دکتر حقانی در گفتوگو درباره چگونگی آغاز جنبش مشروطیت و چرایی انحراف و ناکام ماندن آن:
علما هم در انحراف مشروطه مقصر بودند؟
در اینجا از سوی مرحوم سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبائی کوتاهیای صورت گرفت. شاید بشود گفت اغماضی هم از سوی مراجع نجف اتفاق افتاد. کوتاهی این بود: موقعی که مظفرالدینشاه قبول کرد حکم مشروطه را امضا کند، مرحوم شیخ فضلالله نوری به آقایان گفت بیایید حرفهایمان را یک کاسه کنیم که بالاخره مراد ما از مشروطه چیست و با هماهنگی به تهران برویم. مرحوم سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبائی نپذیرفتند و گفتند به تهران میرویم و قضیه را حل میکنیم؛ اغماضی هم که از سوی مراجع نجف صورت گرفت این بود که چون هدف، گرفتن مشروطه بود، دیگر به گروههای ساختارشکن و امثالهم توجه کافی نکردند. البته هنوز عمق ساختارشکنی اینها مشخص نبود، ولی بالاخره معلوم بود که اینها در زمره جریان دینی قرار نمیگیرند. علما اغماض کردند و گفتند هدف ما گرفتن مشروطه و ساقط کردن حاکمیت قاجار است و لذا الان وقت مطرح کردن این حرفها نیست که بگوییم تو باش و تو نباش. به نظر من این موضع و سیاست، کار دست مشروطه دینی داد.
علتش هم این بود که ساختارشکنها صاحب حزب و تشکیلات منسجم و منظمی بودند و از سالها قبل برای این ماجرا طرح و برنامه داشتند و تمرین کرده بودند و آمادگی داشتند. فاصله تبدیل عدالتخانه به مشروطه و انتقال آن از قلهک به قم، پنج، شش روز هم طول نکشید و همه ناگهان در برابر یک اتفاق غافلگیر شدند. معلوم است که اینها از مدتها قبل روی این مسائل کار کرده بودند و آمادگی داشتند؛ آنقدر که به محض اینکه مظفرالدینشاه فرمان مشروطیت را صادر کرد و گفت که مجلس شورای اسلامی تأسیس شود، گفتند که این فرمان باید تغییر کند و مجلس شورای اسلامی باید بشود مجلس شورای ملی.
این نشان میدهد کاملا آماده بودند و میدانستند که چه باید بکنند. بعد هم تمام کارهایی که اینها در مجلس و در سطح جامعه ایران کردند، کاملا نشان میداد با برنامه از قبل آمادهشده به میدان آمدهاند و آمادگی کامل دارند که اهدافشان را پیش ببرند؛ درحالیکه در این طرف یک اغماض خیلی کلی و کوتاهی محضی میبینیم که نمینشینند مشخص کنند که وقتی میگوییم مشروطه، منظورمان از مشروطه چیست و قرار است تا کجا پیش برویم.
علما به تهران آمدند و دوباره بحث شروع شد که منشأ این قانون باید چه چیزی باشد. مرحوم شیخ فضلالله در جلسات مختلف مجلس شرکت کرد و در آنجا حرفهایی را شنید که بوی سکولاریسم و حذف مذهب و حتی تغییر مذهب و براندازی دین و مذهب در ایران از آنها به مشام میرسید. البته پیش از این در مطبوعاتشان هم جسته و گریخته این حرفها را زده بودند، اما هرچند حساسیت نسبت به این مسائل در نزد شیخ فضلالله و علمای مشروعهخواه بالا بود، لکن در نزد دیگران ضعیف بود. بعضیها با حسن ظن حداکثری با این پدیده مواجه شدند و بعدها چوبش را خوردند و جامعه ایرانی و تشیع و اسلام از این ماجرا آسیبهای فراوانی دیدند.
البته در مشروطه اول اگر روحانیت شیعه نبود، یعنی اگر سیدین و شیخ فضلالله نوری و مراجع نجف نبودند، شورشی میشد که عینالدوله میتوانست بهراحتی آن را سرکوب کند؛ بنابراین مشروطه مولود حضور قوی روحانیت و مرجعیت شیعه در صحنه است. روشنفکران و منورالفکرها دنبال ساختارشکنی و براندازی بودند و توانستند بخشی از دولتمردان قاجار را با خود همراه کنند. این دولتمردان عمدتا مشروطه میخواستند. چندان هم بنا نداشتند با دین در بیفتند. بعضا خودشان دیندار، اما سکولار بودند، به این معنا که حکومت را از دیانت جدا میدانستند. یک گروه هم که اساسا به دنبال براندازی بودند و مشروطه شعار و بهانهشان و محملی بود و میخواستند از این طریق براندازی کنند.
در کنار همه اینها عوامل مستقیم روس و انگلیس و عوامل غیرمستقیمی را داریم که ناخواسته به روس و انگلیس خدمت میکنند. مرحوم آخوند خراسانی وقتی با اینها درگیری پیدا میکند، میگوید: «عساکر (نظامیان) روس و انگلیس شمایید؛ چون شما بودید که با ایجاد هرج و مرج در کشور بهانه به دست آنها دادید و آمدند و ایران را اشغال کردند».
در سال 1328ق، وقتی روسیه ایران را اشغال کرد و انگلیسیها هم بخشهایی را گرفتند، مرحوم آخوند این اعلامیه را صادر میکند. از سال 1324 تا سال 1326ق شاهد درگیری جدی مرحوم شیخ فضلالله نوری و علمای مشروعهخواه با این جریان هستیم. شخصیتهای بزرگی با مرحوم شیخ فضلالله همراه بودند. آخوند رستمآبادی که انگلیسیها واقعا از دستش ذله شدند و به پادشاه قاجار نامه نوشتند که این روحانی را از رستمآباد شمیران بیرون کند (مسجد او نزدیک سفارت انگلیس در قلهک بود و دائم با آنها درگیر میشد و انگلیسیها میگفتند که مزاحم آنهاست). سیداحمد طباطبائی، برادر مرحوم سیدمحمد طباطبائی، دست راست مرحوم شیخ فضلالله نوری و میرزا حسن آقا مجتهد تبریزی، مؤسس مشروطیت در تبریز، جزء یاران اصلی مرحوم شیخ بودند. خیلی از علما هستند؛ مرحوم ملا محمد خمامی، شیخ علی فومنی، مرحوم حاجآقا نجفی اصفهانی و... حامی مرحوم شیخ فضلالله نوری هستند و شروع به اعتراض میکنند.
در بین مصوبات باغ سلیمانخان میکده که عرض کردم، در فاز بعدی، «نفوذ» تعریف شد که بهمراتب خطرناکتر از فاز اول آنها بود.
از چه لحاظ خطرناک بود؟
در آنجا تعیین میکنند که سیداسدالله خرقانی، سیدجمال واعظ و سیدمحمدرضا مساوات به نجف بروند و در بیوت مراجع نفوذ کنند. از این جمع سهنفره سیداسدالله خرقانی میرود و در بیت مرحوم آخوند نفوذ میکند. از این به بعد اینها وارد فاز دیگری میشوند و به این نتیجه میرسند که دیگر کافی نیست که بروند و به علما بگویند اوضاع ایران خراب است و باید قیام کرد و یکجوری خودشان را جا بزنند و بگویند که ما هم مثل شما دنبال ایجاد تغییرات مثبت در کشور هستیم. حالا دیگر موقع تدوین قانون اساسی است و باید در همین جا رویکرد خودشان را تعبیه کنند و جا بیندازند.
اگر در اینجا اخبار مثل قبل از تصویب مشروطه از کانال شیخ فضلالله نوری به مراجع نجف میرسید، قافیه را میباختند. تحلیلشان هم کاملا درست بود. اگر اینها آن نفوذیها را به نجف نمیفرستادند و مرحوم شیخ فضلالله نوری همچنان با مرجعیت نجف ارتباط قبل را داشت، مشروطه ایران سمت و سوی دیگری پیدا میکرد.
در جلد سوم کتاب «اسناد مستشارالدوله» نامههایی از خرقانی به تقیزاده و سه چهار نفر دیگر آمده و در آنها به بعضی از فتاوایی که او توانست از مرحوم آخوند بگیرد اشاره شده است. در صحت فتاوایی که مرحوم آخوند صادر کرده است و در درستی اقدامات وی شکی نیست؛ مثلا از مرحوم آخوند میپرسند: «مخالف مشروطه و مجلسی که قوانین آن بر اساس احکام و مباحث اسلامی است، چه حکمی دارد؟» ایشان هم پاسخ میدهد: «هر کسی که این کار را بکند، مفسد است».
و به شیخ فضلالله نسبت میدهند؟
بله؛ به مرحوم شیخ فضلالله نوری نسبت میدهند. بهرهبرداریای که اینها از فتاوای مرحوم آخوند کردند، مذموم و ناجوانمردانه و حسابشده بود. وگرنه در حکم که اشکالی وجود نداشت. اینها به این شکل در بیت مرحوم آخوند نفوذ کردند. سپس به سراغ بیت مرحوم آسید محمد طباطبائی رفتند. سیدجمال واعظ، ناظمالاسلام کرمانی، مجدالاسلام کرمانی به بیت مرحوم آقای طباطبائی آمدند. میرزا محسن، برادر صدرالعلماء را که داماد آیتالله بهبهانی است و محمدمهدی شریف کاشانی را در بیت ایشان نفوذ میدهند.
اینها این آقایان را دوره میکنند و هر چه مرحوم آشیخ فضلالله نوری داد میزند، به نتیجه نمیرسد. شیخ فضلالله اصل دوم متمم قانون اساسی را که پیشنهاد میدهد، میخواهند بریزند و او را بکشند. در موردی سیدمحمد طباطبائی جلوی تعدادی از افراد قمهکش را میگیرد. [شعار آزادی میدادند، اما قمه و ششلول از دستشان نمیافتاد و هر کسی را که جلوی آنها میایستاد، میکشتند.] با قمه راه میافتند که بروند شیخ فضلالله نوری و خانوادهاش را از دم تیغ بگذرانند. چرا؟ چون اصل دوم متمم قانون اساسی را پیشنهاد داده بود تا مصوبات مجلس ایران با شریعت اسلامی تضاد نداشته باشد. مرحوم شیخ فضلالله مهاجرت میکند و به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) میرود و در آنجا برای اینکه اینها را خلع سلاح کند، بالای منبر میرود و قرآنش را از جیبش در میآورد و میگوید: «مردم! به این قرآن قسم، من به همان مشروطهای قائل هستم که آخوند خراسانی قائل است»؛ چون ایشان دست مشروطهخواهان را خوب خوانده و میداند آخوند خراسانی قطعا مشروطه سکولار و مشروطه ضد دینیای را که تقیزاده در رأس آن باشد نمیخواهد؛ کما اینکه مرحوم آخوند آن مشروطه را نخواست و بعدها تقیزاده را تفسیق و به تعبیر آن روز تکفیر کرد. شیخ فضلالله برای اینکه حربه را از دست اینها بگیرد، به قرآن قسم خورد. بعد شایع کردند آن کتاب قرآن نبود و قوطی سیگار بود! تخریب علیه مرحوم شیخ فضلالله خیلی زیاد و گسترده بود.
آنها به تروریستهای خود مأموریت دادند که هر کسی را که به نجف آمد و خواست اخبار ایران را همانگونه که هست گزارش بدهد، بکشید. هم مرحوم شیخ فضلالله و هم عده دیگری به نجف آدم فرستادند، ولی یا اساسا به مرحوم آخوند نرسیدند و یا وقتی که در مجلس نشستند جمع را طوری دیدند که ترسیدند خود را معرفی کنند؛ چون اگر میگفتند، کشته میشدند.
بعدا همین گروه تروریستی در مشروطه، مرحوم آخوند خراسانی و مرحوم ملا عبدالله مازندرانی را ترور کرد. مرحوم مازندرانی به میرزا محمدعلی بادامچی، از تجار تبریز و از طرفداران تقیزاده، نامهای نوشت. وقتی در مشروطه دوم این مراجع تقیزاده را تفسیق یا تکفیر کردند، بادامچی پرسید: چرا این کار را کردید؟ مرحوم مازندرانی توضیح داد که اینها این کارها را کردند، از جمله اینکه گروه تروریستی برای کشتن ما فرستادند و این عبارت را به کار برد که «اکنون بر جان خود نیز خائفیم». بعد از دار زدن مرحوم شیخ فضلالله نوری و به شهادت رساندن او وضع جوری میشود که میگوید امروز بر جان خود نیز خائفیم.
این گروهها به آنجا رفتند و مستقر شدند و ارتباط شیخ و علمایی نظیر او را با مراجع نجف قطع کردند. شیخ فضلالله فریاد میزد: «من مجلس میخواهم اسلامی، اسلامی، اسلامی. مشروطه میخواهم اسلامی، اسلامی، اسلامی». هر روز فشارها زیاد میشد.
بعدها هم که اصل دوم را با تغییراتی تصویب کردند، آن را اجرا نکردند. یک خبرنگار آمریکایی در ایران مینویسد: «غیر انسانیترین و غیر مترقیترین اصل قانون اساسی ایران همین اصل دوم متمم قانون اساسی است؛ چون این اصل نمیگذارد مجلس سکولار باشد، ولی تصویب آن از سوی مشروطهخواهان کاملا هوشمندانه صورت گرفت». این طیف هنوز که هنوز است منویات واقعی خود را رو و عیان نکرده است. میگوید اینها تصویب کردند، ولی قطعا عمل نخواهند کرد و عمل هم نکردند. در مجلس اول به طور ناقص عمل شد، اما در مجلس دوم سیدعبدالله بهبهانی را سر همین قضیه کشتند.
بیشتر توضیح دهید.
سیدعبدالله بهبهانی از سوی آخوند خراسانی مأمور بود که بیاید و مجلس را راه بیندازد و اصل دوم متمم قانون اساسی را اجرا کند، اما تروریستهای قفقازی و ساختارشکنان، او را به شهادت رساندند. در مجلس دوم هم یکی دو نفر از علمای تراز هستند، ولی هیچ وقت این اصل در مجلس ایران رسمیت پیدا نکرد. از مجلس سوم به بعد هم اسم مرحوم مدرس جزء علمای تراز اول هست، ولی ایشان در مجلس سوم به عنوان روحانی تراز اول نیامد، بلکه مردم به ایشان رأی دادند و به مجلس آمد.
تا زمان پهلوی دوم یکی از مطالبات علما این بود که این اصل باید اجرا شود و نشد؛ هرچند با تصویب این اصل، مرحوم شیخ فضلالله خلع سلاح شد. خبرنگار آمریکایی درست گفت که اینها این اصل را هوشمندانه تصویب کردند، ولی اجرا نکردند. حالا شیخ اعتراض میکند. به مرحوم آخوند خراسانی میگویند: شیخ اعتراض کرده است. آخوند میپرسد: دیگر برای چه اعتراض میکند؟ مگر اصل مورد نظر او تصویب نشده است؟ چه کسی میخواهد خلاف آن عمل کند؟ از 24 دوره مجلس شورای ملی حداقل در 23 دوره به این اصل عمل نشد.
به نظر من مرحوم شیخ چون از نزدیک درگیر بود، کاملا درست تشخیص داد که جریان از چه قرار است، ولی مرحوم آخوند خراسانی به خاطر اخبار وارونهای که از ایران دریافت میکرد، در تشخیص مصادیق با مرحوم آشیخ فضلالله زاویه پیدا کرد و به آنچه مرحوم شیخ فضلالله میگفت، باور نداشت. مرحوم شیخ میگفت: اینها میخواهند مشروطه ایران را از مدار دینی خارج کنند و وابسته به بیگانه و فِرق ضالّه هستند. هر حرفی که مرحوم آشیخ فضلالله میزد، وارونه منعکس میشد.
این عوامل در مجموع منجر به این شد که مرحوم شیخ فضلالله تقریبا تنها شود و گروههای ساختارشکن همچنان به کارهای مخفیانه خود ادامه دادند. آنها به زبان میگفتند مجلس ما اسلامی است و خلاف اسلام عمل نمیشود، اما در عمل کار خودشان را میکردند و چون برانداز بودند، اصلا نمیخواستند کار به سامان برسد.
محمدعلیشاه واقعا با اینها همراهی کرد و حتی در این همراهی به جریان مشروطهخواه سکولار نزدیک هم شد و در اواخر عمر به عضویت «جامع آدمیت»، که یک تشکیلات ماسونی و رئیس آن عباسقلیخان قزوینی ملقب به آدمیت بود، درآمد. منتها این جامعه جزء براندازها نبودند.
جزء اعتدالیها بودند؟
بله؛ بعضیهایشان در اعتدالیها بودند و بعضیها هم در این وادیها وارد نشدند. البته قصدشان براندازی نبود. لژ بیداری که از جامعه آدمیت انشعاب کرد، دنبال براندازی بودند.
محمدعلیشاه به جامع آدمیت نزدیک و عضو آن شد. بعد او را ترور کردند. اخیرا مطلبی از قوامالسلطنه خواندم که اظهار تأسف میکند و میگوید اینها رفتند و قوانین اساسی بلژیک، فرانسه و انگلستان را ترجمه کردند که خیلی تند است و با شرایط ایران انطباق ندارد. البته قوام هم بعضی وقتها با ساختارشکنان همکاری میکرد، ولی ببینید آش چقدر شور شده بود که صدای قوام هم درآمده بود. همینطور احتشامالسلطنه که میگفت اینقدر افراط نکنید.
شاه را ترور میکنند و آن نسبتها را به مادرش میدهند، کشور را به هم میریزند و محمدعلیشاه را به تصمیمگیری اشتباه میکشانند. اینها آماده درگیری بودند، ولی همه چیز را گردن محمدعلیشاه میاندازند. متأسفانه تاریخنگاریای که از دوره مشروطه و پهلوی بهجا مانده است، این را میگوید که محمدعلیشاه مادرزاد ضد مشروطه بود. از اول هم که آمد در کار مشروطهخواهان موش میدواند و چوب لای چرخ آنها میگذاشت. سرانجام هم مجلس را به توپ بست. بنابراین هر اتفاقی که برایش میافتاد، حقش بود. آنها به هیچ یک از این موارد اشاره نمیکنند که در کنار محمدعلیشاه که متوجه نیست نباید به مجلس حمله کند، حیدر عمو اوغلی تروریست آدمکش هم هست که دارد کشور را به هم میریزد و این دو در کنار هم کشور را به آشوب میکشانند.
محمدعلیشاه نسبت به آنها عکسالعمل هم نشان میدهد، اما در واقع آنها فعالاند و در کشور اغتشاش ایجاد میکنند و محمدعلیشاه را به تصمیم اشتباه میکشانند. محمدعلیشاه نمیخواست مجلس را به توپ ببندد. چهار، پنج نفر از وکلای افراطی، از جمله مساوات به محمدعلیشاه لقب زنازاده دادند. محمدعلیشاه شکایت کرد و دادگاه تشکیل شد، ولی مساوات در جلسه دادگاه شرکت نکرد و به دادگاه محل نگذاشت. همین کسی که دم از تفکیک قوا و این حرفها میزد، به دادگاه مراجعه نکرد و بهجای این کار رفت و در سبزه میدان طوماری را آویزان کرد و روی آن نوشت که محمدعلیشاه زنازاده است و مردم بیایید و امضا کنید. دادگاه حکم داد که مساوات باید از مجلس اخراج و تبعید شود، ولی نمایندگان گفتند: ما چنین اجازهای نمیدهیم. محمدعلیشاه آدم فرستاد که بروند و آنها را بگیرند و بهزور بیرون کنند. در مجلس سنگربندی شده بود و از داخل مجلس تیراندازی شد. محمدعلیشاه هم در یک حماقت تاریخی دستور به توپ بستن مجلس را داد و آن بنبست بهوجود آمد. اتفاقا آنها میخواستند که بنبست ایجاد کنند.
یعنی محمدعلیشاه در زمین آنها بازی کرد؟
بله؛ محمدعلیشاه دقیقاً در زمین آنها بازی کرد. البته آنها در این ماجرا تلفات هم دادند و طبیعی است که وقتی شما میخواهید چنین کاری کنید باید تبعات و تلفاتش را هم بپذیرید.
مجلس تعطیل شد. مرحوم آخوند خراسانی برای قیام علیه محمدعلیشاه و اعاده مشروطیت فتوا داد. در اینجا هم موضعگیری مرحوم شیخ فضلالله و مرحوم آخوند متفاوت است. مرحوم شیخ فضلالله و مرحوم آخوند هر دو دنبال مجلس اسلامی هستند، منتها شیخ فضلالله میخواهد بدون مشروطهخواهان افراطی و با حذف آنها این اتفاق بیفتد، ولی آخوند خراسانی میخواهد با حذف محمدعلیشاه این اتفاق بیفتد و فتوا میدهد و از این طرف و آن طرف ستارخان و باقرخان و دیگران وارد میشوند و علیه محمدعلیشاه قیامی صورت میگیرد. در این بین اتفاقاتی هم میافتد؛ روس و انگلیس چون دنبال نابود کردن ایران بودند، از این دعواها استقبال کردند.
در ماجرای محاصره تبریز، از ستارخان یک جور هوشمندی میبینیم که به نظر من قطعا به اشاره علماست. وقتی روس و انگلیس از این شرایط استفاده میکنند و میخواهند بهرهبرداری خودشان را بکنند، ستارخان و باقرخان میگویند ما با دولت مرکزی یعنی محمدعلیشاه همراهی میکنیم.
سپاهی از گیلان به طرف تهران حرکت میکند که اکثر افراد آن سوسیال دموکراتهای قفقازی هستند؛ سپاهی هم از اصفهان حرکت میکند؛ بختیاریها با همراهی علمای اصفهان، مخصوصا مرحوم حاجآقا نورالله اصفهان را میگیرند. نظر علما این بود که اینها از اصفهان خارج نشوند، ولی علیقلیخان سردار اسعد از انگلیسیها و تشکیلات ماسونی دستور داشت به سمت تهران برود. از طرف اصفهان، بختیاری و از این طرف هم از گیلان سپاهیانی حرکت میکنند و بالاخره تهران را فتح میکنند و تهران به دست هیئتمدیرهای میافتد که از دوازده نفر عضو آن نه نفرشان فراماسون و عضو لژ بیداری هستند و به این ترتیب ایران عملا به دست فراماسونها میافتد.
همه چیز دست ماسونهاست. اینها شیخ فضلالله نوری را به شهادت میرسانند؛ تعداد زیادی از علمای دیگر را تبعید میکنند. هدفشان فقط شیخ فضلالله نبود، بلکه میخواستند قتل عام به راه بیندازند؛ کما اینکه بعدها شیخ علی فومنی و ملا محمد خمامی را ترور کردند و به شهادت رساندند. مرحوم علامه امینی در «شهیدان راه فضیلت» آماری از کسانی که اینها بعد از مرحوم شیخ فضلالله نوری کشتند داده است.
واکنش آخوند خراسانی چه بود؟
خبر که به مرحوم آخوند رسید، سعی کرد جلوی این جریان کشتار و شکنجه را بگیرد. بعضی از علمایی را که در لیست اعدام بودند، از جمله مرحوم ملا قربانعلی زنجانی را با اصرار مرحوم آخوند آزاد، ولی تبعید کردند و او را به عتبات فرستادند.
حالا که دیگر محمدعلیشاه رفته و شیخ فضلالله نوری هم به شهادت رسیده و مخالفان هم به شکل گستردهای سرکوب شده بودند. خفقانی در ایران ایجاد شد که در دوره استبداد قاجار هم سابقه نداشت.
حالا که آنها به اهدافشان رسیده بودند، دیگر زمان ملاحظهکاری نبود. مرحوم آخوند سیدعبدالله بهبهانی را به ایران میفرستد که مجلس را راه بیندازد و اصل دوم متمم قانون اساسی را اجرا کند، ولی ایشان هنوز وارد مرز ایران نشده بود که شریفکاشانی، صاحب کتاب «واقعات اتفاقیه» به ایشان نامه مینویسد و میگوید: «آقا! به ایران نیایید». مرحوم بهبهانی میپرسد: «چرا؟» جواب میدهد: «ایران آن ایرانی نیست که شما رفتید». علیالقاعده اوضاع باید بهتر میشد؛ چون محمدعلیشاه که سیدعبدالله بهبهانی را تبعید کرد، رفته بود، اما وضعیت بدتر از دوره محمدعلیشاه شده بود؛ لذا مینویسد که «نیایید، چون اوضاع دیگر اوضاع آن موقع نیست». مرحوم بهبهانی اعتنا نمیکند و میآید. یکی دو روز اول از او استقبال میکنند، ولی از همان استقبال معلوم است که اینها دیگر نمیخواهند سیدعبدالله بهبهانی همان کسی باشد که در مشروطه اول بود و پشت سرش سنگر میگرفتند.
در نشریات شروع میکنند به مسخره کردن حجاب، قصاص را ضد انسانی و ضد حقوق بشر معرفی کردن و... . مرحوم آخوند به سیدعبدالله تلگراف میزند که چنین چیزهایی شنیدهام و جریده «رعد»، جریده «شرق» و... دارند به احکام دینی حمله میکنند؛ این نشریات را بفرستید تا من ببینم که اگر این طور باشد، من حکم «الله عزه اسمه» را درباره اینها جاری میکنم.
حالا دیگر دوره درگیری آخوند با این جریان ساختارشکن شروع شده است، منتها هنوز آن خوشبینی وجود دارد، اما مراجع نجف به این نتیجه میرسند که کار از کار گذشته است و تقیزاده را تفسیق سیاسی میکنند. البته در ایران به عنوان تکفیر منتشر میشود. منتها وقتی از مراجع سؤال میشود، میگویند ما تفسیق سیاسی کردهایم. تفسیق سیاسی یعنی او فاسق است و حق ندارد در مجلس و حکومت ایران باشد. یک اعلامیه چهارصفحهای بلندبالا آخوند خراسانی و ملا عبدالله مازندرانی صادر میکنند و میگویند عشاق آزادی پاریس ــ منظورشان تقیزاده است ــ این ملت مظلوم و مجلس اسلامی را رها کنند و به طرف معشوق خودشان بروند. به سرداران عظام امثال ستارخان و باقرخان، که دیندار و بازوی نظامی مرجعیت شیعه بودند، میگویند اینها را از مجلس ایران بیرون بریزید. آخوند خراسانی تصفیه را شروع کرد.
البته باید توجه داشت که سفر حاج آقا نورالله اصفهانی به نجف نیز در اعلام مواضع تند آخوند خراسانی در تقابل با ساختارشکنان مؤثر بود. وقتی حاج آقا نورالله به نجف رفت، بیشتر از قبل از واقعیات ایران برای مرحوم آخوند گفت و همین باعث شد مرحوم آخوند در اعلامیهها و مواضع خود علیه ساختارشکنان تند تر عمل کند.
آخوند خراسانی در مجلس تدریس در نجف
شماره آرشیو: 47-8ع
ولی دیر بود و کار از کار گذشته بود.
بله؛ آن حرف مرحوم شیخ فضلالله که اینها چالاک هستند، حزب و پارتی و برنامه دارند، اگر از سوی مراجع شنیده میشد، اصلا کار به اینجاها نمیکشید. اگر هم میکشید، میتوانستند تصفیه کند.
در منابع داریم که ستارخان و باقرخان با نیروهایشان به خیابان آمدند و گفتند حکم آخوند خراسانی باید اجرا شود. ولی مگر تعداد اینها چقدر است؟ همین که به خیابان میآیند، دولت ماسونی و فراماسونها تصمیم میگیرند که بیایند و بساط اینها را جمع کنند. بهانهاش را هم پیدا میکنند و میگویند غیر از نیروهای دولتی نباید قوای مسلح دیگری داشته باشیم.
این بیچارهها از تبریز و آذربایجان بلند شده و به تهران آمدهاند، ولی حالا به آنها میگویند اسلحههایتان را بدهید و بروید. ستارخان بازوی نظامی آخوند خراسانی است.
ساختارشکنان خلع سلاح را بهانه میکنند و به پارک اتابک میریزند و همه را به گلوله میبندند و ستارخان تیر میخورد و باقرخان را با ضرب و شتم و پسگردنی از باغ بیرون میکشند و او را پی کار خودش میفرستند و نیروهای همراه ستارخان خلع سلاح میشوند.
در نتیجه علما برای تصفیه، دیگر بازوی نظامی هم ندارند. آخوند خراسانی وقتی میبیند اوضاع از این قرار است، تصمیم میگیرد به ایران بیاید. حکمش درباره تقیزاده اجرا نشد؛ بازوی نظامیاش را قطع کردند، سیدعبدالله بهبهانی را کشتند و هر روز ساختارشکنی در ایران گسترش بیشتری پیدا میکند و نمیگذارد نظام مشروطه در ایران مستقر شود.
این اعلامیه آخوند خیلی مهم است. ایشان به رفتارهای اینها اشاره میکند و میگوید: بدیهی است مشروطه هر کشوری باید مبتنی بر دین و مذهب رسمی آن کشور باشد. دین و مذهب رسمی ما هم اسلام و تشیع است، منتها عدهای هواپرست آمدند و مانع از اجرای این امر شدند.
به سرداران عظام میگوید بروید و آنها را بیرون کنید. بعد میگوید حبس دلبخواهی که شما راه انداختهاید در دوره سابق هم نبود. این جمله ایشان خیلی عجیب است که میگوید: «خدا باز پدر استبداد سابق را بیامرزد» ــ یعنی محمدعلیشاه ــ حداقل به دین مردم کاری نداشت؛ حداقل لفظ مذهبی بر زبان داشت؛ دست کم ظاهرا میگفت من مسلمان هستم، ولی شما ظاهر را هم رعایت نمیکنید و به جان مردم افتادهاید و از سفیدی نمک تا سیاهی زغال را دارید مالیات میگیرید. دوایر دولتی را گسترش میدهید. بوروکراسی و نظام بیمار اداری ما از همین دوره شکل میگیرد. میگوید دارید دوایر دولتی را گسترش میدهید. معاش خطیره ــ منظورش حقوقهای نجومی است ــ در حق پارتی خود ــ یعنی همحزبیهای خودتان ــ را در همین دوایر دولتی قائل شدهاید؛ یعنی آقایان شروع کرده بودند به چاپیدن. البته چاپیدن را از مشروطه اول شروع کرده بودند.
سیدجمال واعظ و ملکالمتکلمین که هر دو بعد از به توپ بسته شدن مجلس توسط محمدعلیشاه کشته میشوند، هر دو در فاصله دو سال، ثروتی نجومی به هم میزنند. منتها در مشروطه دوم دستشان باز بود و حسابی چپاول میکردند. مرحوم آخوند میگوید شما دارید در ایجاد ارتش تعلل میکنید، درحالیکه ما باید قوای نظامیمان را سریع تقویت کنیم. انقلاب اسلامی که به پیروزی رسید؛ چون همه چیز به هم ریخت بلافاصله بعثیها به ایران حمله کردند. در آن برهه هم همه چیز به هم ریخته بود و آنها حمله میکردند و لازم بود ما بلافاصله ارتش منسجمی درست کنیم و نکردند. بعدا رضاخان آمد و با افتخار اعلام کرد من قشون متحدالشکل درست کردم که آن هم برای سرکوب داخلی بود و نه برای مقابله با متجاوز. در شهریور سال 1320 آمریکاییها به تمسخر گفتند جنگ هشتادساعته. تازه آن هم جنگ نبود، بلکه هشتاد ساعت طول کشید تا آنها از مرز ایران عبور کردند و به تهران رسیدند. بعضی جاها اصلا مقاومتی نبود و ارتش فرار کرده بود. خودش هم دو سه بار فرار کرد و او را آوردند و گفتند بمان تا ولیعهد را تعیین کنیم، سلطنت و جواهرات را تحویل بده.
در هر صورت مرحوم آخوند خراسانی وقتی میبیند تلاشهایش فایده ندارند، تصمیم میگیرد به ایران بیاید. عصر روزی که فردای آن مرحوم آخوند به مرگ مشکوکی از دنیا میرود، حلقه یارانش میروند و بیرون از نجف خیمه میزنند، یعنی بار و بنه و عِدّه و عُدّه و تدارکات از شهر میروند. فردا صبحاش قرار است مرحوم آخوند نماز صبح را بخواند و ایشان هم بیاید و راهی تهران شوند و کار ساختارشکنان را یکسره کند.
تروریستها قبلا دو بار تلاش کرده بودند که آخوند را به شهادت برسانند و موفق نشدند، اما این بار با مسموم کردن مرحوم آخوند خراسانی موفق میشوند. خیلی سادهانگارانه است اگر مرگ مرحوم آخوند را طبیعی بدانیم. شرایط را برایتان توضیح دادم. آنها هم فهمیده بودند. در همان نامهای که اسدالله خرقانی برای مستشارالدوله میفرستد، میگوید تا دیر نشده است ــ اشاره میکند به بعضی از حکمهایی که از آخوند گرفته است ــ هر چیز دیگری را که لازم دارید بگویید که من از آخوند بگیرم. حکمهای کلی که بعدا میتوانستند علیه مخالفینشان به کار بگیرند و تفسیر کنند. تا دیر نشده است، یعنی عجله کنید که دارد دیر میشود و اینها دیگر فهمیدهاند. سیدعبدالله بهبهانی کشته شده است، در مطبوعات دارند به مقدسات توهین میکنند، ستارخان و باقرخان را زدهاند. معلوم است دستشان رو شده و آخوند فهمیده است.
ببینید. یک کشمیری میآید و سر بزنگاه دفتر نخستوزیری را منفجر میکند. فردی به اسم کلاهی درست در تیر سال 1360 که منافقین قصد داشتند با ترور گسترده سران نظام حکومت را به دست بگیرند، آن فجایع را به بار میآورد. اما خوشبختانه به خاطر امام و حضور مردم، ضد انقلاب نتوانست به اهدافش برسد، ولی در دوره آخوند خراسانی توانستند و اساسا مشروطه در سراسر ایران مستقر نشد.
یعنی شکست خورد؟
بله؛ شکست خورد. نامش مشروطه بود، ولی چه مشروطهای؟ اولین ناقد مشروطه بعد از مرحوم شیخ فضلالله، خود مرحوم آخوند خراسانی است که میگوید: «شما مردم را از مشروطه منزجر کردید».
مردم از آن مدل منزجر شده بودند. متأسفانه در تاریخنگاریای که الان هم دارد صورت میگیرد، میبینیم بعضیها از آن مشروطه دفاع میکنند. باید پرسید که از چه چیز آن مشروطه دفاع میکنید؟ چه چیزی از آن واقعا قابل دفاع است؟ اگر مشروطهای که مرحوم آخوند و مرحوم نائینی میخواستند مستقر میشد، کاملا قابل دفاع بود. خود شیخ فضلالله هم اگر زنده میشد، میآمد و پای پرچمی که آخوند بلند کرده بود میایستاد و از مرحوم آخوند حمایت میکرد. ولی اصلا آن مشروطه نشد و کسانی که زمام امور را به دست گرفتند مشروطهخواه نبودند. چه میشود تقیزاده و باند او بعد از مدتی میآیند و میگویند چاره و راهحل مسائل ایران استفاده از مشت آهنین و دیکتاتوری منور است؟ باید بهشان گفت شما که میگفتید مشت خوب نیست؛ محمدعلیشاه و ناصرالدینشاه اگر هم مشت داشتند مشتشان آهنین نبود. الان تو داری میگویی مشت آهنین؟ بعد میگویی دیکتاتوری منور؟ بعد میآیید و زمینهسازی میکنید و رضاخان قلدر را سر کار میآورید که اصلا حرف حالیاش نمیشد و دیگر تا پای کشتن خود اینها هم آمد.
چه شد که اینها به خودشان جرئت دادند که شیخ فضلالله را اعدام کنند و مردم هم هیچ واکنشی نشان ندادند؟
اولا اعدام شیخ ناگهانی بود. این طور نبود که مثلا بگویند ما در ساعت 4 بعد از ظهر شیخ را به میدان توپخانه میآوریم و دار میزنیم. در ساعات عصر روز شهادت شیخ، مردم دیدند وضعیت میدان توپخانه غیر عادی است و خبر رسید که میخواهند شیخ فضلالله نوری را دار بزنند!
طرفداران مرحوم شیخ فضلالله نوری که عمدتا از مردم عادی بودند، از مسجدی که الان روبهروی پایانه شهید فیاضبخش در خیابان امام خمینی است و فاصله آن تا توپخانه (میدان امام خمینی(ره) فعلی) زیاد نیست، با بیل و کلنگ و هر چه به دستشان میرسد به سمت میدان توپخانه راه میافتند، اما تا به توپخانه برسند، شیخ را اعدام کرده بودند. در میدان توپخانه یکسری اراذل و اوباش از تروریستهای قفقازی را جمع کرده بودند که پای دار سوت و کف میزدند. جنازه را از دار پایین میآورند و با تهِ تفنگ به جان جنازه میافتند و شناعت را به حد کمال میرسانند و ضد انسانیترین رفتارهایی را که میشود با جسد یک آدم و نه یک مجتهد شیعه و یک عالم ربانی و کسی که عقد هزاران نفر را بسته است، انجام میدهند؛ چون اصلا به این مسائل قائل نبودند. به جنازه شیخ اسائه ادب میکنند. فضای بدی بود. اینها از روزی که تهران را میگیرند دیگر کسی امنیت نداشت.
بعد از اعدام شیخ، بین حامیان او و ساختارشکنان درگیری پیش نیامد؟
خیر؛ اینها رعب و وحشتی ایجاد کرده بودند که کسی جرئت نمیکرد درگیر شود. پشت سر هم اعدام میکردند و افراد را در خیابان میکشتند. اگر به آنها چپ نگاه میکردند مردم را میکشتند. عینالسلطنه مینویسد: «داشتم در خیابان میرفتم. یک درشکه آمد و دیدم پر از قوای مسلح مجاهدین است. از در و دیوار درشکه آویزان بودند». میگوید: «من فقط نگاه کردم. یکی از آنها به درشکهچی گفت نگه دار و پایین آمد و به من گفت شکمت را سوراخ میکنم. چرا نگاه میکنی؟»
علامه امینی در کتاب «شهیدان راه فضیلت» میگوید: تا پنج، شش سال بردن نام شیخ فضلالله نوری جرم محسوب میشد و مجرم را میزدند. میگوید یک نفر در آن زمان داشت شرح رجال مینوشت و به حرف «ف» رسید. باید بنویسد فضلالله، ولی با اینکه شش سال از شهادت شیخ گذشته بود جرئت نکرد و شرح حال آدمی به اسم فضلالله در قرن چهاردهم هجری را نوشت و پایین آن نوشت ضمنا در دوره ما هم شیخ فضلاللهی بود که در مقابل بدعت ایستاد و در روز 13 رجب در تهران به شهادت رسید.
نیروهایی که با آن روشها با مردم برخورد میکردند از مردم بودند؟
خیر؛ تروریستهای قفقازی و یکسری آدمهای افراطی بیچهارچوب بودند که حالا که مملکت شلوغ و هر کی هر کی شده بود، یک اسلحه دستشان افتاده بود و همین طور آدم میکشتند.
صرفا اراذل بودند؟ یا از مردمی هم که پشت سر علما راه افتادند و مشروطه میخواستند هم در بینشان بود؟
عمدتا تروریستها و اراذل و اوباش بودند. بعضی از مردم آنقدرها با این مسائل درگیر نبودند. بعضیها هم آنقدر وقیح نبودند که بخواهند چنین ماجرایی را راه بیندازند. اگر بودند که اینها قبلا اعلام میکردند میخواهیم شیخ فضلالله را در فلان ساعت دار بزنیم و مردم بیایید. پس چرا اینقدر پنهانکاری کردند؟ چرا این اتفاق به شکل ناگهانی میافتد؟ بعد هم یاران شیخ میآیند و جنازه را میبرند. میگویند تا مدتی جنازه را در دیوار خانه شیخ مخفی کرده بودند. مردم فهمیده بودند و وقتی از جلوی خانه شیخ رد میشدند دستشان را روی دیوار میگذاشتند و فاتحه میخواندند. بعد اینها ترسیدند و گفتند اگر وضع به این شکل ادامه پیدا کند، اینجا تبدیل به زیارتگاه میشود. یاران شیخ فضلالله شبانه جسد را بیرون میآورند و پنهانی به قم میبرند و دفن میکنند که اینها یک وقت نیایند و تعرضی نکنند.
کشور دست اینها افتاده بود و کاملا بین اینها و مردم تفاوت وجود دارد. آن موقع شعر میخواندند، چون به اینها مجاهد میگفتند و در بین مجاهدین همه رقم آدمی پیدا میشد؛ از بیدین کامل بود تا آدم دیندار، منتها غلبه با بیدینها بود و شعر میخواندند و میگفتند: «مجاهد ارمنی، ملت مسلمان» یعنی این ملت یک چیزی میگوید و مجاهد چیز دیگری.
کار هم افتاده بود دست غریبهها
بله؛ مرحوم شیخ فضلالله نوری در خانهاش مانده بود و درس و بحث خود را داشت. حتی بعضی از علما و یاران شیخ فضلالله بهشدت ترسیده بودند. واقعا هم ترس داشت؛ چون شرایط اصلا عادی نبود. خود محمدعلیشاه به دلیل ترس بود که رفت و به سفارت پناهنده شد؛ چون میگفتند اگر گیر اینها بیفتی به زن و بچه و ناموست هم رحم نخواهند کرد. گولش هم زدند و بلند شد و به سفارت رفت.
جلسه درس شیخ فضلالله برقرار بود. هر چند تعداد محدودی میآمدند. عدهای که نمیآمدند شیخ فضلالله به شوخی میگفت: «سوراخ موش چند؟» بعد گفتند: آقا! اوضاع خراب است. بیا و پرچم سفارت روس، انگلیس و بلژیک را سر در خانهات بزن. حتی تا عثمانی هم که مسلمان بود پیشنهاد میدهند. شیخ هیچ یک را قبول نمیکند و به هر یک هم با عنوانی جواب میدهد و ردشان میکند. این نشان میدهد اوضاع خیلی خراب است و این شیخ است که مردانگی میکند و میایستد، وگرنه کسی جرئت برخورد با ساختارشکنان را نداشت.
یک تحلیلی هم وجود دارد که میگوید این وضعیت باعث شد که مردم روی کار آمدن رضاخان را به این اوضاع ترجیح بدهند. این تحلیل درست است؟
خیر؛ این تحلیل درست نیست. اتفاقا این تحلیل همین ساختارشکنهاست؛ منتها خودشان را کلا کنار میکشند و میگویند ما هیچ نقشی نداشتیم. کشور ناامن شده بود و ما میگفتیم دیکتاتور منور بیاید و کشور را درست کند. مردم استقبال نکردند.
طرف آمده و با توپ و تفنگ تهران را گرفته است. چه استقبالی؟ مردم صبح چشمشان را باز کردند و دیدند یک نفر روی در و دیوار اعلامیه زده است که حکم میکنم اگر بیایید بیرون این کار و آن کار را میکنم. پایین آن هم امضا کرده بود رضا؛ رضاخان تحمیل شد؛ اگر مقبولیت داشت که ضرورتی نداشت با کودتا سر کار بیاید.
مشروطه برای انقلاب اسلامی الگو شد؟
مشروطه برای انقلاب اسلامی تجربه شد؛ الگو نشد. ما با انقلاب اسلامی از مشروطه عبور کردیم. روحانیت شیعه فهمید اگر بخواهد به این جریانات اعتماد و با آنها همراهی کند، موفق نخواهد شد.
متأسفانه در نهضت ملی نفت هم از این تجربه استفاده نشد، اما در انقلاب اسلامی شد. برخوردی را که امام با منافقین و بعضی از این گروهها کرد ببینید. منافقین پنجاه روز در نجف نزد امام رفتند. هر جلسه هم میرفتند و حرف میزدند و امام چیزی نمیگفت و فقط گوش میداد. یا از نهجالبلاغه میگفتند یا آیه قرآن تفسیر میکردند. امام گفت: «حرفهایتان را شنیدم. مثل اینکه شما از ما هم ملاتر هستید، ولی باور اساسی و اصولی به دین و مبانی دینی در شما ندیدم.» این تجربه مشروطه بود و نشان داد باید مرزبندیها را حفظ کرد.
در مشروطه اتفاقی که افتاد، مرزبندی با جریانات ساختارشکن به خاطر اینکه آنها خیلی پیچیده عمل میکردند، در نزد بعضیها از بین رفت. آن موقعی که باید مرزبندی میکردند نکردند. خود مرحوم ملا عبدالله مازندرانی در نامه به میرزا محمدعلی بادامچی میگوید: «اول که این کار را شروع کردیم، بعضی از مواد فاسده مملکت هم وارد شدند». همین جا باید مرزبندی میشد که نشد. بعد میگوید: «بعضی از مؤمنین خالیالغرض» (منظورش شیخ فضلالله و امثال ایشان است)، آمدند و گفتند با اینها مرزبندی کنید. اینها برای چه آمدهاند؟ ما گفتیم اولا قصدمان این است که استبداد را کنار بزنیم و اینها هم عددی نیستند و کاری نمیتوانند بکنند؛ بنابراین «مواد فاسده مملکت» آمدند و کار را به جایی رساندند که ایشان میگوید: «اکنون بر جان خود خائفیم» و همه چیز هم از دست رفت.
میتوان اینطور جمعبندی کرد که مشروطه مدنظر علما و مردم به دنبال اصلاح درون حاکمیت بود؛ به دنبال براندازی نبود و منورالفکرها وارد شدند و با شیوههای فریبکارانه، نهضت مشروطه را به انحراف کشاندند. تفاوتی که میتوان بین انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی قائل شد این است که انقلاب اسلامی مبتنی بر احکام اسلامی بوده و امام هم با توجه به تجربیات تلخی که از انقلاب مشروطه و نهضت ملی داشتند، با منافقین و مخالفین با انقلاب اسلامی مرزبندی دقیقی داشتند.
بله؛ در انقلاب اسلامی حساسیت ما نسبت به جریان انحراف بیشتر شد. این حساسیت را در شهید مطهری میبینیم؛ در مرحوم شهید عراقی میبینیم؛ در بسیاری از آدمها این حساسیت را میبینیم. در ایام مشروطه نیز مرحوم شیخ فضلالله این حساسیت را داشت. اما نگذاشتند این حساسیت به سایر افراد مؤثر منتقل شود. اگر بخواهیم جمعبندی کنیم، مشروطه یک نهضت دینی و ملی مردم ایران است برای نجات ایران از حکومت استبدادی فردی و حاکم کردن قانون بر همه شئون کشور؛ با رویکرد دینی و اسلامی که میبایستی در اثر آن در ایران امنیت سیاسی و اجتماعی ایجاد شود؛ ایران از لحاظ فرهنگی و اقتصادی رونق پیدا کند؛ از لحاظ نظامی قوی شود و از لحاظ عمرانی آباد شود و به سمت احیای تمدن اسلامی برویم. همه اینهایی که گفتم در اعلامیه مرحوم آخوند خراسانی هست. میگوید اینها بهجای تقویت روح تمدن اسلامی که یگانه نسخه رهایی این مملکت است به سراغ نسخه پاریس و... رفتهاند. بنابراین من قبول ندارم که مشروطه را انگلیسیها درست کردند.
من مشروطه را یک نهضت اصیل میدانم، منتها قصد علما برای اصلاح بخشی از ماجرا بود و فعالیت مخفیانه گروههای ساختارشکن بخش دیگری از ماجرا بود که آمدند و از ظرفیت حرکت اصلاحی علما استفاده کردند و وقتی فرمان مشروطه اخذ شد، خیلی نرم نیروهایی را که مانع کار اینها بودند حذف کردند.
محمدعلیشاه یکی از موانع بود. البته رویکردها فرق داشتند، ولی اگر محمدعلیشاه میخواست همچنان شاه باشد و حتی شاهی مشروطه خودش را ادامه بدهد، اینها میبایست به قواعدی احترام میگذاشتند که نگذاشتند. محمدعلیشاه، شیخ فضلالله، سیدعبدالله بهبهانی را حذف و سیدمحمد طباطبائی را منزوی کردند و کار را از دست علما درآوردند. اینها هم فعال بودند، ولی اساسا منظورشان از سال 1317 چیز دیگری بود.
منظورشان هم براندازی حاکمیت سیاسی و هم براندازی اسلام بود. متأسفانه در تاریخنگاری مشروطه اینها مشروطهخواه و مجاهد شدند، درحالیکه کل رفتار اینها هیچ نسبتی با مشروطیت نداشت؛ مخصوصا جناح براندازشان. جناح معتدلشان که بخشی در حزب اعتدالی جمع شدند ــ من اصلا طرفدار اعتدالی، دموکرات و این حرفها نیستم؛ چون اساسا دوره این حرفها گذشته است. داریم بحث تاریخی میکنیم ــ بخش کوچکی از اینها در قالب اعتدالی آمدند، ولی دیگر محلی از اعراب پیدا نکردند و حذف شدند و ایران به سمت اغتشاش رفت. مجلس دوم و سوم هر دو توسط حکومت مشروطه تعطیل شد. نفوذ بیگانه در ایران افزایش یافت؛ زمام امور از دست رفت؛ قاجارها ولو مستبد ــ که مستبد بودند ــ وابسته به بیگانه نبودند. مشروطه شکست خورد و منورالفکرانی که جزء همان ساختارشکنها بودند، حاکمیتی را بر ایران تحمیل کردند که هم مستبد بود و هم وابسته.
[برای مطالعه بخش اول این گفتوگو رک: من با این حرف که مشروطه از سفارت انگلیس درآمد، موافق نیستم]
منبع: رجانیوز