«مرزبندی علما و روحانیان انقلابی با مجاهدین خلق، زمینهها و پیامدها» در گفتوشنود با حجتالاسلام والمسلمین دکتر سعید مهدوی کنی
ایجاد مرزبندی با نیروهای چپگرا، در زمره دغدغهها و کارکردهای جریان خط امام در دوران مبارزات بود. این جریان که از برخی از فقها و روحانیان انقلابی تشکیل میشد، نهایتا بدین نتیجه رسید که باید دستورالعمل مبارزات را از التقاط پیراسته کند و تفاوت هویتی خویش را عیان سازد. در گفتوشنودی که پیش روی شماست، حجتالاسلام والمسلمین دکتر سعید مهدوی کنی، فرزند زندهیاد آیتالله محمدرضا مهدوی کنی، ابعاد این مسئله را بیشتر شرح داده است.
□ به موازات رویداد تغییر ایدئولوزی سازمان مجاهدین خلق، طبعا گروهی از چهرههای مبارزاتی که از امام خط میگرفتند، درصدد مرزبندی با آنها برآمدند. با توجه به مشاهدات و مسموعات شما از طریق حضرت آیتالله مهدوی کنی، این فرآیند چگونه انجام شد؟
بسمالله الرحمن الرحیم. باید عرض کنم که تصمیم انقلابیون در مورد جداسازی خط و مسیر خود از سایر گروهها، بهویژه گروههای چپگرا، تا حد زیادی از لحاظ فکری ناشی از خطدهی شهید مطهری بود، ولی مجموعا گروهی از یاران امام ــ که معمولا هم دارای ریشه فکری قویتر بودند ــ به این جمعبندی رسیده بودند که از اتحاد استراتژیک با کسانی که به شکل مبنایی با اندیشه و حرکت امام موافق نیستند پرهیز کنند. البته برخی از این شخصیتها از جمله خود حاجآقا (آیتالله مهدوی کنی)، تمایلی به ایجاد درگیری با این گروهها نداشتند. من کرارا از حاجآقا میشنیدم که بعدها و پس از پیروزی انقلاب هم در برخورد با آرای مخالف، قائل به درگیر شدن نبودند، اما قائل به تمایز بودند و میفرمودند: صف ما نباید با صف اینها یکی شود؛ چون در بلندمدت، ماهیت حرکت ما زیر سوال میرود؛ به همین جهت آقایان در قبال گروههای متعدد و نه فقط هم منافقین، در برابر همه گروههایی که با اصل اسلامیت مبارزه مشکل داشتند ــ که در رأس آنها گروههای چپ و مارکسیست بودند ــ موضعگیری داشتند و حتی در برابر گروههایی که مسلمان بودند، اما تفاوت داشتند؛ مثل گروههای متمایل به دکتر شریعتی. شهید مطهری با صراحت بیشتر و آقایان دیگر با یک مقدار فاصله موضع میگرفتند، هرچند حاجآقا در خاطراتشان هم نوشتهاند: همواره تلاش من این بود که مانع از درگیری بین طرفداران و مخالفان دکتر شریعتی بشوم. اما درعینحال در جلساتی که بحثهایی از این قبیل مطرح میشدند، حاج آقا صراحتا اعلام میکردند: موضع و نگاه ما با آنها تفاوت دارد. با بقیه گروهها هم همینطور بود؛ مثلا تفاوت نگاهشان با بعضی از اطرافیان آقای منتظری مثل آقای صالحی نجفآبادی. شاید آقای صالحی نجفآبادی نخواسته بود کتاب «شهید جاوید» را در مخالفت با رژیم شاه بنویسد، اما عدهای میخواستند از آن الهام بگیرند و براساس همین نوع توجیهات، مسیری را برای مبارزه پایهگذاری کنند که با نگاه معمول طرفداران عمیقتر مبارزه و فقها و مجتهدینی که شاگردان امام بودند، متفاوت بود و دلیلش هم نقدهایی است که بر آن کتاب نوشته شدند.
□ پس اصل مرزبندی با گروههایی که مبنای دینی مبارزه یا رهبری امام را قبول نداشتند امری مورد قبول بهشمار میآمد؟
بله؛ مبنای رفتار با گروههای متعدد این بود که تمایز مسیر حرکت سیاسی ـ اجتماعی امام از دیگران روشن شود. گرچه مسیر حرکتی امام هم تا نزدیکیهای انقلاب هنوز صددرصد روشن نبود، اما مبانی آن روشن بود. امام مطمئنا نگاههای چپ و مارکسیستی و نگاههای مبتنی بر تضاد و درگیری و تنش اجتماعی را قبول نداشتند. البته از فرصتها برای معرفی شاه و آمریکا و طاغوتها استفاده میکردند، اما تنش اجتماعی ایجاد نمیکردند و مثلا فقرا را به جان پولدارها یا برعکس نمیانداختند. حتی در آغاز بعضیها تصور میکردند مثل انقلاب شاه و ملت، گویی امام دارد از سرمایهدارها و فئودالیته طرفداری میکنند، درحالیکه موضع امام این نبود و بعد از انقلاب هم این خودش را بیشتر نشان داد. سخنان دوره جوانی امام هم با این طرز تفکر مغایر بود. امام با برخی رفتار غیراسلامی مخالف بودند که مثلا: برویم زمینها را بگیریم. آن هم چه کسی بگیرد؟ حاکم جور! یعنی کسی که برای دخالت در اموال، مجاز و مأذون نیست؛ به همین جهت امام مبنایی حرکت میکردند و این رفتار باعث شده بود که حاجآقا و دوستانشان هم حرکت نسبتا ثابتی داشتند. نه رفتارشان، رفتار یکسره تند و منجر به درگیری بود که نتیجهاش ندادن فرصت برای گفتوگو باشد، نه ایده اتحاد استراتژیک که دائم بگوییم: همه چیز را نادیده بگیریم و کنار هم بنشینیم و با هم گفتوگو کنیم؛ کما اینکه بعضی از یاران امام این ایده را داشتند. حاجآقا میفرمودند: آقای لاهوتی خیلی از این موضوع حمایت میکرد که اینها را نباید رها کرد!
□ چنین چیزی را به شهید بهشتی هم نسبت میدهند...
حاجآقا در این زمینه، خیلی برای ما مسائل را نقل نمیکردند. اگر ایشان چنین ایدهای داشتهاند به جای خود، ولی حاجآقا برای ما نقل نمیکردند. حرفهای که حاجآقا درباره شهید بهشتی میزدند، بیشتر مربوط به حوزههای فرهنگی انقلاب بود و اینکه چه کنیم که سازمانها و نهادهای فرهنگی را بسازیم. اغلب خاطراتی که حاجآقا از ایشان نقل میکردند و خودمان هم بعضا دیده بودیم، در این زمینه بود.
اما شهید مطهری مباحث مبنایی بیشتری داشتند. گرچه شکل آنها شکل سیاسی مستقیم نبود، اما تأثیرگذار بود. چون ایشان روی فکر اصیلی که برپایه تفکرات علامه طباطبائی و نوصدرائیها و ترکیب آن با فقه امام پدید آمده بود، خیلی قاطع و صریح اعلام موضع میکرد. حاجآقا میفرمودند: من نزدیکترین فرد به دیدگاههای خودم را شهید مطهری میدیدم و ایشان هم همین لطف را به من داشت و با اینکه تفاوت سنی هم داشتیم و جایگاه علمی شهید مطهری هم جایگاه ویژهای بود، ولی احساس میکردم که ایشان هم نسبت به من این احساس را دارد و یک نوع نزدیکی و شباهت بیشتری را با ایشان احساس میکردم.
□ نقطه آغاز این مرزبندی و تمایز از چه دورهای بود؟
شهید مطهری از حدود سال 13۵۰، در مواجهه فکری با منافقین و گروههای مشابه، مثل گروه فرقان و امثالهم که بعدها پدید آمدند، هم به نوع عقاید و نوع رفتار اجتماعیشان نقدهای جدی داشت و همین مسئله به دوستانشان ازجمله حاجآقا هم تسری پیدا کرد؛ مثلا همین امر باعث شده بود که حاجآقا در مسجد در برابر آنها موضع بگیرند. ایشان میگفتند: نسل اولیه مجاهدین با مسجد و روحانیت بیگانه نبود و از درون جمع خانوادههای مذهبی بیرون آمده بودند. از مؤسسان ــ که یک گروه بیشتر دانشگاهی و روشنفکر بودند ــ بگذریم، بسیاری از افراد نسل بعدی، از درون خانوادههای مذهبی جذب شده بودند و اینها با روحانیت کاملا در تماس بودند، اما بهتدریج تماسهای اینها قطع شد و به دلیل تماس مستمر با مارکسیستها، ایدههای چپ به درون تفکرات آنها رسوخ کرد و رفتهرفته عقاید متفاوتی را ابراز کردند.
حاجآقا میفرمودند: ما بهتدریج از اینها فاصله میگرفتیم و بهرغم اصرار بعضی از دوستان، کمک به اینها را هم قطع کردیم. مرحوم آقای هاشمی در سالهای 13۵۳ و 13۵۴ ارتباط خود را با مجاهدین قطع کرده بود، ولی در شیوه برخورد، آنطور که شهید مطهری برخورد تند داشت، ایشان در آن حد جدیت نشان نمیداد. مرحوم آقای لاهوتی چون بسیار آدم عاطفی و با محبت و مخلصی بود و مسئلهاش آزادیخواهی و انقلاب و حرکت و دفاع از حقوق مردم بود، در نتیجه با همین انگیزهها تماسهایش را با مجاهدین حفظ کرد. پس میتوانیم بگوییم که طیفی از آقایان وجود داشت و حاجآقا یک موضع بینابین داشت. ایشان قائل به تمایز، اما پرهیز از درگیری و مواجهه بودند. بنابراین آنچه بعدها در زندان روی داد، کاملا فهمشده و مسبوق به سابقه بود. حاجآقا در خاطراتشان هم این نکته را ذکر کردهاند: ما در زندان سعی کردیم که صف بچه مسلمانها از چپها جدا باشد؛ چون این اختلاط دارد موجب سرایت عقاید چپها به عقاید اینها میشود. ما آمدهایم که انحصار مبارزه را از چپها بگیریم و با این قضیه موضوع برعکس میشود. در زندان مدتها برای صدور این فتوا با هم گفتوگو کرده بودند؛ چون این موضوع یک بحث بسیار استراتژیکی بود؛ یعنی میتوانیم بگوییم که برخی رخدادهای بعد از انقلاب، تا حد زیادی از همین جا شروع شده است. در یک جایی خطی کشیده شد و روحانیت مسیرش را کاملا از اینگونه گروههای چپگرا جدا کرد. با بعضیها از جمله ملی ـ مذهبیها مرز بسیار نزدیکی داشت و تا یکی دو سال بعد از انقلاب هم با اینکه با هم تفاوتهایی داشتند، از هم جدا نبودند؛ به طوری که شهید مطهری ــ که در این موارد بسیار قاطع بود ــ در مسیر انقلاب با مرحوم بازرگان و امثالهم همراهی میکرد و عدهای معتقدند حتی پیشنهاد نخستوزیری به مهندس بازرگان هم فکر ایشان بوده است.
میخواهم نتیجه بگیرم که چون ملی ـ مذهبیها کاملا به ظواهر دینی و فاصله گرفتن از رفتارهای تند نظامی مشخص بودند، به مجموعه طرفداران امام نزدیکتر از بقیه گروهها از جمله مجاهدین بودند. پس از صدور آن فتوا در زندان، خط تمایز ایجاد شده بود، ولی از درگیری پرهیز میکردند. حاجآقا میفرمودند: بااینهمه در داخل زندان، آنها کار را عامدانه به درگیری میکشاندند و ساواکیها هم از این وضعیت استفاده میکردند، وگرنه ما بنایی بر برخورد نداشتیم. ایشان از تعدادی از چپیها یاد میکردند که جزء عوامل اصلی نبودند، ولی بههرحال جزء حامیان و طرفداران چپها بودند و بعضی از آنها حتی بعد از انقلاب هم ارتباطشان را با حاجآقا حفظ کرده بودند.
□ در گروه مجاهدین خلق، یک گروه مارکسیست شده بودند و گروه دیگری باقی ماندند و ادعا میکردند: ما مارکسیسم را نپذیرفتهایم و مسلمان هستیم. آن گروهی که بعد از انقلاب باقی ماند و آن شرها را به پا کرد، اتفاقا همین بهظاهر مسلمانهایشان بودند. رفتار روحانیان قائل به خط امام، ازجمله پدرتان، با این گروه چگونه بود؟
حاجآقا میفرمودند: «چون اینها ولو بهظاهر روحیه استکبارستیزی و مقاومت و شجاعت داشتند، من به آنها احترام میگذاشتم و حتی با مارکسیستها سلام و علیک میکردیم و با آنها قهر نکرده بودیم. بعضی از آنها هم روی همین ایده که اینها مبارز هستند، به ما احترام متقابل میگذاشتند. بعضی از آنها هم خیلی معقول بودند و واقعا میشد با آنها وارد بحث شد و توهین نمیکردند، اما منافقین برخلاف مارکسیستها توهین میکردند و در فضای محدود بندها، ما را بایکوت کرده بودند. کلا شاید در یک بند صد نفر آدم بودند که پنجاه نفرشان با ما قهر بودند! و در نتیجه خیلی به آدم فشار میآمد. عادت من هم برخورد نبود، ولی وقتی شرایط مناسب پیش میآمد، مواضع را توضیح میدادیم و میگفتیم: ما هم معنی اتحاد استراتژیک را میفهمیم، اما علت موضعگیری ما این است که ما نمیتوانیم با ایده و رفتار آنها مسیر انقلاب را پیش ببریم و مسیر ما متفاوت است».