«تحلیلی از شرایط روحی و فکری محمدرضا پهلوی به گاهِ سقوط» در گفتوشنود با شهریار زرشناس
در سالی که بر ما گذشت و نشان چهلمین سالروز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی را بر خود داشت، سخن از شخص شاه و چندوچون سقوط حکومتش، رویکردی بههنگام بهنظر میرسید و به دلیل اهمیت موضوع همچنان میرسد. در گفتوشنودی که پیش روی دارید، دکتر شهریار زرشناس، تحلیلگر فرهنگ و تاریخ، تحلیلی از شرایط روحی و فکری محمدرضا پهلوی به گاهِ سقوط ارائه داده و علل روی آوردن پروپاگاندای تبلیغی امپریالیسم به تطهیر پهلویها را بیان کرده است.
□ وضعیت شخصیتی و روحی خود محمدرضا پهلوی چقدر در سقوط او نقش داشت؟ همانطورکه میدانید دراینباره از سوی کارگزاران حکومت او روایات روشنگری وجود دارد؛ ازجمله اینکه هوشنگ نهاوندی گفته است در اواخر حکومت، نمیتوانست نزد شاه برود و گزارشهای خود را به او بدهد و همین طور دیگران.
بسم الله الرحمن الرحیم. مقدمتا باید بگویم که با جمعبندی اسناد و روایات، درمییابیم که شاه فرد دیکتاتور، کمتحمل و متوهم بود که مثل همه دیکتاتورها، ضعف نفس و فقدان اعتمادبهنفس داشت. موقعی که رضاشاه از ایران فرار کرد، قرار شد استالین، روزولت و چرچیل تصمیم بگیرند که بعد از آن سرنوشت ایران چگونه شود. استالین معتقد بود بعد از رضاشاه، رژیم پهلوی نباید ادامه پیدا کند، اما انگلستان در فکر آن بود که یک نفر از خاندان قاجار را به سلطنت برگرداند و حتی با محمدحسن فرزند احمدشاه هم صحبت کردند و نهایتا دیدند به درد نمیخورد و از فروغی مشورت گرفتند. محمدعلی فروغی در جانشینی محمدرضا بعد از رضاشاه، خیلی نقش داشت. انگلیسیها به او، چون استاد اعظم لژ ماسونی و کارگزار انگلستان بود، بسیار اعتماد داشتند. اصلا دلیل اینکه رضاشاه آخرین نخستوزیر خود را فروغی قرار میدهد، این است که سلطنت را از او به پسرش منتقل کند. او حتی به فروغی میگوید: هر کاری که میکنی بکن، فقط شاه بودن محمدرضا را تضمین کن! فروغی برای متقاعد کردن دولت انگلستان تلاش زیادی میکند که دست از خاندان قاجار بردارند و محمدرضا را شاه کنند. آمریکاییها پیشنهاد جمهوری را داده بودند تا یک رئیسجمهور دستنشانده را در ایران رأس کار بیاورند. زمانی که رضاشاه داشت از ایران میرفت، انگلستان این پیشنهاد آمریکا را به فروغی منتقل کرد و فروغی بنا به دلایلی که در حال حاضر محل بحث ما نیست، با جمهوری مخالفت و تأکید کرد محمدرضا انتخاب شود. او تلاش بسیار کرد که وزارت خارجه انگلستان را راضی کند. وزارت خارجه انگلستان چرچیل را متقاعد میکند و او هم به نوبه خود روزولت را راضی میکند. به این ترتیب دو به یک میشوند. آمریکا و انگلستان موافق شاه شدن محمدرضا هستند و استالین مخالف است! به این ترتیب کشورهای مخالف رضایت میدهند و محمدرضا، شاه میشود.
در خاطرات فردوست هم آمده است: در چند روزی که رضاشاه رفت و تکلیف محمدرضا معلوم نبود، محمدرضا مستأصل، مردد و گرفتار بود و حتی از فردوست خواست به سفارت انگلستان مراجعه کند و از سفیر انگلستان بپرسد سرنوشت محمدرضا چه خواهد شد و آیا او شاه میشود یا نه؟ محمدرضا چنین موجود حقیر، دستنشانده و ضعیفی است که حتی به سلطنت رسیدنش هم دست خودش نیست. پدرش رفته و خواسته بود او شاه شود و او منتظر بود ببیند سفارت انگلستان درباره او چه تصمیمی میگیرد! بعد هم که در سال 1320 شاه میشود تا سال 1327، کسی او را به بازی نمیگیرد؛ مثلا قوامالسلطنه اصلا برای او ارزشی قائل نیست و برایش تره هم خرد نمیکند! در سال 1327 سوء قصدی به او میشود و او اختیار انحلال مجلس شورا و تأسیس مجلس سنا را میگیرد و کمی به قدرتش افزوده میشود. در قضیه 28 مرداد هم، شاه حتی جرئت امضای حکم نخستوزیری زاهدی را ندارد و بهشدت میترسد و آمریکاییها به او میگویند: تو کاری به این کارها نداشته باش و فقط ورقه را امضا کن و به ما بده و ما خودمان متن را مینویسیم و آنها متن را مینویسند! در نیمهشب 25 مرداد، که سرهنگ نصیری که بعدها ارتشبد نصیری و رئیس ساواک شد، به در خانه مصدق میرود که حکم عزل او را بدهد، گارد محافظ مصدق با او برخورد میکنند، شاه از ترسش فرار میکند و به نوشهر میرود و در آنجا منتظر میماند که اگر کودتا شکست خورد، به خارج فرار کند! وقتی کودتا در شب 25 مرداد شکست میخورد، شاه و ثریا بلافاصله فرار میکنند و به ایتالیا میروند؛ یعنی شاه حتی جرئت نداشت تا تعیین تکلیف کودتا در کشور باقی بماند. خود شاه بعدها در خاطراتش مینویسد: در آن دو سه روز، برخورد ثریا هم با او عوض میشود و با او به عنوان یک بزدل و زبون برخورد میکند و حتی تصمیم میگیرد از او جدا شود؛ چون فکر میکند او دیگر شاه نیست. از 25 تا 28 مرداد، شاه و ثریا به صورت آدمهای فرارکرده بهسر میبرند و تهران هم درگیر کشمکشهای کودتاست. در نیمهشب 25 مرداد کودتا شکست میخورد. در صبح 26 مرداد، عده زیادی در تهران تظاهرات میکنند و خواهان سرنگونی شاه هستند، مجسمههای شاه را پایین میکشند. مصدق به هر دلیلی، اشتباه یا خیانت یا هر چیزی، از مردم میخواهد آرام بگیرند و به خانههایشان برگردند و کودتای 28 مرداد رخ میدهد و تازه وقتی کودتا پیروز میشود، به شاه خبر میدهند! در خاطرات خود شاه و ثریا هست که رفته بودند بیرون و خرید کرده و از بازار برگشته بودند که لابیمن هتل به آنها یک پیام رمزی میدهد: کودتا پیروز شد و برگرد! شاه چنین شخصیتی است. هم سلطنت اولیهاش را مدیون چرچیل و روزولت است و هم کودتای 28 مرداد و بازگرداندن سلطنت را مدیون انگلستان و آمریکاست و خودش هیچگاه عرضه، جرئت و شهامت این را نداشت که مستقیما با بحرانها مواجه شود و تصمیم بگیرد!
□ درآستانه بالا گرفتن انقلاب نیز وضع به همین منوال بود؟
در انقلاب اسلامی سال 1357 هم همین وضعیت است. پارسونز، سفیر وقت انگلستان در ایران، مینویسد: شاه بهقدری ناتوان است که بعد از شریف امامی، موقعی که میخواست حکم ازهاری را بزند، اگر من به او میگفتم حکم نخستوزیری را برایم بزن، میزد! از نظر روحی ما با چنین شخصیتی روبهرو هستیم. بعد از کنفرانس گوادلوپ هم که آمریکاییها میبینند شاه بهقدری مورد کینه و نفرت مردم است که بههیچوجه قابل احیا نیست، برای حفظ کلیت سیستم حاضر میشوند شاه را قربانی کنند و به محض اینکه به او میگویند: برو، میرود! روانشناسی شاه قطعا در این مسئله نقش دارد، به این دلیل که شاه آدم بزدل و همواره وابسته و حکومتش مدیون خارجیها بوده است. البته شاه تا جایی که توانست سرکوب کرد و خشونت ورزید. امپریالیسم زمانی با رفتن شاه موافقت میکند که میبیند شاه دیگر نمیتواند ادامه بدهد و دیگر خشونتها جواب نمیدهد، نه اینکه شاه خشونت نکرده باشد. خشونت کرده است، اما جواب نمیدهد و حالا بودن شاه بر میزان اعتراض و خشم مردم میافزاید. بنابراین استراتژیستهای نظام سلطه تصمیم میگیرند شاه را از ایرن بیرون بفرستند، بلکه از میزان خشونت و اعتراض مردم کم شود که نمیشود؛ چون مردم دیگر به چیزی کمتر از فروپاشی کامل رژیم پهلوی رضایت نمیدادند.
□ چرا بعد از چهل سال سرویسهای اطلاعاتی امنیتی آمریکا، انگلیس و رژیم صهیونیستی دوباره تلاش میکنند رژیم پهلوی و سلطنتی را احیا کنند؟
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، ساختار سیاسی غربزد شبه مدرن در ایران ــ که رژیم پهلوی است ــ فرو میپاشد و نابود میشود، اما متأسفانه انقلاب ساخت اقتصادی و فرهنگی شبه مدرن را به صورت جدی زیر و رو نکرد. واقعیت این است که بعد از انقلاب، باید ساخت اقتصادی شبه مدرن را که توسط استعمار طراحی و توسط کارگزاران استعمار در ایران اجرایی شده بود و یک ساخت اقتصادی ظالمانه و وابسته بود، به صورت جدی متحول میکردیم و به سمت یک اقتصاد ملی و عدالتمحور و الهامگرفته از آموزههای اسلامی حرکت میکردیم، اما این کار را نکردیم و متأسفانه اقتصاد شبه مدرن را در ایران حفظ کردیم. از سال 1368 هم با نسخههای نئولیبرالی، این اقتصاد بازسازی شد و نتایج فاجعهبار آن هم تداوم پیدا کرد و به شرایط اقتصادی امروز تبدیل شد که ناشی از شرایط اقتصادی اسلامی و عدالتمحور نیست، بلکه ناشی از اقتصاد شبه مدرن ایران است که از اول بحرانزده، بیمار و ناسالم بود و بر میزان مشکلاتش افزوده شد و به شرایط دشوار امروز رسید.
در عرصه فرهنگ هم همین بود و ما ساخت فرهنگی شبه مدرن را به صورت جدی، انقلابی، زیربنایی و بنیادین دگرگون نکردیم و متأسفانه فرهنگ سکولار مدرن کم و بیش باقی ماند و به حیات خود ادامه داد. در حال حاضر هم روندهای اصلی حاکم بر فرهنگ و اقتصاد ما با کمال تأسف شبه مدرنیستی است و نه انقلابی.
□ این پدیده دقیقا از چه مقطعی از حیات نظام بازتولید شد و نضج گرفت؟
بعد از شکلگیری انقلاب اسلامی، ما شاهد شکلگیری نوعی جریان ارتجاعی شبه مدرن هستیم که کانون تمرکز خود را ابتدا روی فرهنگ گذاشت و از سال 1368 با روی کار آمدن نئولیبرالها، در حوزه اقتصاد هم فعال شد و بهتدریج ساخت اقتصادی و فرهنگی ما تحت نفوذ و تا حدود زیادی تحت کنترل شبه مدرنیستها قرار گرفت و اینها در عرصه سیاست هم عرض اندام کردند و ما در حال حاضر با یک نوع ارتجاع نئولیبرال شبه مدرن استحالهطلب مواجه هستیم که میخواهد ایران را به شرایط قبل از انقلاب برگرداند.
مسئله تطهیر رژیم پهلوی هم در همین شرایط و بستر قابل درک است. ارتجاع شبه مدرن نئولیبرال در بسیاری از حوزههای فرهنگی و اقتصادی، آموزههای رسمی خود را از متن رژیم شاه میگیرد. برای همین شاهد هستیم که این پدیده دوباره دارد ناسیونالیسم باستانگرا و روایت جعلی اینها از تاریخ ایران را ترویج میکند. این ارتجاع شبه مدرن، متأسفانه در حوزه اقتصاد و فرهنگ قوی است. این جریان اگر بتواند در سیاست هم پیروز شود و کاملا فرماسیون شبه مدرن را به ایران برگرداند، همین وضعیت اقتصادی نابسامان و دشوار شبه مدرنیستی و نئولیبرالی را با قدرت بیشتر تداوم میدهد. دلیل اینکه مجددا پروژه تطهیر رژیم پهلوی فعال شده، همین است که چون ما در عرصه اقتصاد، انقلابی عمل نکردیم و اقتصاد شبه مدرن ایران را از بیخ و بن متحول نکردیم و اقتصاد تحولطلب اسلامی انقلابی را اجرا نکردیم و در فرهنگ، مقابله جدی با تهاجم نرم صورت نگرفت و شبه مدرنیستهای سکولار توانستند در عرصه جنگ نرم موفق شوند و کنترل بخشهای اصلی فرهنگ عملا دست اینها افتاد و روندها به نفع اینها تغییر کرد، این ارتجاع شبه مدرن چون میخواهد وضع ایران را به قبل از انقلاب برگرداند، دارد بهنوعی به تطهیر رژیم پهلوی میپردازد و فکر میکند که میتواند از این طریق، نوعی آلترناتیو یا چیزی شبیه رژیم پهلوی را احیا کند. شبه مدرنیستها در واقع روی این حساب کردهاند که بتوانند از طریق ترویج ایدئولوژی ناسیونالیسم باستانگرا، نوعی آلترناتیو ایدئولوژیک در برابر ایدئولوژی انقلابی اسلامی و نوعی بسیج افکار عمومی در اقشاری از جامعه ایجاد کنند و از این طریق نوعی صفآرایی سیاسی را رقم بزنند و ناسیونالیسم باستانگرای نئولیبرال را به آلترناتیوی در برابر آرمانگرایی انقلاب اسلامی تبدیل کنند؛ در نتیجه در حال حاضر یک نوع ارتجاع شبه مدرن مطرح شده که ایدئولوژی آن ناسیونالیسم باستانگرای نئولیبرال است که برای اینکه بتواند از نظر تبلیغاتی پروژهاش را پیش ببرد، به تطهیر و ایدئالسازی از رژیم پهلوی پرداخته است. اینها برای اینکه بتوانند پروژه خود را پیش ببرند، مجبورند حقایق تاریخی پیش از انقلاب را وارونه کنند و طوری حرف بزنند که گویی قبل از انقلاب ایران بهشت و وضعیت خیلی عالی بود و چهرههای امپریالیسم، آمریکا، رژیم پهلوی، روشنفکران و... را تطهیر کنند.
□ اولین علائم این فرآیند فرهنگی ـ سیاسی، از چه دورهای مشاهده شد؟
پروژه تطهیر رژیم پهلوی از سالهای پیش کلید خورده بود. اولین نمونههای آن را از اواسط دهه 1360 میتوان مشاهده کرد. متأسفانه یک جریان نفوذی که در ابتدا یک جریان واداده بود و بعدا تحت تأثیر ایدئولوژی نئولیبرالی قرار گرفت و به یک جریان نفوذی بدل شد و الان فراتر از یک جریان صرف و یک جناح است، از نیمه دوم دهه 1360 در بدنه وزارت ارشاد، وزارت علوم و بسیاری از حوزههای فرهنگی حضور فعال، مؤثر و تعیینکنندهای داشته است و در عرصه اقتصاد هم از سال 1368، با سر کار آمدن کسانی که پیرو اقتصاد نئولیبرالی بودند قوی و حاکم شدند.
نکته جالب این است که سیاستها و الگوهای خود تکنوکرات ـ بوروکراتهای نئولیبرال در عرصه اقتصاد، برای مردم مشکل ایجاد و در معیشت مردم بحرانسازی میکند و بعد شاخه فرهنگی رسانهای همین نئولیبرالها در عرصه مطبوعات طوری جلوه میدهند که انگار منجی هستند و قرار است مردم ایران را از چنگال مشکلاتشان نجات بدهند! یعنی در واقع مشکلاتی را که تکنوکرات ـ بوروکراتهای نئولیبرال ایجاد میکنند، شاخه فرهنگی و رسانهای این جریان به پای انقلاب مینویسد و خودشان را منجی جلوه میدهند، در صورتی که مشکلات را خود این نئولیبرالهای تکنوکرات ـ بوروکرات ایجاد میکنند، ولی شاخه رسانهای نئولیبرال با فریب مردم جوری جلوه میدهد که انگار این مشکلات نتیجه سیاستهای انقلابی است و تکنوکرات ـ بوروکراتای نئولیبرال منجی هستند، در صورتی که مشکلات ناشی از نسخه نئولیبرالی و منجی واقعی انقلابیها هستند که در اینجا متهم میشوند که علت بهوجود آمدن این مشکلات هستند! یعنی جناح نئولیبرال دارد صورت مسئله را از نظر رسانهای عوض میکند و بخشی از این فرآیند استحالهطلبانه ارتجاع شبه مدرن نئولیبرال، تطهیر رژیم پهلوی است. علت موفقیتش هم این است که طیفی از مدیران فرهنگی سیاسی ما ناکارآمد، بیدقت، غافل و بیبصیرت بودهاند و این ناتوانی و بیبصیرتی موجب شده است که خط نفوذ ایدئولوژیک سیاسی، خط نفوذ ایدئولوژیک فرهنگی و جریان جنگ نرم متأسفانه موفق شود در عرصه فرهنگی به جریان غالب بدل شود و روندها را به سمتی ببرد که پروژه تطهیر رژیم پهلوی و پروژه تطهیر کل شبه مدرنیته و غربزدگی شبه مدرن و پروژه تطهیر کل امپریالیسم و کل نظام جهانی سلطه و پروژه تطهیر آمریکا عملیاتی شود.