نکات و خاطراتی از دسیسهچینیها در انتخاب وکلای گناباد در مجلس شورای ملی در عهد پهلویها
در تاریخ معاصر ایران، شهر گناباد به لحاظ مرکزیت برای دراویش گنابادی، تاریخچه و جایگاهی خاص دارد؛ ازاینرو مطالعه درباره جریانهای سیاسی ـ مذهبی آن اهمیتی ویژه مییابد. از جمله مدعیات فرقه یادشده عدم دخالت در سیاست است. در مقالی که پیش روی شماست، عالم مجاهد آیتالله محمد مدنی معروف به «ناشرالاسلام گنابادی» با اتکای به خاطرات خویش، به نکاتی خواندنی دراینباره اشاره کرده است. ذکر این نکته لازم است که وی این مقال را در پاسخ به ادعای سلطان حسین تابنده گنابادی و در زمان حیات وی نگاشته است.
آیتالله حاج شیخ محمد مدنی (ناشرالاسلام گنابادی)
دنبالکنندگان تاریخ صوفیان گنابادی استحضار دارند که این فرقه همواره داعیهدار اعتزال از سیاست و عدم دخالت در آن بوده است. از جمله سلطان حسین تابنده گنابادی در کتاب خود درباره ملا سلطان گنابادی این ادعا را تکرار کرده است. وی در صفحه 103 کتاب نابغه علم و عرفان سطر آخر مینویسد:
«موقعی که از آن جناب (ملا سلطان گنابادی) درباره مشروطیت و استبداد سؤال شد، فرمود: ما یک نفر زارع و دهاتی درویشیم و نمیدانیم مشروطیت یا استبداد چه معنی دارد؛ ما به این چیزها کاری نداریم و مطیع امر دولت میباشیم، خواه مشروطه باشد یا مستبد. و در غیر آن موقع هم بههیچوجه در سیاست دخالت نداشت و تاکنون نیز این روش باقی است و حتی هیچ وقت در انتخابات نمایندگان مجلس دخالت نمیشود و کسی را برای این کار تعیین نمیکنند...»
کذب و دروغپردازی تابنده را در ضمن داستانهای ذیل بیان میکنم:
اولا: در زمان طاغوت، که هر دو سال برای انتخاب نماینده مجلس شورای ملی یک انتخابات صوری برگزار میشد (که در خاطرات شاه آمده بود که یک لیست از سفارت انگلیس میآورند یک لیست از سفارت آمریکا) در یکی از این انتخابات شهرستان گناباد و شهرستان فردوس یک نماینده بنا بود انتخاب شود. گنابادیها از محسن گنابادی تبلیغ میکردند و فردوسیها از نجفی در مذاکره خصوصی بین شریعت و طریقت خالی از حقیقت گناباد. آقای محمدحسن بیچاره در رأس خانقاه (طریقت) به دو نفرِ در رأس شریعت، یعنی سیدمحمدحسین شریعتزاده و حاج سیفالشریعه، قول میدهد که به پیروان خودش دستور خواهد داد که به آقای گنابادی رأی دهند، اما وقتی آرا شماره میشود معلوم میشود که صوفی رأس طریقت، عکس آنچه قرار گذاشته به نجفی رأی دادهاند و او پیروز شد و محسن گنابادی شکست خورده؛ در اینجا مرحوم آیتالله فیض ساکن کاخک فرموده بود:
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقهباز کرد»
ثانیا: آقای تابنده! داستان دخالت محمدحسن بیچاره (صالحعلیشاه) پدر جنابعالی در همه ادواری که ظرف پنجاه سال، در اداره خانقاه بیدخت ریاست بلامنازع داشت، بر کسی پوشیده نیست که در دوره شریعت و طریقت با هم رقابت میکردند؛ مخصوصا در رقابت با باقر شریعت و خانم اقبال، خواهر دکتر اقبال، که بنده را به دستور پیرنیا استاندار خراسان تبعید نمودند. یک روز در ایام فاطمیه به چند جلسه دعوت شده بودم که شخصی درب منزل آمد. درب را باز نمودم. آقای علی مرتضایی، از فرهنگیان بازنشسته گنابادی مقیم مشهد، بود. ایشان وارد منزل شد؛ چون چند نفر حضور داشتند: گفت در مشهد جلسه روضهخوانی دارم، آمدهام جنابعالی را مشهد ببرم که برایمان روضه بخوانید! گفتم: در گناباد مجلس قبول کردهام عذر میخواهم! جلسه خلوت شد. گفت: «بنده خدمت آقای پیرنیا استاندار بودم؛ ایشان گفت: از تهران دستور آمده که باید خانم اقبال از صندوق گناباد درآید و با بودن حاجی مدنی در گناباد، میترسیم مشکلاتی پدید آید و مصلحت در این است که ایشان در این انتخابات گناباد نباشد، حالا از چه طریق احضارش کنم؟ که من داوطلب شدم که میروم حاجی مدنی را بیسروصدا میآورم؛ خلاصه من مأمورم که محترمانه شما را به مشهد ببرم که این چند روزه انتخابات در گناباد نباشید». گفتم: بسیار خوب، به بانیهای جلسات ایام فاطمیه پیام دادم که من مشهدم و نخواهم توانست در جلسات فاطمیه گناباد انجام وظیفه نمایم. به اتفاق آقای مرتضایی رفتم مشهد مقدس و با آقای استاندار ملاقات شد. در ضمن ملاقات آقای استاندار عذرخواهی کرد و گفت: از تهران دستور دادهاند که خانم اقبال باید از صندوق گناباد درآید؛ من گفتم: اولا این خانم بیحجاب است و ثانیا از فرقه صوفیه است، مردم به او رأی نمیدهند! گفتند: الّا و لابد باید انتخاب شود و من مصلحت دانستم که این چندروزه جنابعالی گناباد نباشید! گفتم: بسیار خوب، اما مردم گناباد میگویند حالا که میخواهند برای ما قیّم تعیین نمایند، اما چرا همچو بساطی! در اینجا استاندار خیلی خندید؛ چون سوابق جوانی خانم را میدانست! بالاخره با شروع انتخابات چند سرهنگ با گروه ضربت وارد گناباد شدند و فرماندار گناباد، آقای مصلح، را با هیئتهای ادارهکننده مراسم کنار زدند، آرای مأخوذه دکتر شریعت را به نام خانم اقبال صورتجلسه و آرای خانم اقبال را ــ که کمتر از آرای باطله بود ــ به نام دکتر شریعت صورتجلسه نمودند، و صندوق معجزه کرد و خانم به مدت دو سال نماینده گناباد شد! پس از مراجعت به گناباد، آقای مصلح در منطقه خیبری به دیدن من آمد و درد دل کرد: من هیچکاره بودم و عذر میخواهم. گفتم: همیشه شماها میگویید باید فاصله دولت و ملت کم شود، خبر دارید که این کارها فاصله را زیادتر میکند؟... جالب این بود که جلسه ترحیمی در مرکز شهرستان بود که فرماندار و همه رؤسای گناباد مستمع بودند و منِ سخنران که از جریان معجزه صندوق انتخابات در یکی از ادوار گذشته سخن گفتم، توضیح دادم: مردی روستایی سر صندوق رفت و عوض آنکه رأی خود را در صندوق اندازد، صندوق را میبوسید! یکی از مأمورین گفت: این مرد بیسواد را ببینید که صندوق انتخابات را با صندوق ضریح امامزادهها اشتباه گرفته است. آن مرد روستایی گفت: ما که صندوق ضریح امامزادهها را میبوسیم، چون از آنها معجزه میبینیم و من در دوره گذشته انتخابات، از این صندوق معجزه دیدهام، برای حسنقلی رأی دادم عباسعلی از صندوق درآمد! گفتم: جای آن مرد روستایی خالی که بیاید گناباد و ببیند که مردم برای مردی رأی دادند، اما صندوق معجزه کرد و زنی از صندوق درآمد! فرماندار و رؤسا سرهایشان پایین افتاد و شلیک خنده مردم به هوا رفت. جلسه به اتمام رسید؛ رئیس شهربانی آقای فارابی بیرجندی به دفتر کار اینجانب آمد و گفت: یک غلطی کردهایم، خواهش میکنم تمامش کنید! گفتم: مردم عقیده داشتند، این مقدار لازم بود، دیگر تکرار آن لازم نیست!
ثالثا: آقای تابنده! اگر شما دخالت پدر خود محمدحسن بیچاره را در امور سیاست مخصوصا انتخابات مجلس شورای ملی به خاطر ندارید، آخرین دوره دخالت در امر انتخابات در جریان رقابت ناصر کنگرلو از مریدان و نعمتالله تابنده برادر جنابعالی است که پدر شما کنگرلو و نعمتالله تابنده را احضار کرد و گفت: شما دو نفر اگر با هم رقابت کنید، رقیب شما که باقر شریعت است، برنده خواهد شد؛ سپس به نعمتالله تابنده گفت: در این دوره شما به نفع آقای کنگرلو کنار برو، اما در دوره آینده آقای کنگرلو به نفع شما کنار برود تا در هر دورهای، یکی از شما به مجلس راه پیدا کنید. فراموش نمیکنم که سال 1344 بود. انتخابات تمام شد و نعمتالله تابنده به امر قطب (پدرش) کنار رفت، اما اجل آقای محمدحسن بیچاره را مهلت نداد و در 6 مرداد سال 1345ش از دنیا رفت و سال بعد، یعنی انتخابات سال 1346، نوبت دخالت در امر انتخابات به جنابعالی رسید. طبق قرار قبلی باید کنگرلو به نفع برادرتان نعمتالله تابنده کنار برود و جنابعالی هر دو را احضار نمودید، ولی کنگرلو سر بالا داد و گفت: جنابعالی در امر طریقت مرشد من هستید و سیاست به اینها ارتباط ندارد و کنار نرفت! در اینجا از طرف جنابعالی دستور داده شد: کنگرلو حق ورود به بیدخت را ندارد و او ستاد انتخاباتی خود را از بیدخت به روستای مند و منزل باقر افضلیان منتقل کرد، اما یک روز خبردار شد که سلطان حسین مریض است. به آقای کوهستانی صوفی، رئیس اداره ثبت گناباد، گفت: آقای سلطان حسین مریض است، بیا برویم عیادت کنیم. از اینجا را کوهستانی برای من نقل کرد: با کنگرلو به درب منزل سلطان حسین رفتیم، درب را زدیم، کلفت منزل پشت درب آمده گفت: حاجآقا بیمارند و اجازه ندارم درب را باز کنم، اما آقای نصیری، داماد حاج سلطان حسین، درب را باز کرد و گفت: بفرمایید. دو نفری، من و کنگرلو، وارد شدیم که ناگهان نعمتالله تابنده با نورعلی تابنده (قطب فعلی) وارد شدند و با کمال ناراحتی فریاد زدند: چه کسی در را برای اینها باز کرد؟ آقای نصیری گفت: من، که ناگهان دو نفری به نصیری حمله کردند و او را به زمین زدند و مشغول فحّاشی و کتککاری شدند! در اینجا خانم آقای سلطان حسین تابنده تبرزین درویشی را برداشت و به دست نعمتالله تابنده زد و به این طریق دامادش را از چنگ آن دو وحشی نجات داد. من و کنگرلو پا به فرار گذاشتیم! آقای سروان اسلامی، رئیس ژاندارمری شهرستان گناباد، به من گفت: اگر من آن شب به محل حادثه نمیرسیدم، زدوخورد به اینجا خاتمه نمییافت و مادر دکتر نعمتالله تابنده لشکری آماده کرده بود که با چوب و چماق به منزل آقای سلطان حسین تابنده حمله کرده و از همسر قطب انتقام بگیرند، اما من آنان را پراکنده کردم! این داستان به روزنامهها نیز کشیده شد، به طوری که روزنامه «نوای خراسان»، که صاحبامتیاز آن حسین محمودی از مریدان خانقاه بیدخت بود، تحت عنوان «چاه مکن بهر کسی/ اول خودت آنگه کسی» نوشت: آن کس که این نیت سوء را داشت و چهارنعلی سمند خودسری میتاخت، سکندری خورد و اسب غرورش به کلّه درآمد و او را به زمین زد و دست او شکست و بهناچار او را بلاتأمّل به مشهد آوردند و به دست اطبّا و شکستهبند سپردند. قلبی را شکست و دستش را قهر انتقام طبیعت شکست!
رابعا: آقای سلطان حسین تابنده! تمام نویسندگان بیغرض و مرض جهان میدانند که اصل پیدایش صوفی و صوفیگری در اسلام توأم با سیاست طائفه جنایتکار بنیالعباس بوده است. بنیامیه در مبارزه با اهلبیت (علیهمالسلام) شکست خورد و بنیالعباس مبارزه فرهنگی با اهل البیت پیغمبر(صلیالله علیه و آله) را با آوردن کالایی به نام صوفی و صوفیگری، از خارج اسلام به داخل آوردند. تاریخ شهادت میدهد که پیدایش صوفی از زمان امام صادق (علیهالسلام) است. افراد صوفی زمان امام صادق (علیهالسلام) و ائمه بعد از آن حضرت میگفتند ما مغز دین هستیم! امامان معصوم و خلفای تعیینشده از طرف خدای متعال که در حدیث لوح که از آسمان بر پیغمبر (صلیالله علیه و آله) نازل شده، نام مبارک دوازده امام است و افراد صوفی اختراع شده به دست دشمنان اهلالبیت (علیهمالسلام) در مقابل ائمه طاهرین دم از کشف و کرامت و معجزه میزنند و هر کس بخواهد به مزخرفات خندهآور و دعاوی آنها اطلاع پیدا کند، کتاب «تذکرهالاولیا»ی شیخ عطّار صوفی نیشابوری را مطالعه کند. این رشته دشمنی پیشوایان صوفیه با ائمه معصومین (علیهمالسلام) در زمان غیبت امام زمان (روحی فداه) هم ادامه دارد. اولین حربه فریبنده آنها مذمت مراجع تقلید و نواب امام زمان(عج) است. فراموش نمیکنم که در نجف اشرف جلسه بود که مرحوم آیتالله العظمی شاهرودی و آیتالله العظمی اصطهباناتی شرکت داشتند؛ به مناسبت، شعر ملای رومی خوانده شد که میگوید: «ما ز قرآن مغز را برداشتیم/ پوست را پیش خران بگذاشتیم». آیتالله العظمی شاهرودی به آیتالله العظمی اصطهباناتی فرمودند: این مرد ما و شما را میگوید...
آقای تابنده! بعد از پیروزی انقلاب و فرار جنابعالی از گناباد، اولین منبری را که در مسجد جامع رفتم، یک مرد صوفی از مردی که پهلویش نشسته بود، سؤال میکند: این شیخ روی منبر را معرفی کن؟ در جواب میگوید: شیخ مدنی اهل خیبری. آن مرد صوفی میگوید: این بنده خدا که ترسی ندارد؛ آیه قرآن تفسیر میکند؛ بیخود ما را از او میترسانیدند. آری طایفه شما همواره از مصاحبت با علما برحذر داشته میشدند تا در حلقه شما باقی بمانند و آنچه را به آنها عرضه میشود بیچون و چرا بپذیرند.