دوره نخستوزیری محمد مصدق را شاید بتوان از جهاتی به عنوان یک فرصت ازدسترفته برای تغییر نوع حکومت و حرکت به سمت حکومت بدیل و آلترناتیو در نظر گرفت، اما به راستی چرا وی از این فرصت تاریخی بهره آن چنانی نگرفت؟
به مناسبت آغاز نخستوزیری مصدق
دوره فرصت ازدسترفته
4 ارديبهشت 1398 ساعت 8:00
دوره نخستوزیری محمد مصدق را شاید بتوان از جهاتی به عنوان یک فرصت ازدسترفته برای تغییر نوع حکومت و حرکت به سمت حکومت بدیل و آلترناتیو در نظر گرفت، اما به راستی چرا وی از این فرصت تاریخی بهره آن چنانی نگرفت؟
محمد مصدق جزء سیاستمداران چندبعدی و پررمز و راز تاریخ معاصر ایران است؛ سیاستمداری که هم در دوره رضاشاه و هم در دوره محمدرضا پهلوی ایفای نقش کرد و البته بارها با پهلوی دوم به اصطکاک نیز رسید؛ سیاستمداری که بعضا سیاستمداران دیگر و مدعوینش را با پیژامه و روی تختخوابش ملاقات میکرد و در محافل عمومی غش میکرد و رفتارهای عجیب و غریب جزئی اساسی از سیاستورزی وی بهشمار میآمد.
اما نکته مهم درباره مصدق این است که وی در برههای حساس از تاریخ ایران نقشآفرین بود؛ برههای که حمایت مردمی مناسبی از وی صورت گرفته بود و همافزایی برخی احزاب و گروهها نیز به سود وی بود؛ برههای که در آن، حتی به تعبیر بنیانگذار جمهوری اسلامی، وی میتوانست بساط حکومت پهلوی دوم را خیلی زودتر از سال 13۵۷ درهم نوردد1 و شاید از این دیدگاه بتوان دوره زمامداری مصدق را دوره فرصت ازدسترفته نیز دانست، اما سؤال اصلی این است که مصدق چرا به سمت براندازی حکومت پهلوی نرفت و آیا اساسا وی به این انگاره اعتقادی داشت یا خیر؟
واکاوی یک رگه فکری
با هر رویکردی که مصدق را تحلیل کنیم، وی را باید قائل به گفتمان مشروطهطلبی بدانیم؛ دیکتاتوری رضاشاه با هاضمه فکری او سازگار نبود و ازهمینرو او بلافاصله خانهنشینی را ترجیح داد و البته مدتی را نیز در زندان سپری کرد.2 ایده وی در زمینه مشروطهطلبی مربوط به این مسئله است که وی طرفدار سلطنت پادشاه بود و نه حکومت وی و در نطق خود در مجلس هنگام تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی نیز این ایده را عنوان کرده بود.3 ایده مطلوب وی در این زمینه سلاطین انگلیس و سوئیس بودند، اما مصدق از این مسئله غافل بود که ساختار سیاسی ایران با انگلیس و سوئیس متفاوت است.
مصدق بعد از شهریور 13۲۰ نیز همین تز فکری را داشت؛ او از خانهنشینی و عزلت خودخواسته خارج شد، اما همچنان معتقد بود که شاه باید سلطنتش را انجام دهد و کاری به کار حکومت نداشته باشد و بارها بابت مطرح کردن این قضیه موی دماغ شاهی شد که به واسطه ارنست پرون او را از زندان رضاشاهی بیرون آورده بود.4 مصدق این تز را در چند برهه دیگر نیز به محک آزمون قرار داد؛ برای مثال وی در قضیه واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی، که حامی اصلی داخلی آن حزب توده بود، تراز قوا را کاملا به سمت مجلس شورای ملی برد و معتقد بود تصمیمگیرنده اصلی در این زمینه مجلس است و شاه نباید به این مسئله ورودی داشته باشد. اما تناقض قضیه اینجا بود که مصدق در چند برهه خود به نحوی عمل کرد که تز فکریاش را زیر پا گذاشت و خود در مقام نخستوزیر قدرتطلب قرار گرفت؛ عملکردهای شخص مصدق در مقابله با مجلس و شاه، کسب فرماندهی ارتش (وزارت جنگ) و سرانجام انحلال مجلس شورای ملی در یک رفراندوم بیسابقه شباهتی به عملکرد نخستوزیران انگلیس و سوئیس نداشت.5
مصدق جمهوریخواه بود؟
مصدق را شاید بتوان با اغماض نوعی تلاش ارگانیک جامعه ایرانی در دوران پس از شهریور 13۲۰ برای فائق آمدن بر جریانهای واگرا و حرکتهای گریز از مرکز دانست که در نیمه اول دهه 13۲۰ و پس از گسیخته شدن نظم آمرانه دوره رضاخانی اتفاق افتاد. تکثر غیرنهادمند و تا حدی آنارشیک در نهادهای حاکمیتی، ظهور ناگهانی دهها حزب و باشگاه سیاسی، صدها نشریه سراسری، فراکسیونگرایی در مجلس، گروهها و شبکههای غیررسمی قدرت، سیاست طایفهای و حرکتهای تجزیهطلبی در کشور از بیدوام بودن یا آسیبپذیری فرآیند تشکیل دولت ـ ملت و جامعهپذیری سیاسی و فقدان نهادسازی سیاسی در دوره رضاشاه حکایت میکرد. این واگرایی و تکثر غیرنهادمند در نیمه اول دهه 13۲۰ به لحاظ ضرورتهای نوسازی حرکتی رو به عقب بود.6
مصدق در برههای که میتوانست از خلأ حضور شاه استفاده کند بازهم از ایدهای دفاع میکرد که پایههایش حداقل برای خودش سست بود.
شاید اتفاقی نیست که از نیمه دوم دهه 13۲۰، فرآیندهایی در جهت همگرایی و متمرکز کردن دوباره قدرت و منابع آن شکل گرفت. در واقع به نظر میرسد در این سالها، خواست یک ایده یا رخداد وحدتبخش و همگرا در فضای ایران میچرخید و سخنگویان خود را میجست. در واقع شاید بتوان در این شرایط، مصدق و البته سیاست تودهای ملازم با خودش را پاسخی به این نیاز ارگانیک جامعه ایران برای همگرایی و بازسازی دولت ـ ملت (بر مبنای ناسیونالیسم ضدانگلیسی) و تکوین مجدد دولتی متمرکز قلمداد کرد. بر این اساس اقدام مصدق در افزایش اختیارات خود و کنترل نهادهای حاکمیتی را شاید بتوان مرحلهای از این فرآیند و تلاشی ناآگاهانه برای حل بحران نوسازی سیاسی ـ اجتماعی ایران دانست.
اما مصدق در این مسیر دارای ضعفهایی نیز بود؛ از جمله اینکه تز سیاسی وی از پشتوانههای تئوریک مستحکمی برخوردار نبود یا اینکه در برههای که میتوانست از خلأ حضور شاه استفاده کند بازهم از ایدهای دفاع میکرد که پایههایش حداقل برای خودش سست بود. برخی نیز در این میان معتقدند مصدق باید بر طبل جمهوریخواهی به جای مشروطهطلبی میکوبید و شرایط را تغییر میداد، اما آیا واقعا وی جمهوریخواه بود؟
همایون کاتوزیان در کتاب «مصدق و نبرد قدرت در ایران» درباره شرایط پس از شکست کودتای شاهانه ۲۵ مرداد نوشته است: «حزب توده بلافاصله اعلامیههایی بر در و دیوار چسباندند که در آنها خواهان اعلام فوری "جمهوری دموکراتیک" شده بود، اما مصدق دستور داد همه را به فوریت از در و دیوار بکنند». حسین فاطمی هم در سخنرانی خود در میتینگ ۲۵ مرداد به تصمیم مردم و اراده آنها در اداره کشور اشاره کرده و رفتن شاه را پایان حکومت شاهنشاهی خوانده است. هرچند که برخی معتقدند مواضع رادیکال او در ۲۵ مرداد شاید تا حدی تحت تأثیر برخورد نظامیان با خانوادهاش قرار داشت. از سوی دیگر تدقیق در مواضع فاطمی بیانگر این است که او از همان ابتدا نیز در مواضع اساسی با مصدق افتراق داشت و آنچه بیشتر سبب شده بود مصدق و فاطمی به یکدیگر نزدیک شوند اهداف سلبی بود. در این قضیه شاهد نوعی همگرایی میان حزب توده و فاطمی به عنوان یکی از نزدیکترین یاران دکتر مصدق هستیم، اما خود مصدق چنین ایدهای را در عمل باور نداشت و حتی تا آنجا پیش رفت که در نظر داشت شورای سلطنت را تشکیل دهد و اعلام کرد هر کس از جمهوری حرف بزند تحت تعقیب قانونی قرار میگیرد.7
مصدق در این برهه نیز بار دیگر وفاداری خود به نظام سلطنت، اما از نوع مشروطهاش را نشان داد. سلطنت مشروطه البته برای مصدق ایدهای مبهم بود که هیچ سازوکار مشخصی نداشت و همواره در حد یک عنوان باقی میماند و در آن روزها جز ایده مبهم تشکیل شورای سلطنت، تصمیم دیگری بیرون نیامد، ضمن آنکه به گفته نصرتالله خازنی، منشی مخصوص مصدق، او در چهار روز از کودتای نافرجام شاه (در ۲۵ مرداد) تا 28 مرداد، مدام به دنبال پیدا کردن محمدرضا پهلوی و بازگرداندن او به کشور بود.8
فرجام سخن
مصدق در برههای حساس و سرنوشتساز از تاریخ ایران ایفای نقش کرد و همین مسئله، تمرکز بر اقدامات و البته تحلیل روانی شخصیت وی را مضاعف کرده است. دوره نخستوزیری محمد مصدق را شاید بتوان از جهاتی به عنوان یک فرصت ازدسترفته برای تغییر نوع حکومت و حرکت به سمت حکومت بدیل و آلترناتیو در نظر گرفت، اما به راستی چرا وی از این فرصت تاریخی بهره آن چنانی نگرفت؟ شاید باید پاسخ اصلی این پرسش را در این مسئله جست که وی اعتقادی به تغییر ساختاری نداشت و این تغییر را بیشتر به صورت ماهوی دنبال میکرد؛ به این معنا که شاه را مجاب کند به اینکه در چهارچوبهای تعیینشده حرکت کند و در واقع پایش را از گلیمش درازتر نکند. مصدق در این زمینه در واقع یک مینیمالیست و حداقلگرا بود؛ او صرفا به دنبال سازوکاری برای محدود کردن و مشروطه کردن پادشاه بود و نه براندازی و تغییر وی و شواهد روزهای پس از ۲۵ مرداد نیز تا حدود زیادی مؤید این مسئله است.
از سوی دیگر، سیاست در دوره مصدق به شدت حالتی تودهای پیدا کرده بود و جمعیتها نقشی اساسی در موجسازی سیاسی در ایران ایفا میکردند و از قضا مصدق نیز به این جمعیت بهای زیادی میداد و همواره در میان آنها حضور پیدا میکرد؛ قطعا نباید به این مسئله بار منفی داد، اما مصدق در برههای، سیاستی تودهای و فاقد مبانی تئوریک مستحکم را دنبال میکرد و دائم در نوسان اندیشهورزی بود و حتی برای ایده مشروطه سلطنتی خود نیز مبانی مستحکمی ایراد نمیکرد و به تشکیل شورای سلطنت اکتفا میکرد.
دکتر محمد مصدق در دادگاه نظامی
شماره آرشیو: 3714-4ع
پی نوشت:
1. امام خمینی در ماههای پایانی حکومت پهلوی درباره قدرت مصدق برای پایان دادن به عمر حکومت محمدرضا پهلوی فرمودند: «قدرت دست دکتر مصدق آمد، لکن اشتباهات هم داشت. او برای مملکت میخواست خدمت بکند، لکن اشتباه هم داشت. یکی از اشتباهات این بود که آن وقتی که قدرت دستش آمد، این را خفهاش نکرد که تمام کند قضیه را. این کاری برای او نداشت آن وقت، هیچ کاری برای او نداشت، برای اینکه ارتش دست او بود، همه قدرتها دست او بود، و این هم این ارزش نداشت آن وقت. آن وقت این طور نبود که این یک آدم قدرتمندی باشد ... مثل بعد که شد»؛ رک: صحیفه امام خمینی(ره)، ج ۴، صص ۳۶۸-۳۷۷ (سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج).
2. محمد رفیعی مهرآبادی، ایران در دوره مصدق، ریشههای انقلاب ایران، تهران، آشیانه کتاب، 1381، ص ۵۸.
3. ریچارد دوبلیک، تراژدی تنهایی، تهران، نشر چشمه، ۱۳۹۲، ص ۶۲.
4. همان، ص ۱۱۰.
5. محمدعلی همایون کاتوزیان، مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، تهران، نشر مرکز، ۱۳۸۰، ص ۸۰.
6. همانجا.
7. احمد بنیجمالی، آشوب، نشر نی، ۱۳۸۸، ص ۱۰۱.
8. همان، ص ۱۸۴.
کد مطلب: 6718