تهیه و تنظیم: فرهاد قلیزاده
جمعه 4 دی 1349
«... 21 آذر، روز ارتش زیر باران بسیار شدیدی برگزار شد. شاه با اسب برای بازدید و سان آمد. تا مغز استخوان خیس شده بود، ولی از بارندگی خشنود بود.
قبل از مراسم به کاخ رفتم تا پیشنهاد بکنم پیراهنی با آستینهای بسته بپوشد که وقتی سلام میدهد باران از آستینش وارد نشود. با حیرت دیدم که مشغول پوشیدن جلیقه ضد گلوله است. از تعجب دهانم باز مانده بود، یکی به این دلیل که شاه اصلا آدم تقدیرگرایی است و ظاهرا نسبت به خطر بیاعتناست، و دیگر اینکه مراسم رژه روز ارتش با سلاحهای بیفشنگ صورت میگیرد. شاید خبری به او دادهاند، اگر هم داده باشند بهقدری در این موارد سر نگهدار است که به من حرفی نخواهد زد. ضمن اینکه آنجا بودم، از مراسم رژهای تعریف کردم که در حضور پدر فقیدش برگزار شده بود. آن روز هم باران شدیدی میبارید، ولی وقتی که سربازها از جلوی جایگاه رد میشدند شاه جلو میآمد و سلام میداد و هر بار آستینش پر از آب میشد، مثل مشک آب، آن را خالی میکرد و دوباره سلام میداد. گفتم که ممکن است شاه هم امروز همین وضعیت را پیدا کند. گفت: "بله، پدرم میتوانست از پس این چیزها برآید. کمی تریاک میکشید و در تمام عمرش دچار سرماخوردگی نشد، ولی من بهآسانی سرما میخورم."»1
رضاشاه در مراسم سان و رژه در میدان جلالیه تهران
شماره آرشیو: 130937-275م
پی نوشت:
1. اسدالله علم، گفتگوهای من با شاه (خاطرات محرمانه امیر اسدالله علم)، ج 1، تهران، طرح نو، بهار 1371، صص 279ـ280.