«یادها و یادمانها از امام و سالهای مبارزه» در گفتوشنود با آیتالله حیدرعلی جلالی خمینی
آیتالله حیدرعلی جلالی خمینی از شاگردان و یاران دیرین امام خمینی و بناکننده مساجد متعدد در منطقه نارمک تهران است. وی در گفتوشنودی که پیش روی دارید، از چالش با ساواک در مسیر بنای مسجد در منطقه نارمک تهران سخن گفته است. این گفتوشنود از آن روی درخور اهمیت است که اخیرا ادعا میشود ساواک نسبت به بنای مساجد و حسینیهها بیتفاوت بوده است.
□ به عنوان نخستین سوال، جنابعالی از چه دورهای و چگونه با امام خمینی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. زادگاه من خمین است و مقدمات را در آنجا خواندم. بعد پدرم و پدر آیتالله رضوانی(رحمهالله) ما را به قم آوردند و خدمت حضرت امام بردند. از آن به بعد من در منزل امام رفتوآمد داشتم و ایشان هم بسیار به من لطف داشتند. مرحوم آقای پسندیده هر وقت میخواستند از خمین چیزی برای حضرت امام بفرستند، میدادند من میآوردم خدمتشان میدادم.
□ در قم در محضر کدام استادان تلمذ کردید؟
معالم را در خدمت آیتالله سبحانی خواندم، کفایه را نزد آیتالله سلطانی. مدتی پای درس آیتالله آقا شیخ جواد تبریزی بودم و دو سال هم از محضر آیتالله العظمی بروجردی بهره بردم و درس ایشان را امتحان دادم و قبول شدم و برایم ماهی 45 تومان شهریه مقرر کردند. وقتی حضرت امام درس خارج را شروع کردند، یک دوره اصول و فقهی را که از مکاسب میگفتند در محضر ایشان بودم.
□ چه شد که به تهران و مسجد احمدیه نارمک آمدید؟
پیشنماز مسجد جامع نارمک، حجتالاسلام واحدی، برادر شهیدان واحدی و متولی مسجد احمدیه، برادر همسر شهید واحدی بود. آنها از قم برای مسجد احمدیه امام جماعت خواستند و حضرت امام دستور دادند من این مسئولیت را به عهده بگیرم.
نهضت امام شروع شده بود و من درواقع نماینده ایشان در آن مسجد بودم و لذا باید با فعالیتهایم، به نهضت امام کمک میکردم؛ بنابراین ابتدا لقب «خمینی» را کنار اسمم قرار دادم.
□ ساواک واکنش نشان نداد؟
چرا؛ بارها بابت این قضیه مرا احضار کردند، ولی من هر بار میگفتم: «زادگاهم خمین است و طبیعی است که پشت سر فامیلم خمینی باشد» و آنها نمیدانستند چه باید بکنند! میخواستم به این ترتیب و به سهم خودم در زنده نگه داشتن نام امام در ذهن مردم تلاش کنم تا آنها بدانند که منشاء حرکت و قیام کجاست.
□ و اقدام بعدی شما؟
دومین اقدام این بود که وقتی به منطقه آمدم، دیدم در این منطقه مسجد خیلی کم است؛ لذا تصمیم گرفتم عدهای از شاگردان امام را به منطقه بیاورم و با کمک هم به ساخت مسجد بپردازیم و حرکت انقلابی را از پایگاه مسجد شروع کنیم. اولین مسجدی هم که تصمیم گرفتیم بسازیم، در فلکه دوم تهرانپارس بود که بعدها امام جماعت آن آیتالله مفید، رئیس دیوان عالی کشور، شد.
□ چرا از تهرانپارس شروع کردید؟
چون مرکز زرتشتیها بود و سه تا معبد داشت، اما مسجد نداشت! املاک آنجا هم کلا به دو نفر به نامهای ارباب هرمز و ارباب رستم تعلق داشت که هر دو وابسته به دربار بودند. لقب «آریامهر» را هم زرتشتیهای تهرانپارس به شاه داده بودند. اکثر مردم منطقه مسلمان بودند، اما مسجد نداشتند! یک شب به مناسبت دهه محرم مرا برای سخنرانی به جلسهای دعوت کردند. شب هفتم به فکر افتادم از خود اهالی بخواهم کمک کنند که مسجدی ساخته شود و پیشنهاد دادم که نام مسجد را هم «اباعبداللهالحسین(ع)» بگذاریم. آن شب برای شروع بنای مسجد، 35 تومان پول جمع شد. بعد هم مقرر شد آن جلسه به شکل سیّار در خانه افراد برگزار شود تا وقتی که مسجد ساخته شود. استقبال از این جلسات خیلی خوب بود و گاهی نمازهای جماعت عظیمی هم برگزار میشد.
□ زرتشتیها واکنش نشان ندادند؟
چرا؛ یک روز از طرف ارباب هرمز، یکی از ملاکین عمده تهرانپارس، کسی آمد و گفت: «میدانیم شما تازه به تهران آمدهاید و خانه ندارید و وضع مالی شما خوب نیست. ارباب هرمز گفته است فردا به محضر بیایید تا هزار متر زمین به نام شما ثبت شود، به شرط اینکه از بنای مسجد منصرف شوید!» من گفتم: «سلام مرا به ارباب هرمز برسانید و بگویید نیازی به این ولخرجیها نیست، ما هم با شما دعوا نداریم. شما معبد دارید، ما مسلمانها هم میخواهیم مسجد داشته باشیم». دو سه شب بعد کسی از طرف ارباب گیو آمد و گفت: «ارباب گفته است شنیدهام میخواهید مسجد درست کنید و پول هم ندارید. فردا به فلان محضر بیایید و سند هزار متر زمین را بگیرید و هر کاری که دلتان میخواهد در آن انجام بدهید». پرسیدم: «پولش چه میشود؟» پاسخ داد: «همان 36 تومانی که دارید کافی است!» در واقع رقابت و اختلاف دو ارباب، به نفع ما شد! من رفتم و زمین را گرفتم و همان جا در محضر، وقف مسجد کردم که دیگر کسی نتواند آن را تصاحب کند. زمین درست روبهروی معبد زرتشتیها بود!
□ امام در جریان بودند؟
بله؛ ایشان هنوز به ترکیه تبعید نشده بودند. من رفتم قم و موضوع را برایشان تعریف کردم و گفتم در دهه محرم چنین قصهای پیش آمد. مشکلی هم که دارم این است که میترسم با بهانهگیریهایی که میکنند این مسجد از دست ما برود. امام پرسیدند: «به فکر خودت چه راهحلی میرسد؟» جواب دادم: «فکر میکنم خوب است آیتالله آسید احمد خوانساری را که در دربار نفوذ دارد و شاه از ایشان حرف شنوی دارد، در این موضوع داخل کنیم». امام پیشنهادم را پسندیدند و گفتند: «نزد ایشان برو و سلام مرا هم برسان و کمک بگیر». به تهران برگشتم و نزد آیتالله خوانساری رفتم و ماجرا را تعریف کردم و گفتم: زمینی را برای بنای مسجد پیدا کردهایم، ولی میترسم بالاخره جلوی کار ما را بگیرند... ایشان چندان در کارها دخالت نمیکردند، ولی در این قضیه، انصافا به میدان آمدند و کمک کردند. من گفتم: اطلاعیه میدهم و شما میآیید و کلنگ مسجد را میزنید. همین کار را هم کردم و در روزنامه اطلاعیه دادم. فردا صبح از ساواک به سراغم آمدند که چرا برای ساختن مسجد، از ساواک اجازه نگرفتید؟ گفتم: از کی تا به حال برای ساخت مسجد باید از ساواک اجازه گرفت؟!
□ بهانهشان چه بود؟
میگفتند: در تهرانپارس زرتشتی زیاد است و احتمال دارد سر این قضیه، زرتشتیها و مسلمانها به جان هم بیفتند و افرادی در درگیری کشته شوند و امنیت منطقه به هم بریزد! خلاصه بدجوری در ساواک گرفتار شده بودم که آیتالله خوانساری تلفن زدند و مرا از آن وضعیت نجات دادند. سروانی که آنجا بود، گفت: «آقای جلالی! برو خدا را شکر کن که آقای خوانساری وساطت کرد، و الا معلوم نبود ساواک چه بلایی بر سر شما بیاورد!»
□ بالاخره بنای مسجد را چگونه شروع کردید؟
من از آنجا که خلاص شدم، رفتم منزل آیتالله خوانساری در بازار و دیدم سه چهار نفر آمدهاند پیش ایشان و میگویند: این زمین غصبی است و شما نباید کلنگ ساخت آن را بزنید! من عرض کردم: «آقا! غصبی کدام است؟ این زمین سند و مدرک دارد». آیتالله خوانساری گفتند: «من حرف شما را قبول دارم و برای زدن کلنگ مسجد میآیم». ما هم ترتیبی دادیم که از ایشان استقبال و مشایعت مفصل و باشکوهی به عمل آید. بعد هم مسجد را ساختیم و الحمدلله پایگاه خوبی برای فعالیتهای دینی و سیاسی شد.
□ سیاسی؟
بله؛ یک بار نماز را که خواندیم، یک نفر از وسط جمعیت بلند شد و گفت: «برای سلامتی آیتاللهالعظمی خمینی صلوات!» این کار باعث شد ساواک بریزد و عده زیادی و اول از همه هیئت مدیره مسجد را دستگیر کند. وقتی مرا گرفتند، توبیخم کردند و گفتند: آیا شما مسجد ساختهاید که در آن برای آیتالله خمینی صلوات بفرستید؟ گفتم: منظور مردم من هستم، نه آیتالله خمینی مورد نظر شما. کسی ایشان را نمیشناسد!... و با این ترفند از چنگ ساواک گریختیم. مدتی بعد هم سینما مونتکارلو را خریدیم و به مسجد تبدیل کردیم. خوبی ماجرا به این بود که همه مردم و متدینان و امامهای جماعت مساجد، همدل و همراه بودیم و با هم همکاری میکردیم. امامهای جماعت آن زمان روحیه اجتماعی و مردمگرایی داشتند، در مساجد صندوقهای کمک و همیاری وجود داشت و جوانان زیادی در جلسات دعای کمیل و ندبه شرکت میکردند.
□ علت این رونق چه بود؟
علتش این بود که ائمه جماعت را اکثرا مراجع انتخاب میکردند و مردم وقتی میخواستند برای مسجد منطقه خود امام جماعت بیاورند، به مراجع مراجعه میکردند و لذا امامهای جماعت از قدرت علمی بالا و توانایی جذب مردم برخوردار بودند، ولی حالا اینطور نیست و امور مساجد امام جماعت میفرستد که اغلب جوان هستند و شناختهشده نیستند و سابقه مردمی و انقلابی چندانی ندارند و نمیتوانند مردم را جذب کنند.