بامداد سوم شهریور 1320 سفیران انگلیس و شوروی با حضور در منزل علی منصور نخستوزیر کشور و تسلیم یادداشتهای دولتهای خود، از تهاجم قوای متفقین به خاک ایران خبر دادند. به فاصله اندکی قوای روس از شمال و انگلستان از جنوب مرزهای ایران را در شرایطی که ارتش رضاشاه کاملا از هم فروپاشیده بود درنوردیدند. با حضور قوای متفقین رضاشاه مجبور به کنارهگیری از سلطنت شد و انگلیسیها او را به جزیرهای به نام موریس که در زمره جزایر تحت مالکیت بریتانیا بود تبعید کردند. چرایی تبعید او به این جزیره دورافتاده نکات پنهان بسیاری را در خود نهفته دارد که نیازمند بازنگری و واکاوی بسیار است.
دلایل و شواهد متفاوتی در خصوص تبعید رضاشاه از ایران به جزیره موریس مطرح شده است. این رویداد مهم تاریخی همانند بسیاری از دیگر وقایع تاریخی، مسالهای پیچیده و چند وجهی بوده و در وقوع آن عوامل مختلفی دخیل بودهاند و نمیتوان با تقلیل موضوع تنها به یک علت بسنده کرد. در این میان میتوان به مواردی همچون ضعف مشروعیت عمومی، ناکارآمدی رضاشاه برای انگلستان در بحبوحه جنگ جهانی دوم و حوداث سالهای 1320، ناآگاهی و درک ضعیف او از معادلات نظام بینالملل و بازیهای سیاسی قدرتهای بزرگ و البته هراس انگلیس از محاکمه رضاشاه و افشای خیانتهای این کشور به مردم ایران از جمله در مواردی مانند قرارداد 1933 اشاره کرد. تمام این عوامل سبب شد تا انگلیسیها تصمیم به برکناری رضاشاه بگیرند و برای تحقق خواسته خود جزیره موریس را که از مستعمرات انگلیس در جنوب غربی اقیانوس هند با شرایط آب و هوایی نامطلوب بود، به عنوان تبعیدگاه او برگزینند.
نبود پایگاه مردمی
رضاشاه با رسیدن به سلطنت، پیشینه خود را فراموش کرد و این اصل اساسی را که قدرت در نهایت از مردم نشأت میگیرد به دست فراموشی سپرد. بی اعتنایی او به مذهب و مقابله رضاشاه با مذهبی که از نفوذ بالایی در میان اقشار و لایههای مختلف جامعه ایرانی برخوردار بود سبب شد تا تصویری سیاه و منفی از رضاشاه در میان مردم شکل بگیرد. از سوی دیگر برخی اقدامات شبه مدرنیستی رضاشاه همانند مقابله با ایلات و عشایر و سیاست یکجانشین کردن آنان و پیگیری سیاست کوچ اجباری سبب شد تا او در میان جامعه روستایی و عشایری ایران نیز به چهرهای منفور تبدیل گردد. غصب املاک و زمینهای مردم نیز عامل دیگری بود که حتی پس از تبعید رضاشاه همچنان یادآور بیرحمی و شقاوت بیپایانش به مردم بود.
زمانی که انگلیسیها با او به مانند یک زندانی رفتار کردند دیگر چیزی از ابهت و غرور پادشاهیاش باقی نمانده بود. نبود پایگاه مردمی در واقع یکی از مهمترین دلایلی بود که انگلیسیها دریافتند میتوانند هرگونه که بخواهند با رضاشاه برخورد کنند. خواستهای که در خرداد 1320 یعنی درست سه ماه قبل از اشغال نظامی ایران از سوی سفیر انگلیس به وزارت خارجه ایران ارائه شد: «نارضایتی عمومی، تنفر عمومی مردم از شاه و عدم حمایت کامل ارتش از شاه، سوء اداره و حرص و بیرحمی رضاشاه، حضور و دسیسه چینی آلمانیها و ... زمان مناسبی را فراهم آورده است تا شاه برکنار شود و یا حتی به پادشاهی پهلوی پایان داده شود.»1
هشدارهای سفیر انگلیس بیش از هر چیز گویای فشار و خفقان حاکم در آن زمان و فقدان پایههای مشروعیت در شیوه زمامداری و نظام استبدادی رضاشاه است. با آگاهی از همین موضوع بود که «روز 14 سپتامبر (23 شهریور) بیبیسی در برنامه فارسی خود به رضاشاه حمله کرد و او را جبار و دزد خواند و اعلام کرد که مشروعیت او از بین رفته و جبران شدنی نیست. نمایندگان مجلس حاضر نشدند گفتار بیبیسی را رد کنند و اعلام کردند بیبیسی حقیقت را گفته است و در ایران دموکراسی وجود ندارد.» 2 مردم در حکومت استبدادی و رضاخانی نه تنها از مالکیت خصوصی برخوردار نبودند بلکه جان و مال و ناموس آنها نیز در زیر چکمههای استبدادی رضاشاه نادیده گرفته میشد. به جرأت میتوان گفت نتایج حاصل از این شیوه زمامداری در واقع مهمترین عامل داخلی در سقوط و تبعید رضاشاه محسوب میشود. نحوه برخورد با ارتش رضاشاه در زمان اشغال کشور بیانگر میزان تنفر مردم از حکومت رضاشاه و ارتش گوش به فرمان اوست. «ملت ایران که دوران استبداد را میگذراند طبعاً ارتش را یاری نمیکرد. ارتش ایران به حدی نبود که بتواند نیروهای انگلیس و شوروی را عقب بزند ولی اگر مردم به مقاومت برمیخاستند اشغال کشور به سادگی عملی نبود و اگر اشغال میشد با زحمت و مقاومت مستمر روزانه مواجه بود.» 3
ناآگاهی از معادلات سیاسی در عرصه بینالملل
در سال 1320 اتفاقاتی روی داد که رضاشاه به اهمیت آنها پی نبرده بود. نداشتن درک لازم برای پی بردن به شرایط حاکم بر نظام بینالملل موجب شد تا رضاشاه برای انگلیسیها به بازیگری نامطلوب و عنصری تبدیل شود که میبایست صحنه قدرت ایران را ترک کند. یکی از این اشتباهات نزدیکی به آلمان بود که به ویژه در سالهای پایانی حکومت رضاشاه نمود بیشتری پیدا کرد و این موضوع حساسیت بیشتر انگلستان یعنی همان قدرتی که رضاخان را از یک فرمانده جزء بریگاد قزاق به مقام سلطنت رسانده بوده برمیانگیخت. تمایل رضاشاه برای افزایش مراوده با آلمانها البته بیش از آنکه بنا بر الزامات سیاسی و منافع ملی باشد برآمده از تلاش وی برای حفظ قدرت و رفع احتیاجات شخصی بود. «این تمایل در واقع براساس منافع و امتیازاتی بود که دولت آلمان در آن هنگام برای شخص رضاشاه فراهم میکرد وگرنه مردم ایران را از این امر بهرهای نبود.» 4
زمانی جزیره موریس به عنوان تبعیدگاه رضاشاه انتخاب شد که تکلیف جبهههای جنگ هنوز مشخص نبود و ارتش آلمان نازی دست برتر را در جنگ در اختیار داشت. بنابراین انگلیسیها هراس داشتند تا چنانچه آلمانها بتوانند با رضاشاه ارتباط برقرار کنند از او در آینده به عنوان مهرهای برای بازیهای سیاسی خود استفاده کنند.
رضاشاه قدرت آلمان را بیش از آنچه بود تصور میکرد و گمان داشت آلمانها به زودی به قدرت برتر منطقه تبدیل میشوند و برای باقی ماندن در قدرت باید با این کشور روابط حسنهای داشته باشد. یکی دیگر از رویدادهای مهمی که در نیمه دوم 1320 روی داد تهاجم ناگهانی آلمان به اتحاد جماهیر شوروی بود که صحنه جنگ جهانی دوم را به کل تغییر داد و انگلستان را مجبور کرد با این قدرت کمونیستی از در اتحاد برآید. با این همه رضاشاه همچنان با پیگیری سیاست دفعالوقتی تلاش داشت تا بر اریکه قدرت باقی بماند. به همین دلیل حتی به اخطار انگلستان و شوروی در خصوص اخراج اتباع آلمانی در مرداد 1320 نیز توجهی نکرد تا در نهایت انگلیسیها برای تبعید او و خارج کردنش از صحنه قدرت ایران به جمعبندی رسیدند.
تبعید به موریس راهی برای جلوگیری از محاکمه و افشای اطلاعات
به نظر میرسد تبعید رضاشاه به جزیره دورافتاده موریس جدا از تلاش انگلستان برای خروج رضاشاه از صحنه قدرت در ایران دلیل دیگری هم داشت و آن چیزی نبود جز جلوگیری از دسترسی رضاشاه به رسانههای جمعی و افشای کم و کیف روابط پنهانی که میان انگلستان و رضاشاه در طول سالهای طولانی سلطنتش برقرار بود. از همین روی، «انگلیسیها میخواستند موقعیت خود را در ایران حفظ کنند و مطمئن باشند که سابقه نکبتبار بیست سال گذشته، غارتها و وحشیگریها، پاک میشود و یا تا آنجا که ممکن است پنهان میماند. این کار فقط با برکنارشدن رضاشاه و نشستن پسرش به جای او ممکن بود. به همین دلیل انگلیسیها فروغی را انتخاب کردند که ابزار همین سیاست باشد؛ همانگونه که رضاشاه در سال 1921 بود.» 5
تبعید رضاشاه به نقطهای نزدیک به خاک ایران همچون هندوستان که رضاشاه خود تقاضا کرده بود در آنجا بماند، میتوانست توجهات بسیاری را به خود جلب کند. حضور رسانهها و البته نزدیکی شاه سابق به ایران خطراتی را برای انگلستان در پی داشت که انگلیسیها را مجاب کرد تا شاه به نقطهای دوردست تبعید شود. از سوی دیگر انگلیسیها هراس داشتند تا رضاشاه به چنگال عدالت گرفتار آید و افشاگر اقدامات خیانت بار انگلیسیها باشد. «مردم ایران که میدیدند رضاشاه به کمک انگلیسیها از چنگال عدالت گریخته و با حکایتهای رعبآوری که زندانیان سیاسی آزاد شده از زندانهای رضاشاه تعریف میکردند، به سراغ مقامات نظمیه و زندانهایی رفتند که مرتکب این قتلها و جنایات شده بودند. آنهایی که رضاشاه را فراری داده بودند تلاش میکردند برخی از مریدانش را نیز نجات دهند.» 6
در کنار این عوامل باید هراس انگلستان از آلمانها را هم در نظر داشت. در واقع زمانی جزیره موریس به عنوان تبعیدگاه رضاشاه انتخاب شد که تکلیف جبهههای جنگ هنوز مشخص نبود و ارتش آلمان نازی دست برتر را در جنگ در اختیار داشت. بنابراین انگلیسیها هراس داشتند تا چنانچه آلمانها بتوانند با رضاشاه ارتباط برقرار کنند از او در آینده به عنوان مهرهای برای بازیهای سیاسی خود استفاده کنند.
نتیجهگیری
عوامل مورد بررسی در نهایت موجب شد تا در شهریور 1320 رضاشاه که زمانی با کمک انگلستان به تخت پادشاهی نشسته بود با کشتی انگلیسیها راهی بندری دوردست به نام موریس شود. در واقع رضاشاه و سرنوشتش دیگر برای انگلیسیها اهمیت چندانی نداشت و به همین دلیل با فرستادنش به موریس او را تحقیر کردند. جزیرهای که هرچند تبعیدگاه نهایی رضاشاه نبود اما آب و هوای شرجی و انزوایش از جهان خارج آنقدر برای او عذابآور بود که موجب شد او به فاصله کوتاهی در مرداد 1323 در ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی درگذرد.
علی ایزدی و عبدالرضا، احمدرضا و محمودرضا پهلوی در دوران اقامت در ژوهانسبورگ
شماره آرشیو: 1736-11ع
پی نوشت:
________________________________________
1.یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، 1392، چاپ بیستم، ص 203-201.
2.جان فوران، مقاومت شکننده، ترجمه احمد تدین، تهران، انتشارات رسا، 1382، چاپ چهارم، ص 380.
3.سید جلال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلد اول، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1361، ص 216.
4.علیرضا امینی، تاریخ روابط خارجی ایران در دوران پهلوی، تهران، انتشارات صدای معاصر، 1381، ص 48.
5.محمدقلی مجد، رضاشاه و بریتانیا، ترجمه مصطفی امیری، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1389، ص 476.
6.مجد، همان، ص 484.