«روزهای انقلاب و پس از انقلاب در آیینه خاطرات» در گفتوشنود با زندهیاد آیتالله محمدعلی امینیان
آنچه پیش روی دارید، گفتوشنودی کوتاه با زندهیاد آیتالله محمدعلی امینیان، نماینده فقید استان گیلان در مجلس خبرگان رهبری و امام جمعه آستانه اشرفیه، درباره روزهای اوجگیری انقلاب اسلامی و دیدارهای خویش با امام خمینی است. امیدواریم که انتشار این دست از خاطرات در چهلمین سالروز پیروزی انقلاب اسلامی مفید و مقبول واقع شود.
□ از نخستین فعالیتهای مبارزاتی خود برایمان بگویید. ارتباط شما با حضرت امام در دوران مبارزات چگونه بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده شاگرد حضرت امام و مرید ایشان بودم و هرچند انقلابی شدید یا مبارز نامداری نبودم، نام من پای تمام اعلامیههای ضد رژیم شاه و اعلامیههایی که در حمایت از امام منتشر میشدند، هست. در راهپیماییها و تظاهرات هم شرکت میکردم. هنوز شاه فرار نکرده بود و من از مردم روستایمان دعوت کردم در راهپیمایی شرکت کنند. روستای ما تا شهر لنگرود هفت کیلومتر راه بود. مردم درحالیکه شعار مرگ بر شاه میدادند، حرکت میکردند تا به میدان لنگرود رسیدند. جمعیت کثیری از روستاهای مجاور آمده بودند. در آنجا سخنرانی کردم و نام امام خمینی را بردم و جمعیت صلوات فرستادند. من فریاد زدم و گفتم: مردم قم و تهران سه بار صلوات میفرستند، شما چرا یک بار صلوات فرستادید؟ از آن به بعد مردم گیلان هم با شنیدن نام امام سه صلوات میفرستادند. برخی به من اعتراض کردند: چرا بدعت میگذاری؟ و من پاسخ میدادم: این بدعتِ حسنه است. عدهای از مردم و روحانیون میگفتند: تند میروم و این کار خطرناکی است، اما من پاسخ میدادم: امام تقیه را حرام کرده است. بارها کدخدای ده و نیز ساواک تهدیدم کردند که به قول آنها دست از تندروی بردارم، بااینهمه هیچوقت بازداشت نشدم!
□ آیا شما هم در تحصنی که در اعتراض به بسته شدن فرودگاهها توسط بختیار صورت گرفت، حضور داشتید؟
خیر، متأسفانه نتوانستم خود را به تهران برسانم. یادم هست وقتی امام اعلام کردند که میخواهند به ایران برگردند، مقدمات سفر ایشان فراهم شد، اما بختیار دستور داد فرودگاهها را ببندند. حوزههای علمیه تعطیل بودند و بعضی از درسها جسته و گریخته تشکیل میشدند. من هنوز در قم بودم، اما در آن ایام سری به روستای خودمان «فتیده» زدم. عدهای از روحانیون و طلاب گیلان برای استقبال از امام و شرکت در تحصن دانشگاه تهران به تهران رفتند، از جمله پسرعمویم که بعدها شهید شد.
در گیلان بودم و تشریففرمایی امام را از تلویزیون دیدم که البته در اواسط برنامه قطع شد. شنیدم که خیلیها از شدت عصبانیت تلویزیونهای خود را شکستند! درهرحال امام صحیح و سالم به وطن بازگشتند و یکراست به بهشتزهرا رفتند تا از شهدای انقلاب تجلیل به عمل آورند و درعینحال آن سخنرانی تاریخی را ایراد کردند. در مراسم استقبال از امام، چند میلیون نفر از سراسر ایران شرکت کردند. آقای ناطق نوری میگفتند: فشار جمعیت بهقدری زیاد بود که بالگرد امام را نتوانستیم روی زمین بهشتزهرا بنشانیم و ایشان را ببریم. لذا ایشان را سوار ماشین کردیم و به طرف محوطهای که بالگرد توانسته بود فرود بیاید بردیم. از آنجا هم که امام برای عیادت از مجروحین انقلاب به بیمارستان هزارتختخوابی (امام خمینی) میروند. بعد برای استراحت به منزل یکی از بستگان خود میروند و غروب به مدرسه علوی تشریف میبرند. بعد هم که الحمدلله در روز 22 بهمن انقلاب پیروز شد و موجی از شادی سراسر ایران را فرا گرفت.
□ پس از ورود حضرت امام به ایران، در چه زمانی توانستید با ایشان ملاقات کنید؟
موقعی که حضرت امام در مدرسه علوی مستقر شدند، طلبههای قم تصمیم گرفتند در آنجا به دیدار ایشان بروند. من در همان ده روز اول، دوبار همراه عده زیادی از مردم به دیدن ایشان رفتم. حدود ده ماشین بودیم. بعضیها را کرایه کرده بودیم و بعضیها هم مجانی سوارمان کردند. بار اول امام تشریف آوردند و پنج دقیقهای برای مردم حرف زدند، اما بار دوم که خواستیم به مدرسه علوی برویم، خیابان را بسته بودند! خانه مرحوم آقای فلسفی نزدیک به همان خیابان بود. ایشان آمدند و به طلبهها خیر مقدم گفتند و از آنها تشکر کردند.
□ در قم موفق شدید به دیدار امام بروید؟
موقعی که در روز 10 اسفند سال 1357 امام به قم تشریف آوردند، من به تصور اینکه ایشان را از پل جدید در کنار مسجد امام حسن عسکری خواهند آورد، طرف بازار و در کنار رودخانه منتظر ماندم، اما به خاطر ازدهام مردم، ایشان را از طرف پل آهنچی به منزل آقای یزدی بردند. امام در آنجا مردم شهرها و روستاها را میپذیرفتند و برایشان صحبت میکردند.
□ ملاقات حضوری هم داشتید؟
روز سوم یا چهارم ورود امام بود که به محل سکونت ایشان رفتم، ولی کسی مرا نمیشناخت تا بالاخره آقای محمدی گیلانی از منزل بیرون آمد و مرا شناخت و به نگهبانها گفت: به من اجازه ورود بدهند! وارد اتاقی شدیم که امام در آنجا تشریف داشتند. در یک طرف آقای رضا برقعی، واعظ معروف قم، نشسته بود و در طرف دیگر آقای محمدی گیلانی نشستند و من هم کنار ایشان نشستم. سرانجام امام وارد شدند و من پس از سالها، بار دیگر چهره دوستداشتنی ایشان را دیدم. در محضر امام بودیم که دو زن، یکی با چادر و دیگری بدون چادر اما با حجاب کامل آمدند. آن که چادر نداشت، همسر یکی از شهدای انقلاب بود و به امام گفت: خیلی آرزو داشتم شما را از نزدیک ببینم و دست شما را ببوسم! امام دستشان را زیر عبایشان بردند و آن زن دو زانو نشست و دست امام را از روی عبا بوسید. بعد هم خداحافظی کردند و رفتند.
ملاقات بعدیام را آقای محمدعلی انصاری ــ که از شاگردانم بود ــ ترتیب داد. یک روز به ایشان گفتم: «میخواهم ملاقاتی با امام داشته باشم» و ایشان هم گفت: «اگر مایلید به مدرسه فیضیه بیایید». آن روز همراه آقای انصاری از پله کتابخانه به طبقه دوم میرفتیم که راننده یا محافظ امام از من پرسید: «آقا! کجا دارید میروید؟» آقای انصاری گفت: «ایشان با من هستند!» بعد وارد اتاقی شدیم که امام حضور داشتند. دو نفر دیگر هم بودند. من جلو رفتم و دست ایشان را بوسیدم و بعد در مقابل ایشان نشستم. بدیهی است امام بین آن همه شاگردی که داشتند مرا خیلی به یاد نیاوردند، اما برای من دیدن ایشان بسیار مغتنم بود. ایشان هم با همه صحبتهای معمولی کردند. بعد آقای انصاری از بیرون آمد و چیزی به امام گفت و ایشان هم بلند شدند و چند دقیقهای بیرون رفتند و برگشتند. حدود 20 دقیقه بعد با اشاره آقای انصاری از خدمت امام مرخص شدم. بعد هم که امام امامت جمعه رشت و آستانه اشرفیه را به عهده من گذاشتند و دیگر ارتباطمان با دفتر ایشان مداوم بود.
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.