کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

«پیامدهای یک اقدام انقلابی بر زندگی یک خانواده» در گفت‌وشنود با علیرضا عسگراولادی

پدر اعدام منصور را زمینه‌ساز بیداری جامعه می‌دانست

28 خرداد 1398 ساعت 15:58

زنده‌یاد استاد حبیب‌الله عسگراولادی از طراحان و بانیان اعدام انقلابی حسنعلی منصور بود. وی در پی این رویداد دستگیر شد و سیزده سال زندان و مهم‌تر از آن زندان در تبعید را تجربه کرد. در گفت‌وشنودی که پیش روی شماست، جناب علیرضا عسگراولادی، فرزند آن مرحوم، از پیامدهای این واقعه بر خانواده خویش گفته است.


شما در زمره خانواده‌هایی هستید که پیامدهای اعدام انقلابی منصور را سال‌ها تحمل کردید. شما در زمره خانواده‌ یکی متولیان این اقدام، یعنی زنده‌یاد حبیب‌الله عسگراولادی، هستید. تا جایی که به یاد دارید، یعنی از دوران کودکی‌تان، زندگی شما تا چه حد تحت تأثیر این واقعه بود؟ چه واکنش‌هایی از اطراف و اکناف درباره کاری که پدر و دوستانشان کردند، دریافت می‌کردید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده در آن زمان کودک بودم. وقتی حاج‌‌آقا را گرفتند، بنده چهل‌روزه بودم! خانواده ما شرایط اقتصادی خوبی نداشت. پس از آنکه مرحوم پدر (رضوان‌الله تعالی علی) به زندان رفتند، ما مستقیم و غیر مستقیم تحت مجموعه‌ای از فشارها بودیم، هم از طرف سیستم شاه معدوم و هم از طرف عده‌ای از اطرافیان و مرتبطان. زمانی که در مدارس دولتی تحصیل می‌کردم، از عوامل ساواک هم حضور داشتند و یکی از مشکلات اساسی که برایمان پیش آوردند درباره تحصیل خانواده بود؛ چون پدرم سابقه و زندان سیاسی داشت، کاری کردند که بنده نتوانم به‌خوبی به تحصیلم ادامه بدهم. سال اول ابتدایی مرا مردود کردند! این مسئله به جهت روحی بر من اثر گذاشت. این حالت غبن و ملال تا آخر با من بود. یکی از اثرات کوچک کار سیستم امنیتی شاه و ساواک، در زندگی ما همین بود. از مسائل دیگر اینکه مادر ما، با شرایط سختی زندگی می‌کردند. نبود حاج‌آقا یکسری مشکلات حاشیه‌ای برای ما درست می‌کرد و بنده و مادر شهیده‌ام ــ که نهایتا به آرزویی که داشت رسید (چون ایشان قبل از پیروزی انقلاب در حین وضع حمل شهیده شدند) ــ مجبور بودیم از یک شهر به شهر دیگر و به زندان‌هایی که حاج‌آقا را تبعید می‌کردند برویم. در تهران به زندان‌های اوین و قصر و در شهرستان‌ها با شرایط سختی که داشتیم، به زندان‌های برازجان و مشهد تردد داشتیم.
 

 
آیا هم‌دوره‌های شما در نوجوانی و جوانی از کاری که پدرتان کردند، مطلع بودند؟ به همین دلیل چه رفتارهایی از دوستان، اطرافیان و مردم می‌دیدید؟ بیشتر سلبی بود یا ایجابی؟ تحسین می‌شدید یا تحت تأثیر تبلیغاتی که آن زمان ممکن بود وجود داشته باشد، مورد شماتت قرار می‌گرفتید؟
واکنش‌ها اعم از مثبت و منفی بود، اما در چنین شرایط سختی، واکنش‌های منفی بیشتر به چشم می‌آیند. همین الان هم در مورد رزمندگان ما که به سوریه یا جاهای دیگر می‌روند، این مشهود است که خیلی‌ها که علاقه‌ای به این ایثارها و فداکاری‌ها ندارند، به جای تکریم، تأیید و حمایت، متأسفانه زخم می‌زنند و مشکلات عدیده‌ای را برای عزیزان ما به‌وجود می‌آورند. بنده حقیر و مادر شهیده ما هم از این موضوع مستثنی نبودیم و نیستیم. از این به بعد هم همین هست. همان زمان از مدرسه و اجتماع گرفته تا خانواده‌های پدری و مادری، از چند طرف در فشار بودیم؛ آن هم در شرایط نبودِ حاج‌آقا، که برایمان گرفتاری‌های زیادی را ایجاد کرده بود. به‌جای اینکه ارحام، فامیل، دوستان و کسانی که در کنار ما قرار داشتند ما را حمایت کنند و محترم بشمارند، بیشتر ما را نگران و حتی بعضی موقع‌ها ما را شماتت می‌کردند که چرا این اتفاق افتاده است؟ چرا ایشان نمی‌رود عذرخواهی کند؟ چرا به شاه نامه نمی‌دهد؟ و چراهای متعدد. همین بود که خیلی ما را اذیت می‌کردند و به‌جای اینکه تحسین کنند و بگویند کار انقلابی، خوب و صحیحی انجام شده است، می‌گفتند ترور و شاه‌کُشی و نخست‌وزیرکشی! چون پدر و دوستانشان در آغاز، قرارشان از شاه بود که نشد و به نخست‌وزیر رسیدند و به این ترتیب جلو آمدند. در نهایت خیلی باعث خشنودی بستگان، فامیل و اینها نبود و به خاطر این بحث‌ها، بیشتر در فشار روحی بودیم.
 
نقش مادرتان در اداره زندگی خانواده شما در آن دوره، چقدر دشوار و مهم بود؟ مخارج خانواده شما در آن مقطع به چه طریقی تأمین می‌شد؟
ما منزلی در خیابان 15 خرداد شرقی داشتیم که سه دانگش متعلق به مادر شهیده‌ام بود که مادرشان برایشان خریده بودند. سه‌دانگ دیگر متعلق به عمویمان بود که در عمل متعلق به پدرم بود. آن خانه را به خاطر مشکلاتی که پیش آمدند در غیاب پدر، به اجاره دادیم. یادم هست آن موقع ماهی 150 تومان (150 تا یک تومانی) می‌گرفتیم و مادر شهیده ما، با سختی در منزل پدربزرگم (پدر مادری) در بازار آهنگرها ــ که اتاقی داشتیم ــ هزینه‌ها را می‌پرداخت و زندگی را می‌گذراندیم. در عین حال از جانب پدربزرگمان (پدر مادرمان) در حمایت کمی هم بودیم.
 
از قدیمی‌ترین دیدارهایی که با پدرتان بعد از اعدام منصور و دستگیری و به زندان رفتن ایشان دارید، بگویید. روحیات و شرایط ایشان را چطور دیدید؟ احیانا اگر توصیه یا رفتاری از ایشان در آن ملاقات یا ملاقات‌ها به خاطر دارید، بفرمایید.
از سفری که با مادر شهیده‌ام به مشهد و زندان وکیل‌آباد رفته بودیم، یک خاطره جالب دارم. این خاطره مربوط است به صبوری ایشان و توکل بالا و کم‌نظیرشان به حضرت حق. من در آن سفر، یک دو تومانی را در اختیار داشتم که کرایه برگشت ما از وکیل‌آباد به سمت منزل بود. غیر از آن هیچ پولی برای برگشت نداشتیم. آن پول را از مادر شهیده‌ام گرفته بودم و در دستم بود و داشتم بازی می‌کردم. وسط حیاط زندان نرده‌هایی بود. آن پول دو تومانی، کاغذی و قهوه‌ای رنگ بود. پول از دستم افتاد پایین و دیگر به آن دسترسی نداشتم. رفتیم با حضرت ابوی ملاقات کردیم. بعد از خداحافظی، به مادر شهیده‌ام عرض کردم: مامان! من این پول را گم کردم! ایشان هم گفت: چرا این‌جوری شد؟ نهایتا مجبور شدیم برویم دوباره ملاقات بگیریم. مأمور گفت: شما که الان ملاقات کردید! به حاج‌آقا گفتند و ایشان فرموده بودند: من که الان اینها را دیدم! گفتند: حتما مشکلی پیش آمده است و می‌خواهند شما را ببینند. آنجا اولین زندان با تلفن بود. حاج‌آقا آمدند پشت تلفن، با مادر حال و احوال کردند و گفتند: «اتفاقی افتاده است؟» حاج‌آقا فکر کردند کسی مرحوم شده یا موضوعی پیش آمده است که مادر می‌خواهند به ایشان اطلاع بدهند! فرمودند: «اتفاقی افتاده است؟» مادر با نگرانی و ناراحتی فرمودند: «بله، متأسفانه پولی که می‌خواستیم با آن برگردیم، در اختیارم نیست و این بچه پول را گم کرده و انداخته است!» پیراهن حاج‌آقا سفید با یقه آخوندی بود. نگاه و توسلی به سمت آقا امام رضا(ع) کردند. همین‌طور که داشتند نگاه می‌کردند و در فکر بودند، جواب مادر شهیده بنده را پشت تلفن دادند و گفتند: «فلانی! نگرانی ندارد، چرا شما نگرانی؟ درست می‌شود». دست مبارکش را در جیبش کرد. بنده شش‌ساله بودم و داشتم می‌دیدم در آن جیب هیچی نیست. از آن جیب یک 5 تومانی درآوردند و به ما دادند! بعد ما خداحافظی کردیم و رفتیم. حاج‌آقا رفتند آن طرف و زدند زیر گریه و حالشان منقلب شد. مأمور پرسید: «چه اتفاقی افتاد؟ خبری بدی به شما دادند؟» حاج‌آقا جواب دادند: «در جیبم هیچ نبود، با علم به اینکه می‌دانستم در جیبم چیزی نیست رو کردم به آقا امام رضا(ع) و توسل کردم و گفتم: هیچ مردی را جلوی خانواده‌اش شرمنده نکنید و از او خواستم و ایشان مرحمت فرمود! این مرحمت گریه و زاری و خشنودی ندارد؟» این خاطره‌ای از صبوری، متانت و وصل بودن ایشان بود که برایم سرلوحه زندگی است و همیشه از آن استفاده می‌کنم. ان‌شاءالله لایق باشم.
 
پس از آزادی، نگاه پدر به دوران زندان و سختی‌های آن چگونه بود؟
حاج‌آقا روحیه خاصی داشتند و همیشه در کل زندگی‌شان، خود را یک از صد می‌دانستند! خود را صد نمی‌دیدند. همیشه همین سرلوحه کارشان بود و همواره اول دیگران را به حساب می‌آوردند، بعد خودشان را. سیزده سال و نیم زندانی که حاج آقا بخشی از آن را به صورت زندان در تبعید گذرانده بودند و از خیلی از مسئولینی که هنوز هم هستند شرایط آزاده سیاسی‌شان بالاتر است، بااین‌حال آن را هرگز ندیدند. هیچ‌وقت این را به زبان نمی‌آوردند که مثلا آقای هاشمی رفسنجانی چهار سال و نیم زندان بود، اما من چهارده سال! هیچ‌وقت اینها را مقایسه نمی‌کردند که به روی مسئولین و دیگران بیاورند و بگویند چنین داستان‌هایی هست. در نهایت وقتی امام عزیزمان (قدس سره الشریف)، حکم کمیته امداد را به ایشان دادند، ایشان یکی از نمایندگان ولی فقیه شد، در صورتی که دو سه تا نمایندگی دیگر هم از ولی فقیه داشتند، بااین‌همه همیشه در کارشان شورایی حرکت می‌کردند. هیچ‌وقت اعلام نمی‌کرد که من اولم، من بزرگم یا من کجای کار قرار دارم. این حرف‌ها گفتنش آسان است.
 
در مورد اعدام انقلابی منصور بعد از اینکه از زندان آزاد شدند، جمع‌بندی ایشان از اقدام سیزده سال پیش خود و دوستانشان چه بود؟ همچنان به این اقدام وفادار بودند و از آن دفاع می‌کردند؟
این که کاملا مشخص است. حضرت ابوی و همراهانشان نسبت به حرکت انقلابی‌ خود، همچنان پابرجا بودند و می‌گفتند: باید این اتفاق می‌افتاد تا انقلاب اسلامی ایجاد شود و مردم از سیاست‌های شاه و نخست‌وزیر و اقداماتی مثل کاپیتولاسیون و کارها و خیانت‌هایی که این جماعت می‌کردند، هوشیار شوند. اینها باید برای ملت ایران روشن می‌شد و تا آخر هیچ‌وقت حتی یک میلی‌متر از خط‌مشی فکری‌ خود عقب‌نشینی نکردند و همیشه این کار را حق مسلم یک فرد مسلمان می‌دانستند. قطعا اگر آن اتفاق نمی‌افتاد، آگاهی عمومی ایجاد و به تبع آن انقلاب پیروز نمی‌شد.
 


کد مطلب: 7860

آدرس مطلب :
https://www.iichs.ir/fa/news/7860/پدر-اعدام-منصور-زمینه-ساز-بیداری-جامعه-می-دانست

تاریخ معاصر
  https://www.iichs.ir