتور ماشین، مردم خودروی حامل حضرت امام را روی دست گرفتند و به سمت راست بالگرد آوردند. من فورا درهای سمت چپ بالگرد را بستم تا کسی وارد آن نشود و رفتم پایین. همراهان امام با زحمت و تلاش زیاد ایشان را سوار بالگرد کردند.
بعد از سوار شدن حضرت امام، وضع طوری شد که تنها ملخ اصلی بالگرد پیدا بود. من بهشدت نگران بودم. از یک طرف باورم نمیشد در کنار امام باشم و از طرف دیگر هجوم جمعیت طوری بود که میترسیدم کسی صدمه ببیند. خدمت امام عرض ادب کردم و گفتم: در خدمت شما هستیم، هر امری داشته باشید، به هر جایی که خواسته باشید تشریف ببرید، گوش به فرمان شما هستم. یکی از همراهان گفتند: به قطعه 17 شهدا برویم؛ چون امام میخواهند در آنجا سخنرانی کنند. عرض کردم: با توجه به اینکه بالگرد در میان جمعیت گمشده، برخاستن آن خیلی مشکل است و امکان از دست رفتن موتور میرود!
حضرت امام با روحیه بالا و خونسردی خاصی فرمودند: توکلتان به خدا باشد؛ هیچ اتفاقی نمیافتد! همین یک جمله برای ما قوت قلب بود. سرانجام به هر زحمتی که بود، به طرف قطعه 17 بهشت زهرا (قطعه شهدای 17 شهریور) پرواز کردم و با زحمت زیاد، در بین موج عظیم مردم عاشق فرود آمدم؛ سپس امام در جایگاه قرار گرفتند و آن سخنرانی تاریخی را ایراد فرمودند. پس از ایراد سخنرانی، حضرت امام را سوار آمبولانس کردند تا به بالگرد نزدیک شوند و امام را سوار آن کنند، اما سیل جمعیت اجازه نمیداد. من ناچار شدم بالگرد را به پرواز دربیاورم و دور بهشت زهرا بچرخم تا موقعیت مناسب فراهم شود. دوباره نشستم، اما موج جمعیت اجازه نمیداد آمبولانس جلو بیاید؛ بههمیندلیل از آقای ناطق خواستم به هر شکل ممکن آمبولانس را از محوطه بهشت زهرا دور کنند تا من در جایی خارج از بهشتزهرا فرود بیایم و ایشان را سوار کنم. من بالگرد را به پرواز درآوردم و به طرف جاده خاکی محدود پالایشگاه رفتم و در نقطه خلوتی فرود آمدم. آمبولانس رسید و من حضرت امام، مرحوم حاج سیداحمدآقا و آقای ناطق نوری را سوار کردم.
□ چه شد که به بیمارستان هزارتختخوابی سابق رفتید؟
ابتدا برنامه این بود که پس از سخنرانی، ایشان را مستقیم به مدرسه رفاه ببرم، ولی در طول مسیر ایشان فرمودند که مایلاند از مجروحان انقلاب در بیمارستان هزارتختخوابی (امام خمینی) عیادت کنند. من بدون آنکه با برج مراقبت تماس بگیرم و کسب تکلیف کنم، به طرف بیمارستان رفتم و در محوطه آنجا فرود آمدم. بر اثر صدای تق تق بالگرد، تمام پزشکها و پرستارها بیرون دویدند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است. تصور میکردند درگیری و کشتاری شده است و عدهای را آوردهاند. آقای ناطق گفتند: به وسیلهای نیاز داریم که امام را با آن تا جلوی در ورودی بیمارستان ببریم. من پیاده شدم و سعی کردم رئیس بیمارستان را پیدا کنم و موضوع را با او در میان بگذارم. ایشان بلافاصله اقدام کرد و یک اتومبیل پژو آوردند و امام سوار شدند. کارکنان بیمارستان از شوق و ذوق سر از پا نمیشناختند و مرا روی دست بلند کردند و دور محوطه بیمارستان چرخاندند، طوری که تمام دکمههای لباسم کنده شد. پس از انجام دادن این مأموریت به طرف پایگاه پرواز کردم، خوشحال از اینکه توانسته بودم این مأموریت را درست انجام بدهم و حضرت امام را به سلامت به مقصد برسانم.
□ و سخن آخر؟
امیدوارم مردم ما قدر این انقلاب را که با خون دلهای فراوانی حاصل شده است بدانند و همچنان که در زمان حیات امام با پیروی از دستورات ایشان توانستند کشور را حفظ کنند، امروز هم با پیروی از فرامین رهبر معظم انقلاب پشتیبان این انقلاب کمنظیر باشند.
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.