نام نیک غلامرضا تختی (1309-1346) همنشین مردانگی و آزادگی است؛ گرچه زندگی او فراز و فرود بسیار داشت. زیستن اخلاقی و متعهدانه تختی در قبال جامعه موجب شد عطای زیستن را به لقایش ببخشاید. در سیوهفتمین جشنواره فیلم فجر (بهمن 1397) بهرام توکلی، کارگردان فیلم «غلامرضا تختی»، پس از نمایش این فیلم در جمع اهالی رسانه عنوان کرد که تأیید تلویحی روایت خودکشی تختی در همان ابتدای فیلم به این خاطر بود که نمیخواست بیننده را درگیر روایتهای مبهم و متناقض از فرجام زندگی او بکند.
توکلی معتقد بود که برای او شیوه حیات تختی بسیار مهمتر از چگونگی مرگش بوده است؛ بدین ترتیب با ساخت این فیلم و آغاز اکرانش در نوروز 1398 گمانه خودکشی تختی بار دیگر از پستوها به در آمد. این نوشتار نیز در همان ابتدا همچون فیلم «غلامرضا تختی»، سرانجام تلخ تختی را تصویر کرد تا در ادامه به زیستن او بپردازد تا نشان دهد تختی با تمام اینها تختی بود و ماند.
تختی شدن
غلامرضا تختی متولد 5 شهریورماه ۱۳۰۹ در محله «خانیآباد» واقع در جنوب شهر تهران بود. او فقط به مدت نُه سال تحصیل کرد. پس از آن مجبور به کار شد و برای مدتی به خوزستان رفت. تختی ورزش حرفهای را از سال 1329 آغاز کرد. خیلی زود نیز به مقامهای ملی و جهانی رسید و شهرت یافت، اما آنچه نام تختی را سالها زنده نگه داشت جز مقامهای قهرمانیاش، منش پهلوانیاش بود. او با نزدیکی به مردم و در کنار آنها ماندن چنان پیش رفت که خار چشم حکومت شد. تختی خیلی زود در خیل مخالفان حکومت پهلوی قرار گرفت و به دور از قدرتطلبی در کنار مردم ایستاد؛ آنچه موجب شد به دلیل فشارهای حکومت و نبود حریف تمرینی، زندگی ورزشیاش تحت تأثیر قرار گیرد؛ چنانکه در المپیک 1964 توکیو بدون مدال به ایران بازگشت، اما جمعیت بسیاری به استقبالش رفتند.1 این نشان داد محبوبیت تختی چیزی فراتر از برد و باخت یا مدالهای رنگی است.
ورود به عرصه سیاست
با آغاز مبارزات نهضت ملی، تختی نیز به کارهای سیاسی کشیده شد. درباره راهیابی او به سیاست و نزدیکیاش به جبهه ملی برخی به نقش مهندس کاظم حسیبی اشاره میکنند که از مبارزان سرشناس جبهه ملی و نزدیکان مصدق بود.2 اما به گفته حسین شاهحسینی، از چهرههای ملی ـ مذهبی، حسن خرمشاهی و حسین سکاکی، دوستانش، او را با سیاست و جبهه ملی آشنا کردند. تختی توسط آنها به جلسات جبهه ملی پا گذاشت.3
بعدها تختی در کودتای نافرجام 25 مرداد 1332 علیه مصدق و فرار شاه، رهبری نیروی سوم را در پایین کشیدن مجسمه رضاشاه در میدان توپخانه بر عهده گرفت. او پس از 28 مرداد و پیروزی کودتای دوم، همچنان در عرصه سیاست باقی ماند و به اپوزیسیون پیوست و همکاری او با نهضت مقاومت ملی ادامه پیدا کرد. موقعیت اجتماعی او امتیاز بزرگی در اختیار جبهه ملی قرار داد. تختی همراه دیگر ورزشکاران منتقد حکومت، از اعضای سازمان ورزشی جبهه ملی شد. احمد انصاریدوست، از دوستان تختی و عضو حزب زحمتکشان، میگوید: گاهی جلسات سازمان ورزشی را در خانه تختی برگزار میکردیم؛ دور کرسی در منزل او مینشستیم. سعید فاطمی، خواهرزاده دکتر حسین فاطمی، نقش محوری در این جلسات داشت؛ جلساتی که جز تختی افراد دیگری چون عباس درگاهی، منوچهر حقیقی، حسین شاهحسینی و خسرو سیف نیز در آن حضور داشتند.4
به گفته شاهحسینی نیز اعلامیههای جبهه ملی با حمایت تختی به راحتی پخش میشد.5 برخی شواهد نشان میدهد تختی به عملگرایی در عرصه مبارزه با حکومت اعتقاد داشت؛ برای مثال انصاری نقل میکند پس از اعدام دکتر فاطمی، رژیم پهلوی مانع از برگزاری مراسم او شد، اما تختی در برابر مأموران پلیس ایستاد و گفت: گلوله را به سینه من بزنید. یا در جلسات صبحهای جمعه در خانه غلامحسین صدیقی به اعتراض میگوید: «همهاش حرف؟ باید جلو افتاد و کشته شد».6 بنابراین او در سبک مبارزات گاهی به انتقاد از میانهروی جبهه ملی میپرداخت. آنگونه که بابک تختی میآورد، تختی در دیدار با دانشجویان ایرانی در تولیدوی آمریکا (1966م) میگوید: باید از جبهه ملی تندتر باشید؛7 همچنین او مخالف کار تبلیغاتی و درصدد تأثیر بر جامعه از طریق عملگرایی بود؛ چنانکه به نقل از انصاری، یکبار پس از پیروزی او بر حریفانش در مسابقات المپیک، جبهه ملی با انتشار اطلاعیهای پیروزی او را تبریک میگوید، اما تختی پس از بازگشت به تهران، از آنها انتقاد میکند: من با شما هستم، اما این حمایتها نباید علنی گردد؛ چون راه را برای کار کردن من و تأثیرگذاریام میبندد.8
حاکمیت از تأثیر اجتماعی تختی بیمناک بود و ازهمینرو او را تحت فشار گذاشت. تختی آماده زندان رفتن بود، اما حکومت وقت نمیخواست هزینه زندانی شدن او را بپردازد؛ بنابراین شیوهای پیشه کرد که تختی خود هزینه تصمیمات زندگیاش را بپردازد.
تختی باز هم در اوایل دهه 1340 و با آغاز به کار جبهه ملی دوم، به عضویت شورای عالی جبهه ملی درآمد. این عضویت موضع سیاسی او را در مقابل حاکمیت علنی کرد. تختی، همزمان با عضویت در جبهه ملی، برای دو سال از کشتی کناره گرفت و فعالیت سیاسی خود را افزایش داد و تنها برای تسکین خودش و حفظ آمادگی بدنیاش به تمرین پرداخت. در یکی از اسناد ساواک دراینباره آمده است: در پرونده نامبرده از زمان حکومت مصدق تمایلاتی به جبهه ملی در او حاصل شده و پس از تجدید تشکیلات و فعالیت جبهه ملی در رأس کمیته ورزشی جبهه ملی با جبهه ملی همکاری کرده است. همچنین این اسناد به علاقه تختی به مصدق چنین اشاره کردند: علاقهاش به مصدق چنان شدت داشته که روی هدایا و تمام وسایلی که به عنوان یادبود جشنهای ورزشی به او اهدا میشد؛ همچنین وسایلی که به صورت شخصی از ژاپن خریداری کرده بود عکس مصدق را حک و به او تقدیم میکرد. به گفته بابک تختی اینکه تختی طرفدار مصدق بود، انکارناپذیر است.9 البته وی در دوران همکاری رسمیاش با جبهه ملی جز علاقه شدید به مصدق از رابطهای نزدیک با آیتالله طالقانی برخوردار شد و چندین دیدار با او داشت که در رابطه با مشکلات مردم، حکومت و خودش با او درد دل کرد. حتی به گفته انصاری، آیتالله طالقانی به او انگشتری بخشیده بود.10
پس از شکست جبهه ملی دوم، کنار رفتن علی امینی از نخستوزیری و اصلاحات شاه، اعتراضهای گستردهای رخ داد که اوجش در خرداد 1342 انجام شد. در همین زمان حکومت برای افزایش محبوبیت و ترمیم اعتبار ازدسترفته دست به دامان چهره محبوب ورزشی شد. حتی در آستانه انتخابات مجلس، خبر کاندیداتوری تختی منتشر شد، اما تنها چند روز بعد تختی آن را تکذیب کرد. تختی به دلیل سرکوب و زندانی کردن مردم پیشنهاد حکومت برای نمایندگی را نپذیرفته بود.11 مخالفت تختی با حکومت به شکل همراهی او با جبهه ملی، رد کردن پیشنهاداتی چون شهرداری تهران یا نمایندگی مجلس، موضع مردمی بودن او را هر چه بیشتر نمایان کرد؛ بهویژه در جامعهای که شکاف میان ملت ـ دولت شکافی عمیق و تاریخدار بود. چنانکه اگر تسلیم قدرتطلبی میشد، امروز نامش اینگونه به زبان مردم جاری نبود.12
بار دیگر در ماجرای اعتراضات گسترده دانشجویان و تحصن آنها در سال 1339، تختی چندین بار به میان آنها رفت و غذا و پتو برد؛ همچنین از کمکهای او به خانوادههای زندانیان سیاسی بسیار گفتند؛ برای مثال خبرچین ساواک در گزارش خود به سازمان امنیت، حضور آیتالله طالقانی در مراسم ترحیم تختی را به دلیل سرکشیهای مرتب تختی به خانواده آیتالله طالقانی در زمان زندانی بودنش مرتبط میداند. مهندس بازرگان نیز در خاطرات زندان خود در تاریخ 24 خرداد 1344 در فهرست ملاقاتکنندگانش نام تختی را قید کرده است.13 افزون بر این، فروتنی و کمکهای تختی به مردم زبانزد بود؛ چنانکه در حادثه زلزله بوئین زهرا در شهریور 1341، قهرمان ملی بار دیگر در میدان عمل وارد شد و در کنار مردم قرار گرفت تا هر چه بیشتر بر محبوبیتش افزوده شود. درحالیکه او دست رد به سینه طبقه حاکم میزد همانقدر در عمل برای مردمش قدم برمیداشت.
بهتدریج حاکمیت نیز از تأثیر اجتماعی تختی بیمناک شد و او را تحت فشار گذاشت. تختی آماده زندان رفتن بود، اما حکومت وقت نمیخواست هزینه زندانی شدن او را بپردازد؛ بنابراین شیوهای پیشه کرد که تختی خود هزینه تصمیمات زندگیاش را بپردازد. بنابراین بر تنگنای او افزود تا تختی را در حصار تنگ خانواده و مردم قرار دهد. ممنوعالخروجی، قطع کردن حقوق ماهیانه قهرمانیاش و شیوههای دیگر راههای ارتباطی او را بست و دستان حمایتیاش را برید. او دیگر توان رسیدگی به تقاضاهای مردمی را نداشت. از سویی به دلیل مرام پهلوانیاش نمیخواست از ردای قهرمانیاش ثروتی بیندوزد. بنابراین با دستانی خالی در میان مردمانش تنها ماند. به گفته شاه حسینی، لوطیگری تختی به او اجازه نمیداد تا از دیگران خرجی بگیرد وگرنه کم نبودند کسانی که حاضر بودند برای او نه فقط مال که جان بدهند. حسین عرب، جوادزاده و احمد خداوردی از جمله کسانی بودند که در سالهای انزوای تختی، زمین کوچکی برای او در لواسان خریدند تا روحیهاش را قدری تغییر دهند. اما اقدامات آنها، حتی ازدواج و تولد پسرش بابک نیز تحولی در او ایجاد نکرد.14
تختی به صورت مداوم میگفت که با کشتی به مردم ادای دین میکند، اما حکومت این راه را نیز بست. در تیم ملی با او همکاری نمیکردند. تحت فشار آنها کسی حاضر به تمرین با او نمیشد تا در المپیک 1964 ژاپن شکستخورده به میهن بازگشت، اما استقبال گسترده مردم، محبوبیت بسیار او را نمایانتر کرد. بااینحال فشارهای حکومت او را له کرد. تختی نمیتوانست دوری از مردمش را تحمل کند، اما به انزوای ناخواسته تن در داد. شاهحسینی درباره مرگ او میگوید: پیش از مرگ بسیار افسرده و منزوی بود. حاکمیت آنقدر تختی را در انزوا قرار داده بود تا رابطهاش با مردم قطع شود.15 تختی در پی تغییر جهان از پس عملگرایی بود، اما حکومت راه را بر او سد کرد. او نمیخواست این را بپذیرد که راهی برای تغییر جهانش ندارد. وی دیگر قادر به خوشحال کردن مردمش نبود؛ نه توانایی انقلاب و نه آزاد کردن مصدق را داشت؛ آنچه بزرگترین چالش روزهای پایان عمرش بود. 16
عاقبت چگونه زیستن او تعیینکننده سرانجام تلخش شد. نحوه برخورد حکومت با مراسم تشییع او، اهمیت و نقش تختی در جامعه آن زمان را نشان میدهد؛ چنانکه برگزاری مراسم تشییع او با تدابیر امنیتی همراه شد. مأموران امنیتی حتی برای برگزار نکردن مراسم شب هفت او دوستانش را تحت فشار گذاشتند، اما این مراسم با حضور گسترده مردم از تمام نقاط ایران همراه با هیئتهای مذهبی در ابن بابویه برگزار شد، ولی برای شب چهلم با دستگیری تعداد بسیاری از دوستان تختی و بستن خیابانها از میدان شوش تا ابن بابویه مانع از برگزاری مراسم شدند. شاهحسینی خوب به خاطر دارد در همان مراسم، جمعیت چگونه بر سر و صورت میزدند و علیه حکومت شعار میدادند و حکومت را در مرگ او متهم میدانستند. به تعبیری هم شاید درست گفته باشند؛ تختی کشته زمانه تاریخی و سیاسی خود شد. حصار تنگ استبداد، قهرمان ملی را از نفس انداخت. او کشته جامعه بسته خود شد هرچند نامش به نیکی جاودانه ماند.
شماره آرشیو: 13657-3ع
پی نوشت:
1. حیدری، «مصدق کشتیگیران (نگاهی به زندگی سیاسی غلامرضا تختی)»، شهروند امروز، سال دوم، ش 33 (23 دی 1386)، ص 44.
2. همان، ص 43.
3. مریم شبانی، «طالقانی سنگ صبور تختی بود (مرگ تختی به روایت حسین شاهحسینی)»، همان، ص 42.
4. رضا پارسا، «گلوله را بزنید توی سینه من (تختی به روایت یک دوست: احمد انصاری)»، همان، ص 42.
5. همانجا.
6. رضا پارسا، همان، ص 42.
7. https://www.isna.ir/news/97122513030/
8. رضا پارسا، همان، ص 42.
9. https://www.isna.ir/news/97122513030/
10. حیدری، همان، ص 44.
11. همان، ص 43.
12. گلاب پارسا، «قهرمان نبود پهلون بود (گزارشی از مراسم بزرگداشت تختی در حسینیه ارشاد)»، شهروند امروز، سال دوم، ش 33 (23 دی 1386)، ص 39.
13. حیدری، همان، ص 44.
14. مریم شبانی، همان، ص 41.
15. همانجا.
16. https://www.isna.ir/news/97122513030/