کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

گامهایی استوار به سوی دار!

29 ارديبهشت 1395 ساعت 11:53

مولف : احمدرضا صدری

حقیقتاً چه کلامی قادر است سکوت پرابهت جنگجویی را که با گامهای استوار به طرف چوبه دار می‌رود و برای آخرین بار به مردمی نگاه می‌کند که هر چه را که در توان داشته به خاطر آنها به کار برده است، معنا کند؟




                                     حقیقتاً چه کلامی قادر است سکوت پرابهت جنگجویی را که با گامهای استوار به طرف چوبه دار می‌رود و برای آخرین بار به مردمی نگاه می‌کند که هر چه را که در توان داشته به خاطر آنها به کار برده است، معنا کند؟ 
 
 
دکتر حشمت، یار صدیق میرزا کوچک خان در یکی از روزهای اردیبهشت سال 1298ش به جرم وطن‌ دوستی به دار آویخته شد. جرمهای او را این‌گونه برشمردند: جنگ علیه دولت مرکزی، پناه دادن به جنگلیها، مخالفت با نظام سلطنتی، تفکر تجزیه‌طلبانه، حمایت از اشرار و تسلیم نشدن. روزنامه رعد در آن دوران مقاله‌هایی پر از دشنام و توهین به جنگلیها و شخص دکتر حشمت چاپ و سعی می‌کرد با تهمت زدن و ایجاد اختلاف بین سران جنگل و بدبین کردن جنگلیها به چهره‌های محبوب نهضت جنگل، از جمله دکتر حشمت در این نهضت رخنه بیندازد و تشکیلات اتحاد اسلام را دچار نابسامانی کند. 
 
اتهامات دکتر حشمت
یکی از اتهامات دکتر حشمت پناه دادن به جنگلیها پس از تخلیه فومنات و بردن آنها به پناهگاههای کوهستانی در شرق گیلان و تشدید عملیات جنگی در این منطقه بود. او توانست بیش از 30 ساعت قوای قزاق را در گاوور سرگردان نگه دارد تا میرزا کوچک خان و همراهانش از خط محاصره خارج شوند. ایوب خان، فرمانده قزاقان به عدم قاطعیت و هوشیاری و فریب خوردن از جنگلیها محکوم و پس از عملیات بازنشسته شد.

 در آن دوران اگر تجزیه‌طلبیهای فئودالی با نظارت دولت انجام نمی‌شد، آن را راهزنی تعبیر می‌کردند. در مورد جنگلیها چون اقداماتشان صبغه سیاسی هم داشت، لذا تعبیر تجزیه‌طلبی جغرافیایی را در باره آنها به کار بردند تا احساسات وطن‌پرستانه مردم را برانگیزند و جنگلیها را منزوی کنند. روزنامه جنگل در شماره‌های متعددی تلاش کرد این اتهام را خنثی کند.

در هیچ‌یک از شماره‌های روزنامه جنگل اشاره مستقیمی به مخالفت جنگلیها با نظام سلطنتی نشده است، اما اعلامیه‌های آنها نشان می‌دهد به بی‌لیاقتی زمامداران و پادشاه آگاه و مطمئن بودند که به وسیله آنها نمی‌شود مشکلات ایران را حل کرد. در 23 جمادی‌الثانی سال 1336 تلگراف مفصلی خطاب به احمدشاه توسط هیئت اتحادیه اسلام در روزنامه جنگل چاپ شد که در بخشی از آن به فتنه‌گریهای مفسدین و مغرضینی که سعی می‌کردند ذهن شاه را نسبت به جنگلیها مشوش کنند و اقدامات اسلام‌خواهانه یک جمعیت استقلال‌طلب و وطن‌پرست را وارونه جلوه دهند تا اقدامات آنان را خنثی کنند، اشاره شده است. در سرمقاله روزنامه جنگل آمده که وقت آن است شاه مشکلات را با مردم در میان بگذارد و در کنار آنها قرار بگیرد و فریب خائنان دربار و انگلیسیهای خیانت‌کار را که کمر به ویرانی کشور بسته‌اند نخورد. در نوشته‌های مخالفان جنگل بارها اشاره شده است که جنگلیها از اشرار حمایت می‌کنند و باعث آزار افراد محترم می‌شوند. بدیهی است در عرف دولتمردان اشرار در واقع مردم فقیر و کشاورزان بی‌زمین و رانده شده‌ای بودند که قحطی، خشکسالی و بیماری دمار از روزگارشان برآورده بود و برای مقابله با ظلمهای بی‌شماری که متوجه آنان بود به جنگلیها پیوسته بودند. دکتر حشمت و میرزا کوچک‌خان از ماهیت گروههای مختلف اجتماعی شناخت بسیار درستی داشتند که بعدها در برنامه جمهوری ایران نمود گسترده‌تر و آشکارتری یافت. محاکمه دکتر حشمت بسیار زود خاتمه پیدا کرد و عصر همان روز او را با درشکه به میدان اعدام در رشت آوردند. او ریش انبوهی داشت و فرق سرش را از وسط باز کرده بود و شنل پشمی و قهوه‌ای رنگی روی شانه انداخته بود. او محکم و استوار از درشکه پایین آمد و راست قامت و بی‌واهمه به پای چوبه دار رفت. گفته می‌شد به شرطی حکم اعدام خود را امضا کرد که دستهایش را نبندند و با دستهای بسته او را اعدام نکنند. تقریباً همه کسانی که این واقعه را نقل کرده‌اند، از شجاعت دکتر حشمت در لحظات آخر زندگی تجلیل کرده‌اند.

 روزی که دارِ دکتر برپا شد!
مردم گیلان تا آن روز چوبه دار را ندیده بودند، اما با تجدید دوران استبداد بار دیگر چوبه‌های دار در مرکز شهر رشت برپا شدند. آن روز هم مردم در میدان قرق کارگزاری جمع شده‌ بودند تا شاهد مراسم اعدام دکتر حشمت باشند. با ورود کالسکه مردم هجوم آوردند تا دکتر حشمت را ببینند. حکم که خوانده شد، دکتر با کمال شجاعت شنل را برداشت و آن را به کاظم بلند، جلاد چهار برادرانی داد. سپس عینکش را برداشت و از چهارپایه بالا رفت. چهره نجیب او مردم را به ‌شدت تحت تأثیر قرار داد. دکتر حشمت طناب را از دست مأمور گرفت و به گردن خود انداخت و مو و ریش خود را از حلقه طناب عبور داد و طناب را دور گردن خود مرتب و سپس به مأمور اشاره کرد چهارپایه را از زیر پای او رد کند. صدای شیون مردم بلند شد و شورش به پا کردند، طوری که مأموران مجبور به دخالت شدند.
 
 فخرایی در کتاب نهضت جنگل نقل می‌کند: در چهره دکتر حشمت در هنگام اعدام آرامش، متانت و خونسردی عجیبی موج می‌زد و کمترین نشانه تشویش و اضطرابی در او نبود. مرد سیه چرده بد قیافه‌ای حکم را خواند و دکتر حشمت به دقت گوش داد. بعد شجاعانه به طرف دار رفت و صدای ضجه و شیون از تماشاچیان برخاست. دژخیمان طناب دار را بالا کشیدند و برای ارعاب و متفرق کردن مردم شروع به تیراندازی کردند. دکتر حشمت مردانه جان داد و طومار زندگی مردی که قلبش سرشار از عشق به وطن و مردم بود، در هم پیچیده شد. 
 
خونسردی در واپسین لحظات
کریم کشاورز می‌نویسد: من، آقا دایی نمایشی و میرزا حسین خان جودت که معلم‌ام بود و یکی دو نفر دیگر که در دفتر دارالایتام رشت که مرحوم دایی نمایشی تأسیس کرده بود، کار می‌کردند دور هم جمع شده بودیم و افسوس می‌خوردیم که چرا دکتر فریب خورد و تسلیم شد. با اینکه فاصله دارالایتام و قرق کارگزاری شهرداری زیاد بود، صدای شیون مردم و شلیک گلوله‌ها را شنیدیم. بعداً شنیدم دکتر حشمت در پای چوبه دار بسیار خونسرد بود و سخنی نگفته است. میرغفور ضیابری روایت می‌کند دکتر حشمت سعی کرد در آخرین لحظات زندگی با مردم حرف بزند، ولی از مردم دور بود و از سوی دیگر قزاقها وحشت کرده بودند و می‌خواستند هر چه زودتر مراسم را خاتمه بدهند، چون شنیده شده بود جنگلیها قصد دارند برای نجات دکتر حشمت به رشت حمله کنند، به همین دلیل نظامیها فوق‌العاده مضطرب بودند. در لحظات آخر مردم شیون می‌کردند و نتوانستم به دلیل فاصله زیادی که قزاقها ایجاد کرده بودند، حرفهای دکتر حشمت را بشنوم. نظامیها به مردم اجازه نمی‌دادند نزدیک بروند و با شلاق به جانشان افتاده بودند. وقتی صدای گلوله بلند شد، مردم با وحشت به هر طرف فرار کردند. برای چند لحظه مردم تصور کردند که میرزا برای نجات دکتر حشمت آمده است، ولی خیلی زود امیدشان به ناامیدی تبدیل شد و دکتر حشمت به ابدیت پیوست. بسیاری از شاهدان و جنگلیها روایت کرده‌اند که دکتر حشمت در دادگاه به سئوالات جواب نمی‌داد و در تمام طول محاکمه و اعدام سکوت اختیار کرد و حرفی نزد.
 
زنان و مردانی که در محل اعدام دکتر حشمت حاضر شده بودند، با بهت و حیرت به سربازانی نگاه می‌کردند که قرار بود پزشک محبوب و مهربان آنها را از بین ببرند. خاچاطور میناسیان در روزنامه آلیک، نهایت عشق و علاقه خود را چنین بیان کرد که در محل اعدام دکتر حشمت جای سوزن انداختن نبود. مردم آمده بودند تا احترام خود را به فرزند وطن ادا کنند. سکوت جمعیت در واقع فریاد اعتراض بود. سر ساعت مقرر، دکتر حشمت را سوار بر کالسکه و در حالی که عده زیادی از قزاقها همراهی‌اش می‌کردند، آوردند. او خطابه‌ای را ایراد کرد که در میان ضجه و ناله مردم گم شد. دکتر در خطابه خود گفت: «هموطنان عزیز! ایرانیان! امروز مرا حلق‌آویز می‌کنند. شما را اینجا آورده‌اند که مرگ را تماشا کنید، ولی این‌گونه نمی‌میرم و اطمینان دارم که روحم همواره با شما و نزد شما خواهد بود. نزد آن ملتی که برایش جنگیدم، برایش آواره شدم. من برای کسانی که آگاهانه زندگی خود را فدای میهن، ارتقا، رفاه و آزادی مردم می‌کنند هرگز نخواهم مرد. افرادی چون من همواره زنده و جاودانه خواهند بود. کسانی می‌میرند که اینک مرا به دار خواهند آویخت. قبل از اینکه برای همیشه خاموش شوم، فریاد می‌زنم. زنده باد ایران مستقل و آزاد، سرنگون باد ارتجاع.»
 
وآخرین سلام!
دکتر حشمت قرآن کوچکی را که در دستمالی ابریشمی پیچیده شده بود به روحانی‌ای که نزدیک او ایستاده بود داد و از او خواهش کرد که آن را به مادرش بدهد. عینکش را هم که قاب طلایی داشت به مأمور اجرای حکم داد و گفت این هم مال تو به پاس اینکه زحمت بالا کشیدن طناب دارم را می‌کشی. سپس از چهارپایه بالا رفت، موها و ریشش را مرتب کرد و برای آخرین بار به مردم سلام داد و با دست خودش طناب دار را به گردن آویخت و به ضربه‌ای چهار پایه را از زیر پای خود عقب زد و چند لحظه بعد همه چیز تمام شد. جنازه دکتر حشمت را کاس آقا حسام معروف به خیاط که از آزادی‌خواهان قدیمی مقیم رشت بود و با جنگلیها ارتباط داشت، تحویل گرفت و در گورستان مسجد محله چله خانه رشت دفن کرد. 
 
دکتر حشمت طالقانی و برادرانش
 


کد مطلب: 685

آدرس مطلب :
https://www.iichs.ir/fa/news/685/گامهایی-استوار-سوی-دار

تاریخ معاصر
  https://www.iichs.ir