در نظام بینالملل وقتی صحبت از رقابت به میان میآید، ذهن بیشتر به این سمت گرایش پیدا میکند که رقیبهایی را در نظر بگیرد که به لحاظ تئوریک و رویکردهای سیاسی در دو سوی مرز و در برابر هم قرار گرفته باشند؛ همچون رقابت لیبرالیسم با کمونیسم یا نازیسم و فاشیسم. این دسته از رقابتها در دوره نظام دو قطبی از سال 1945 تا 1990 بین آمریکا و شوروی و در سالهای میانی دو جنگ یا همزمان با جنگ جهانی دوم بین آمریکا ـ انگلیس با آلمان ـ ایتالیا (لیبرالیسم با نازیسم و فاشیسم) و حتی بین شوروی و آلمان (کمونیسم و نازیسم) آشکار است. تضاد تئوریهای حاکمیتی و چگونگی اداره جهان بین آنها کاملا نمایان است. اما بسنده کردن به همین مقدار جز سادهسازی تحولات جهانی چیز دیگری نیست؛ زیرا رقابت پنهان در درون لیبرالیسم و حتی تلاش برای عقب نگه داشتن یا حذف دیگری بسیار پررنگ است.
این موضوع را بهخصوص در جنگ جهانی دوم بین آمریکا و انگلیس میتوان مشاهده کرد. اگرچه اندیشه لیبرال بر این تأکید دارد که در بین کشورهای آن جنگی رخ نمیدهد، «رقابت لیبرال ـ لیبرال» یک اصل پایانناپذیر است که شدیدترین آن در این دوره بین آمریکا و بریتانیا هویدا شد. البته رقابت برای قدرت اول جهان شدن، بین آمریکا و بریتانیا پیش از جنگ جهانی دوم آغاز شده بود، اما بیشک این رقابت طی سالهای جنگ جهانی دوم و بعد از آن به اوج خود رسید و انگلیس ورشکسته را مجبور به زانو زدن در برابر آمریکای تازه وارد کرد.
رقابت لیبرالها در این قالب در دو سطح خرد و کلان انجام شد. در سطح کلان بیش از همه در حوزههای مالی، ارزی، ساختار اقتصادی و سیاسی در کل نظام بینالملل بود، اما در حوزه خرد، در دیگر کشورها و بیشتر حوزههای رقابت سیاسی با حمایتهای مالی را پوشش میداد.
رقابت در سطح نظام بینالملل
در سالهای جنگ جهانی دوم، آمریکا با توجه به انباشت سرمایه و اتخاذ سیاست کلانی که از دوره انزوای مونروئه به ارث برده بود، درصدد برآمد زیرساخت اقتصادی دنیا را به نفع خود تغییر دهد. به همین مناسبت با شکل دادن کنفرانس «برتون وودز» و دعوت از کشورهای جهان، زمینه آن را فراهم کرد. با تأیید و تصویب برتون وودز، واشنگتن به خواسته خود رسید و طلا و دلار را مبنای تجارت جهانی قرار داد. این در حالی بود که دو سوم طلای جهان را در همان دوره در اختیار داشت و همان را پشتوانه ارز ملی خود قرار داد.
در همان دوره بریتانیا به عنوان قدرتمندترین کشور اقتصادی جهان که براساس استرلینگ کار میکرد، به دلیل مشکلات اقتصادی ناشی از جنگ، توانی برای مقابله با برتون وودز و ارائه طرحی جایگزین نداشت. انگلیس حتی در دهه 1930 بلوک اقتصادی خودش را ایجاد کرده بود تا از واردات آمریکا جلوگیری کند، اما در ادامه نتوانست این سیاست اقتصادی را دنبال کند. پس از جنگ نیز نیاز به طرح مارشال، و سیاست وام و اجاره، انگلیس را بیش از گذشته به بستر اقتصادیای وابسته کرد که آمریکا آن را تعریف کرده بود. دیگر کشورهای حوزه متفقین نیز با توجه تجربههای گذشته، بهویژه بحران بزرگ دهه 1930 که عامل موثری در روی کار آمدن ملیگرایی افراطی و جنگ جهانی دوم بود، به دنبال دستیابی به یک سیستم منظم با نرخ تبدیل ارز ثابت بودند؛ بنابراین خواه ناخواه زیرمجموعه اقتصادی آمریکا شدند.
با این سیاست، کارکرد اقتصادی بریتانیا در امپراتوری بدون غروب آفتاب، رو به افول رفت. «اگر جنگ در اولویت اول بیشترین آسیب به انگلیس قرار داشته باشد، برتون وودز در مقام دوم قرار دارد.»1 دلیل این امر عمدتا به این خاطر بود که برتون وودز به خوبی نمایانگر انتقال قدرت از انگلیس به آمریکا و هژمونیک کردن اقتصاد آن در قرن بیستم بود.2
آمریکا در حوزه امنیتی و نظامی که اهمیت مهم تجاری نیز داشت، با منشور آتلانتیک که روزولت با دعوت چرچیل بر روی کشتی در آبهای شمالی اقیانوس اطلس انجام داد، تأیید «حق تمامی کشورها به دسترسی برابر به تجارت و مواد خام» و «منشور دریاهای آزاد» را گرفت تا قفلی دیگر بر دستهای فراخ بریتانیا در نظام بینالملل بزند. انگلیس و فرانسه در سال 1790 کشتیرانی آمریکا را در دریاهای آزاد محدود کرده بودند؛ بنابراین حضور در آبهای آزاد، یکی از اهداف مهم سیاست خارجی آمریکا، به نتیجه رسید و «سیستم امنیتی وسیع و پایدارتری» را به اجرا گذاشت. با این اوصاف آمریکا توانست بر تجارت دریایی بریتانیا فائق آید و برتری اقتصادی قرن نوزدهم آن را در قرن بیستم پشت سر بگذارد.
اولین نیاز آمریکا برای نفوذ در ایران و کشاندن کشور به سمت خود، طرح «خروج» هر دو رقیب انگلیس و شوروی بود. این طرح حتی پیش از پیمان سهجانبه برای خروج از ایران بعد از جنگ از طریق توافقات اقتصادی اجرا شده بود
عرصه بعدی رقابت بینالمللی بین آمریکا و بریتانیا در این دوره را در حوزه مستعمرات و تمایل به استقلال میتوان مشاهده کرد. این همان جدالی بود که قبل از جنگهای جهانی، آلمان بر روی آن دست گذاشته بود، اما بعد از جنگ شرایط خاص بینالمللی، افول قدرت بریتانیا و تمایلات مضاعف برای استقلال، موقعیتی را فراهم کرد تا آمریکا در کنار آنها بماند یا دستکم جلوی خواستههایشان سنگ نیندازد، تا هم به گونهای ناجی معرفی شود و حامی و هم اینکه از قدرت بریتانیا در برابر خود بکاهد.
رقابت در ایران
بحث حضور و نفوذ آمریکا در ایران از سالها قبل شکل گرفته بود و برخی از دولتمردان ایرانی بر اساس نظریه نیروی سوم خواهان باز شدن پای واشنگتن به تهران بودند. اولین گامها در دوره ناصرالدینشاه و صدارت امیرکبیر رخ داد.3 همچنین حضور مورگان شوستر یا میلسپو به عنوان مشاور و نظمدهنده امور مالی در ایران اواخر قاجار نمونههایی از این تلاش است. در این دوره حتی پای مذاکرات نفتی و باز شدن پای شرکتهای نفتی آمریکایی در ایران جدی گرفته شد، اما به هر جهت دولت آمریکا به دلایل مختلف از جمله مخالفت انگلیس به ادامه کار رضایت نداد؛ بهویژه که هم در عهدنامه مودت و کشتیرانی بین ایران و آمریکا در دوره ناصری4 و هم در بحث حضور شرکتهای نفتی در دوره احمدشاه5 آشکار شد که انگلیس بیشترین چالش را در این زمینه با آمریکا و ایران دارد. مورگان شوستر و هیئت همراه او نیز به اجبار انگلیس و روسیه ایران را ترک کرد.
این همان اتفاقی است که در دوره جنگ جهانی دوم و بعد از آن نیز افتاد. اما این بار شرایط بینالمللی کاملا فرق کرده بود. آمریکا با حضور گسترده در جنگ وارد عرصه تصمیمگیری بینالمللی در سطح کلان شده بود، قدرتهای اروپایی بهویژه انگلیس قدرت اقتصادی و سیاسی خود را از دست داده بودند و همچنین در نبود هیتلر و موسولینی، کمونیسم شورایی به دشمنی سرسخت و هراسناک تبدیل شده بود که میبایست با آن مقابله میشد، درحالیکه متحد غرب (آمریکا و اروپا) در شکست نازیسم و فاشیسم بود.
طی سالهای جنگ و بعد از آن، آمریکا در سطوح مختلف سیاسی، نظامی و دفاعی، اقتصادی و فرهنگی در پی نفوذ در ایران بود. برای این کار دو رقیب اصلی به نام روسیه و انگلیس داشت. رقبایی که طی چند دهه گذشته از نیروهای بلامنازع در ایران بودند و در رقابت با یکدیگر منافع خود را تأمین میکردند. اولین نیاز آمریکا برای نفوذ در ایران و کشاندن کشور به سمت خود، طرح «خروج» هر دو رقیب انگلیس و شوروی بود. این طرح حتی پیش از پیمان سهجانبه برای خروج از ایران بعد از جنگ از طریق توافقات اقتصادی اجرا شده بود. در تاریخ 18 فرورین 1322 (8 آوریل 1943) قرارداد بازرگانی میـان ایـران و آمریکا در پـانزده ماده با اعتبار سهساله امضا شد تا اولین گامهای استقلال ایران از این دو کشور و عمدتا انگلیس را که نفوذ بیشتری داشت، برداشته شود.6 درباره طرح خروج، اگرچه با شوروی چالشهایی داشت، در پایان این اتفاق رخ داد. آمریکا حتی برای خروج شوروی از ایران اولین گامهای جنگ سرد را برداشت و مسکو را با تهدید اجرای تهعد همراه کرد.
آمریکا در کنار این طرح سیاسی به سمت کمکهای اقتصادی و همچنین قراردادهای نظامی پیش رفت. با توجه به اینکه شرایط اقتصادی ایران در وضعیت بسیار ناگواری قرار داشت، آرتور میلسپو آمریکایی بار دیگر برای نظم دادن وضعیت ایران وارد کشور شد. حضور میلسپو این بار در ایران با بیست سال پیش فرق داشت؛ زیرا در دور اول، انگلیس با توجه به انقلاب تازه شوروی، عمده امور را در دست داشت، اما نفوذ اقتصادی آمریکا بعد از سقوط رضاشاه برای عبور از سیستم اقتصادی انگلیس بود؛ بهویژه که لندن نیاز اقتصادی بنیادی به آمریکا داشت و همین مسئله راه را برای آمریکا در سالهای بعدی باز کرد.
آمریکا در سال 1321 در چهارچوب قانون «وام و اجاره»، در پایان جنگ مبلغی به ارزش 5/41 میلیون دلار گندم، اسلحه، و مهمات در اختیار ایران قرار داد.7 با وجود این، انگیس به چالشسازی مالی ـ اقتصادی علیه ایران و آمریکا دست میزد. چند سال بعد از جنگ، آمریکا با طرحهایی همچون اصل چهارم ترومن و اجرای «برنامههای عمران و توسعه» زمینههای حذف اقتصادی انگلیس را فراهم و در جریان ملی شدن صنعت نفت و متعلق کردن ایران عصر محمدرضاشاه به خود، از لندن عبور کرد.
در حوزه نظامی نیز از همان ابتدا قراردادهای نظامی بین آمریکا و ایران شکل گرفت که تا روزهای پایانی حضور شاه در ایران تداوم داشت؛ برای مثال در 18 خرداد 1326، قراردادی برای خرید دهمیلیون دلار اسلحه و مهمات برای ارتش ایران بسته شد8 و حتی در مهرماه همان سال ایران متعهد شد «از دولت دیگری مستشار نظامی استخدام نکند».9 کاملا مشخص است که منظور از «دولت دیگر» کیست؛ به این دلیل که چنین توافقاتی بین ایران و شوروی وجود نداشت و دیگر کشورهای اروپایی نیز رمقی برای بستن پیمان نظامی با دیگر کشورها نداشتند؛ آلمان و ایتالیا که شکستخورده جنگ بودند، فرانسه نیز که ملتمس دست نوازش برندههای لیبرال جنگ بود. این مسئله باعث میشد انگلیسی که خود با طرح مارشال زیر یوغ اقتصادی آمریکا رفته بود، همواره نگاه منفی به روابط شاه و آمریکا داشته باشد.
در نامهای که در 17 اکتبر 1945 (1324) جیمز بایرنز، وزیر خارجه وقت آمریکا، به رابرت پیترسون، وزیر جنگ، نوشته است، این گونه عنوان شده است که «ادامه اعزام هیئتهای نظامی به ایران، به درخواست دولت ایران، در جهت منافع ملی ایالات متحده ارزیابی میشود... امید آن میرود با افزایش توانایی دولت ایران در حفظ نظم و امنیت، هیچ بهانهای برای مداخله بریتانیا و شوروی در امور داخلی ایران باقی نماند... از این گذشته، تثبیت ایران به ایجاد زیربنایی سالم برای گسترش منافع تجاری، نفتی و هوانوردی آمریکا در خاورمیانه کمک خواهد کرد»؛10 سیاستی که در سالهای بعدی بهخصوص با کودتای 28 مرداد، قدرت را در داخل به شاه واگذار کرد و در بیرون آمریکا را به طور کامل جانشین انگلیسی کرد که پیروز جنگ جهانی اما در واقع شکستخورده آن بود.
بازدید محمدرضا پهلوی و همسرش فوزیه از اردوگاه نظامیان آمریکایی در ایام جنگ جهانی دوم در تهران
شماره آرشیو: 6620-121پ
پی نوشت:
1." Senior Official of the Bank of England (1944) In The Bretton Woods Sequel will Flop by Gideon, Rachman", The Financial Times, 11 November 2008.
2. G. John Ikenberry, "A World Economy Restored: Expert Consensus and the Anglo-American Postwar Settlement", International Organization, The MIT Press.1992. 46 (1): 289–321.
3. آبراهام سیلسون، روابط سیاسی ایران و آمریکا 1340-1300، ترجمه محمدباقر آرام، تهران، نشر امیرکبیر، 1383، صص 88-89.
4. ابراهیم سنجر، نفوذ آمریکا در ایران، تهران، نشر مؤلف، 1368، ص 18.
5. سیروس غنی، برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، ترجمه حسن کامشاد، تهران، نیلوفر، 1377، صص 253 و 254.
6. سازمان اسناد و کتابخانه ملّی ایران، شماره مدرک 24459-240، شماره سند 147.
7. ابراهیم سنجر، همان، ص 54.
8. جمشید صداقتکیش، روابط ایران و آمریکا در دهه 50، تهران، دهخدا، 1357، ص 21.
9. غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیستوپنجساله ایران، ج 1، تهران، رسا، 1371، ص 509.
10. تام ریکس، «هیئتهای نظامی ایالات متحده در ایران از 1943 تا 1978؛ اقتصاد سیاسی کمک نظامی»، ترجمه فرهاد ساسانی، فصلنامه مطالعات تاریخی، ش 19 (زمستان 1386)، ص 132.