دکتر حقانی در گفتوگو درباره چگونگی آغاز جنبش مشروطیت و چرایی انحراف و ناکام ماندن آن:
دکتر موسی حقانی، مورخ، پژوهشگر و رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر، در گفتوگو درباره جنبش مشروطیت گفت: مشروطه قبلا هم مطرح شده بود. من با این حرف که بعضیها میگویند مشروطه از سفارت انگلیس درآمد، موافق نیستم. انگلیسیها واقعا طرفدار مشروطه در ایران نبودند. شاید تظاهر و از آن جناح حمایت میکردند، ولی فقط برای این بود که اوضاع را به هم بریزند که بعد بتوانند ایران را تقسیم کنند. از واژه مشروطه هم قبلا استفاده شده بود، ولی برای مردم ناآشنا بود و عدالتخانه برایشان مأنوستر بود؛ چون میدانستند عدالتخانه یعنی چه.
با عرض سلام، برای آغاز گفتوگو، ابتدا تعریفی از مشروطه ارائه کنید و اینکه چه اتفاقاتی رخ داد که مردم به دنبال مشروطه رفتند. این اتفاقات از کجا شروع شد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. مشروطه و جریاناتی که در آن مقطع درگیر این مسئله بودند، هر کدام تعریف خاص خودشان را دارند. هرچند جریان ساختارشکن و جریان روشنفکری آن زمان، تعریف روشنی از مشروطه را که در ذهن داشت علنی نمیکرد؛ یعنی نمیگفت منظورش از مشروطه چیست؟ البته برای خودشان مشخص بود و میدانستند دنبال چه هستند؛ منظور آنها از مشروطه، مشروطه کردن قدرت و دین در ایران بود؛ به این معنا که قدرت را با پارلمان و مجلس محدود کنند. داعیهشان هم این بود که حکومت فردی، حکومت ناکارآمدی است و نمیتواند به مشکلات ایران پاسخ بدهد. وضع ایران هم مخصوصا بعد از جنگهایی که در دوره فتحعلیشاه به ما تحمیل شد و قراردادهای گلستان و ترکمانچای و شکست در هرات و از دست دادن آنجا و نفوذ گسترده اقتصادی روسیه و انگلیس در ایران و یکسری مسائل داخلی وضعیت خوبی نبود و این مسائل باعث شده بودند که شرایط ایران شرایط خوبی نباشد. ساختارشکنان میگفتند همه اینها معلول حکومت فردی است، درحالیکه این طور نبود.
آن زمان در دوگانه حکومت فردی و مشروطه کدام بهتر بود؟
البته حکومت فردی نقایص خودش را دارد و قطعا حکومت مشروطه مبتنی بر بسترهای فرهنگی اجتماعی کشور، بهمراتب بهتر از حکومت فردی بود. به همین دلیل هم روحانیت مرجع شیعه با این ماجرا همراهی کرد. اما اینکه بگوییم همه مشکلات ایران به حکومت فردی برمیگشت، این طور نبود. اینها عمدا نقش استعمار را نادیده میگیرند.
نقش استعمار چه بود؟
از ابتدای حکومت قاجاریه، انگلیسیها و روسها اتفاقاتی برای ما رقم زدند و وضعیت ایران را به سمت تضعیف و نابودی بردند. اتفاقا در آستانه مشروطه هم به محض اینکه نظام مشروطه در ایران حاکم میشود، روس و انگلیس با هم قرارداد 1907 را میبندند و ایران را تقسیم میکنند.
منظور منورالفکرها از مشروط کردن دین چه بود؟
آنها مشروط کردن دین را هم که اساسا جزء مبانی مدرنیته است علنی نکردند. از نظر این طیف، دین مشروط دینی است که حق ندارد در سیاست دخالت کند؛ بنابراین دینداران هم نمیتوانند از موضع دینی خود در سیاست دخالت کنند. آنها میتوانند دیندار باشند، اما این دینداری موجب نمیشود که دین خودشان را در قالب قوانین در جامعه پیاده کنند. اینها این بخش دوم را از مشروطه دوم، یعنی بعد از سقوط محمدعلیشاه، بیان کردند.
تعریف طیف مذهبی و علما از مشروطه چه بود؟ در مشروطه به دنبال چه بودند؟
علما دنبال عدالتخانه بودند و وقتی ندای مشروطه بلند شد، پرسیدند مشروطه چیست؟ پاسخ داده شد میخواهیم قدرت استبدادی یک فرد را محدود کنیم. به چه چیزی محدود کنیم؟ به قوانین اسلام و احکام دینی. مرحوم شیخ فضلالله نوری در هنگام تدوین قانون اساسی و متمم آن بارها متوجه شد که اینها (منورالفکرها) میخواهند پا را فراتر از قوانین اسلامی بگذارند و قصد دارند برای اسلام هم تعیین تکلیف کنند و ازهمینرو شیخ فضلالله اعتراض کرد و برای اینکه دست اینها را رو کند مدام سؤال میکرد منظورتان از قانون چیست؟ مبنای قانونگذاری شما چیست؟ و اینها به دروغ پاسخ میدادند قانونگذاری ما بر مبنای قوانین اسلامی است و قطعا با قوانین اسلامی تضاد پیدا نخواهد کرد. اینها دو تا تعریف هستند.
مردم میدانستند مشروطه چیست؟
جامعه ایرانی در آن زمان اطلاع کاملی از مشروطه نداشت. مردم، علما و روشنفکران از وضعیت موجود ناراضی بودند. هرچند دلایلشان با هم تفاوت داشت.
دلایل نارضایتی روحانیون و مردم خیلی به هم نزدیک بود. اما دلایل نارضایتی ساختارشکنان و روشنفکران که طیفهای مختلفی را شامل میشد، تفاوت داشت. و اینها دنبال مسائل دیگری هم بودند.
وقتی ندای مشروطه بلند شد، علمایی که به دنبال عدالتخانه بودند با این برداشت که مشروطه قدرت حاکم را مقید میکند و آرای نمایندگان مردم ملاک قرار میگیرد و دیگر کشور دلبخواهی اداره نمیشود، به حمایت از آن پرداختند. البته روحانیون یک سری اهداف دیگر هم داشتند؛ مثلا اینکه میبایست نیروی نظامی کشور تقویت شود. چون در این زمینه ضعف داشتیم و به همین دلیل روس و انگلیس مدام کشور را اشغال میکردند و تا مرز تجزیه ایران هم پیش رفتند. عثمانی هم در مقطعی به خاک ما لشکر کشید و بهتدریج رد پای آلمانیها هم در منطقه عثمانی پیدا شد و بهنحوی به خلیجفارس نزدیک شدند و به ایران نظر داشتند تا بتوانند از ظرفیت آن استفاده کنند.
همه این مسائل باعث شدند که تجهیز ارتش ایران و اساسا تأسیس ارتش ــ چون ما ارتش به معنی کلاسیک آن نداشتیم ــ و نیز ساختار اداری و قضایی کشور مد نظر علما قرار بگیرد؛ لذا به این نتیجه رسیدند که اگر این اتفاق بیفتد، چه به اسم عدالتخانه باشد، چه به اسم مشروطه، اتفاق خوبی است و به همین جهت با مشروطه همراهی کردند.
درگیری علما و ساختارشکنان از کجا آغاز شد؟
درگیریها از جایی شروع شد که جریان ساختارشکن در هنگام تدوین قانون اساسی پرده از منویات اصلی خود برداشت. این فرآیند ابتدا از نامگذاری مجلس شروع و نام مجلس شورای اسلامی را به مجلس شورای ملی تبدیل کردند.
با مذاکراتی هم که در مجلس صورت گرفت، برای مرحوم شیخ فضلالله نوری روشن شد که اینها دنبال چیز دیگری هستند.
البته برای علمای نجف کمی زمان برد تا موضوع روشن شود. در این فاصله اتفاقاتی در ایران روی داد. بعد از حذف محمدعلیشاه و شهادت مرحوم شیخ فضلالله نوری و شهادت مرحوم سیدعبدالله بهبهانی، جریان ساختارشکن دیگر هیچ مانعی را بر سر راه خود نمیدید و خواستههای خود را به صورت علنی بیان کرد. در اینجا بود که مراجع نجف در مقابلشان موضع گرفتند.
یک نظریه وجود دارد مبنی بر اینکه نهضت مشروطه در واقع دنباله همان نهضت تنباکوست که توسط میرزای شیرازی رهبری شد. نظر شما چیست؟
باید عرض کنم که دلیل به وقوع پیوستن نهضت تحریم، نفوذ گسترده بیگانگان در تمام ارکان کشور بود. تنباکو در اصل یک بهانه بود و بهانه خوب و درستی هم بود. علما، مردم و تجار میدیدند که بیگانگان دارند هر روز بر ایران تسلط بیشتری پیدا میکنند و اقتصاد ایران کاملا در اختیار آنها قرار گرفته است. میدیدند که آنها در امور سیاسی دخالت و بهتدریج در حوزههای فرهنگی و اجتماعی ایران اخلال ایجاد میکنند. این مسائل موجب نگرانی بود. از طرف دیگر، اقتصاد ملی هم نابود شده بود. در ابتدای دوره ناصری، یک تومان ایران با یک پوند انگلستان برابری میکرد؛ اواسط دوره ناصری دوره اوجِ دادن امتیازات به خارجیها بود. امتیازات را هم عمدتا منورالفکرها زمینهسازی و واگذار میکردند.
با چه توجیهی؟
توجیهشان این بود که ایران به سرمایهگذاری خارجی نیاز دارد. میگفتند سرمایهگذار بدون انگیزه نمیآید و با دادن امتیاز میتوان به او انگیزه داد و لذا بدترین امتیازات هم داده شد. اما جز غارت چیزی عاید ملت ایران نشد. نه جادهای در ایران ساخته و نه راهآهنی کشیده شد. نتیجه این امتیازات فقط غارت بود و بس. علما و تجار و مردم میدیدند که اقتصاد ملی متلاشی شده است و در حوزه سیاسی، این انگلیس و روس هستند که دارند تصمیم میگیرند؛ چرا که صدراعظم یک مدت روسی و یک مدت انگلیسی بود. نمونهاش علیاصغرخان اتابک یا «امینالسلطان». سایر رجال هم همینطور بودند.
متأسفانه اوضاع حاکمیت به لحاظ سیاسی خوب نبود. نفوذ فرهنگی بیگانگان افزایش پیدا کرده بود و این مسائل، زنگ خطر را در ایران به صدا درآورد.
مرحوم شیخ فضلالله نوری در سال ۱۳۰۵ق طی پرسش و پاسخی که با استاد خود مرحوم میرزای شیرازی داشت، در خصوص کالاهای مجلوب از بلاد کفر سؤال میکند (کشور ایران در آن زمان بیشتر از روسیه کالا وارد میکرد). شیخ فضلالله پیشنهاد میدهد که این کالاها تحریم شوند. خود این تحریم در مقابل نفوذ اقتصادی بیگانگان حرکت بزرگی بود. پس از آغاز نهضت تحریم در سال ۱۳۰۶ نیز، شاهد نهضت تنباکو در سال ۱۳۰۸ تا ۱۳۰۹ق هستیم.
نهضت تحریم چه نتیجهای داشت؟
ارمغان نهضت تحریم از لحاظ سیاسی برای جامعه ایران این بود که ایرانیها فهمیدند که میشود در مقابل استبداد و استعمار ایستاد و موفق هم شد.
بدین ترتیب نهضت تحریم پیروز شد و استعمار و استبداد مجبور به عقبنشینی شدند. مرحوم شهید مدرس میگوید «جوانه مشروطه در نهضت تحریم زده شد و از آنجا بود که بهتدریج رشد کرد».
چرا نهضت تحریم تنباکو سقوط قاجارها را در پی نداشت؟
چون نهضت تحریم نهضت براندازانه نبود و فقط مقاومت ملی در برابر نفوذ بیگانگان و زیادهطلبیهای آنان بود، خود به خود منجر به سقوط رژیم قاجار نشد. اما این جرئت را به جامعه ایرانی داد که میشود در مقابل زیادهخواهیهای بیگانگان و وادادگی استبداد داخلی ایستاد و از قضا پیروز هم شد.
گروههای منورالفکر از چه زمانی فعالیت جدی پیدا میکنند؟
سیر تحولات در ایران تقریبا بعد از ترور ناصرالدینشاه جدی میشود و از سال ۱۳۱۴ تا سال ۱۳۱۷ شاهد ظهور گروههای ساختارشکنی هستیم که در دوره ناصری محدود شده بودند.
مثلا چه گروههایی؟
مثلا فراماسونها. بهرغم اینکه ناصرالدینشاه به درخواست حاج ملا علی کنی، فعالیت فراموشخانه میرزا ملکمخان را در سال ۱۲۷۸ق ممنوع اعلام کرد، اما فراماسونها در دربار و دستگاه حاکمیتی ناصری نفوذ داشتند و فعالیت زیرزمینیشان از همان موقع آغاز شد و همه جا، مخصوصا در ارکان دولت، بهویژه در وزارت خارجه و نهادهایی که با مسائل خارجی ارتباط داشتند، حضور پیدا کردند.
بازرگانان ایرانی که به خارج از کشور میرفتند، در تور فراماسونری گرفتار میشدند. سیاستمداران نیز همین طور. هرچند اعزام دانشجو محدود بود، اما دانشجویانی هم که برای ادامه تحصیل به خارج میرفتند در تور فراماسونری گرفتار میشدند. بازرگانان و شاهزادگانی که سفرهای خارجی داشتند همین طور و اینها جمعیت قابل توجهی را تشکیل دادند.
به جز فراماسونها هم بودند؟
دسته دوم، «فِرق ضالّه»، «ازلیها» و «بهائیها» و گروههایی بودند که بعد از ترور ناصرالدینشاه عرصه برایشان باز شد. چون مظفرالدینشاه پیرمردی بود که بخش اعظم عمر خود را در ولایتعهدی گذرانده بود و موقعی شاه شد که دیگر توان اداره کشور را نداشت و دچار چندین بیماری بود. از این گذشته، ساختار پیچیدهای که در طول پنجاه سال سلطنت ناصرالدینشاه مستقر شده بود، الیگارشیای را بهوجود آورده بود که تکان دادن آن کار سختی بود و باعث میشد نظام کشور، ولو بهطور موقت، به هم بریزد.
به همین دلیل مظفرالدینشاه، امینالسلطان را که صدراعظم بود عزل و حتی او را به قم تبعید کرد و امینالدوله را روی کار آورد، ولی امینالدوله نتوانست بیش از دو سال صدارت کند و دوباره امینالسلطان بر سر کار آمد و درگیریها ادامه پیدا کرد. خود این وضعیت اقتدار حاکمیت را تضعیف کرد و بیگانگان هم از این فرصت استفاده کردند.
مهدی ملکزاده پسر ملکالمتکلمین، در کتاب «تاریخ انقلاب مشروطیت» جلد دو اشاره میکند که در دوره ناصرالدینشاه ما بودیم، اما جرئت عرض اندام نداشتیم. پس از فوت ناصرالدینشاه در یکی دو سال دوره مظفری هنوز هم سایه دوران ناصری بر سر حکومت هست. ملکزاده میگوید برای اینکه بتوانیم آزادیخواهان و طرفداران فلسفه نوین را گرد هم بیاوریم کتابخانه ملی را ایجاد کردیم و گفتیم میخواهیم راجع به نشر معارف گفتوگو کنیم. به این ترتیب محملی درست شد و افراد جمع شدند. ملکزاده مینویسد از بین صدها نفر شصت را انتخاب کردیم که به فلسفه نوین اعتقاد داشتند.
منظور از فلسفه نوین چیست؟
منظورش از فلسفه نوین، فلسفه ماسونی و مدرنیته است. مینویسد ۶۴ نفر را که به فلسفه نوین مؤمن و اهل ایستادگی، مقاومت و درگیری و مصمم بودند، جمع کردیم. برنامهریزی هم کردند که در ادامه بحث به آن اشاره میکنم.
«انجمن اخوت» دارای گرایشهای صوفیگرایانه و جزء ساختارشکنان بود. اینها ظاهرا صوفیمسلک، اما در اصل محمل فعالیت فراماسونری در ایران بودند. علاوه بر این، فرق ضاله بابی، ازلیان و بهائیان ــ که حداقل مواضع اعلامشدهشان درباره مشروطیت با همدیگر تفاوت داشت ــ برخی از اقلیتهای دینی مانند زرتشتیها و کلیمیها هم در این طیف بودند.
مرحوم شیخ فضلالله نوری این ساختارشکنان را به عنوان اینکه حزب هستند و روزنامه و شبنامه دارند، بهطور کلی یک حزب میداند. روزنامهها بعد از این جریان راه افتادند، ولی شبنامهها قبلا هم به صورت گسترده چاپ و پخش میشدند. در مشروطه اول اینها حزب و روزنامه دارند و متشکل و چالاک هستند. شیخ فضلالله نوری به ماهیت اینها اشاره میکند و از بابیها، ناتورالیستها (طبیعتگرایان)، نیهیلیستها و انواع و اقسام اینها اسم میبرد.
این گروهها چطور متحد میشوند؟
فراماسونری چتری میشود که همه گروههای ساختارشکن ذیل آن جمع میشوند. اعلام هم میکنند که کسی نباید در ارتباط با دیگران، مذهب و دین خود را مبنا قرار بدهد؛ اعلام میکنند که ما بحث مذهبی نمیکنیم و اجازه بحث مذهبی هم به کسی نمیدهیم؛ لذا صاحبان همه ادیان میتوانند در فراماسونری عضو شوند و به این ترتیب توانستند همه ساختارشکنها را جمع کنند.
جمع شدن اینها از یک طرف و به هم ریختن شیرازه کشور از سوی دیگر باعث شد نفوذ بیگانگان در کشور افزایش پیدا کند و شیرازه امور از همدیگر گسسته شود و همه چیز به هم بریزد؛ و ساختارشکنی در حوزههای فرهنگی و اجتماعی افزایش یابد.
این گروهها به دنبال چه هدفی بودند؟
اینها در ایران دنبال براندازی بودند. از سال ۱۳۱۷ق به این نتیجه رسیدند که میشود این کار را کرد. منتها دو نقیصه داشتند: یکی اینکه تشکل غیرعلنی دارند که در قالب کتابخانه ملی متشکل میشوند و در واقع تشکل علنی پیدا میکنند؛ دومین نقیصه که خیلی مهم است و خودشان هم اعتراف میکنند این است که پایگاه مردمی ندارند؛ مثلا میخواهند براندازی کنند، اما با کدام عِدّه و عُدّه؟ چه کسی اصلا به اینها اعتنا میکند و به حرفشان گوش میدهد و به میدان میآید؟ در اینجا بحث یارگیری از درون روحانیت شیعه را در بین خودشان مطرح میکنند. ملکزاده با صراحت میگوید که ۱۲۰ میلیون شیعه گوششان به دهان مرجعیت نجف است و فقط از آنها حرفشنوی دارند.
به همین جهت نفوذ در حوزه نجف و ارسال نشریات منتشره به آنجا را آغاز میکنند. اینها حرفهایشان را در نشریاتشان چندان عریان نمیزنند و فقط درباره لزوم اصلاح ایران صحبت و به عقبماندگیهای کشور اشاره میکنند و میگویند حق نیست که ملت شیعی اینگونه عقبافتاده باشد. این عبارات ظاهرالصلاح و گولزننده میتواند در مخاطبی که خود به دنبال تغییرات است، احساس مشترکی را بهوجود بیاورد و او را به این نتیجه برساند که بهتر است ما دست به دست هم داده، این شرایط را تغییر بدهیم.
زینالعابدین نقیاُف، متصدی نفت چاههای باکو، که زیر نظر ویکتور روچیلد(Victor Rothschild) کار میکند، نشریه «حبلالمتین» را میخرد و مجانی در نجف پخش میکند. در آن شمارههای حبلالمتین حرفهای بدی زده نمیشود، چرا که بهزعمشان موقع زدن حرفهای بد و حرفهای جدی و اساسی مد نظر اینها نیست. آنها فقط میخواهند به شکلی جریان روحانیت شیعه را به دعوا و ماجرایی بکشانند که نهایتا خودشان کنترلکننده آن هستند.
مجموعه حرکات اینها و اتفاقات باعث شد که وضع جامعه ایرانی به هم بریزد، ساختارشکنی افزایش پیدا کند، ترور شخصیتهایی که مورد اعتماد مردم بودند، مثل مرحوم شیخ فضلالله نوری و مرحوم میرزا حسن آشتیانی در دستور کار قرار بگیرد و از سال ۱۳۱۷ق مرجعیت نجف هم به این نتیجه میرسد که اوضاع ایران دارد دگرگون میشود و بایستی فکری کرد. و این هیچ ربطی به جریان ساختارشکن ندارد.
یعنی حضور روحانیت در صحنه متأثر از تبلیغات منورالفکرها نبود؟
ابداً؛ هیچ ربطی ندارد. البته بعدها گروههای ساختارشکن در بخشهایی تأثیر خودشان را میگذارند، ولی در این برهه جریان روحانیت دارد کار خودش را میکند.
جریان ساختارشکن دارد از نظر ساختار متشکل میشود و در جاهای مختلف نفوذ میکند. نفوذ در ارکان دولت از روز نخست، جزء دستورالعملهای جدی آنها بود. ارتباط با افراد جاهطلبی که با اینها همراه نیستند، ولی فقط جاهطلباند و میتوان آنها را درست در جایی که نباید کاری انجام شود به وسط میدان کشاند؛ بین آنها و جناح مقابل، بین آنها و دولت، بین آنها و شاه دعوا راه میاندازند و خودشان از این آب گلآلود ماهی مورد نظر خودشان را میگیرند. اینها در واقع داشتند به این صورت کار خودشان را پیش میبردند. از آن طرف هم مرجعیت شیعه نسبت به وضعیت ایران احساس نگرانی پیدا میکند؛ چون بهعنوان مثال پیش از آن سابقه نداشت که کسی جرئت کند در روز عاشورا سیرک و کارناوال در تهران راه بیندازد و با ساز و دهل و رقص و آواز عرض اندام کند.
کارناوال سیرک در روز عاشورا؟!
بعضی از اعضای دولت از سیرکی خارجی دعوت کرده بودند. این سیرک همزمان با روز عاشور وارد ایران میشود و با ساز و رقص و آواز کارناوال راه میاندازد. البته این یک نمونه است که در ایران سابقه نداشت. موارد دیگر هم هستند که علما را نگران میکند؛ اینکه امینالسلطان دوباره روی کار آمده است و دارد پشت سر هم به خارجیها امتیاز میدهد. روزگاری ناصرالدینشاه را به سفر میبردند و حالا نوبت مظفرالدینشاه شده بود و او را به سفر میبردند و پشت سر هم برای سفرهای شاه استقراض میکردند و برای کشور بدهی بار میآوردند.
فعالیت روحانیت در این برهه چگونه بود؟
اوضاع کشور به هم ریخته بود. در سال ۱۳۱۷، مرحوم آخوند خراسانی، مرحوم شربیانی و مرحوم ممقانی، سه مرجع نجف، جلساتی را برای رسیدگی به امور ایران ترتیب میدهند. رابطین این سه بزرگوار در ایران مرحوم شیخ فضلالله نوری و مرحوم میرزا حسن آشتیانی هستند؛ البته در این مقطع در ایران شبکهای از مجتهدین و علما را در شهرهای مختلف از جمله اصفهان، تبریز، گیلان، فارس و... داریم؛ منتها اخبار پایتخت توسط مرحوم آشتیانی و مرحوم شیخ فضلالله نوری به نجف میرسد و اینها دو شخصیت و مجتهدی هستند که علمای نجف به آنها اعتماد دارند.
مرحوم شیخ فضلالله نوری و مرحوم میرزا حسن آشتیانی پس از بررسیهایی که میکنند به این نتیجه میرسند که برای اصلاحات در ایران باید در ساختار حاکمیت تغییراتی بهوجود بیاید. مرحوم آشتیانی نامهای به پسرش که در نجف بود مینویسد و میگوید به آقایان ــ منظورش مرجعیت نجف است ــ بگو که «آب از سرچشمه گلآلود است». این عین عبارت ایشان است. پیشنهاد این است که صدراعظم ایران باید عوض شود.
صدراعظم چه کسی بود؟
آقای علیاصغرخان اتابک امینالسلطان، که از نظر اخلاقی و اعتقادی آدمی فاسد و واقعا یک غارتگر اقتصادی است. بهائیها مدعی هستند که در سال ۱۳۱۸ق که اتابک در قم تبعید بود، او را بهائی کردند. منابع آنها نشان میدهد که در کشور شیعه ایران، یک صدراعظم فاسدالعقیده داریم. وابستگی او به روس و انگلیس و امتیاز دادن به آنها ورد زبان مردم بود، بدیهی است که باید او را از کار برکنار کرد. بدین ترتیب مراجع نجف حکمی مبنی بر تکفیر امینالسلطان صادر میکنند. البته امینالسلطان و باندش سعی میکنند بگویند این حکم صحت ندارد. بار دیگر از مراجع استفسار میشود و آنها صراحتا اعلام میکنند که این حکم متعلق به ماست و اینگونه امینالسلطان ساقط میشود.
چه کسی جایگزین امینالسلطان میشود؟
در گام بعدی باید آدمی را میآوردند که حداقل معایب امینالسلطان و فساد عقیدتی و مالی نداشته باشد و وابسته به بیگانه نباشد. این تغییرات باید در دل همان حاکمیت موجود صورت میگرفت؛ چون بحث علما براندازی نبود و نمیخواستند نظامی را ساقط کنند و خارج از این چهارچوب و این آدمها نظام جدیدی را سر کار بیاورند. بحث روحانیت اصلاح بود و در مجموع به این نتیجه رسیدند که عینالدوله بهرغم اینکه مستبد است، ویژگیهایی دارد که میتواند مسائل را در ایران حل کند. از جمله اینکه به روس و انگلیس باج نمیدهد، فساد عقیده ندارد و در آن موقع فساد مالی هم نداشت. عینالدوله روی کار میآید و در حوزههای اقتصادی و سیاست خارجی دست به اصلاحاتی میزند، بهطوری که سفرای روس و انگلیس به رفتار عینالدوله اعتراض میکنند؛ چون داشت نفوذ آنها را کم میکرد. البته عینالدوله هم معایبی داشت، ولی علما به این دلیل از او پشتیبانی کردند که بهرغم این معایب نسبت به امینالسلطان مزایایی هم داشت.
عینالدوله
شماره آرشیو: 1303-1ع
در واقع انتخاب بین بد و بدتر مطرح بود؟
بله؛ در آن موقع امکان انتخاب بین صالح و اصلح وجود نداشت. واقعیت این بود که در همان سیستم باید از کسی حمایت میشد که به منافع ملی ایران آسیب نمیرساند و حداقل در مقابل بیگانگان موضع کشور را تقویت میکرد؛ امتیاز نمیداد، استقراض نمیکرد و در مسیر بهبود وضعیت زندگی مردم تلاش میکرد؛ لذا روحانیت به این ترتیب وارد میدان شد.
نتیجتا باید گفت جریان منورالفکری و گروههای ساختارشکن همه زیر چتر فراماسونری جمع شدهاند، قصد اغلبشان مشروطه نیست، بلکه هدفشان براندازی است.
آلترناتیوی که منورالفکرها برای فردای براندازی داشتند چه بود؟
هر کدام یک چیزی مد نظرشان بود؛ فراماسونها دنبال حاکمیت فراماسونری در ایران بودند. ازلیها میخواستند خودشان قدرت را در ایران به دست بگیرند. اقلیتهای دینی هم میخواستند در ساختار سیاسی مشارکت داشته باشند و هم آزادیهای بیشتری داشته باشند؛ بنابراین مدل مشروطه سکولار میتوانست بخشی از خواستههای آنها را برآورده کند؛ لذا هر کدام انگیزههای خاص خودشان را داشتند.
چگونه متحد شده بودند؟
فراماسونری، کتابخانه ملی و انجمنهایی که درست کرده بودند به آنها انسجام میداد.
خودشان را ذیل فراماسونری تعریف میکردند؟
ذیل فراماسونری تعریف شده بودند،. ولی هر کدام هم برای خودشان تعریف جداگانهای داشتند؛ مثلا ازلیها غیر از فراماسونری در باغ «سلیمانخان میکده» یا در انجمن بینالطلوعین دور هم جمع میشدند و جلسات خاص خودشان را داشتند. در کل، هماهنگیها در کتابخانه ملی و تشکیلات ماسونی صورت میگرفت.
و هدف همه اینها مشروطه سکولار بود؟
بله؛ در درجه اول مشروطه سکولار آن هم نه برای اصلاح امور ایران. من در میان مشروطهخواهان سکولار از لحاظ جریانی به دو دسته کلی قائل هستم؛ برخی از مشروطهخواهان سکولار میخواستند ایران مشروطه شود؛ مثلا احتشامالسلطنه که رئیس مجلس ایران هم شد، واقعا میخواست ایران مشروطه شود، منتها جنس مشروطهاش مشروطه سکولار بود؛ یک دسته کسانی هم بودند که اصلا دنبال مشروطه نبودند و میخواستند با عنوان مشروطه، در حاکمیت قاجاری شکاف و تَرَک ایجاد شود تا پس از آن، اینها به سمت به دست گرفتن قدرت بروند. اکثر کسانی که در حزب دموکرات جمع شدند، از این دسته محسوب میشوند. اینها خواسته یا ناخواسته دنبال مشروطه نبودند و رفتارهایشان باعث شد مشروطه در ایران شکست بخورد و رضاخان از دل آن بحران بیرون بیاید.
اعتدالیها به مشروطه سکولار قائل نبودند و اکثر آنها با این تندرویها موافق نبودند. در بین اعتدالیها آدمهایی را داریم که طرفدار مشروطه سکولار نیستند و طرفدار مشروطه دینی هستند، ولی برخی از مشروطهخواهانی که عرض کردم، در قالب اعتدالیون آمدند و با جریان دینی که آن هم اعتدالی بود، مثلا با آقای سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبائی همراه شدند. در بین اینها بعضی از چهرههای شاخص آن دوره را میبینیم.
در «حزب دموکرات» عمدتا افرادی با اندیشههای سکولار، غیردینی و در پارهای از موارد ضد دینی جمع میشوند؛ مثلا سوسیالدموکراتها در حزب دموکرات جا میگیرند. تروریستهایی که گرایشهای سوسیالیستی داشتند در حزب دموکرات جا میگیرند. ازلیها و عمده افراطیون در حزب دموکرات تجمع پیدا میکنند. منظورم این است که بخش عمدهای از اینها که از سال ۱۳۱۷ کارشان را شروع کردند، اصلا بحثشان مشروطه نبود، بلکه مشروطه بهانهای بود تا از طریق آن ساختار سیاسی در ایران ترک بردارد و بعد ازلیها و بقیه گروهها بتوانند مدل خودشان را در ایران پیاده کنند. پس در این گروه دو گرایش وجود دارد.
روحانیت به دنبال چه بود؟
گروه دیگر مرجعیت و روحانیت شیعه است که قصدش براندازی نیست، بلکه اصلاح درون حاکمیتی از طریق عدالتخانه یا پارلمان و نظام مشروطه است. اینها مشروطه را در چهارچوب بسترهای فرهنگی و دینی کشور تعریف میکنند. بعدها وقتی مرحوم آخوند خراسانی با جریان ساختارشکن درگیر میشود، میگوید بدیهی است که مشروطیت هر کشوری منطبق بر دیانت و مذهب رسمی آن کشور است. این برای جریان دینی و مرحوم آخوند خراسانی بدیهی بود، ولی برای امثال تقیزاده بدیهی نبود. برای تقیزاده بدیهی بود که مشروطه یک نظام سکولار است و دیانت حتما باید از سیاست تفکیک شود. البته او در مشروطه اول جرئت نمیکرد این تعریف را علنا ارائه بدهد، ولی در مشروطه دوم این جریان عملا به این سمت رفت که این تعریف را ارائه کند.
یک جریان دیگر هم استعمار خارجی است. ظاهرا استعمار خارجی به دو صورت موضع میگیرد، ولی هر دو موضع به یک نتیجه منجر میشوند: روس و انگلیس. بقیه کشورها در حاشیه هستند. از جمله نقشی که فرانسویها در ایران بازی میکنند به نفع انگلیس است. لژ بیداری در مشروطه ایران تقریبا از سال ۱۹۰۵ تا ۱۹۲۵م خیلی فعال شد و بعد از عزل محمدعلیشاه عملا اداره کشور را در دست گرفت و بعدها رضاخان را روی کار آورد.
انگلیسیها تحت پوششهای مختلف در ایران فعالیت میکردند و تمام سیاستهایشان به نفع انگلیس بود. حالا اگر خودشان هم میآمدند و تابلوی فراماسونری را علم میکردند، مردم متوجه میشدند که دستگاه ماسونی وابسته به انگلیس است، بنابراین فرانسویها آمدند و این زحمت را برای انگلیسیها کشیدند و مدیران و معلمین مدرسه آلیانس اسرائیلیت که مدرسه یهودی ـ فرانسوی بود، لژ بیداری را در ایران تأسیس کردند. محمدعلی فروغی و امثالهم نیز جزء استادان اولیه این لژ بودند.
بعدها تقیزاده و دیگران هم به تشکیلات ماسونی پیوستند. روس و انگلیس در خصوص مشروطه دو موضع متفاوت گرفتند؛ انگلیس ظاهرا طرفدار مشروطه و روسیه مخالف مشروطه شدند. روسیه البته موافق قاجار و مخالفین مشروطه از قبیل شیخ فضلالله نوری نبود، ولی با مشروطه مخالفت میکرد. شیخ فضلالله در ابتدا موافق مشروطه بود، ولی بعد که انحرافات را دید قید مشروعه را بر مشروطه زد. اما بعد که دید با این قیدها وضعیت اصلاح نمیشود، از منظر دینی، حرمت مشروطه را اعلام کرد. روسها از این منظر با مشروطه مخالفت کردند که در بسیاری از جاها نفوذ پیدا کرده بودند و اگر آن مشروطه واقعی، ولو سکولار در ایران حاکم میشد، میبایستی بساط خودشان را جمع کنند و بروند. اگر در آن دوره، مشروطه دینی حاکم میشد، استعمار در بسیاری از زمینهها در ایران شکست جدی میخورد.
انگلیسیها به اندازه روسها نفوذ نداشتند و میخواستند نفوذ خود را در ایران گسترش بدهند. روس و انگلیس هر دو هم به این نتیجه رسیده بودند که ایران نباید حاکمیت مقتدر داشته باشد. بنابراین وقتی محمدعلیشاه با مشروطهخواهان درگیر شد و مشروطهخواهان آمدند و تهران را گرفتند، روس و انگلیس هر دو با محمدعلیشاه شریک بودند. روسها محمدعلیشاه را فریب دادند و او را به سفارت خود بردند. انگلیس هم از این وضعیت نهایت استفاده را کرد و ناگهان یک دوره هرج و مرج و ناامنی عجیب در ایران بهوجود آمد، درحالیکه قرار بود مشروطه حداقل برای کشور امنیت بیاورد که محقق نشد.
بیشتر توضیح دهید.
انگلیسیها معتقد بودند که اگر با جناح مشروطهخواه همراهی کنند، میتوانند در ایران نفوذ بیشتری پیدا کنند. البته آنها به دنبال استقرار مشروطه در ایران نبودند؛ چون اگر دنبال مشروطه بودند، در سال۱۹۰۷م، یعنی یک سال بعد از تصویب حکم مشروطه، ایران را بین خودشان تقسیم نمیکردند. مذاکراتشان تقریبا از اواخر سال ۱۹۰۵م شروع شده بود. اینها در سال ۱۹۰۶م داشتند بر سر تقسیم ایران با هم مذاکره میکردند و ما داشتیم برای مشروطه توی سر و کله هم میزدیم. هر کدام از آنها هم در مناطقی که داشتند نفوذشان را گسترش دادند و بعضی از جزایر خلیجفارس در آن موقع به دست انگلیسیها افتاد.
شمال هم که دست روسیه بود.
البته انگلیسیها در فارس و جنوب هم بودند، ولی در این مقطع با توجه به شلوغیای که در ایران بهوجود آمده بود، نفوذشان را در جزایر خلیج فارس گسترش دادند. این سه جریان در ماجرای مشروطیت ایران با اهداف و مواضع متفاوت درگیر بودند، ولی هیچ کدام به اندازه روحانیت و مرجعیت شیعه قدرت بسیج تودهها را نداشتند؛ بنابراین گروه ساختارشکن شروع کرد به یارگیری از درون مرجعیت شیعه.
موفق هم شدند؟
بله؛ موفق شدند؛ منتها با فریبکاری. اگر یک مرجع شیعه میدانست اینها در پشت این شعارها میخواهند چه چیزی را در ایران اجرا کنند، قطعا به اینها اعتنا نمیکرد. اینها آمدند و گفتند وضع مردم این طور است؛ در مطبوعاتشان ترقی بعضی از کشورها را مطرح کردند؛ از بیکاری و قحطی و ظلم و ستمی که در ایران بود نوشتند و حرف زدند. طبیعی است که هر عالم شیعیای که این حرفها را بشنود میگوید باید با این کاستیها برخورد و آنها را برطرف کرد؛ مخصوصا که احکام اسلام میگویند باید عدالت باشد و اسلام با استبداد مخالف است. نفوذیها همه مسائل را هم به اسلام و بایستههایی که در حکومتداری مد نظر اسلام است ربط میدادند.
بنابراین بهطور طبیعی علما به این موضوع علاقه پیدا کردند. منتهی اینها دستورالعملی دارند که مهدی ملکزاده در همان جلد دوم کتاب «انقلاب مشروطیت» بیان میکند و میگوید که ما اجلاسی در باغ سلیمانخان میکده ــ جایی در نزدیکیهای دروازه قزوین تهران ــ داشتیم که هجده مصوبه داشت. در آنجا گفته شد که در مشرقزمین افراد جاهطلب زیادند و باید افراد جاهطلب را شناسایی کنیم و بدون اینکه متوجه منظور ما شوند آنها را به پروژهای که داریم بکشانیم.
پروژه چه بود؟
به هم ریختن اوضاع ایران و روشن کردن آتشی که دیگر نشود آن را خاموش کرد. بعد به سیدعبدالله بهبهانی و آقای طباطبایی اشاره میکنند و میگویند باید به اینها نزدیک شویم و بدون اینکه از اهداف ما مطلع شوند، از ظرفیتشان استفاده کنیم. برای نجف هم یک سری نشریه میفرستند. البته مراجع نجف به اینها اعتنا نمیکند و هنوز چشمشان به شیخ فضلالله نوری و امثال اوست که چه میگویند.
طبق گزارشهای مرحوم شیخ فضلالله اوضاع ایران خوب نیست و باید برای اصلاح کشور تلاش کرد. ساختارشکنها به این نتیجه میرسند که طرفداران عینالدوله و امینالدوله را که دو جناح حکومتی هستند به جان هم بیندازند و دعواهای مصنوعی درست کنند تا اعضای حاکمیت بهجای اینکه به مسائل و مشکلات مملکت بپردازند، به جان هم بیفتند.
این هم از بندهای قطعنامه است؟
بله؛ از بندهایی که در باغ سلیمانخان میکده صادر شدند. آن اجلاس، اجلاس عجیبی است و شما همه جور آدمی را در آنجا میبینید. از اردشیر جی، سر جاسوس انگلستان تا ملکالمتکلمین ازلی تا سیدجمال واعظ اصفهانی ازلی، بعضی از اقلیتهای دینی در کشور، حتی بهائیها که ادعا میکنند ما با انقلاب مشروطه همراهی نداشتیم، ولی بعضی از آنها از جمله ابوالحسنمیرزا شیخالرئیس قاجار در آنجا حضور دارند.
ابوالحسنمیرزا بهائی است، منتها در روش و اجرا مثل بابیها عمل میکند؛ بنابراین در اجلاس اینها هم شرکت میکند. اجلاس متنوع و پیچیدهای است. در آنجا میگویند که باید تاریخ انقلابها را ترجمه و معرفی کنیم، مخصوصا تاریخ انقلاب فرانسه که همراه با کشت و کشتار و بهخصوص کشتار کشیشها بود. حرفشان این بود که باید این تاریخها را به مردم بدهیم که بخوانند تا اگر فردا انقلابی شد، بدانند که باید چه کار کنند؛ مثلا کتاب «سه تفنگدار»(The Three Musketeers) الکساندر دوما (پدر) (Alexandre Dumas) در همان دوره ترجمه میشود. تصمیم میگیرند شبنامه بنویسند و پخش کنند.
ابوالحسنمیرزا
شماره آرشیو: 6837-1ع
آن قطعنامه بندهای زیادی دارد، اما دو موردش خیلی مهم هستند: یک مورد این است که تا زمانی که به مقصود نرسیدهایم، در نشریات خود از ادبیات اسلامی استفاده کنیم تا مبادا آخوندها چماق تکفیر را علیه ما بلند کنند. این بند نشان میدهد که ادبیات اینها ادبیات دینی نیست، ولی میگوید تا اطلاع ثانوی باید اینگونه مزورانه و منافقانه برخورد کنیم.
در بند دیگری میگوید: «هرچند آزادی مرام و عقیده سرلوحه اعتقادات یا مرام آزادیخواهان جهان است، اما از برادران خواهش میکنیم تا اطلاع ثانوی در مجالس دینی غیراسلامی شرکت نکنند». اگر یک کلیمی یا مسیحی در مراسم دینی خودش شرکت کند، ما به او ایراد نمیگیریم و طبیعتا آن موقع هم ایراد نداشت؛ بنابراین منظور از این بند، اقلیتهای دینی نیستند، بلکه منظور فِرق ضالّه هستند. این نشان میدهد که اکثر افرادی که در آنجا جمع شده بودند از فِرق ضالّه و اکثرا ازلی بودند؛ چون میگوید تا اطلاع ثانوی در مجالس غیر اسلامی شرکت نکنند.
اینها با این دستورالعمل میآیند و هدفشان به آشوب کشیدن کشور است و لذا ناگهان عکس مسیو نوز بلژیکی با لباس روحانیت شیعه در مجلس بالماسکه منتشر میشود. این عکس در سال 1317ق، یعنی در زمان امینالسلطان، گرفته شده بود و اگر قرار بود از آن بهرهبرداری سیاسی شود، باید در همان زمان منتشر میشد، اما این کار را نکردند و گذاشتند عکس را در سال 1323ق منتشر کردند؛ چون عینالدوله مسیو نوز را همچنان برای اصلاح امور گمرکی نگه داشته بود و به این ترتیب آتش عظیمی را بر پا کردند. کسی هم نیامد بگوید که این عکس که واقعا در آن به روحانیت اهانت شده بود، در زمان امینالسلطان گرفته شده است و ربطی به حالا ندارد.
بعد بحث قبرستان یا حمام چال مطرح شد و به دروغ به مرحوم شیخ فضلالله نوری نسبت دادند که موقوفه مسلمانان را به کفار روس فروخته است، درحالیکه این موقوفه در زمان میرزا حسن آشتیانی از حالت وقف و از حیّز انتفاع خارج شده و آن را فروخته و در جای دیگری تبدیل به احسن شده بود. در زمان مرحوم شیخ فضلالله نوری یک نفر آمد و این موقوفه را خرید. مردم که نمیدانستند این موقوفه تبدیل به احسن شده است، همچنان میگفتند که موقوفه است و از بس این جمله را تکرار کردند، خریدار شبهه کرد و پیش شیخ فضلالله آمد و گفت موقعی که من اینجا را خریدم، به من گفتند که موقوفه نیست، ولی الان مردم میگویند موقوفه است. من هم شک کردم. اسنادت را بیاور. شیخ اسنادش را میآورد و میگوید این طور نیست؛ آسید صادق طباطبایی و آقای آشتیانی این را تأیید و تبدیل به احسن کردهاند؛ برو خیالت راحت باشد. این طرف شبهه میکند و میگوید از باب احتمال وقف بودن یک بار دیگر معامله شود؛ یعنی همان معامله تبدیل به احسن صورت میگیرد. بعضی از آقازادههای آن دوره در چهارچوب تسویهحسابهای سیاسی و بهرهبرداری گروههای ساختارشکن این مطلب را بهانه میکنند و در تهران دعوایی را به راه میاندازند و برای خراب کردن چهره مرحوم شیخ فضلالله نوری نزد مردم، او را به موقوفهفروشی متهم میکنند.
بدنام کردن شیخ فضلالله نوری هم از اینجا شروع میشود؟
بله؛ تقریبا از اینجا بدنام کردن شیخ بهشکلی جدی شروع میشود. هر روز در کشور بلوایی به راه میافتد تا اینکه بالاخره سر چوب زدن تجار، مردم در مسجد شاه تجمع میکنند.
ماجرا چه بود؟
قضیه از این قرار است که در اثر جنگهای روس و ژاپن و بعد هم وقوع انقلاب اکتبر در روسیه، قند گران میشود و حاکم تهران تصمیم میگیرد برای حل مسئله قند چند تن از تجار قند را به اتهام اینکه اینها محتکر و غارتگرند، چوب بزند؛ درحالیکه گران شدن قند اصلا تقصیر آنها نبود. اتفاقا پیشنهاد این برخورد را میرزا حسن رشدیه میدهد که در جلسه باغ سلیمانخان میکده حضور داشته و خودش جزء گروههای ساختارشکن بود.
شاید علاءالدوله، حاکم تهران، بهطور طبیعی این کار را نمیکرد، ولی رشدیه او را تحریک کرد. وقتی تجار را چوب زدند، ابتدا تهران و سپس کرمان به بهانه دیگری شلوغ شد و پشت سر اینها، شهرهای دیگر هم درگیر شدند. اینها بهجای اینکه روی این آتش آب بریزند و آتش را خاموش کنند، یکی از اعضای همان حلقه و جلسه میآید و به عینالدوله میگوید که نباید کوتاه بیایی، چون در این صورت اینها بساط قاجاریه را جمع میکنند. عینالدوله میپرسد چه باید کرد؟ و او میگوید اینها را سرکوب کن.
عینالدوله شروع به سرکوب میکند و در این میان دو نفر هم کشته میشوند که یکی از آنها «سیدعبدالحمید» نام داشت و برایش نوحه درست میکنند که عبدالحمید کشته عبدالمجید شد که منظورشان از عبدالمجید، عینالدوله است. ماجرا شروع میشود و ادامه پیدا میکند و کار به مهاجرت صغری میکشد. در مهاجرت صغری همه گروههای ساختارشکن و البته سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبائی که نمیدانستند اینها چه هدفی را دنبال میکنند، حضور دارند. سیدین درگیریهای خاص خودشان را با حاکمیت داشتند و دنبال براندازی هم نبودند، اما گروههای ساختارشکن از این ظرفیت مخالفت آنها با استبداد استفاده و در تحصن حضور پیدا میکنند.
مهاجرت صغری نتیجهای هم دارد؟
این حرکت به جایی نمیرسد. چون بعد از مدتی بین آنها اختلاف میافتد و پولهای مشکوکی از جاهایی میآید و بین آنها توزیع میشود. سر پول با هم دعوا میکنند و نهایتا به این نتیجه میرسند که تا افتضاح بالا نیامده است، یکسری درخواستها را بدهند و به تهران برگردند.
نتیجه درخواستها چه میشود؟
درخواستها را میدهند که یکی از مواد آن عدالتخانه است که از قبل هم داده بودند و حالا تأکید میکنند، اما هیچ پاسخی نمیشنوند. اگر هم پاسخی داده میشد، گروههای ساختارشکن به این پاسخها بسنده نمیکردند و دنبال آتش و دعوای دیگری بودند. این بار دعوا بالا گرفت و عینالدوله هم یک مقدار بدرفتاری کرد که البته باز به تحریک همین گروههای ساختارشکن بود و به نصیحتهای مرحوم شیخ فضلالله نوری توجه نکرد. مرحوم شیخ چندین بار به او تذکر داد که «دست از این رفتارت بردار و با مردم و علما با خشونت رفتار نکن. این ماجرا را نمیشود با خشونت جمع کرد». اما عینالدوله توجه نکرد و مهاجرت کبری صورت گرفت و مرحوم شیخ فضلالله نوری هم در مهاجرت شرکت کرد. احمد کسروی، مخالف جدی مرحوم شیخ فضلالله نوری بود و تهمتهای سنگینی به ایشان زد، ولی مینویسد که «با پیوستن شیخ فضلالله به سیدین، کمر استبداد شکست».
دورنمایی از خیابان حضرت عبدالعظیم هنگام ورود علما از قم به تهران در ایام مشروطیت
شماره آرشیو: 3796-4ع
مهاجرین در حسنآباد، بین تهران و قم منتظر ماندند تا ببینند آیا شیخ فضلالله به آنها میپیوندد یا نه. مشروطه از اینجا بود که گل کرد و به ثمر نشست. آقایان به قم میروند و خواستههایشان را اعلام میکنند و ناگهان در تهران اتفاقی میافتد. همان گروه ساختارشکن شایع میکنند که قرار است عینالدوله با سپاهیانش بریزند و تمام مشروطهخواهان تهران را قلع و قمع کنند. مردم در مسجد شاه تجمع کردند و درگیری شد. علما وارد میدان شدند و نهایتا تصمیم گرفتند از تهران مهاجرت کنند و همین حرکت باعث شد مردم به میدان بیایند. قاطبه مراجع نجف، از مرحوم سیدکاظم یزدی، که بعدها با مشروطه انگلیسی مخالفت کرد تا مرحوم آخوند خراسانی که مشروطهخواه بود، به مظفرالدینشاه نامه نوشتند که چرا این کارها را میکنی؟ با مردم به عدالت رفتار کن.
آمدن مردم به میدان، بیشتر به خاطر اصرار علما بود یا وضعیت کشور؟
اصرار علما بود. مردم وقتی دیدند علما آمدهاند، آنها هم آمدند. البته زمینه هم داشتند. علما هم که بیخود مردم را به خیابان نمیکشند. با حساب و کتاب است. اول رایزنیها و نصیحتهایشان را میکنند؛ مثلا در قضیه تحریم تنباکو هم مرحوم میرزای شیرازی چند بار نصیحت کرد و نزد شاه آدم فرستاد و پیغام داد که این کار را نکن. وقتی جواب نداد، ایشان به میدان آمد و مردم هم با آن فتوا آن حماسه بزرگ را خلق کردند.
آمدند و شایع کردند که قرار است مردم در تهران قتل عام شوند. مردم گفتند: «حالا چه کار کنیم؟ قبلا اگر چنین اتفاقی میافتاد و ما با حکومت درگیری پیدا میکردیم به خانه علما میرفتیم. حالا که علما هم رفتهاند به کجا پناه ببریم؟»
به سفارت انگلیس؟
بله؛ انگلیسیها میخواستند در امور ایران دخالت کنند و دنبال جای پا میگشتند. آنها ظاهرا دم از مشروطه و حقوق مردم میزدند، ولی واقعا اهل این حرفها نبودند. به اشاره اردشیر جی نزدیک سیصد نفر در گام اول به سفارت انگلیس رفتند و تحصن کردند.
به این ترتیب انگلیس توانست در امور مشروطه دخالت جدی داشته باشد.
بله؛ سوار امواج و اتفاقاتی که بهوجود آمدند شد. تعداد متحصنان در سفارت انگلیس از سیصد نفر به سههزار نفر و ششهزار نفر و سرانجام به چهاردههزار نفر رسید. حیدرخان عمو اوغلی میگوید: «تحصن در سفارت انگلیس برای ما تبدیل به کلاس علوم سیاسی شد». چهاردههزار نفر آدم در آنجا حضور داشتند. هزینه خورد و خوراک اینها از کجا میآمد؟ «دیگهای پلو در سفارت انگلیس بار گذاشته شدند». از جاهای مختلف پول و آذوقه میآمد و اینها هم آنجا را کلاس علوم سیاسی کرده بودند؛ بدین معنا که بهتدریج مفاهیم مد نظر خود را به شکل کلی در بین مردم پراکنده و بهجای «عدالتخانه» مد نظر علما، مشروطه را مطرح کردند. البته باز هم موضوع را باز نکردند که منظورشان از مشروطه چیست؟ روایتی هست که میگویند زن شارژ دافر (Chargé d'affaires) کاردار انگلیس آمد و این جمعیت را دید و پرسید: «اینجا چه کار میکنید؟» مردم گفتند: «حکومت ما ظالم است و ما عدالتخانه میخواهیم». او خندید و گفت: «نگویید عدالتخانه؛ بگویید مشروطه میخواهیم».
به خاطر همین است که عدهای میگویند مشروطه انگلیسی است؟
البته مشروطه قبلا هم مطرح شده بود. من با این حرف که بعضیها میگویند مشروطه از سفارت انگلیس درآمد، موافق نیستم. انگلیسیها واقعا طرفدار مشروطه در ایران نبودند. شاید تظاهر و از آن جناح حمایت میکردند، ولی فقط برای این بود که اوضاع را به هم بریزند که بعد بتوانند ایران را تقسیم کنند. از واژه مشروطه هم قبلا استفاده شده بود، ولی برای مردم ناآشنا بود و عدالتخانه برایشان مأنوستر بود؛ چون میدانستند عدالتخانه یعنی چه.
زن شارژدافر گفت: بگویید مشروطه و عدهای هم ندا سر دادند که مشروطه. بعضیها اصلا تا آن موقع این اسم را نشنیده بودند. کسروی میگوید: «98 درصد کسانی که میگفتند مشروطه، نمیدانستند مشروطه یعنی چه». یکی از آنها میگفت اگر مشروطه بشود، نان سنگک یک ذرعی به ما میدهند. آن روزها نانواها به مناسبتهای مختلف قطر و اندازه سنگکها را کم میکردند؛ مثل اینکه در بین نانواهای همه دورهها این موضوع اپیدمی است که به مناسبتهای مختلف این کار را میکنند. یا طرف میگفت کباب و به دستش و آرنجش اشاره میکرد و میگفت کباب هم این اندازه میشود. روایتهایی از این دست زیاد داریم که نشان میدهد جامعه ایرانی نمیدانست مشروطه یعنی چه و شعارش را داد. من این جریان را یک جریان مردمی نمیدانم. این کار آن حلقه اصلی باغ میکده بود که به تعبیر حیدرخان عمو اوغلی، سفارت انگلیس را به کلاس سیاسی تبدیل کرد و اینها شروع کردند به جا انداختن واژه مشروطه.
پس تحصن در سفارت انگلیس یک حرکت اشتباه بود؟
صد درصد اشتباه بود و همین گروه ساختارشکن آن را راه انداخت؛ اولا پای بیگانه را بیشتر به ایران باز کرد و از امنیتی که برای آنها بهوجود آورده بودند، این مفاهیم را جا انداختند و بعد به علما پیغام دادند. علما وقتی فهمیدند اینها در سفارت تحصن کردهاند گفتند آنجا را خالی کنید. خوب نیست؛ این یک نهضت ملی و دینی است. گفتند نه؛ اگر شما هم کمتر از مشروطه بخواهید شکمتان را پاره میکنیم؛ یعنی درواقع علما را تهدید کردند. بالاخره شد آنچه نباید بشود. در تعریف مشروطه گفتند مشروط کردن حاکمیت به قوانین الهی و مصوبات مجلس که این مصوبات هم در تضاد با قوانین الهی نیستند.
ادامه دارد...
منبع: رجانیوز
[برای مطالعه بخش دوم این گفتوگو رک: مشروطه برای انقلاب اسلامی تجربه شد؛ الگو نشد]