آموختن از تاریخ بسیار مورد سفارش بزرگان و متفکران قرار گرفته است. با این استدلال که هرکس از تاریخ نیاموزد، از هیچ آموزگاری نخواهد آموخت و به تکرار تجربههای تلخ گذشته اقدام میکند. داستان تاریخ معاصر ایران و نفوذ بهائیت در آن نیز از این قاعده مستثنی نیست. بهائیان تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در ایران قدرت زیادی داشتند و از این قدرت نیز به شکل بهینه در جهت گسترش لابیهای خود بهره میبردند. لابیهای آنان نیز عملا باعث تداوم سلطه غرب در ایران بود. چرا که میان این فرقه و دولتهایی چون اسرائیل و بریتانیا پیوندی ناگسستنی است. مطلبی که پیش رو دارید تلاش میکند تا به شکلی مختصر به گوشهای از پیوندها بپردازد.
آموختن از تاریخ بسیار مورد سفارش بزرگان و متفکران قرار گرفته است. با این استدلال که هرکس از تاریخ نیاموزد، از هیچ آموزگاری نخواهد آموخت و به تکرار تجربههای تلخ گذشته اقدام میکند. داستان تاریخ معاصر ایران و نفوذ بهائیت در آن نیز از این قاعده مستثنی نیست. بهائیان تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در ایران قدرت زیادی داشتند و از این قدرت نیز به شکل بهینه در جهت گسترش لابیهای خود بهره میبردند. لابیهای آنان نیز عملا باعث تداوم سلطه غرب در ایران بود. چرا که میان این فرقه و دولتهایی چون اسرائیل و بریتانیا پیوندی ناگسستنی است. مطلبی که پیش رو دارید تلاش میکند تا به شکلی مختصر به گوشهای از پیوندها بپردازد.
مقاله زیر، ضمن اشاره به پیشینه کهن روابط میان رهبران بهائیت و صهیونیسم جهانى، ابعاد و جوانب گوناگون این پیوند و همکارى را بویژه پس از تشکیل رژیم اشغالگر قدس، به طور مستند و عمدتاً با تکیه بر منابع خود این فرقه، بررسى مىکند.
بهائیت و صهیونیسم؛ پیوند دیرپا
به گواه تاریخ، روابط سران بهائیت با صهیونیسم، پیشینهاى بس درازتر از عمر «رژیم اسرائیل» دارد. توضیح مطلب چنین است:
مىدانیم که اسرائیل یکباره در سال 1948 به وجود نیامد بلکه مقدمات انجام آن از دهها سال قبل توسط صهیونیستها و با همکارى دولتهاى استعمارى (به ویژه انگلیس) فراهم شده بود. چنانکه وقتى هرتزل (تئوریسین صهیونیسم) در واپسین سالهاى قرن 19 کتاب مشهورش: یک دولت یهودى را نوشت، گفت: من دولت یهودى را پى افکندم! و بهویژه اندیشه تأسیس دولت یهود در فلسطین، و سوق یهودیان جهان به سمت آن، دستکم از همان قرن 19 ذهن بسیارى از دانشوران صهیون را به خود مشغول، و براى تحقق آن، به تکاپو واداشته بود که نمونهاى از آن را در نقش پنهان و آشکار خاندان جهود/ سرمایهدار «روچیلد» (شاخه فرانسه و لندن) و عناصرى نظر دولسپس و دیسرائیلى در حفر کانال سوئز و خرید سهام آن، مشاهده مىکنیم که جاى تشریح آن در اینجا نیست.
با این سوابق، آیا عجیب نیست که میرزا حسینعلى بهاء (مؤسس بهائیت، زندانى عکاى فلسطین، و متوفى 1309ق) مژده تجمع و عزت یابى یهودیان در ارض موعود را مطرح مىسازد، به طورى که دهها سال بعد طبق اعلام منابع بهائى، بشارتهاى او مبنى بر تأسیس اسرائیل در مطبوعات غربى نیز منعکس و با افتخار، بزرگنمایى مىشود: «روزنامهها[ى ایتالیا] در اهمیت امر مبارک مقالاتى نوشتند. حتى بشارات حضرت بهاءالله را به جهت بنىاسرائیل و عزت و اجتماع آنان را در سرزمین موعود و اسرائیل یادآورى نموده بودند.»1
نیز جانشینش عباس افندى (متوفى آذر 1300ش/ نوامبر 1921) که دستکم از آغاز قرن 20، در اثر ملاقات با برخى از سران صهیونیسم (همچون بن زوى) از طرحهاى نهان و آشکار صهیونیسم جهانى نسبت به فلسطین بىخبر نبود، در 1907 براى حبیب مؤید (که به گفته استاد شهبازى: به یکى از خاندانهاى یهودى بهائى شده تعلق داشت) تشکیل اسرائیل را اینگونه پیشگویى مىکند:"اینجا فلسطین است، اراضى مقدسه است. عن قریب قوم یهود به این اراضى بازگشت خواهند نمود، سلطنت داوودى و حشمت سلیمانى خواهند یافت. این از مواعید صریحه الهیه است و شک و تردید ندارد. قوم یهود عزیز مىشود... و تمامى این اراضى بایر، آباد و دایر خواهد شد. تمام پراکندگان یهود جمع مىشوند و این اراضى مرکز صنایع و بدایع خواهد شد، آباد و پرجمعیت مىشود و تردیدى در آن نیست".2
بنزوى (از فعالان صهیونیسم، و رئیسجمهور بعدى اسرائیل) خود به ملاقاتش (همراه همسر خویش) با عباس افندى در قصر بهجى (واقع در عکا) تصریح دارد3 و تاریخ این دیدار را نیز در سالهاى 1909ـ1910 4یعنى حدود 40 سال قبل از تأسیس اسرائیل (1948م) مىداند، که نشان دهنده عمق استراتژیک روابط میان سران بهائیت و صهیونیستها است. شواهد تاریخى همچنین از ارتباط عباس افندى با اعضاى خاندان روچیلد، گردانندگان و سرمایهگذاران اصلى در طرح استقرار یهودیان در فلسطین، حکایت دارد.
شاهد این مطلب، سخن خود عباس افندى به حبیب مؤید است که مىگوید: «مستر روچلد آلمانى نقاش ماهرى است. تمثال مبارک را با قلم نقش درآورده و به حضور مبارک آورد و استدعا نمود چند کلمه در زیر این عکس محض تذکار مرقوم فرمایند تا به آلمانى ترجمه و نوشته شود...».5
ولى داستان ارتباطات جناب عباس افندى با سران صهیونیسم بینالملل فقط به آقاى اسحاق بنزوى محدود نمىشده و او با سایر رهبران صهیونیست نیز آشنایى و مغازله داشته است. در شمار این کسان مى توان از موشه شارت یاد کرد که بعد از تشکیل اسرائیل در سال 1954 به نخستوزیرى رژیم صهیونیستى نیز رسید.
روحیه ماکسول، همسر شوقى افندى (آخرین رهبر بهائیت) در کتاب گوهر یکتا که در شرح زندگانى شوى خویش نگاشته است، به تناسب موضوع، بحث روابط و مکاتبات شوقى با افراد برجسته جهان را پیش مىکشد و در خلال آن به رفاقت دیرین عباس افندى و موشه شارت اشاره مىکند و مىنویسد:"علاوه بر مکاتبه با افراد برجسته جهان و مراسله با مؤسسات عظیمه دنیا، حضرت شوقى افندى غالبا در بیت مبارک، نفوس عالیقدرى را که صاحب رأى و نفوذ بودند به خدمت خود پذیرفته و میهماننوازى مىفرمودند، از جمله کسانى که مشرف شدند، لرد ساموئل اسمایلز و خانم اوست... و یکى از دوستان قدیمى حضرت عبدالبهاء، موشه شارت [بود] که یکى از صاحبمنصبان عالیرتبه این کشور [اسرائیل] گردید".6
و به دلیل همین تعلقات و علائق مشترک بهائیت با صهیونیستهاست که همین جناب عبدالبهاء، در مقابل هشدار و اعلام خطر یک روزنامهنگار مسیحى پیرامون توسعه نفوذ نامشروع صهیونیستها در فلسطین، به خروش مىآید و برخلاف روال ظاهرى خویش، با عصبانیت به او پرخاش مىکند. حبیب مؤید از نویسندگان مشهور بهائى در این زمینه مىنویسد:
[عباس افندى] فرمودند: چند روز قبل یک نفر نصارى، صاحب روزنامه کرمل آمد پیش من. گفتم: بس است، دست از این تعصبات دین و مذهبى بردار. گفت: حضرات یهودیها از همه جا مىآیند و در اینجا زمین مىخرند، بانک باز کردهاند، کمپانیهاى متعدد دارند، مىخواهند فلسطین را بگیرند و سلطنت کنند. گفتم: اینها در کتاب خود، موعودند که در این اراضى سلطنت خواهند کرد. این ارادة حق است، هیچ کسى را یاراى مقاومت با اینها نیست. ببین سلطان عبدالحمید که با آن سطوت و اقتدار بود، آیا توانست مانع شود؟ گفت: آخر اینها در هر شهرى که مىروند، تجارت را از دیگران مىگیرند، خیلى کاردان هستند. گفتم: خوب، شما هم باشید، اگر کسى کار خوبى بکند، باید سعى کرد مثل او کرد، نه اینکه او را مانع شد.7
این پیوند صمیمى و گسترده عباس افندى با شبکهاى از فعالان صهیونیست (اسحاق بن زوى، موشه شارت و...) و نیز آنگلو صهیون (همچون سر هربرت ساموئل، سر رونالد استورز و...) پژوهشگر تیزبین را نسبت به تکتک حوادث به ظاهر جزئى نظیر پرخاش وى به یک روزنامهنگار مسیحى در دفاع از اشغالگران صهیونیست، سخت حساس مىسازد و او را وامىدارد که از کنار این قبیل اتفاقات، به سادگى عبور نکند و آن را یک مسئله عادى نپندارد.
قرائن فوق، برخى از پژوهشگران را بدین باور رسانده است که: "از سال 1868 میلادى، که میرزا حسینعلى نورى (بهاء) و همراهانش به بندر عکا منتقل شدند، پیوند بهائیان با کانونهاى مقتدر یهودى غرب تداوم یافت و مرکز بهائیگرى در سرزمین فلسطین8 به ابزارى مهم براى عملیات بغرنج ایشان و شرکایشان در دستگاه استعمارى بریتانیا بدل شد. این پیوند در دوران ریاست عباس افندى (عبدالبهاء) بر فرقه بهائى، تداوم یافت. در این زمان، بهائیان در تحقق راهبرد تأسیس دولت یهود در فلسطین، که از دهههاى 1870 و 1880 میلادى آغاز شده بود، با جدیت شرکت کردند و این تعلق در اسناد ایشان بازتاب یافت".9
پس از سقوط و تجزیه امپراطورى عثمانى، فلسطین تحت قیمومت استعمار بریتانیا قرار گرفت تا وینستون چرچیل (وزیر مستعمرات انگلیس که مىگفت: من یک صهیونیست ریشهدار هستم و به این هم افتخار مىکنم!10) به عنوان کمک به ایجاد «کانون ملى یهود» در فلسطین، مقدمات تأسیس دولت اسرائیل را فراهم سازد. در دوران قیمومت نیز تشکیلات بهائیت در فلسطین از تسهیلات و امتیازهاى ویژهاى برخوردار بود. به نوشته شوقى افندى: در آن دوران، «شعبهاى به نام موقوفات بهائى در فلسطین دایر گشت» و «هر چیزى که به نام مقام متبرکه بهائى از اطراف عالَم به اراضى مقدسه مىرسید، از پرداخت عوارض و حقوق گمرکى معاف بود و همچنین موقوفات بهائى از پرداخت مالیات معاف بودند...».11
پیدا است که استعمار «سوداگر و فزونخواه» بریتانیا این امتیازات را رایگان در اختیار بهائیت قرار نمىدهد. طبعاً سران بهائیت خدمات شایان توجهى براى انگلستان و صهیونیسم انجام داده بودند که مستحق این همه عنایت و توجه ویژه گردیده بودند. براى درک بیشتر این خدمات باید کمى به عقب برگردیم:
هرتزل مىکوشد که موافقت سلطان عبدالحمید ثانى را براى ایجاد یک مستعمرهنشین صهیونیستى در فلسطین جلب کند، ولى با مخالفت وى روبهرو مىشود و حتى سلطان از پذیرش هیئت صهیونیستها به ریاست «مزراحى قاصو» که به همین منظور (همراه پیشنهادهاى جذاب و فریبنده) عازم باب عالى است، سر باز مىزند. او «همچنین یهودیان را مجبور ساخت که به جاى اجازهنامههاى معمولى، اجازهنامههاى سرخ رنگ حمل کنند تا از ورود قاچاقى آنان و سکونتشان در سرزمین فلسطین جلوگیرى شود».12 و به دلیل همین مخالفت با صهیونیستها بود که به قول آقاى صلاح زواوى (سفیر سابق فلسطین در تهران): «سلطان عبدالحمید... تخت خود را به بهاى موضع خویش در قبال فلسطین از دست داد».13
سالها بعد در اواخر جنگ جهانى اول با شکست امپراطورى عثمانى، زمینه رخنه صهیونیسم به فلسطین فراهم شد و لذا در اواخر آن جنگ (نوامبر 1917) جیمز بالفور، وزیر خارجه لندن، قول مساعدت بریتانیا به طرح تشکیل کانون ملى یهود در فلسطین را به صهیونیستها مىدهد (اعلامیه مشهور بالفور به روچیلد). در این حال فرمانده کل قواى عثمانى که از نقشههاى بریتانیا و صهیونیسم در مورد منطقه فلسطین اطلاع دارد، و عباس افندى و یاران و منسوبین نزدیک وى را نیز در شامات و عراق و... دستاندر کار کمک به ارتش بریتانیا مىبیند، تصمیم به قتل وى و انهدام مراکز بهائى در حیفا و عکا مىگیرد، چرا که از نقش این فرقه و رهبر آن در تحقق توطئهها آگاه است. شوقى افندى رهبر بهائیان در این زمینه در کتاب قرن بدیع به صراحت خاطرنشان مىسازد که: جمال پاشا (فرمانده کل قواى عثمانى) تهدید کرد عباس افندى را (به جرم جاسوسى) اعدام خواهد کرد.14
دولت انگلستان نیز متقابلاً به حمایت جدى از پیشواى بهائیان برمىخیزد و لرد بالفور تلگرافى به ژنرال آللنبى فرمانده ارتش بریتانیا (در جنگ با جمال پاشا در منطقه فلسطین) دستور مىدهد که در حفظ و صیانت عبدالبهاء و عائله و دوستانش بکوشد 15 و امپراتورى بریتانیا، در تکمیل این اقدامات، توسط همین ژنرال آللنبى به عباس افندى لقب سر (Sir) و نشان شوالیهگرى (Knighthood) اعطا مىکند.16
چندى بعد عباس افندى از دنیا مىرود و در حیفا به خاک سپرده مىشود. با انتشار خبر مرگ او سفارتخانهها و کنسولگریهاى انگلیس در خاورمیانه اظهار تأسف و همدردى کرده و چرچیل (وزیر مستعمرات انگلیس) تلگرامى براى سر هربرت ساموئل (صهیونیست سرشناس و کمیسر عالى انگلیس در فلسطین) صادر مىکند و از او مىخواهد مراتب همدردى و تسلیت حکومت انگلیس را به خانواده عباس افندى ابلاغ کند.17 ساموئل نیز شخصا در تشییع جنازه عبدالبهاء حاضر شد و مقدم بر همه شرکتکنندگان حرکت مىکرد. سر رونالد استورز، مأمور سیاسى انگلیس، در این باره مىگوید: «ما در رأس مشایعین... سراشیبى کوه کرمل را با قدم آهسته بالا رفتیم و این درجه اظهار تأسف... در خاطر من کاملاً ماند».18
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. آهنگ بدیع، نشریه جوانان بهائى ایران، سال 1347، ش 7 و 8، ص 209.
2. خاطرات حبیب. ص 20. نیز ر.ک: آهنگ بدیع، سال 1330، ش 3، ص 53.
3. اخبار امرى نشریه رسمى محفل ملى بهائیان ایران، سال 1333، ش 3 (تیرماه) صص 9-8.
4. همان، سال 1340، ش 12-11 بهمن ـ اسفند، صص 621-620.
5. خاطرات حبیب، همان، ص 239.
6. روحیه ماکسول، گوهر یکتا، ترجمه ابوالقاسم فیضى، ص 411.
7. حبیب مؤید، خاطرات حبیب، مؤسسه ملى مطبوعات امرى [= بهائى]، 129 بدیع [= 1351 هجرى شمسى]، 2/243.
8. همان مأخذ، ص 54. فلسطین در آن زمان جزو ایالت سوریه و بخشى از امپراتورى عثمانى بود و هنوز به نام فلسطین خوانده نمىشد.
9. ر.ک: «جستارهایى از تاریخ بهائیگرى در ایران»، تاریخ معاصر ایران، س 7، ش 27، پاییز 1382.
10 سید محمد شیرازى. دنیا و یهود. ترجمه: محمدهادى مدرسى. بىجا، فروغ دانش، بىتا. به نقل از هنرى فورد، خطر الیهودیه العالمیه، ص 172.
11. اخبار امرى، فروردین 1329، ش 12، ص 540؛ آهنگ بدیع، سال 1330، ش 3، ص 53.
12. اطلاعات سیاسى ـ دیپلماتیک، س 1، ش 12 28 خرداد 65، ص 6.
13. همان.
14. قرن بدیع، مؤسسه ملى مطبوعات امرى، خط نستعلیق، 124 بدیع [= 1346ش]، 3/291.
15. همان، ص 297.
16. همان، ص 299.
17. همان، صص 322-321.
18. اخبار امرى، سال 1324، ش 7 و 8 آبان و آذر، ص 7.