بیشک ارتش یکی از مهمترین ابزارهای قدرت سیاسی شاه و رژیم پهلوی بود که بعد از کودتای 28 مرداد به عنوان عاملی مهم در تحکیم قدرت دربار به کار رفت و توانست به عنوان ستاد وفاداری، به تحقق اهداف مورد نظر شاه کمک نماید. این فرایند از طریق افزایش تعداد نظامیان، اختصاص بودجههای کلان و فرماندهی کل قوا توسط شخص شاه بهدست آمد. در کنار این موضوع، خدمات مستشاری آمریکا نیز عاملی مهم در تقویت ارتش محسوب میشد. بااینحال دو موضوع اساسی در رابطه با ارتش وجود دارد که در اسناد جاسوسی نیز به آن اشاره شده است: نکته اول میزان متفاوت درجه وفاداری نظامیان نسبت به شاه و رژیم و دوم کنترل و تسلط آمریکا بر ارتش.
ارتش و ساختار آن در دوره پهلوی دوم
ارتش تا قبل از کودتای 28 مرداد از قدرت چندانی برخوردار نبود و بهرغم تلاشهایی که رضاشاه با صرف بودجههای کلان جهت ایجاد ارتش به سبکی مدرن بهکار بست، شیرازه آن در اولین برخورد با مهاجمان خارجی یعنی متفقین از هم پاشید و نشان داد که این نهاد نظامی، تنها در ظاهر، نام ارتش قدرتمند را به یدک میکشد. بااینحال تحت تأثیر اتفاقاتی که بعد از کودتای 28 مرداد رخ داد، ضرورت تحکیم مبانی ارتش در راستای حفاظت از شاه و رژیم مطرح شد.
بر این اساس، علاوه بر افزایش تعداد نظامیان، ارتقای عملکرد ارتش از طریق آموزش و حتی استخدام مستشاران نظامی آمریکایی و اسرائیلی در دستور کار رژیم قرار گرفت و بهتدریج ارتش به عنوان نهادی منسجم و قدرتمند ظاهر شد. بر این اساس «شاه طبق قانون اساسی فرمانده کل قوا بود. البته پیشتر نخستوزیران کوشیده بودند تا فرماندهی را از دست وی درآوردند؛ ازاینرو شاه به منظور تضمین وفاداری ارتش، بر استخدام و ارتقای نظامیان نظارت داشت و به عنوان تنها پیوند میان سه قوه نظامی عمل میکرد».1 شاه در راستای تحقق این هدف، بوجههای کلانی به ارتش اختصاص داد. بهرغم این موضوع که با اهدافی چون تضمین وفاداری ارتش به شاه انجام میشد، میزان وفاداری ارتشیان به شاه متفاوت بود و ارتش تحت کنترل آمریکا قرار داشت.
درجه متفاوت وفاداری ارتشیان به شاه
شاه با تصفیه سیاسی ارتش در دهه 1330 اولین گام مهم در ایجاد ارتشی وفادار و منسجم را برداشت. این موضوع متأثر از چند عامل همچون تلاش برخی از افسران برای ولیعهدی غلامرضا، نفوذ چپگراها در ارتش و... بود. چنانکه در اوایل 1959م تلاش مختصری توسط یک گروه غیرمتجانس از سیاستمداران و نظامیان انجام شد تا غلامرضا به مقام ولایتعهدی ترفیع یابد. این کار ظاهرا با این توقع انجام شد که شاه ممکن است قریبا سقوط کند.2 ازاینرو در این دهه شاهد سازماندهی اساسی ارتش و به کار گماشتن افرادی وفادار به رژیم و شاه هستیم؛ هرچند این وفاداری از درجات مختلفی برخوردار بود و تردیدهایی پیرامون آن در برخی از افسران وجود داشت و همین موضوع لزوم ایجاد ارتشی وفادار هرچند کوچک را به اذهان بسیاری متبادر کرده بود. از جمله میتوان به صحبتهای آموزگار در ملاقات با یک آمریکایی در تهران اشاره کرد که گفته بود: «شاه را باید متقاعد نمود که به نیروهای نظامی بیشتری احتیاج ندارد و وجود یک ارتش کوچک و وفادار و خوب آموزشدیده که تنها علت وجودیاش محافظت از شاه در مقابل خطرات داخلی باشد امری عاقلانه به نظر میرسد».3 البته پیشنهاد آموزگار ناشی از برخی دلایل سیاسی و تلاش او برای نفوذ در ارتش نیز بود.
وقتی ایران در سال 1330، از آمریکا تقاضای کمک نظامی کرد، دولت آمریکا از ارسال کمک نظامی خود به ایران خودداری کرد و ادامه کمکهای مزبور را منوط به تمدید قرار داد مستشاران نظامی نمود...
بسیاری در آن برهه بر وجود ارتشی وفادار تأکید داشتند؛ ازاینرو با تلاشهایی که در این دوره از سوی شاه و کمکهای نظامی آمریکا صورت گرفت، ظاهرا ارتش از برخی ناملایمتیهای سیاسی تصفیه شد، اما این وضعیت تا پایان حیات رژیم پایدار نبود و بهتدریج دامنهای از اختلافات پیرامون تبعیت از شاه و رژیم در میان ارکان مختلف ارتش بهوجود آمد. تبلور این موضوع بیشتر در میان افسران و سربازان و در مواجهه با مخالفان سیاسی رژیم مشهود بود؛ چنانکه پیرامون خاستگاه اجتماعی این گروه و تأثیر آن بر وفاداری آنان به رژیم آمده است: «افسران و سربازان بهویژه مانند خود تظاهرکنندگان، به طور عمده از طبقات محرومتر شهرها و از طبقات پایین و متوسط پایین تغذیه میشوند؛ بنابراین اگر امنیت عمومی در هم بریزد، کمتر یقین حاصل است که این عناصر از میان نظامیان به دستور مافوقهای خود برای شلیک به طرف تظاهرکنندگان صرفا به خاطر حمایت از شاه و حکومتی که از طرف وی منسوب شده اطاعت کنند».4
البته بخش مهمی از این موضوع با علایق مذهبی افسران و سربازان نیز مرتبط بود. به عبارتی «درحالیکه افسران ارشد و امرای ارتش به تاج و تخت وفادار بودند، در میان سربازان وظیفه و درجهداران و شمار زیادی از افسران چندان احساس دلبستگی و وفاداری نسبت به دستگاه سلطنت وجود نداشت و عواطف مذهبی همچنان بر آنها حاکم بود».5 در کنار این موضوع که میتوان از آن به عنوان پاشنه آشیل ارتش پهلوی نیز نام برد، عدم استقلال سیاسی ارتش که متأثر از کنترل آمریکا بر آن بود نیز باعث شده بود بر دامنه انتقادات از ارتش افزوده شود.
کنترل آمریکا بر ارتش
تسلط آمریکا بر ارتش به صورت مستشاری بود. مستشاری مهمترین حضور نظامی آمریکا در ایران محسوب میشد؛ به همین دلیل وقتی ایران در سال 1330، از آمریکا تقاضای کمک نظامی کرد، «دولت آمریکا از ارسال کمک نظامی خود به ایران خودداری کرد و ادامه کمکهای مزبور را منوط به تمدید قرار داد مستشاران نظامی نمود. در واقع آمریکا از سیاست ایران که از پیوستن به سازمان دفاعی خاورمیانه احتراز میکرد ناراضی بود و میخواست به این وسیله دکتر مصدق را در فشار بگذارد.»6 اما بعدها با سقوط دکتر مصدق، این هدف ابعاد وسیعتری یافت و با اهداف متفاوتی چون تأمین منافع سیاسی و اقتصادی آمریکا همراه شد. درواقع هدف آمریکا «بالا بردن کارایی نیروهای نظامی ایران به منظور مقاومت در مقابل تجاوز و ادامه و حفظ منافع آمریکا در ایران بود. توافق اساسی بین حکومت آمریکا و دولت ایران این بود که نظارت و کمک ارتش آمریکا به ارتش ایران (زمینی و هوایی و دریایی) ادامه یابد.»7
بر اساس این هدف، تعداد مستشاران آمریکایی بهتدریج افزایش یافت و مجلس سنا در گزارشهای متعدد خود بر لزوم تحقق این موضوع تأکید نمود؛ چنانکه در یکی از گزارشهای سنا آمده بود که «تعداد آمریکاییها در ایران میبایست بهواسطه خریدهای کلان اسلحه از آمریکا، تا سال 1980 به 60 هزار نفر بالغ گردد که این به معنای رشدی معادل 10 هزار نفر در سال بود. هزینه پرسنل نظامی ارتش ایران در سال 1356 بالغ بر 140 میلیارد ریال (نزدیک به 2 میلیارد دلار) بود، درحالیکه هزینه مستشاران آمریکایی مقیم ایران در همان سال بالغ بر 170 میلیارد ریال برآورد شده است. طبق قراردادهای نظامی میان دو کشور، تمام مخارج به عهده ایران بود».8
بنابراین ملاحظه میگردد آمریکا بدون صرف کمترین هزینه، ضمن تأمین منافع ملی خود، بر ارتش اشراف کامل سیاسی و اطلاعاتی داشت و از آن در جهت نیل به اهداف خود همچون مقابله با نفوذ کمونیسم و یافتن بازاری مناسب جهت فروش تسلیحات نظامی استفاده میکرد. در باب کنترل آمریکا بر ارتش ایران همین بس که گفته شود این تسلط تا جایی بود که بسیاری از فرماندهان ارتش از آمریکا دستور میگرفتند؛ چنانکه در جریان تظاهرات مردمی در 8 بهمن سال 1357، ژنرال هایزر به فرماندهان ایران دستور گشودن آتش و متفرق کردن جمعیت را داد. هایزر در بخشی از خاطرات خود پیرامون حوادث آن روز آورده است: «ژنرال قرهباغی فورا با آقای بختیار تماس گرفت و بعد آجودانش را صدا کرد. خیلی سریع به زبان فارسی دستور آتش داد و به طرف من برگشت و گفت همانطور که تصمیم گرفتهایم، عینا عمل خواهد شد. کمی بعد خبردار شدیم که ارتش به دستور ما وارد عمل شده است».9
سخن نهایی
تسلط آمریکا بر ارتش ایران باعث شده بود ارتش به نهادی وابسته به آمریکا تبدیل شود که به جای دفاع از کشور، به فکر منافع سیاسی و اقتصادی آمریکا باشد. این موضوع ضمن آنکه همبستگی و وفاداری نظامیان در رابطه با شاه و مردم را تحت تأثیر قرار داده بود، باعث شده بود بسیاری از فرماندهان ارتش مطیع اوامر آمریکا باشند؛ چنانکه سرکوب بسیاری از جنبشهای اعتراضی داخلی در آن برهه به دستور آمریکا و توسط فرماندهان ارتش اجرا و عملی شد. گذشته از این، بعد دیگر تسلط آمریکا بر ارتش، با کسب اطلاعات مهم از کشور همراه بود که از طریق آن آمریکا توانست ارتش ایران را به سمت اهداف موردنظر خود هدایت کند.
محمدرضا پهلوی در حال گفتوگو با فرماندهان قوای سهگانه ارتش و شهربانی در حاشیه یک مانور نظامی
شماره آرشیو: 40-133ش
پی نوشت:
1. حسین بشیریه، موانع توسعه سیاسی در ایران، تهران، گام نو، چ پنجم، 1384، ص 90.
2. دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، اسناد لانه جاسوسی آمریکا، ج 1، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1386، ص 263.
3. همان، ج 2، ص 162.
4. همان، ج 1، ص 818.
5. گروهی از پژوهشگران، پهلویها، تهران، کتاب مرجع، چ دوم، 1390؛ دانشنامه جهان اسلام، ذیل مطلب «سلسله پهلوی».
6. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران، از پایان جنگ جهانی دوم تا سقوط رژیم پهلوی، تهران، مؤلف، 1368، ص 96.
7. اسناد لانه جاسوسی آمریکا، همان، ج 1، ص 156.
8. اسناد لانه جاسوسی، همان، ج 7، ص 503.
9. رابرت هایزر، ماموریت به تهران، ترجمه نعمتالله عاملی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص 236- 237.