«شهید آیتالله مرتضی مطهری و نقشآفرینی سیاسی روحانیت» در گفتوشنود با زندهیاد آیتالله محمدرضا مهدوی کنی
یکی از آفات انقلاب که توسط استاد شهید آیتالله مطهری ذکر میشود گوشهگیری روحانیت و عدم همراهی آنان با نهضت پس از پیروزی است. در سالهای پس از پیروزی انقلاب هم در سطوح مختلف شاهد گوشهنشینی و عزلت اختیاری برخی چهرههای انقلاب هستیم. به نظر شما علت این گوشهنشینی چیست؟ و صرف نظر از حذف روحانیت از صحنه سیاست، آیا عزلت اختیاری برخی چهرههای روحانی خطری برای بقای انقلاب هست یا خیر؟
بسم الله الرحمن الرحیم. البته این مسئله همیشه وجود داشته است، در مشروطیت بوده، در جریان ملی شدن نفت هم بوده، در انقلاب اسلامی هم بوده است. البته این کنارهگیری یا به تعبیر شما عزلت، علل مختلفی دارد. ممکن است یکی از علتها این باشد که مسائلی به نام انقلاب واقع میشود که برخی روحانیون، آن مسائل را صحیح تشخیص نمیدهند و تعهدا با توجه به ناتوانی از اصلاح آن آفتها و مشکلات، کنارهگیری میکنند و میگویند: حالا که نمیتوانیم کاری بکنیم، حداقل با کارهای نادرست همآواز نباشیم و هماهنگی و تأیید نکنیم. یک عده از روحانیون علیرغم علاقهمندی به انقلاب، توسط این جریانات وادار به عقبنشینی میشوند. البته عدهای دیگر از روحانیون، قرص و محکم در صحنه ماندهاند و دیگران با لطایفالحیل سعی میکنند آنها را به عقب برانند. همیشه این مسئله وجود داشته است. اوایل انقلاب بود و الان هم هست. خاطرم هست که مرحوم مهندس بازرگان در جلسات شورای انقلاب میگفتند: کارها را به ما بسپارید و به مساجد و محرابها برگردید! یک بار به مرحوم مهندس بازرگان گفتم: شما یادتان هست سالها قبل از پیروزی انقلاب، جشن مبعثی در مسجد هدایت منعقد بود که شما سخنران آن جلسه بودید و در حضور علما، از جمله مرحوم آیتالله طالقانی، مرحوم شهید آیتالله مطهری، مرحوم آیتالله میرزا خلیل کمرهای و عده دیگری از طلاب سخنرانی کردید و خطاب به روحانیون حاضر در جلسه گفتید: «آقایان روحانی، اسلام فقط نماز و روزه نیست، غسل و وضو نیست، اسلام سیاست دارد، اسلام مدیریت دارد و نظام اجتماعی دارد. از مساجد بیرون بیایید و از محرابها پا را بیرون بگذارید». گفتم: مگر شما این حرفها را نگفتید؟ پس چطور شد پشیمان شدید؟ میخواستید ما را ابزار کار خودتان قرار دهید و به میدان انقلاب بکشید و تا انقلاب پدید آمد، ما را دو باره به مساجد بفرستید؟» گفتم: «این دفعه مثل ماجرای مشروطه نمیشود؛ مثل ماجرای ملی شدن نفت نمیشود که روحانیون را کنار زدند و منزوی کردند. این دفعه مثل آن دفعهها نیست. ما دیگر کنار نمیرویم!»
آیا در ماههای نخستین پیروزی انقلاب نیروهای انقلاب در این مورد وحدت نظر داشتند؟ بین شاگردان امام و خود ایشان اختلاف نظری درباره نحوه حضور روحانیت در صحنه سیاسی جامعه وجود نداشت؟
حضرت امام (رحمهالله علیه) در اوایل انقلاب، نگاه دیگری به مسئله داشتند. ایشان واقعا مرد مخلصی بود و انقلاب را نه برای روحانیت، نه برای خودش و نه برای اشخاص معین، بلکه برای اسلام و مسلمانها میخواستند. ایشان در دوره اول ریاستجمهوری اجازه ندادند که یک شخص روحانی برای ریاستجمهوری نامزد شود. به یاد دارم که من و آقای هاشمی و شهید باهنر به قم و خدمت امام رفتیم. زمانی بود که بنیصدر میخواست کاندیدا شود. ما به امام عرض کردیم: شما اجازه بدهید آقای بهشتی هم جزء کاندیداها باشند و مردم به هر کس که بخواهند رأی بدهند، اما امام اصرار داشتند که بین نامزدها، شخص روحانی نباشد و استدلال میفرمودند که ما برای سلطه بر مردم نیامدهایم، ما برای خدمت آمدهایم و نباید کاری کنیم که مردم خیال کنند برای سلطه بر ایشان آمدهایم. ابتدا در آن جلسه فرمودند که روحانیت بهطور کامل از کارها کنار نرود و در انتخابات مجلس حضور داشته باشد؛ چون مجلس محل قانونگذاری است، شما حضور داشته باشید که قوانین خلاف شرع تصویب نشود. در مورد قوه قضائیه هم نظرشان مثبت بود؛ چون در اسلام انشای حکم قضایی از شئون فقیه است، اما در قوه مجریه میفرمودند: اگر روحانی نباشد، بهتر است. علت این بود که در اوایل انقلاب، ایشان معتقد بودند که مملکت و انقلاب، مسیر عادی را طی میکند. شاید فکر نمیکردند بعضی افراد و جریانها در داخل و خارج کشور، از همان روزهای اول انقلاب، نقشههایی برای حذف روحانیت دارند. بنیصدر پس از سکته امام، صریحا میگفت: امام بهزودی از دنیا میرود و مردم بعد از امام پدری میخواهند!... و خودش را پدر ملت فرض میکرد! بههرحال، بعد از جریانات بنیصدر، امام تصریح کردند: هر کس صلاحیتدار است بیاید و حتی برای روحانیت در تصدی مناصب امتیاز قائل بودند. کمی بعد، در زمان خود امام مسئله ریاستجمهوری مقام معظم رهبری پیش آمد و دیدیم که امام خیلی تأیید کردند.
در سالهای آغازین دهه 1360 برای مقابله با روندهایی که در پی حذف روحانیت از صحنه سیاسی کشور بودند، از یکسو نیاز به تشکل نیروهای مذهبی و روحانی و حتی نیاز به تحزب این نیروها احساس میشد و از سوی دیگر مصالح بلندمدتی وجود داشت که از سالها قبل مد نظر استاد مطهری بودند و شما نیز در مورد آنها هشدار میدادید. در آن زمان، علت مخالفت شما با پدیده تحزب روحانیت چه بود؟ آیا امروز هم همان نظر را دارید؟
مسئله تشکل و تحزب دینی و روحانی، از قبل از انقلاب مطرح بود. قبل از پیروزی انقلاب، مسئله تشکیل حزب جمهوری اسلامی مطرح شد. از یکسو مرحوم شهید بهشتی اصرار زیادی بر تشکل حزبی داشتند و از سویی مرحوم شهید مطهری با تشکل حزبی روحانی موافق نبودند؛ لذا بعد از تشکیل حزب جمهوری اسلامی، در هسته مرکزی آن شرکت نکردند، ولی تا آخر عمر عضو جامعه روحانیت مبارز تهران بودند. بنده و شهید مطهری با تشکل حزبی موافق نبودیم. دوستان، اسم بنده را هم جزء هسته مرکزی حزب نوشته بودند، اما من به مرحوم شهید بهشتی گفتم: «من حزبی نیستم و اصلا تفکر حزبی ندارم؛ گذشته از اینکه معتقدم سابقه حزب در ایران سابقه خوبی نیست. درهرحال بر فرض که تحزب و تشکیلات حزبی مفید باشد، ولی برای روحانیت کار خوبی نیست. من به تشکل و مرابطه اعتقاد دارم، ولی به حزب اعتقاد ندارم». بنده معتقد بودم که روحانیت نباید در قالب حزب درآید. روحانیت در قالب حزب، در برابر چه کسی قرار میگیرد؟ از یکسو حزبی مثل حزب جمهوری اسلامی که اعضای روحانی و غیر روحانی در آن با هم بودند، اصلا یک تشکل روحانی نبود. روحانیت در حزب در اقلیت قرار میگیرد و دنبالهرو دیگران میشود. از سوی دیگر اگر همه اعضای یک حزب روحانی باشند، به این معناست که روحانیت مقابل دیگر اقشار و مقابل مردم قرار گرفته است و این مناسب نبود. در آن اوایل هر چه به جامعه روحانیت مبارز تهران فشار آوردند و هر چه دوستان اصرار کردند که جامعه روحانیت را در وزارت کشور به عنوان یک تشکل رسما ثبت کنیم، قبول نکردم. علتش این بود که ما تشکل به معنای صنفی و گروهی و حزبی نیستیم. اگر روحانی واقعی هستیم، صرفا باید از بازوهای رهبری باشیم. خیلی از دوستان و بزرگان که آن موقع اصرار بر تشکل و تحزب میکردند، الان میگویند حق با تو بود! البته من همیشه تشکل ــ به معنای مرتبط بودن با یکدیگر ــ را قبول داشتهام و دارم؛ چنانکه قبل از انقلاب هم تشکل داشته و متشکل بودهایم. اصولا سازماندهی بسیاری از حرکتهای انقلابی ازجمله راهپیماییها، پخش اطلاعیههای امام و برگزاری سخنرانیها توسط روحانیت انجام میشد. وقتی امام اعلامیهای میدادند، ما با ارتباطاتی که با روحانیت سراسر کشور داشتیم، همان شب اعلامیه را در سراسر ایران منتشر میکردیم. کاری که شاید الان هم به آسانی شدنی نباشد، اما ارتباطات روحانیت و مساجد به نحوی بود که کارها چنان انجام میشد که ساواک متعجب بود چگونه یک اعلامیه در یک شب در همه ایران پخش میشود؟ بنابراین معتقد به تشکل و رابطه بودم اگرچه با تحزب روحانیت مخالف بودم و هستم. باز هم اشاره کنم که علت مخالفت بنده هم با تحزب این بود که میگفتم: تشکل غیر از تحزب است. حزب، اساسنامه و مرامنامهای دارد. عدهای را دفع و عدهای را جذب میکند، بر اساس مرامنامهاش میخواهد قدرت را در دست بگیرد، دولت تشکیل بدهد و کشور را اداره کند. تمام اینها لازمه یک حزب است و اینها با ساختار روحانیت تناسب ندارد. ما اگر روحانی واقعی هستیم، باید از بازوهای رهبری باشیم و همانطور که رهبری از حوزه حزب بیرون است، روحانیت هم فراتر از حزب است.
یکی از مسائلی که در کلام و موضعگیریهای استاد مطهری دیده میشود حساسیت ایشان نسبت به خلوص عقیدتی مجموعههای سیاسی است. به نظر شما در دهه سوم انقلاب اسلامی، به عنوان یکی از آفتهای تحزب، التقاط عقیدتی در سرانجام کار سیاسی گروهها تا چه اندازه جدی است؟
الان هم آن خطر را احساس میکنم، البته الان شکل التقاط با توجه به تغییرات زمان و اوضاع کشور و جهان، تغییر یافته است و تفاوتهایی با جریان رایج التقاط در دهههای 1350 و 1360 دارد، اما بهکلی التقاط خطری است که انقلاب را در هر زمانی تهدید میکند و بنده در این راستا، از قبل از انقلاب شدیدا با شهید مطهری همعقیده بودم. تأکید میکنم «من و ایشان»؛ چون بعضی دوستان دیگر ما که روحانی هم بودند، در ابتدا این نگرانی را نداشتند و حتی بعضی از دوستان مایل بودند که برخی از اعضای منافقین در شورای انقلاب عضویت داشته باشند و از آنها نیز دعوت کردند که بحمدالله و به خواست خدا، آنها عذر خواستند و شرکت نکردند. مرحوم مطهری چنین مصالحهای را با التقاطیون هیچگاه صحیح نمیدانستند. در آن زمان برخی دوستان روحانی ما، اگرچه با نظرات التقاطیون موافق نبودند، اما میگفتند: ما دارای هدف مشترک هستیم و نباید یکدیگر را تضعیف کنیم، ولی مرحوم شهید مطهری با کمونیستها و ماتریالیستها شدیدا مبارزه میکردند. یادم هست در مسجد جلیلی که من پیشنماز آنجا بودم، ایشان پنج شب سخنرانی داشتند با عنوان «گریز از ایمان». سخنان ایشان در این پنج شب متوجه مارکسیستها بود. یکی از دوستان روحانیمان که حضور داشتند، به صورت آرام اعتراض میکرد که چرا آقای مطهری این حرفها را میزند؟ وقتی که ایشان از منبر پایین آمد، آن دوست روحانیمان به تندی اعتراض کردند و گفتند: این حرفها چیست و الان موقع این حرفها نیست و شما اختلافافکنی میکنید بین جناحهای مبارز و افرادی که دارای هدف مشترک با ما هستند! مرحوم شهید مطهری فرمودند: «ما هیچ هدف مشترکی با این گروهها نداریم. هدف ما صرفا براندازی شاه نیست. براندازی شاه مقدمه است. بعد از رفتن شاه ما میخواهیم مسلمان باشیم. پس اگر میخواهیم مسلمان باشیم، از همین حالا باید صفمان را از تودهایها و ملحدان و التقاطیها جدا کنیم. شناخت راههای سقوط، راههای علاج و راههای صعود بسیار ضروری است».
در مواضع شما هم همیشه میتوان این حساسیت را دید. هنوز آن سخنرانی تاریخی شما در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در یادهاست. سؤالم این است که به نظر شما اکنون پس از گذشت سالها از آن سخنرانی و آن هشدار، تا چه حد خطر تکرار مشروطه را جدی میدانید؟
هشدار بنده خیلی جدی بود. الان هم خطر جدی است و من در جدی بودن خطر هیچ تردیدی به خود راه ندادهام و حتی گذشت زمان مرا در این اعتقاد پایدارتر کرده است. آنچه در آن سخنرانی گفتم، یک واقعیت تاریخی بود. البته نباید اشتباه شود. من نمیخواهم شخص یا اشخاص معینی را مورد حمله قرار دهم. بنده همیشه گفتهام که جریاناتی در حال وقوع است که در پی اعاده جریان مشروطیت است و مقصودم از اعاده مشروطیت این نبود که نظام مشروطه برمیگردد. بعضیها در سال 1376 در جواب من گفته بودند: آمدن مشروطه که بد نیست! مشروطیت یعنی حاکم شدن اراده مردم و این همان مردمسالاری است، اما مقصودم از اعاده جریان مشروطیت، بازگشت مصیبتها و آسیبهایی است که پس از مشروطه بر سر ملت ایران آمد، اما بعضی نخواستند حرفم را بفهمند؛ لذا حرفم را تحریف کردند و حتی کسانی که قدری لیبرال بودند، گفتند: بازگشت نظام مشروطه چه اشکالی دارد؟ ولی مقصودم این بود که مشروطه واقعی، یعنی مشروطه مشروعه، به کنار میرود و مشروطه غیر مشروعه برمیگردد. ترسم از این بود که مشروطه واقعی یا مشروطه مشروعه ــ که شیخ فضلالله نوری به خاطر آن بر دار رفت ــ از بین برود و امثال شیخ شهید به طرفداری از شاه و استبداد متهم شوند. هماکنون همان نگرانی و احساس را دارم و همان خطر را احساس میکنم و بهویژه با جریاناتی که در این سالها واقع شد، نگرانی کماکان باقی است. البته نگرانی به معنای ناامیدی نیست. نگرانیهای من در مسائل سیاسی، هیچگاه به معنای نومیدی نیست، بلکه صرفا هشدار است که در موارد مختلف آن را اظهار کردهام. در سال 1360 ــ که وزیر کشور بودم ــ گویا در سالگرد شهادت مرحوم شهید مفتح بود که در دانشگاه تهران برای دانشجوها سخنرانی کردم و در آن روز، بحث درباره مسئله روحانیت و پیوند حوزه و دانشگاه بود. در آنجا به دانشجوها گفتم: تاریخ صدساله اخیر نشان میدهد هرگاه حرکت روشنفکران و دانشگاهیان بیحضور روحانیت بوده، شکست خورده است و هر وقت روحانیت از حرکت پشتیبانی کرده، پیشروی داشته است. به دانشجویان گفتم: اگر میخواهید این کشور را و عزت اسلام را حفظ کنید، روحانیت را رها نکنید. معنای این سخن، برتریخواهی و سلطهجویی نیست. در آنجا گفتم: بگذارید حوزه و دانشگاه با هم باشند. حوزه به تنهایی نمیتواند کاری کند، چنانکه دانشگاه هم به تنهایی نمیتواند کاری کند. گفتم: این پیوند را حفظ کنید. تعبیرم از رابطه حوزه و دانشگاه، «پیوند» این دو مرکز علمی و فرهنگی است و معتقدم تعبیر به وحدت حوزه و دانشگاه درست نیست؛ چون تعبیر به وحدت موجب اشتباه میشود که آیا میخواهیم حوزه را به دانشگاه تبدیل کنیم یا دانشگاه را تبدیل به حوزه؟ ازاینروست که بنده معتقدم در بهکار بردن این تعبیرات باید دقت کرد.