یکی از نزدیکان محمدرضا پهلوی که تابعیت خارجی داشت و به وی بسیار نزدیک بود ارنست پرون بود. ارنست پرون از این جهت شخصیتی مهم و قابل تأمل است که یکی از دوستان صمیمی و از نزدیکان محمدرضا بهشمار میآمد. در واقع دوستی و نزدیکی این دو سبب میشد ارنست پرون بر تصمیمات شاه تأثیرگذار باشد و به آن جهت و سمت و سویی خاص دهد. بر این اساس تلاش خواهیم کرد تا شمایی هرچند کوتاه از این شخصیت نزدیک به محمدرضا پهلوی در اختیار مخاطبان خود قرار دهیم.
پرون در دوران رضاشاه
ارنست پرون در سال 1909 در سوئیس به دنیا آمد. وی نزدیک به ده سال از نظر سنی از محمدرضا پهلوی بزرگتر بود، بااینحال رابطه صمیمی و نزدیکی با شاه آینده ایران برقرار کرد. او فرزند باغبان و سرایدار مدرسه لاروزه در کشور سوئیس محل تحصیل شاه بود. رضاشاه در پی آن بود که ولیعهدش به سبک و سیاق غربیها پرورش پیدا کند و بینشی همچون آنان یابد. وی مدرسه لاروزه در سوئیس را از آنجا برگزید تا احتمال بروز مخاطرات و چالشهای سیاسی ناشی از تحصیل ولیعهد در یکی از کشورهای درگیر در جنگ را به حداقل کاهش دهد. ولیعهد جوان ایران با وجود اینکه با تعدادی ایرانی به سفر فرنگ رفته بود، اما در سوئیس تنها بود. طنز ماجرا در اینجاست که دوست صمیمی وی نه یک ایرانی بلکه یک پسر غربی بود که شخصیتی عجیب داشت.1
دوستی پرون و شاه از یک اتفاق آغاز شد. پرون به دلیل ضعف جسمانی نمیتوانست از خود در برابر دیگران دفاع کند و اغلب توسط همسنوسالان خود دست انداخته میشد. در یکی از این درگیریها محمدرضا تمام قد از او دفاع کرد و همین امر زمینه دوستی و نزدیکی این دو را فراهم نمود. این دوستی تا آنجا پیش رفت که محمدرضا به وی قول داد در بازگشت به ایران پرون را همراه خود به دربار ایران ببرد. هرچند رضاشاه از پرون ذهنیت مثبتی نداشت و با حضور او در ایران مخالف بود، محمدرضا وی را در سال 1315 همراه خود به ایران آورد.
به دلیل نفرت رضاشاه از وی، پرون مقطعی را در انزوا به سر میبرد و در کنار ولیعهد در کاخ محمدرضا ایام را سپری کرد، اما با پایان یافتن سلطنت رضاشاه و خروج وی از ایران، پرون نقشی پررنگ و اثرگذار در عرصه سیاستگذاری ایران پیدا کرد. دلیل رضاشاه برای نفرت از او این بود که یک باغبانزاده نمیتوانست برای وارث سلسله پهلوی دوست و همدم مناسبی تلقی شود. مهمتر اینکه وی در مورد روحیه اقتدارگرایی و جاهطلبی محمدرضا نگران بود و به عنوان یک رسالت، وظیفه خود میدانست که باعث تقویت روحیه وی شود. آنچه نگرانی شاه ایران را نسبت به نزدیکی این دو بیشتر میکرد تفاوت سنی این دو دوست بود. در واقع رضاشاه با توجه به سن پرون، که نزدیک به ده سال از محمدرضا بزرگتر بود، میترسید ولیعهدش تحت تأثیر پرون قرار بگیرد. جالب اینجاست که پس از کنارهگیری رضاشاه از سلطنت، پرون در کاخ رضاشاه اقامت گزید.2
پرون در دوران سلطنت محمدرضا
ماروین زونیس در کتاب «شکست شاهانه» از این دوستی صمیمی و نزدیک میان محمدرضا و ارنست پرون پرده برمیدارد و یکی از گرفتاریهای ثریا اسفندیاری، همسر دوم شاه، را مواجهه وی با روابط صمیمانه میان همسر و دوست سوئیسیاش میداند. این رابطه نزدیک به نحوی نبود که ثریا بتواند آن را قبول کند.3 ثریا اسفندیاری در خاطراتش نوشته است: بهرغم اینکه پرون هیچ مقام و منصب رسمی نداشت، به عنوان دوست نزدیک شاه در کاخ سکنی گزیده بود. ثریا در ادامه گفته است: پرون هر روز صبح در اتاق خواب شاه با او گفتوگو و ملاقات میکرد. بااینحال مشخص نبود که دقیقا چه چیزی میان این دو میگذرد و پرون چگونه بر ذهنیت شاه اثر میگذارد.4
ماروین زونیس بر این باور است که ازآنجاکه ملاقاتهای این دو نفر خصوصی بود مشخص نبود که چه چیزی میان آنها میگذرد و به همین دلیل تهران آکنده از شایعات در مورد رابطه پرون و شاه بود. شاید یکی از بدترین شایعات درباره این دو نفر، رابطه همجنسبازی میان پسر خدمتکار و شاه ایران بود. این شایعه به حدی در میان افواه و افکار عمومی جا افتاده بود که حتی سالها پس از بازگشت پرون به سوئیس و مرگ او، نقل محافل و مجالس سیاسی در تهران بود.5
پس از سرنگونی سلطنت شاه و فرار وی به خارج از کشور کتابی با نام «ارنست پرون شوهر شاه ایران» به قلم محمد پورکیان به رشته تحریر درآمد که از وجود یک رابطه همجنسبازانه پرشور میان این دو پرده برمیداشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط شاه، این کتاب در سراسر کشور به فروش رسید و برخی آن را مطالعه کردند. نکته مهم در مورد این کتاب آن است که در آن پرون به عنوان جاسوس انگلستان معرفی شده که قصد داشته است از طریق نزدیکی به شاه و برقراری یک رابطه عاطفی وظیفه خود را برای پادشاهی انگلستان به انجام رساند.6
با این حال بر خلاف این ادعا که شاه ایران یک همجنسباز بوده برخی از نزدیکانش شهادت میدهند که رابطه شاه و پرون به طور کلی جنسی نبوده است. یکی از نزدیکان شاه بر این باور است که رابطه میان این دو گرم و صمیمی بود و پرون شاه را نصیحت میکرد، ولی شاه هرگز با او صمیمی نبود و اجازه نمیداد در امور دربار دخالت کند یا دسیسه نماید. برخی نیز بر این باورند که خدمات پرون به شاه ایران بیشتر جنبه سیاسی داشته است. او که خاستگاهی غربی داشت، با نمایندگان بسیاری از کشورهای غربی در تهران روابط نزدیکی برقرار کرده بود؛ در هنگامه جنگ جهانی دوم، روابط محکمی با دیپلماتهای انگلیسی و آمریکایی برقرار کرده بود و رابط آنها با طرف ایرانی محسوب میشد. ظاهرا در دوران نخستوزیری
محمد مصدق این وظیفه سنگینتر شد و پرون رابط سرویسهای جاسوسی انگلستان و آمریکا با دربار محسوب میشد؛ برای نمونه میتوان به فرستادن رابین زینر توسط وزیر امور خارجه انگلستان به ایران اشاره کرد. زینر برای تسهیل سرنگونی مصدق و فراهم کردن بستر کودتا به ایران رفته بود. او از طریق پرون با دربار ارتباط برقرار میکرد و کارهای خود را پیش میبرد.7
با این حال
کودتای 28 مرداد 1332 و سرنگونی مصدق رابطه شاه با پرون را دچار تغییرات اساسی کرد و بهتدریج زمینه دور شدن این دو از یکدیگر فراهم گردید. شاه از دوست قدیمی خود خواست کاخ سلطنتی را ترک کند. برخی بر این باورند که واشنگتن به این نتیجه رسیده بود که پرون برای شاه یک مزاحم است و حاشیه درست میکند. از نظر آمریکاییها پرون یک شایعهپرداز و عامل دسیسههای دربار و نهایتا یک خارجی بود. آمریکاییها صراحتا به شاه اعلام کرده بودند که پرون باید از دایره نزدیکان شاه دور شود. شاه نیز با این خواست آمریکاییها موافقت کرد و انجامش را به خواهر خود شمس واگذار کرد. بدین ترتیب شمس از پرون خواست که در کاخ متعلق به خود سکنی گزیند. شمس به دلیل گرایش به مذهب کاتولیک نسبت به همکیش خود احساس همدردی میکرد و بر همین اساس بود که از پرون خواست به محل سکونت او بیاید و در آنجا زندگی کند. پرون در نهایت در سال 1340 بر اثر بیماری درگذشت.8
در مجموع باید گفت که ماهیت و کیفیت روابط شاه و پرون به صورت دقیق مشخص نیست، اما آنچه با قاطعیت میتوان گفت این است که این دو رابطه گرم و دوستانهای با یکدیگر داشتند و به نوعی یک آمیختگی روانی با یکدیگر پیدا کرده بودند. پرون بیش از بیست سال را در ایران گذرانده بود و احتمالا در مقاطعی به نفع دولت انگلستان وارد عمل شده بود. مدت طولانی رابطه این دو و ساخت روانی شاه ایران هر دو نشان از این دارد که پرون فقط محرم شاه نبود، بلکه منشأ قدرت و شجاعت شاه و تا حدودی تقویتکننده خودشیفتگی شاه متزلزل و فاقد اقتدار ایران بود.