شاهد توحیدی
* میهماننوازی استاد
آقای محمدصادق مطهری؛ برادرزاده استاد
در ایام تعطیلات نوروز سال 1357، به اتفاق پسرخالهام (شهید منصور جامی) عازم اصفهان شدیم. ابتدا به تهران رفتیم و از آنجا قصد داشتیم که به سمت اصفهان حرکت کنیم. پسرخالهام که قبلا کتابهای استاد مطهری را مطالعه کرده بود و میدانست که ایشان در تهران ساکن هستند به من گفت: خیلی دوست دارم عمویت (استاد مطهری) را ببینم. من نیز از میدان 24 اسفند (انقلاب فعلی) با منزل ایشان تماس گرفتم. پسر استاد (آقای علی مطهری) آمدند و ما را به منزلشان بردند. به محض اینکه جلو درب منزل ایشان رسیدیم، استاد مطهری نیز از قم برگشته بودند و همزمان با ما به منزل رسیدند. چشمشان که به ما افتاد خیلی خوشحال شدند. ما آن شب در منزل استاد ماندیم. با وجود اینکه سال 1357 (سال پیروزی انقلاب) سال بسیار پرمشغلهای برای ایشان بود و حتی در همان شب جلسه مهمی در منزل استاد تشکیل شد، اما باز هم حدود سه ساعت در کنار ما نشستند و از اوضاع و احوال بستگان و فامیل جویا شدند و به سؤالات پسرخالهام پاسخ دادند. آن شب جلسه در کتابخانه منزل ایشان تشکیل شد و شخصیتهای مهمی وارد منزل میشدند، اما من نسبت به آنها شناختی نداشتم. از علی آقا پسرعمویم سؤال کردم، چند نفر از افراد جلسه را نام برد که من فقط نام مرحوم آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان به یادم مانده است.
* تشویق کودکان به حفظ و خواندن قرآن
آقای نوروزعلی نوروزی؛ پسرخاله استاد
حدود سالهای 1341 یا 1342 در ایام عید نوروز، استاد مطهری به فریمان آمده بودند. اقوام همه در منزل پدر ایشان (مرحوم حاج شیخ محمدحسین مطهری) جمع بودیم. استاد مطهری به تمامی بچههایی که در آنجا بودند مبلغی عیدی دادند. بعد از اینکه به تکتک بچهها جداگانه عیدی دادند، خطاب به بچهها گفتند: کدام یک از شما میتواند خوب قرآن بخواند. پسرم، محمد که همراه من بود، دست بلند کرد و گفت: من! بعد از اینکه چند سوره از قرآن درست و بدون اشکال خواند، ایشان علاوه بر مبلغی که عیدی داده بودند، پنج ریال دیگر نیز به عنوان جایزه ــ که در آن زمان پول خیلی زیادی بود ــ به پسرم دادند. خلاصه اینکه مرحوم شهید مطهری به شیوههای گوناگون بچهها را به خواندن و حفظ قرآن تشویق میکردند.
* حمایت از مظلوم
آقای حسین اصلنیا متولد 1314
در سال 1342 من در یکی از کورههای آجرپزی اطراف تهران کار میکردم و به اتفاق خانواده در همانجا ساکن بودیم. در همان سالها استاد مطهری صبحهای جمعه در منزلشان دعای ندبه داشتند. من گاهی اوقات در این جلسات شرکت میکردم و از همین طریق با استاد ارتباط داشتم. در این سال شخصی که صاحبکار من بود، بابت چندماه دستمزد کارگری من چکی داده بود که نقد نمیشد و هرگاه به بانک مراجعه میکردم، حسابش موجودی نداشت! به خود شخص هم که مراجعه میکردم اعتنایی نمیکرد! چک را برگشت زدم و به ژندارمری بردم. متأسفانه ژندارمری هم همکاری نکرد. بهناچار خدمت استاد رفتم و موضوع را به ایشان گفتم. استاد به ژندارمری کل خطاب به تیمسار اویسی نامهای نوشت: حق این کارگر ضایع شده است! تیمسار اویسی نیز نامهای به ژندارمری محل نوشت و خوشبختانه مشکل حل شد و طلبم وصول شد.
* آموزش مسائل دینی به همسنوسالان
آقای محمد جهانی فریمانی متولد 1300
سالهای 1306 یا 1307 بود و در فریمان مدرسه به صورت امروزی وجود نداشت. فقط مکتبخانه بود که بچهها در آن به فراگیری قرآن میپرداختند. در همین سالها شخصی به نام ملاحسین اعتباری برای تعلیم بچههای خود معلمی از مشهد آورده بود که دروس جدید را به آنان بیاموزد. من و چند کودک دیگر نیز برای تحصیل به منزل ایشان میرفتیم. مردم که در آن زمان نسبت به دروس جدید آشنایی نداشتند، آقای اعتباری را سرزنش و تکفیر میکردند و میگفتند: ملاحسین معلمی آورده که بچههای مردم را کافر میکند! آقای اعتباری وقتی این حرفها را میشنود، نزد حاج شیخ حسین مطهری (پدر استاد مطهری) که باجناقش نیز بود، میرود و به ایشان میگوید: اگر امکان دارد شما بچههایتان را بفرستید منزل ما تا هم دروس جدید را بیاموزند و هم وقتی بچههای شما نزد این معلم بیایند، مردم نسبت به من و معلم برداشتهای غلط نخواهند داشت. حاج شیخ حسین نیز از آن پس سه نفر از فرزندانش (مرتضی، محمدتقی و محمدباقر) را فرستاد و در مجموع حدود ده کودک بودیم که نزد این معلم درس میخواندیم. به خاطر دارم در آن زمان، حوض آبی وسط منزل ملاحسین بود و استاد مطهری، که همسن و سال ما بود، ما را در کنار حوض آب میبرد و به من و بقیه بچهها وضو گرفتن و دیگر مسائل نماز را یاد میداد. بعدها هم که طلبه جوانی بود و در قم تحصیل میکرد، هرگاه به فریمان میآمد در مجالس مذهبی شرکت میکرد؛ خصوصا در یکی از ماههای رمضان یادم هست که ایشان هر شب بعد از افطار در سالن مدرسه خسروانی (آیتالله طالقانی) برای مردم مجالس دعا و سخنرانی برگزار میکرد و خودش شخصا دعاهای ماه مبارک رمضان را میخواند و همچنین با سخنرانیهای خود، مردم را به مسائل دینی آشنا و به پرهیز از خرافهپرستی دعوت میکرد.
* عقیقه فرزندان
آقای رجبعلی صبوری متولد 1259
مرحوم حاج شیخ حسین مطهری (پدر استاد مطهری) همیشه صبحهای جمعه در منزلشان مجلس روضهخوانی داشتند و مدتی من روضهخوان مجلس ایشان بودم. در یکی از همین روزهای جمعه، استاد مطهری در منزل پدرشان حضور داشتند و از من خواستند لیستی از افراد مستمند شهر را به ایشان بدهم. من گفتم: شخصی به نام آقای هوایی در پایین شهر سکونت دارد. او میتواند در این رابطه به شما کمک کند. ایشان بلافاصله وسیلهای فرستادند و آن شخص را آوردند و بعد هم دو رأس گوسفند را که از قبل برای عقیقه فرزندانش خریداری کرده بودند، ذبح کردند و گوشت گوسفندان را بین افراد فقیری که آقای هوایی اسامی آنان را داده بود تقسیم کردند.
* احترام به همشهریان فریمانی
آقای جعفر صادقی یونسی متولد 1312
در سال1320 من و تعدادی دیگر از بچههای فریمان، در کورههای آجرپزی اطراف تهران کار میکردیم. یک روز استاد مطهری به دیدن ما آمد. تابستان بود و هوا بسیار گرم. در همان گرمای شدید ما کار میکردیم و عرق میریختیم. وقتی استاد مطهری آمدند، من و دوستان فریمانی دست از کار کشیدیم. ایشان هم با نهایت تواضع بر روی زمین در جمع ما نشست. برای پذیرایی از استاد چای آوردیم. استاد گفت: این چای خوردن دارد؛ چون بهسختی کار میکنید و از این دسترنج حلالتر وجود ندارد. بعد هم اضافه کرد: اگر نمازتان را درست و بهموقع بخوانید و واجبات دین را انجام دهید، کارتان در پیشگاه خداوند ارزش فراوان دارد. این نکته برایم جالب است که استاد مطهری به صلهرحم و سرکشی از اقوام و دوستان و آشنایان بسیار اهمیت میدادند و حتی ما که یک کارگر ساده بودیم، چون همشهری ایشان بودیم، با تمام گرفتاریهایی که داشتند به دیدن ما میآمدند. خدایش بیامرزد.
* حساسیت استاد نسبت به مال مردم
آقای صفرعلی غلامی حاجیمحمدی متولد 1322
در پاییز 1347 ــ که من نگهبان باغهای کارخانه قند فریمان بودم ــ استاد مطهری به اتفاق یکی از اهالی فریمان و چند نفر روحانی که از دوستان و میهمانان استاد بودند، به یکی از باغهای واقع در منطقه سد فریمان، که من نگهبانی آن را به عهده داشتم، وارد شدند. آن شخص فریمانی ــ که از آشنایان خود من هم بود ــ به من گفت: غلامی مقداری سیب خوب از درخت بچین و برای استاد و همراهانش بیاور. من هم این کار را انجام دادم. وقتی سیبها را جلو استاد و دوستانش گذاشتم، استاد مطهری خطاب به همان شخصی که از فریمان آنان را همراهی میکرد گفت: این باغ مال کیست؟ جواب داد: متعلق به کارخانه قند است و آقای غلامی هم که دوست خودمان است. استاد گفت: «پس باغ مال شما نیست و کارخانه قند هم معلوم نیست چند نفر شریک دارد؛ بنابراین ما از این سیبها استفاده نمیکنیم». هر چه من اصرار کردم که من از میوه این باغ سهم دارم و همچنین اجازه دارم چنانچه دوست و یا میهمانی برایم بیاید با میوه پذیرایی کنم، استاد از خوردن میوه امتناع کرد و به تبع استاد، افراد دیگر هم از خوردن میوه منصرف شدند. بعد از اینکه استاد و همراهانش میخواستند باغ را ترک کنند، استاد مبلغ دویست تومان پول ــ که در آن زمان مبلغ خیلی زیادی بود ــ به من دادند تا بگیرم و بابت سیبهایی که از درخت جدا کردهام، به صاحب باغ بدهم. من پول قبول نمیکردم و گفتم: اولا شما میهمان ما هستید و ثانیا شما که میوهای نخوردید! خلاصه به اصرار استاد نصف آن مبلغ را گرفتم. پس از چند روز از این جریان، شخصی که باغ را از کارخانه قند اجاره کرده بود و در اصل صاحب میوهها بود، برای سرکشی به باغ آمد. من قضیه را برایش بازگو کردم و مبلغی را که استاد مطهری بابت میوهها پرداخت کرده بودند به صاحب باغ دادم، اما قبول نکرد و گفت: من که به تو اجازه دادهام چنانچه دوست یا آشنایی به باغ آمد یا بچهای هوس میوه کرد، بگذار از میوهها استفاده کنند. صاحب باغ همچنین از اینکه از آمدن استاد مطهری بیخبر مانده و نتوانسته بود ایشان را ملاقات کند، ابراز ناراحتی کرد و گفت: خیلی دوست داشتم استاد را میدیدم. در نهایت مبلغ صد تومانی را که استاد مطهری داده بودند به من بخشید. (البته باید بگویم که دستمزد روزانه من در آن زمان پنج تومان بود و آن صد تومان معادل بیست روز حقوق من بود.) استاد مطهری واقعا شخص مؤمن و پارسایی بود و من کمتر کسی را دیدهام که تا این حد نسبت به مال مردم حساس باشد و در خوردن یک سیب این اندازه حساسیت به خرج دهد که تا مالک اصلیاش را نشناسد و رضایتش را جلب نکند از خوردن امتناع کند.
* توجه به طبقه محروم جامعه
آقای غلامرضا قصاب متولد 1324
حدود سالهای 1336 یا 1337 بود و من سیزده سال داشتم که به اتفاق چند نفر دیگر از همشهریان فریمانی، برای کارگری به تهران رفته بودیم و در آنجا در کورههای آجرپزی کار میکردیم. در همین زمان، استاد مطهری از تهران به فریمان و به دیدار پدرم میآیند. پدرم به ایشان میگوید: فرزندم غلامرضا و چند نفر دیگر از بچههای فریمان در تهران هستند و استاد مطهری آدرس محل کار ما را از پدرم میگیرند. وقتی به تهران برمیگردند، برای احوالپرسی به سراغ ما میآیند. روزی که استاد مطهری به محل کار ما آمد، من مریض بودم. ایشان تا مطلع شد که من مریض هستم، بلافاصله مرا به بیمارستان (بیمارستان فیروزآبادی) برد. پرسنل بیمارستان استاد را بهخوبی میشناختند و به هر اتاقی که مراجعه میکرد، با احترام با وی برخورد میکردند. ظاهرا در همان زمان استاد مطهری در شهر تهران فرد سرشناسی بودند. بالاخره حدود یک هفته من در بیمارستان بستری بودم و ایشان مرتب به من سر میزد و جویای حالم بود. پس از بهبودی و هنگام مرخص شدن از بیمارستان، بیمارستان هیچگونه هزینهای از من دریافت نکرد و کارکنان بیمارستان گفتند: هزینه شما را آقای مطهری پرداخت کرده است! شهید مطهری واقعا انسانی متواضع و مردمی بود که با آن شخصیت و جایگاهی که داشت، به طبقه محروم جامعه و افراد کارگر توجه داشت.
* جلوگیری از ورود افکار انحرافی در میان مردم
آقای محمدرضا نادری شجاع متولد 1327
در سال 1348، من از فریمان به تهران سفر کردم و از آنجا نیز قرار بود عازم سفر حج شوم. به همین منظور برای خداحافظی به منزل استاد مطهری مراجعه نمودم. اما استاد در منزل نبودند. وقتی به همسرشان گفتم: من برای خداحافظی با استاد آمدهام، گفتند: اتفاقا استاد هم میخواهند امسال به حج مشرف شوند. خوشبختانه استاد را در مدینه در حرم پیامبر(ص) ملاقات کردم. مرحوم دکتر شریعتی و چند تن دیگر از دوستان استاد ــ که من آنها را نمیشناختم ــ در این سفر حضور داشتند که در مسجد قبا چند عکس یادگاری هم گرفتیم. خاطرهای که من در سفر حج از ایشان دارم این است که استاد در مدت اقامت خود در مدینه، به مدت ده روز برای حجاج ایرانی منبر میرفت و سخنرانی میکرد. در پایان یکی از سخنرانیهای ایشان، که تقریبا جمعیت قابل ملاحظهای هم حضور داشتند، پسربچهای از اعراب وارد شد و کتابچههایی را بین زائران توزیع کرد. استاد مطهری هم یکی از این کتابچهها را گرفت؛ به محض اینکه نگاهی به کتاب انداخت، بلافاصله دست پسربچه را گرفت و تمامی کتابهایی را که بین حاضران توزیع بود جمع کرد و بقیه کتابهایی هم که در دست پسربچه بود، از او گرفت و به جمعیت گفت: در این کتاب به حضرت علی(ع) و ائمهاطهار(ع) توهین شده است! وقتی از استاد در مورد این اقدام سؤال کردم، گفت: این حرکات توسط وهابیون انجام میشود و توزیع کتابها را هم به بچههای خردسال واگذار میکنند تا پیگرد قانونی نداشته باشند!