محمدرضاشاه در واپسین سالهای منتهی به انقلاب اسلامی ایران هر چه بیشتر به سیستمِ «تکمحوری» نزدیک میشد. تکمحوری شاه جلوهای متفاوت از اقتدارگرایی را نمایان میساخت. بهگونهای که حتی نهادهای دموکراتیکی چون احزاب سیاسی نیز از اقتدارگرایی شاه مصون نبودند. بدین ترتیب در نوشتارِ پیش رو به جلوههایی از اقتدارگرایی محمدرضاشاه در نهادی چون حزب رستاخیز خواهیم پرداخت.
حزب رستاخیز؛ اقتدارگرایی نهادی
شبکههای اجتماعی با دارا بودن قدرت بسیج تودهها، میتوانند در نظامهای بسته سیاسی بهعنوان تهدید تلقی شوند و تولید خطر کنند ولی از این جهت که در مواقع بحرانی امکان مذاکره و درنتیجه، کنترل تودهها را فراهم میآورند، بسیار سودمند هستند. شاه با سرکوب همه شبکهها ازجمله احزاب و نهادهای مستقل اجتماعی و سازمانهای مقتدر مدنی، خود را از کارکرد دوم آنان محروم ساخت.1 در سال 1353 شاه به این فکر افتاد که مملکت را با نظام تکحزبی اداره کند و با اعلام انحلال احزاب موجود، حزب رستاخیز را بنیانگذاری کرد. او در سال پیش از آن در مصاحبهای با روزنامه اطلاعات، نظامهای تکحزبی را دیکتاتوری میدانست. ولی ظاهراً پس از تأملات زیاد به این نتیجه رسیده بود که دیگر تحمّل هیچ حزب دومی را، اگرچه نمایشی باشد، ندارد و ازاینرو حزب رستاخیز را بنیان گذاشت.
هنگامیکه یک روزنامهنگار اروپایی در گفتوگویی با شاه به وی یادآوری کرد بهکارگیری چنین لحنی با بیانیههای اولیه وی کاملاً تفاوت دارد، شاه در پاسخ گفت: «آزادی افکار! آزادی افکار! دموکراسی! دموکراسی؟ این واژهها یعنی چه؟ هیچکدامشان به درد من نمیخورد».2 تأسیس حزب رستاخیز ابتکار شخصِ شاه بود و پیش از اعلام رسمی توسط خود او، هیچ شخص دیگری حتی ساواک از آن خبر نداشت. او سپس از مردم خواست که به این حزب بپیوندند و گفت آنانی که از این کار امتناع میکنند یا باید به زندان بروند و یا اینکه «همین فردا کشور را ترک کنند».3 نکته جالب در خصوص حزب رستاخیز، همزمانی آن با «انفجار قیمت نفت» است که تأسیس آن در سال 1353 را باید تلاش برای دستیابی به اقتدارگرایی نهادی دانست. بهاینترتیب بود که دو حزب «ایران نوین» و «مردم» جای خود را به حزب رستاخیز دادند.4
حزب رستاخیز در کامِ دولت اقتدارگرا
حزب رستاخیز هر روز در کامِ دولت اقتدارگرای محمدرضاشاه فرومیرفت. وقتی یکی از روزنامهها در مورد نوع تشکیلات سیاسی در حزب رستاخیز گمانهزنی میکند، شاه با عصبانیت به علم میگوید تکلیف حزب رستاخیز مشخص است و «به آنها تفهیم کن که تکلیف دولت و عزل و نصب وزرا با شخص پادشاه است و شاه ریاست فائقه قوه مجریه را دارد و دیگر اینها فضولی است». بنابراین در قالب تهدید و تطمیع و عضویت اجباری بسیاری از جمله دانشآموزان حزب رستاخیز توانست در خرداد 1354 هفت میلیون عضو داشته باشد.
اقتدارگرایی محمدرضاشاه در قالب حزب رستاخیز حتی به نهادهای مدنی غیرسیاسی هم دستاندازی میکرد. فعالیتهای آن عوامگرایانه بود و خود را درگیر تشکیلات اصناف کرد. اصناف قدیمی را منحل و اصناف جدیدی تشکیل داد و اتاقهای اصناف را که بهشدت نظارت میشدند، جایگزین شورای عالی اصناف کرد و اتاق اصناف تهران زیر نظر کارمندان دولتی قرار گرفت.5 چنین رویهای منجر شد حزب رستاخیز هر چه بیشتر به ابزاری برای اعمال اقتدار دولت مرکزی در سطوح مختلف جامعه تبدیل شود.
غلبه اقتدارگرایی نهادی بر رویه حزبی
حزب رستاخیز بهگونهای سازماندهیشده بود که تحولات درونی آن نیز به تصمیمات محمدرضاشاه گرهخورده بود و آن را از سازوکارهای حزبی تهی ساخته بود. شاه سیاست در ایران را در شخص خودش خلاصه کرده بود و حزب رستاخیز نیز برای تداوم این روند تأسیس شده بود. او مخالفان خود را خائن خطاب کرد و از کسانی که عضو حزب نشوند بهعنوان «هواداران مخفی حزب توده» نام برد. او برای «خائنین» دو راه متصور شد: یا زندان یا ترک کشور. محمدرضاشاه، حزب رستاخیز را نهادی برای تکمیل انقلاب سفید و ورود به تمدن بزرگ نامید. شاه میخواست با این تشکل، دو قشر حقوقبگیر و متوسط را که در شهرها افزایشیافته بودند مدیریت سازمانی کند و انرژی سیاسی و اجتماعی آنها را تحت کنترل خود درآورد.
در گزارشهای ساواک انتصاب آموزگار و انصاری بهعنوان رهبران دو جناح «ترقیخواه» و «سازنده»، اقدامی احمقانه توصیف شده است که گویی ناظران و آگاهان به امور را به یاد نمایشهای «خیمهشببازی» میانداخت.
فعالیتهای حزب رستاخیز؛ بازار، روحانیت و اقشار تحصیلکرده را نسبت به حکومت تکنفره، انتقادیتر کرد. شاه، هم رهبر سیاسی بود و هم رهبر معنوی و در تلاش بود تا سلطنت را تحکیم بخشد و دولت و حکومت را با سازماندهی حزب رستاخیز بر زندگی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مردم مسلط کنند.6 این همان دیکتاتوری به سبک و سیاق ایرانی و در شکل عالی آن بود. تلاشی برای براندازی تمامی منابع مخالف سلطنت و ایجاد تصویری متحد و منسجم از مردم، در انقیاد و حاکمیت شاه؛ تقلیدی مسخرهآمیز از دموکراسی، چرا که حزب رستاخیز خود ثناگوی شاه بود7 و نشانی از سازوکارهای حزبی در آن دیده نمیشد.
جناحهای حزبی و اقتدارگرایی نهادی
حزب رستاخیز تنها در تأسیس و انتخاب رئیس وابسته به شخص شاه نبود بلکه در فرایندهای درونحزبی نیز ردپای اقتدارگرایی نهادی محمدرضا شاه نمایان است. با پایان یافتن انتخابات دوره 24 مجلس شورای ملی، شاه به تشکیل دو جناح در درون حزب رستاخیز تمایل نشان داد. امیرعباس هویدا، نخستوزیر و دبیر کل وقت حزب رستاخیز، دستور داد در اولین فرصت مقدمات تشکیل و فعالیت جناحهای حزبی فراهم آید. هویدا در 17 و 18 تیرماه 1354 گروهی از مقامات دولتی و حزبی و نیز وکلای مجلسین سنا و شورای ملی را به هتل اینترکنتینانتال دعوت نمود و قصد شاه را برای تشکیل دو جناح حزبی تشریح نمود و تأسیس دو جناح حزب را به اطلاع آنان رسانید. به دنبال تشکیل دو جناح، جمشید آموزگار و هوشنگ انصاری، به ترتیب برای رهبری «جناح ترقیخواه» و «جناح لیبرال سازنده» برگزیده شدند. آموزگار و انصاری علاوه بر رهبری دو جناح حزبی، به ترتیب، وزارت کشور، وزارت دارایی و امور اقتصادی را نیز اداره میکردند. حتی اسامی جناحها نیز با دخالت هویدا تغییر پیدا میکرد. بهگونهای که مدتی پس از آغاز فعالیت دو جناح یادشده، اسامی آنها به ترتیب به جناحهای پیشرو (بهجای ترقیخواه) و جناح سازنده (بهجای لیبرال سازنده) تغییر یافت و هویدا اسامی اخیر را به دلایلی که بر ما معلوم نیست مناسبتر از عناوین سابق ارزیابی کرد.
محمدرضاشاه حزب رستاخیز را در پشت پرده مدیریت میکرد تا اقتدارگرایی نهادی خود را تداوم بخشد. حتی در سخنان خود تصریح میکرد که جناحهای حزبی نباید دامنه اختلافات فکری درونحزبی را از حد مشخصی فراتر ببرند که این اظهارنظرها فعالیتهای حزبی را با مشکل روبهرو میساخت. شاید بتوان هدف نهایی شاه از چگونگی و حیطه فعالیت جناحهای مختلف در درون حزب رستاخیز را در مصاحبه 3 آبان 1355 جستجو کرد. جایی که شاه در پاسخی چندپهلو به سؤال کار ویژههای جناحهای حزب رستاخیز میگوید: «جناحهای حزبی اسمی است برای اینکه یک دیالوگ وجود داشته باشد».8
ریاست جناحهای حزبی؛ تضاد دولت و ملت
اگرچه محمدرضاشاه بر این عقیده بود که «لازمه مشارکت آگاهانه در پیشبرد انقلاب سفید» ایجاد یک سازمان «عظیم ملی و سیاسی» است که با همه مردم و اقشار جامعه ایرانی ارتباط داشته باشد تا عموم مردم تحت لوای «آرمانهای مشترک» در آن گرد آیند؛9 در ادامه چنین نتیجهای حاصل نشد. شاه تنها ویژگیهای جناحهای موجود در حزب رستاخیز را تقریر نمیکرد بلکه در تعیین ریاست جناحها نیز نقش داشت که در گسترش نارضایتی آحاد جامعه بیتأثیر نبود. علاوه بر دستگاه رهبری حزب و مجموعه حاکمیت، آحاد مردم از همان آغاز فعالیت جناحهای دوگانه حزب، واکنش شایان توجهی به آن نشان دادند. اسناد و گزارشهای برجایمانده حاکی از بیتوجهی مردم به این جناحها بود. در گزارشهای ساواک انتصاب آموزگار و انصاری بهعنوان رهبران دو جناح «ترقیخواه» و «سازنده»، اقدامی احمقانه توصیف شده است که گویی ناظران و آگاهان به امور را به یاد نمایشهای «خیمهشببازی» میانداخت. ساواک در نظرسنجیهایش به این نتیجه رسیده بود که انتصاب هر دولتمرد و رجال کشوری در رأس مؤسسات و نهادهایی چون حزب رستاخیز، موجب تنفر و رویگردانی شدید مردم از این نهادهای نوظهور میشود. مأموران ساواک با لحنی نگرانکننده نسبت به عواقب سوء این انتصابات در رأس جناحهای حزب، هشدار میدادند که با تداوم این روند، حزب رستاخیز در همان آغاز راه با بحرانی جدی روبهرو خواهد شد. به عقیده ساواک، رویگردانی تدریجی مردم از حزب و زیرمجموعههای آن میتوانست مهمترین نشانه ناکامی باشد. بیتوجهی مردم به جناحهای حزبی تا واپسین زمان فعالیت حزب رستاخیز ادامه داشت. چنانکه از مجموعه اسناد و مدارک برمیآید جناحهای حزبی هرگز نتوانستند نظر موافق مردم را نسبت به عملکرد خود جلب نمایند. بهویژه کادر رهبری و اعضای بلندپایه جناحها براثر سوء شهرتی که نزد مردم داشتند مهمترین عامل انزجار عمومی محسوب میشدند10 که تضاد دولت و ملت را به همراه داشت.
فشرده سخن
بسیاری از پژوهشگران تاریخ معاصر ایران بر این عقیدهاند که از دهه 40 هر چه به سالهای منتهی به انقلاب اسلامی ایران نزدیک میشویم، بر اقتدارگرایی محمدرضاشاه افزودهشده است. کار ویژههای حزب رستاخیز و نحوه برخورد شاه با تشکیلات آن نیز چنین دیدگاهی را مورد تایید قرار میدهد. شاه با تُهی کردن سازوکارهای حزبی و تحمیل اقتدار مرکزی بر حزب رستاخیز، نوعی اقتدارگرایی را دنبال میکرد که میتوان آن را اقتدارگرایی نهادی نام نهاد.
امیرعباس هویدا هنگام سخنرانی در گردهمایی حزب رستاخیز
شماره آرشیو: 1180-8975ه
پی نوشت:
1. محمد سمیعی، نبرد قدرت در ایران؛ چرا و چگونه روحانیت برنده شد، تهران، نشر نی، 1397، چاپ دوم، ص 30.
2. یرواند آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، 1395، چاپ سیزدهم، ص 268.
3. سمیعی، همان، ص 30.
4. محمدعلی همایون کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران: از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران، 1393، چاپ بیستم، ص 280.
5. سمیعی، همان، ص 30.
6. محمود سریعالقلم، اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی، تهران، انتشارات گاندی، 1397، چاپ دوم، صص 239-240.
7. محسن میلانی، شکلگیری انقلاب اسلامی، از سلطنت پهلوی تا جمهوری اسلامی، ترجمه مجتبی عطارزاده، تهران، نشر گام نو، 1381، ص 140.
8. مظفر شاهدی، حزب رستاخیز؛ اشتباه بزرگ، جلد اول: خودکامگی در ایران عصر پهلوی، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1382، صص 435-438.
9. موسی غنینژاد، اقتصاد و دولت در ایران، تهران، اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی، 1395، صص 297-298.
10. شاهدی، همان، صص 464-465.