«حوادث سرعتبخش به روند انقلاب در دهههای 1340 و 1350» در گفتوشنود با ابراهیم انصاریان
□ طبعا در فرآیند سالهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، حوادثی این روند را تشدید کرد. مناسب است به عنوان یک ناظر فعال در آن دوره، شمهای از این رویدادها را بیان بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم. در دهههای 1340 و 1350، چند حادثه بسیار مهم اتفاق افتادند. در دهه 1340، آغاز قیام حضرت امام در سال 1342 را داریم و سپس دستگیری و تبعید ایشان و بسیاری از علمایی که با ایشان همکاری میکردند. ترور حسنعلی منصور توسط اعضای هیئت موتلفه در دهه 1340 هم از حوادث مهم و تأثیرگذار است. اختناق حاکم بر کشور در این دو دهه، فوقالعاده سنگین بود. از دیگر رویدادها، شروع مبارزات مسلحانه است که عمدتا سازمان چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق با آن درگیر بودند؛ همچنین حوادثی مثل تأسیس حسینیه ارشاد و سخنرانیهای دکتر شریعتی در آنجا ــ که توانسته بود بهویژه قشر جوان دانشگاهی را جذب کند ــ و ماجرای انتشار کتاب شهید جاوید که در جامعه اختلافاتی بهوجود آورد و بسیاری از مسائل اصلیِ مد نظر امام را قدری به حاشیه برد. البته موضعگیری امام در قضیه شهید جاوید و دکتر شریعتی و حتی دارالتبلیغ ِ قم هم بسیار مهم بود که در جای خود باید مورد بررسی قرارگیرد.
□ آنچه مورد اشاره شما قرار گرفت عمدتا حوادثی است که جنبه ایجابی آن موجب تشدید انقلاب شد. چه وقایعی با هویت سلبی به انقلاب مدد رساندند؟
بله؛ درباره این نوع اتفاقات باید اشاره کنم که رویداد مهمی که در دهه 1350 توانست جامعه را تغییر دهد و مردم را نسبت به ماهیت رژیم آگاه کند برگزاری جشنهای 2500 ساله در شرایطی بود که اکثریت قریب به اتفاق جامعه در تنگنای اقتصادی قرار داشتند و از ابتداییترین وسایل رفاهی بیبهره بودند. است. هدف شاه از برگزاری این جشنها، این بود که با دعوت از سران دنیا سیستم شاهنشاهی خود را تثبیت کند؛ بههمیندلیل از دیکتاتورهایی مثل هایلا سلاسی برای شرکت در این جشنها دعوت کرد. مراسم را در تخت جمشید شیراز برگزار کردند و برای آن، هزینههای سرسامآوری را از جیب ملت پرداختند. قیمت نفت بهتازگی بالا رفته بود و شاه به جای اینکه این افزایش درآمد را صرف آبادانی و رفاه مردم کند، آن را به این شکل به هدر میداد. روزنامههای آن دوره نشان میدهند که گرانی و فشار اقتصادی مردم را بهشدت در تنگنا قرار داده بود. در چنین شرایطی، ضدیت با اسلام و دینزدایی از جامعه ــ که هدف اصلی جشنهای 2500 ساله بود ــ بیش از پیش بر بغض و کینه مردم از رژیم شاه دامن زد. حضرت امام در نجف با ایراد سخنرانی و صدور اعلامیه، علیه این رویداد موضعگیری بسیار شدیدی کردند، منتهی بهقدری جو خفقان سنگین بود که این اعلامیه خیلی کم به دست مردم رسید و فقط بعضی از خواص آن را دریافت کردند.
اتفاق بعدی، تغییر تاریخ هجری شمسی به تاریخ شاهنشاهی بود. در اواخر سال 1354، مجلسین تصویب کردند که تاریخ شاهنشاهی 2535، یعنی 2500 سال تاریخ شاهنشاهی و 35 سال سلطنت پهلوی مبدأ تاریخ قرار بگیرد. در کتابهای درسی و سربرگها، تاریخها را تغییر دادند و آرم شاهنشاهی گذاشتند! مردم کاملا از این موضوع کلافه و گیج بودند.
□ و همچنین تاسیس حزب رستاخیز با آن التیماتوم غلاظ و شداد شاه به جامعه؟
بله؛ اتفاق بعدی تأسیس حزب رستاخیز بود. بعد از جشنهای 2500 ساله و تغییر تاریخ، لازم بود حکومت و مردم به لحاظ حزبی یکپارچه شوند. شاه اعلام کرده بود همه ملت موظفاند عضو این حزب بشوند و اگر کسی به این موضوع اعتراضی دارد میتواند پاسپورت خود را بگیرد و از مملکت برود! چنین رفتارها و سخنانی اوج خودبینی و تکبر شاه را نشان میداد و زمینههای تسریع سقوط او را فراهم کرد.
خاطرهای را از مدرسه درباره حزب رستاخیز بگویم. این اتفاق مربوط به دوران دبیرستان من، یعنی دبیرستان جعفری اسلامی، است. پدرم و اخویها گفته بودند: مراقب باشید چیزی را امضا نکنید! این حرفشان خیلی برایم عجیب بود که یعنی چه؟ گفته بودند: اگر در مدرسه لیست آوردند که امضا کنید، این کار را نکنید. معلوم بود به پدر و برادرهایم و آقایان مبارزین این خبر منتقل شده بود که دارند برای عضویت در حزب رستاخیز امضا جمع میکنند. سر جلسه امتحان مدرسه جعفری اسلامی، یکی از معلمان لیستی را آورد و جلوی بچهها گذاشت که امضا کنند. من از قبل از امتحان به بعضی از بچهها موضوع را گفته بودم: اگر یک موقع لیست آوردند، مواظب باشید امضا نکنید! شاید دو سه نفر از جمله من امضا نکردیم. گفتند: این لیست حضور و غیاب است. به آن معلم گفتم: شما هیچوقت این شکلی حضور و غیاب نمیکردید، چطور امروز به این شکل حضور و غیاب میکنید؟ چون فرم هم فرم مدرسه نبود و معلوم بود فرم خاصی است. من امضا نکردم و آن معلم هم تهدید کرد: نمرهات را صفر میدهیم! گفتم: باشد بعدا امضا میکنم، الان میخواهم جواب سوالات را بنویسم و حواسم پرت میشود! معلوم بود در تمام مدارس این کار را کرده بودند و بعدا به عنوان آمار افرادی که در حزب ثبتنام کرده بودند، از این امضاها استفاده میکردند.
□ تاثیر محسوس این رویدادها بر انقلابیون و رهبران آنان چه بود؟
باید عرض کنم که حوادثی از این دست، بسیاری از انقلابیون را به فکر انداخت که اختلافات را کنار بگذارند. توصیه امام هم همین بود که اختلافات را کنار بگذارید و برای مبارزه با رژیم یکپارچه شوید. بعضی از علما از جمله آقای مطهری به نجف رفته بودند و امام در مورد اختلافات به آنان هشدار داده بودند. این هوش امام را میرساند که احساس میکردند پیروزی نهضت نزدیک است و لذا سعی میکردند اختلافات را کم کنند. واقعیت این است که انسجام علما و روحانیت در واقع رمز پیروزی انقلاب بود.
□ رسانههایی که فکر و اندیشه ناب اسلامی را در آن دوره تبلیغ میکردند قاعدتا محدود بودند. از این نمونهها، چه موردی را به خاطر دارید؟
به نظرم انتشار مجله «مکتب اسلام» یکی از ابزارهای مهم روشنگری در زمینه اسلام بود. در دهههای 1340 و 1350، علیه دین تبلیغات زیادی به راه افتاده و مفهوم «دین افیون جامعه» مطرح شده بود. خود رژیم هم به بحث مادیگری و مباحث ضد دینی در دانشگاهها و در میان استادان دانشگاهها و حتی برخی از روحانیان دامن میزد. در این برهه علامه طباطبایی تدریس اصول فلسفه رئالیسم را در قم شروع کردند و مرحوم مطهری کتاب علل گرایش به مادیگرایی را نوشتند.
در فضای اجتماعی، دو سه موضوع بسیار مطرح بودند: یکی تلویزیون بود که به عنوان یک نوآوری جدید وارد جامعه شد؛ دیگری سینما بود که بسیار تأثیر داشت و گرایش مردم به سینما زیاد شده بود و مجلاتی مثل تماشا، سپید و سیاه، جوانان، اطلاعات هفتگی، زن روز و... و مجلات مستهجنی در سالهای آخر دهه 1350 به وفور در دکههای روزنامهفروشی دیده میشدند.
لذا در سخنرانیهای قبل از انقلاب، سه موضوع اصلی مخالفت با تلویزیون، مخالفت با بیحجابی و مخالفت با ربا مطرح شدند. تلویزیون با مدیریت فردی بهائی به نام ثابت پاسال، با نمایش فیلمها و سریالهای امریکایی، مبلّغ سبک زندگی امریکایی و از بین بردن سنن و آداب ملی و اسلامی بود. در زمینه اقتصاد تقریبا همه بانکها با موضوع ربا درگیر شده و شکل جدیدی از ربا را بهوجود آورده بودند. رباخواری هم زیاد شده بود. این وضعیت باعث شد علما واکنش نشان بدهند و به فکر راه چاره بیفتند. از جمله مؤسسه «در راه حق»، که مدیریت آن از قدیم به عهده آقای مصباح بود و برخی از تجار تهران، مثل آقای لولاچیان به این مؤسسه کمک میکردند، در این راه پیشقدم شد. این مؤسسه سلسله دروسی را برای کسانی که در آن ثبتنام کرده بودند میفرستاد؛ از جمله جزوههای ده، بیستصفحهای در مورد معاد، توحید و مباحث مهم اسلامی دیگر. یک سری سوالات امتحانی همراه این جزوات ارسال میشدند. این جزوهها و پرسشنامهها را برای شما میفرستادند و شما پاسخ سوالات را علامتگذاری میکردید و برمیگرداندید و موسسه برای هر دوره و مقطعی کارنامه میداد. من هنوز هم این جزوهها را دارم.
در تهران در نزدیکی منزل ما، در مسجد امام صادق(ع)، آقای آسید احمد علمالهدی فعال بودند. ایشان هم چیزی شبیه به همین جزوههای «در راه حق» درست کرده بودند که به خانهها پست میکردند. در مسجد امام صادق(ع)، در شهباز جنوبی ــ که به آن تیر دوقلو میگفتند ــ مراسم مختلفی برگزار میشد. پدر ما به آن مسجد رفتوآمد میکردند و با آقای علمالهدی آشنا بودند و ایشان را فرد مبارزی میدانستند که برای جوانها کارهای علمی میکردند.
□ ظاهرا یکی از این کانونها «مکتب صادقیه» بود که آیتالله مهدوی کنی در آن فعالیت داشتند و شما هم در برنامههای آن شرکت میکردید. کارکرد این مکتب را چگونه دیدید؟
یکی از جاهایی که جزء مراکزی بود که جنبه دینی و علمی داشت، در شمال منزل ما، کوچه آبمنگل بود. آقایی به نام آقای اتابکی منزل وسیعی داشت و آن را دو منظوره کرده بود. یک بخش برای جلسات خانمها بود. خانمی به نام خانم انصاری آنجا بود. همیشه هم از من میپرسیدند چه نسبتی با ایشان داری و من هم میگفتم: من انصاریان هستم. آیتالله مهدوی کنی از آقای اتابکی خواسته بودند منزلش را برای کارهای فرهنگی در اختیار ایشان قرار بدهد. آقای مهدوی از بین دانشجویانی که در مسجد جلیلی یا جاهای دیگر با ایشان آشنا شده بودند، آنهایی را که متدینتر بودند و به نهضت امام گرایش داشتند، جمع میکردند. آنها عمدتا هم شاگرد خود ایشان بودند. ایشان آمدند و آنجا را به نام «مکتب صادقیه» راه انداختند. این کارشان دو دلیل هم داشت: یکی این بود که امثال من هنوز بنیه علمی و دینی خیلی محکمی نداشتیم و دوم اینکه احتمال داشت جذب گروههای غیر مذهبی شویم. مکتب صادقیه گنجایش زیادی هم نداشت و شاید پنجاه، شصت نفر بیشتر در آن جا نمیگرفت.
من حدود ده سال داشتم و از طریق خواهرهایم، که برای درس خانم انصاری به آبمنگل میرفتند، متوجه مکتب صادقیه شدم. خواهرهایم به پدرم گفته بودند روزهای پنجشنبه و جمعه پسرها به اینجا میآیند. پدرم چون آقای اتابکی را میشناختند درباره مکتب صادقیه تحقیق کردند و بعد از اینکه مطمئن شدند، مرا به آنجا بردند و معرفی کردند. در آنجا فیلم نشان میدادند. در آن شرایط آوردن آپارات به آنجا و نمایش فیلم برای ما خیلی جاذبه داشت و از اول تا آخر هفته انتظار میکشیدیم که به آنجا برویم و فیلم ببینیم. بعضی از آن فیلمها را یادم هست. یکی از آنها مسافرت به مشهد بود. یک گزارش بیستدقیقهای از سفر به مشهد درست کرده بودند که خیلی جالب بود. فیلم دیگر شناخت مصر بود. الان میفهمم چرا آن فیلم را نشان میدادند. در واقع میخواستند ما را به مسئله فلسطین آشنا کنند و این اسم را روی آن گذاشته بودند. در کنارش هم فیلمهایی مثل مبارزین مسلمان آمریکا و امثالهم را نشان میدادند. این مجمع در آن شرایط، نقش مهمی در صیانت از اندیشه جوانان داشت.