درباره سفر رضاشاه به ترکیه و متاثر شدن وی از نوسازی آتاتورک در ترکیه سخنهای زیادی به میان آمده است؛ اما آیا رضاشاه به واقع همان راهی را رفت که آتاتورک رفت؟ و یا اینکه به دلایل مختلف راهی بهتر و یا بدتر را طی کرد؟ مطلب حاضر تلاش میکند تا به این سوالات پاسخ دهد.
اگرچه انقلاب مشروطه زمینههای ایجاد اولین شکاف در ساختار سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران را فراهم ساخت ولی این انشقاق عمدتاً در تشکیلات سیاسی و عقاید طبقه روشنفکر ایران مشاهده میشد و گذار از سنت به مدرنیته به طبقات دیگر جامعه رسوخ نکرده بود. رضا شاه با پایان بخشیدن به حکومت قاجار و تأسیس حکومت پهلوی شیوه سنتی حکمرانی در ایران را به کنار نهاد و بر این باور بود که تنها از طریق نوسازی در ساختار سیاسی و اجتماعی کشور امکان تشکیل یک حکومت متمرکز و قدرتمند فراهم خواهد شد.
آن سوی ماجرا کمال مصطفی آتاتورک حضور دارد که در ابتدا به عنوان افسر در خدمت ارتش عثمانی بود و پس از تلاشهای فراوان توانست در سال 1923 ترکیه مدرن با نظام جمهوری را به کمک ملیگرایان و مبارزین تأسیس کند و تا زمان مرگش یعنی سال 1938 به عنوان رئیس جمهور ترکیه بر مسند امور نشست.1
آتاتورک نیز بر این باور بود که بدون نوسازی ساختار سنتی ترکیه امکان پیشرفت و مقاومت در مقابل قدرتهای بزرگ وجود ندارد و برای رسیدن به این امر چارهای جز مبارزه با گروههای سنتی و در برخی موارد سرکوب ایشان نیست. در ادامه تلاش میکنیم با بررسی تطبیقی میان رضا شاه و کمال آتاتورک، آنان را در سه محور مشخص مورد مقایسه قرار دهیم.
خوکامگی و خودمحوری
مشاهده چگونگی قدرتگیری آتاتورک و رضا شاه ما را به یک مسیر یکسان میرساند. هر دو این افراد در یک ساختار نظامی رشد کرده و با سپری کردن مراتب مختلف توانستند به رأس امور نظامی کشورهای خود راه یابند. هرچند که در این بین نقش عوامل خارجی و حمایت آنها به خصوص در مورد رضا شاه بیتأثیر نبوده است. وجود روحیه نظامیگری موجب خصوصیات خودکامگی و خودمحوری در هر دوی این افراد شد ولی در این خصوص تفاوتهایی میان این دو وجود دارد؛ نخست آنکه آتاتورک دانشآموخته مدرسه و دانشگاه نظامی بوده و با انضباط موجود در دانشگاه وارد ساختار ارتش عثمانی شده و ازین جهت روحیه کارهای جمعی و سازمانی در وی شکل گرفته بود. ولی رضا شاه هیچگاه به یک نظام آموزشی دانشگاهی وارد نشده و با توجه به اینکه در یک خانواده فقیر و کاملا سنّتی رشد کرده، روحیات ارباب-رعیتی در وجود وی نهادینه شد.2
رضا شاه پس از به قدرت رسیدن در ایران به شیوه حکام قاجاری و حاکمین پیش از آن، خود را حاکم تمامی مال و جان مردم میدانست. وی ثروت موجود در ایران را متعلق به خود دانسته و از همین سو املاک بسیار زیادی را در شمال کشور تصاحب کرد. او همواره نگاه بدبینانهای به اطرافیان خود داشت به همین دلیل مرتب در حال تغییر آنها و در بعضی موارد نیز کشتن ایشان برمیآمد. این روحیه خودکامگی در رضاه شاه برجستهتر از آتاتورک به نظر میرسد زیرا وی اگرچه به عنوان رئیس جمهور مادامالعمر ترکیه، این کشور را مانند فرزندی میدانست که وظیفه بزرگ کردن و مراقبت از آن را دارد ولی وجود روحیه تشکیلاتی و سازمانی در وی باعث میشد از خودمحوری وی کاسته شود.3
آتاتورک بر این باور بود که نهاد حاکمیت در دل ساختارها و احزاب شکل میگیرد و این تشکلهای سیاسی هستند که منتقل کننده و کنترل کننده قدرت به شمار میروند و بدون این احزاب و تشکلها امکان نوسازی و پیشرفت وجود ندارد. وی معتقد بود استفاده از زور برای ایجاد نوع جدیدی از حکومت تا حدی امکان پذیر است به همین دلیل همواره تلاش میکرد نسبت به جریانهای سنتی مدارا کند و تا حد امکان از زور استفاده نکند. هرچند وی در سالهای آغازین حکومت با سرکوب عشایر و برخورد بسیار تند با روحانیون اقدامات خودمحورانه خود را به رخ همگان کشاند ولی این شیوه رفتاری آتاتورک دیری نپایید و در تلاش برای تغییر آن برآمد در حالیکه رضا شاه دچار یک تضاد فکری بود زیرا از طرفی روحیه خودمحوری وی شیوه حکمرانی حکام قاجار را در اذهان متبلور میکرد و از طرفی نیز حس ناسیونالیستی و ایران دوستی وی باعث میشد، نوسازی را تنها راه پیشرفت و دفاع در مقابل تجاوزها بداند، با این حال وی هیچگاه شیوه مناسبی برای ایجاد نوسازی در ایران را انتخاب نکرد.4
نوسازی و مدرنیته
نوسازی در تجربه کشورهای اروپایی، بر پایه مدرنیته و با کمک بورژوازی و دولت مطلقه و ملی و نیز از گذر تغییرات اجتماعی وسیع و همه جانبه، در نهایت به ظهور جوامع مدرن و پیشرفته انجامید. این شیوه از نوسازی در طول چند دهه و با پوست اندازی جامعه سنّتی شکل گرفت به همین جهت طبقه متوسط و پایین جامعه در راه پذیرش آن کمترین خسارتها را متحمل شدند.5
چند ایراد بزرگ به تلاش رضاشاه برای نوسازی در ایران وارد است؛ نخست اینکه وی بدون توجه به ساختار سنّتی جامعه ایران و تصور اینکه نوسازی سیاسی و اجتماعی همچون فرماندهی ارتش با سرکوب و خودمحوری انجام نخواهد شد سعی داشت در انجام نوسازی در ایران شتابان عمل کند. از آنجایی که تمامی منابع قدرت تنها در تسلط دولت و شخص رضا شاه بود، در نهایت نیز نوسازی به گونهای انجام شد که با بافت دولت مطلقه همخوانی داشت نه با یک جامعه دموکراتیک و مدرن. مشخصه بارز دولت مطلقه نیز جلوگیری از مشارکت مردم در ساختار سیاسی و حتی اقتصادی است که این امر سرانجام توسعه نیافتگی را به همراه خواهد داشت.6
آتاتورک دانشآموخته مدرسه و دانشگاه نظامی بوده و با انضباط موجود در دانشگاه وارد ساختار ارتش عثمانی شده و ازین جهت روحیه کارهای جمعی و سازمانی در وی شکل گرفته بود. ولی رضا شاه هیچگاه به یک نظام آموزشی دانشگاهی وارد نشده و با توجه به اینکه در یک خانواده فقیر و کاملا سنّتی رشد کرده، روحیات ارباب-رعیتی در وجود وی نهادینه شد.
رضاشاه نیز در این راه تلاش کرد تا با تأسیس نهادها و مراکزی که به عنوان پایه و اساس مدرنیته شناخته میشوند موجبات نوسازی در ایران را فراهم سازد ولی در این راه عموما یا به زور متوسل میشد و یا بر ظواهر مدرنیته تأکید میکرد. وی در آغاز به دنبال تحول نظامی- اداری و سیاسی در ایران بود و سعی کرد با تأسیس ارتش و تشکیلات نظامی اولین قدم را در این مسیر بردارد. ارتش در همه جوامع به عنوان نیروی حافظ کشور در مقابل تهدیدات خارجی و داخلی عمل میکند، در حالیکه رضا شاه در برخی موارد از جمله شورش عشایر از آن در مسیر خواستههای خود استفاده کرد. وی مهمترین مانع نوسازی در ایران را مذهب میدانست و به همین دلیل با ایجاد محدودیت در حوزه علمیه، محدود کردن دادگاههای شرع، کشف حجاب، تغییر لباس رسمی، تسریع در ایجاد دانشگاه و چاپ روزنامه و مراکز فرهنگی که عمدتا به تقلید از غرب گرفته شده بود و هیچ ترتیب اثری برای بومی سازی این نهادها، سازمانها و قوانین با سنت و فرهنگ ایران نگرفت، راه را به اشتباه طی نمود در واقع وی تلاش کرد آنچه در ظاهر مدرنیته قابل مشاهده بود را از غرب اخذ نموده و به همان شکل در ایران پیاده سازی کند به همین دلیل با شکست مواجه شد، این در حالی است که کمال آتاتورک نیز همین اقدامات را انجام داد ولی نه از مسیری که رضا شاه گذر کرد.7
آتاتورک برای فرایند نوسازی در ترکیه، تجربه اصلاحات عثمانی در قرن نوزدهم را به همراه داشت و مطالعه در آثار و نتایج آن مسیر هموارتری را در اختیار وی قرار میداد. وجود نیروی آموزش دیده سیاسی در حکومت عثمانی امتیاز بسیار مهمی در ایجاد تغییرات سیاسی و اجتماعی به شمار میرفت در حالیکه ایران و بسیاری از کشورهای خاورمیانه فاقد این نیرو بودند. رضا شاه مدیریت اجرای نوسازی در ایران را در اختیار نیروی نظامی و ارتش خود قرار داد، نیرویی که طبیعتا تخصصی جز حوزه نظامی نداشتند، در حالیکه آتاتورک با استفاده از نهادهای سیاسی و اجتماعی باقی مانده از دوران امپراطوری عثمانی، حزب سیاسی تشکیل داد و روند نوسازی را از طریق احزابی که عموما برخواسته از طبقه متوسط و تحصیلکرده جامعه بودند، انجام دهد.8
مسأله مهم دیگر در خصوص حکومت آتاتورک این است که نهاد دین و حکومت در امپراطوری عثمانی بر خلاف ایران دوره قاجار و پهلوی اول کاملا باهم عجین بوده و روحانیون قدرت مجزایی در تصمیمگیریهای سیاسی نداشتند، بدین ترتیب پس از فروپاشی امپراطوری عثمانی و تأسیس ترکیه نوین به وسیله آتاتورک، وی با دشواری کمتری در کنار زدن روحانیون مواجه بود و در این راه با مشکلات زیادی مواجه نشد. به همین دلیل راحتتر تواسنت نهادهای سنتی را کنار گذاشته و به صورت کاملا بنیادی و عمیق روند نوسازی و مدرنیته را در ترکیه اعمال کند، گفتنی است که وی در این راه برخلاف رضا شاه شتابناک عمل نکرد و اگرچه فردی ضد سنت بود اما سعی کرد با آموزش کودکان از دوران مدارس، یک تغییر نسل را در ترکیه به وجود آورد. رضاشاه به تقلید از آتاتورک فکر میکرد میتوان همین کار را در ایران نیز انجام داد. در حالی که نهاد دین در ایران مستقل از نهاد حکومت بود و از نظر مالی از آن ارتزاق نمیکرد؛ بنابراین از میان برداشتنش کاری بس دشوار بود. رضاشاه اگرچه توانست عرصه را بر روحانیت تنگ کند، اما این امکان برایش مهیا نبود که راه رفته آتاتورک را طی نماید. بگذریم که رضاشاه درکی از این مسئله نداشت. او یاد گرفته بود که تقلید کند؛ چه از اروپا چه از ترکیه. بنابراین تلاش نکرد تا با رویهای خلاقانه راهکاری برای نوسازی در ایران بیابد که بتواند در آن نهاد مستقل روحانیت را نیز در زمینه وسازی با خود همراه کند.
رویکرد نهادی به حکومت
همانطور که در سطور گذشته عنوان شد، رضا شاه برآمده از یک خانواده کاملا سنتی و فقیر بوده که کاملا مناسبات ارباب-رعیتی موجود در ایران در وجود وی نهادینه شده بود، همچنین عدم آموزش دانشگاهی و صرف فعالیّتهای نظامی منجر به این شد که وی درک درستی از تصمیمات بنیادی و آینده نگرانه نداشته باشد. اگرچه بسیاری از نهادها و مراکز در زمان وی برای اولین بار تأسیس شد، ولی همانطور که به آن اشاره کردیم عدم همخوانی این نهادها با فرهنگ ایرانی و تسریع در به انجام رساندن آنها به هر شیوهای، موجب شد که اینها هیچگاه در بطن جامعه ایران نهادینه نشود و به عنوان یک فرهنگ و اصل در ساختار اجتماعی و سیاسی ایران شکل ماندگار نشوند.
وی عموما توجهی به تصمیمات مجلس شورای ملی که به عنوان بزرگترین نهاد جامعه مدرن شناخته میشود، نداشت و در اتخاذ تصمیمات نفع ملی را بر نفع خود ترجیح نمیداد. در واقع دولت مطلقه رضا شاه نمونهای از دولت بناپارتی فرانسه بود، اگرچه باید نخست وزیر و مجلس شورای ملی به روی کاغذ نقش بسیار مهمی در تصمیمات کشور ایفا میکردند ولی عملا خواستههای رضا شاه بر هر دو اینها برتری داشت. وی با اینکه در اکثر مواقع از راهنمایی و مشاوره روشنفکران اطراف خود کمتر استفاده میکرد اما به خاطر حس قدرت طلبی مرتب در حال تغییر ایشان برمیآمد.9
آتاتورک برخلاف رضا شاه که سلسلهی پهلوی را تأسیس کرد و به فکر ادامه قدرت در خاندان خود بود، این گونه نمیاندیشید. وی برآمده از عصر تحولات امپراطوری عثمانی بود و از همان آغاز کار با فعالیّت احزاب و تشکلها به عنوان پایههای قدرت موافق بود و در واقع نوسازی را در ساخت اجتماعی ترکیه نهادینه کرد تا بدین وسیله هم مسیر پیشرفت هموار شود و هم اینکه شکلی از حکومت دموکراتیک و نه مطلقه در ترکیه ایجاد شود. اگرچه بسیاری حکومت آتاتورک را از نوع دیکتاتوری میدانند ولی برخلاف رضا شاه، دیکتاتوری آتاتورک جدای از قانون نبود و هیچگاه قدرت نهادهایی چون مجلس شورای ملی را به طور کامل نابود نکرد. اگر بخواهیم در یک جمله تعریفی از مدرنیزاسیون در دولت آتاتورک و رضا شاه ارائه دهیم باید بگوییم که مدرنیزاسیون آتاتورکی نوعی «مدرنیزاسیون اقتدارگرایانه» بود که هیچگاه قانون نادیده گرفته نمیشد ولی مدرنیزاسیون ایران رضا شاهی را باید «مدرنیزاسیون خودکامه» نامید.10
جمع بندی
با توجه به سه محوری که اشاره شد می توان دریافت که نوع نوسازی رضاشاه و آتاتورک دارای تغییرات مبنایی بود. این متن درصدد نبود تا به تایید رویهای بپردازد که آتاتورک در پیش گرفت. چرا که او نیز دیکتاتور و در عین حال ضد سنت بود. اما مسئله این است که رویهای که او در پیش گرفت، حداقل از منظر رویههای مدرن نوسازی و آنچه خود غربیها از فرایند توسعه به تصویر میکشند عقلانیتر است. کمترین میزان خشونت از یک سو و عمیقتر کردن رویههای مدرنیزاسیون از سوی دیگر. در مقابل اما رضاشاه بیشتر به جنبههای ظاهری مدرنیته توجه داشت،زیرا از فرهنگ و اعتقاد بومی خود احساس تحقیر می کرد.
________________________________
1. آندرو مانگو، کتاب آتاتورک، ترجمه هوشمند دهقان، انتشارات پیام امروز، چاپ اول 1394، ص 164.
2. کیوان پهلوان، رضاشاه «از الشتر تا الاشت»، آرون، چاپ دوم، ۱۳۸۴، ص920.
3. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمهی کاظم فیروزمند، حسن شمسآوری و محسن مدیر شانهچی، تهران، نشر مرکز، 1381، ص 131.
4. همان، ص 133.
5. محمدرضا علم، فرزانه دشتی، بیژن میرزایی، برنامة تجدد و نوسازی ایران در عصر رضاشاه پهلوی، مجله تحقیقات تاریخ اجتماعی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، سال چهارم، شمارة اول، بهار و تابستان 1393 .
6. پیتر آوری، تاریخ معاصر ایران، ترجمة محمد رفیعی مهرآبادی، ج 2، تهران، انتشارات عطایی، 1369، ص 164.
7. همان، ص 159-160.
8. مصطفی فاتح، پنجاه سال نفت ایران، تهران، انتشارات پیام، 1358، چاپ دوم، ص189.
9.همان، ص140.
10. تقی آزاد برمکی، بهروز دلگشایی، مسأله مدرنیزاسیون در ایران: مقایسه تطبیقی-تاریخی ایران و ترکیه در دوران حکومت رضا شاه و آتاتورک (1921م-1941)، سال 1390، مجله بررسی مسائل اجتماعی ایران، سال دوم، شماره پنجم و ششم، ص 20 .