انگلستان در اواخر دهه 1960م تحت تأثیر برخی از تحولات داخلی و خارجی، تصمیم به خروج نیروهای خود از منطقه خلیج فارس گرفت. این سیاست که با خروج انگلستان از شرق کانال سوئز همراه بود، نگرانی آمریکا از خلأ قدرت در منطقه و نفوذ کمونیسم را به همراه داشت؛ ازاینرو این قدرت همزمان با طرح دکترین نیکسون، ایران را به عنوان ژاندارم منطقه تعیین نمود تا به تحقق اهداف خود در منطقه بپردازد. این تصمیم خرسندی شاه و تحولات جدید در منطقه را به دنبال داشت.
تحولات جدید از نظر سیاسی موجب طرح چندین سؤال گردید؛ از جمله آنکه چرا انگلستان تصمیم گرفت نیروهای خود را از منطقه خارج نماید؟ اهداف آمریکا از طرح دکترین نیکسون چه بود؟ چرا شاه از تصمیم آمریکا در تعیین ایران به عنوان ژاندارم منطقه خوشحال بود؟ این سیاست چه تأثیر یا تبعاتی در منطقه داشت؟ در ادامه به بررسی این سؤالات و دیدگاههای زادهشده پیرامون آن پرداخته شده است.
انگلستان از خلیج فارس میرود
خروج انگلستان از منطقه خلیجفارس به دنبال سیاست خروج این کشور از شرق کانال سوئز صورت گرفت. بخش مهمی از این سیاست متأثر از شرکت انگلستان در جنگ جهانی دوم و متحمل شدن هزینههای بالا در جنگ بود که اجازه هزینههای بیشتر در خارج از کشور را نمیداد. بنابراین این کشور در ۱۰ اکتبر ۱۹۶۸ (۱۸ مهر ۱۳۴۷) رسما قصد خود را مبنی بر تخلیه منطقه خلیج فارس از نیروهایش در پایان سال ۱۹۷۱ اعلام کرد. این موضوع در ابتدا با مخالفت شدید آمریکا مواجه شد، اما در نهایت هر دو کشور بر سر آن به توافق رسیدند.
به دنبال این توافق، انگلستان بخش مهمی از نیروهای خود را خارج کرد؛ بااینحال «افسران بازنشسته انگلستانی با عنوان استخدام خصوصی در خدمت شیوخ منطقه باقی ماندند تا در حقیقت نفوذ انگلستان را حفظ نمایند».1 گذشته از این، انگلستان جهت حفظ منافع خود در منطقه، در سال 1270 قراردادی محرمانه با سلطان قابوس، پادشاه جدید عمان، منعقد کرد که به موجب آن انگلستان حق استفاده از فرودگاههای نظامی در سلاله و مطرحه را بهدست آورد و اجازه یافت جزیره مصیره را که از لحاظ استراتژیک دارای اهمیت فراوانی بود به پایگاه نیروی هوایی تبدیل کند.2 در نهایت آمریکا ضمن قبول شرایط جدید، به ارائه راهکار سیاسی نوینی جهت پر کردن خلأ قدرت پرداخت که نتیجه آن طرح دکترین نیکسون و استراتژی منطقهای کیسینجر بود.
دکترین نیکسون و اهداف آمریکا از طرح آن
خروج انگلستان از منطقه، باعث بهوجود آمدن خلأ قدرتی گردید که در صورت ادامه میتوانست منافع ایالات متحده آمریکا را با مشکلاتی مواجه سازد؛ بهخصوص آنکه طبق برخی از گزارشها، شوروی در آن روزها در پی تدارک ناوگان دریایی قوی در اقیانوس هند بود که این موضوع میتوانست بهتدریج امنیت آمریکا در خلیج فارس را نیز تهدید نماید. در کنار این شرایط، آمریکا در جنگ ویتنام درگیر بود و به دلیل هزینههای زیاد آن جنگ و نارضایتی افکار عمومی، توان استقرار نیرو در منطقه را نداشت. در این شرایط «دو کشور آمریکا و انگلستان به این نتیجه رسیدند مسئولیت حفظ تأسیسات پیچیده سیاسی و نظامی که انگلستان در خلیج فارس ایجاد و طی چند قرن اداره میکرده است، به ایران و عربستان سعودی واگذار شود».3
طبق این سیاست [: دکترین نیکسون] قرار بر آن شد تا مسئولیت امنیت خلیج فارس به ایران واگذار گردد و عربستان نیز مسئولیت اقتصادی را عهدهدار شود. این سیاست بر چند محور کلی معطوف بود که به راحتی تأمینکننده اهداف آمریکا بود
این موضوع در سال 1348 توسط نیکسون در جزیره گوام مطرح شد و به دکترین نیکسون معروف گشت. طبق این سیاست قرار بر آن شد تا مسئولیت امنیت خلیج فارس به ایران واگذار گردد و عربستان نیز مسئولیت اقتصادی را عهدهدار شود. این سیاست بر چند محور کلی معطوف بود که به راحتی تأمینکننده اهداف آمریکا بود؛ اول آنکه آمریکا بدون هیچ هزینهای به راحتی میتوانست امنیت منطقه را در برابر رقیب خود، یعنی شوروی، حفظ نماید؛ دوم آنکه این سیاست نیازمند نیروی دریایی قوی و تسلیحات نظامی مدرن بود که قطعا خرید تسلیحات از آمریکا را به دنبال داشت. تسلیحات و خرید بیشتر نیز به معنای سود بیشتر توسط آمریکا بود. از طرفی یکی از محورهای اساسی نقش جدید شاه به عنوان «ژاندارم منطقه» تبدیل تهران به مرکز و قلب فعالیتهای جاسوسی «سیا»، اینتلیجنس سرویس و موساد بود. چنانکه در راستای این طرح مشترک، در سال ۱۳۵۰/ ۱۹۷۲ نیکولاناتزیوس، از مقامات کهنهکار و مجرب «سیا»، با نام مستعار ویلیام برومل وارد تهران شد و مسئولیت «سیا» را در ایران از کانوی تحویل گرفت. وی پیش از اینکه مسئولیت ایستگاه «سیا» در تهران را به دست گیرد، مسئولیت سه ایستگاه حساس منطقهای «سیا» در سئول (۱۹۶۲- ۱۹۶۵)، بوئنس آیرس (۱۹۶۵- ۱۹۶۹) در لاهه (۱۹۶۹ - ۱۹۷۲) را به عهده داشت.4
از طرفی این سیاست بر پایه مهمترین اصل سیاست خارجی آمریکا، یعنی تقویت وابستگی ایران و سایر کشورهای منطقه، استوار بود. به عبارتی «در مناطقی که این کشورها منابع سرشار زیرزمینی داشتند، برپا کردن چنین حکومتهایی میتوانست به خوبی در خدمت فروش سرسامآور تسلیحات و افزایش بیحد صادرات قرار گیرد.5 بااینحال شاه ایران از اعلام سیاست جدید و تعیین او به عنوان ژاندارم منطقه، اظهار خرسندی و شادمانی کرد و آن را به منزله قدرتنمایی هر چه بیشتر خود تلقی نمود.
دلایل خرسندی شاه از سیاست جدید
ایران بعد از کودتای 28 مرداد همواره به صورت منفعلانه به آمریکا وابسته بود و وظیفه تأمین منافع آمریکا را ایفا مینمود. این موضوع برای شاه همراه با نوعی حقارت و البته ترس بود. حقارت به دلیل وابستگی زیاد و ترس به خاطر از دست دادن ناگهانی حمایت آمریکا و در نتیجه از دست دادن قدرت. بر این اساس نقش ژاندارمی ضمن آنکه میتوانست فرصتی جهت قدرتنمایی شاه باشد و او را به عنوان ژاندارم منطقه معرفی نماید، تضمینی برای اعتماد آمریکا به شاه و در نتیجه حمایت این کشور از رژیم او نیز بود. به عبارتی باید گفت ایران در سالهای دهه 19۶۰ فقط یک حلقه در زنجیره دفاعی آمریکا در برابر بلوک کمونیست بهشمار میآمد، اما در سالهای دهه 19۷۰ به صورت متحد ممتاز ایالات متحد آمریکا درآمد.
قدرتنمایی شاه کمک زیادی به اجرای دکترین نیکسون میکرد؛ زیرا بلندپروازیهای منطقهای او کاملا با نظریات رئیس جمهوری آمریکا مطابقت داشت.6 به همین دلیل است که وقتی جیمی کارتر در اواسط دهه 1970 به قدرت رسید و مسئولیت ژاندارمی را از ایران سلب نمود، شاه با اظهار تعجب از این اقدام، عنوان نمود که از این تصمیم شوکه شده است. شاه در این باره گفته بود: «از روش کلی پرزیدنت کارتر، در قبال خلیج فارس، یکه خورده است و از دکترین او تعجب کرده است که گفته است: آمریکا دیگر در منطقه به ژاندارم احتیاج ندارد».7 بگذریم از اینکه حتی اظهارات کارتر نیز در سیاست کلی واشنگتن در قبال ایران تغییری نداد، اما واقعیت آن است که سیاست جدید آمریکا پدیده نظامی جدیدی نبود و همانطور که پیشتر توضیح داده شد، در راستای منافع این کشور و مقابله با نفوذ کمونیسم قرار داشت.
تبعات دکترین نیکسون
با تعیین ایران به عنوان قدرت نظامی منطقه، سیل خریدهای جدید نظامی از سوی ایران آغاز شد. عمده این خریدها از کشور آمریکا بود و در راستای تقویت بنیه دفاعی کشور در منطقه صورت میگرفت؛ چنانکه بعد از آنکه دکترین نیکسون مطرح شد «مجلس ایران قانونی را به تصویب رسانید که بر اساس آن حدود چهارصدمیلیون دلار به تقویت نیروهای مسلح تخصیص داده شد».8 بر این اساس رژیم شاه با اختصاص بودجههای بیشتر در بخش نظامی، به تقویت نیروی دریایی و هوایی کشور پرداخت و بخش قابل توجهی از درآمد نفتی را روانه کشورهای غربی کرد. «ایران میتوانست با داشتن نیروی دریایی و نیروی هوایی قوی راههای دریایی را تا خود اقیانوس هند زیر نظر داشته و امنیت آن را تأمین نماید و از این نظر هم وظیفه نیروهای دریایی کشورهای غربی را در اقیانوس هند سبک کند و مخصوصا مخارج این کشورها را از این حیث کم کند.»9
از سویی خروج نیروهای انگلستان روابط ایران با برخی از کشورهای منطقه یا فرامنطقه همچون مصر را تیرهتر نمود؛ چنانکه شاه همواره خطر مصر و جمال عبدالناصر را پررنگ میکرد و عنوان مینمود که جمال عبدالناصر درصدد است نیروهای خود را به سمت شیخنشینهای خلیج فارس و شبهجزیره عربستان روانه کند. البته روابط ایران و مصر پیش از آن نیز تیره بود، ولی با ترتیبات جدید در منطقه، بر عمق این دشمنیها افزوده شد. بدین ترتیب ایران بدون آنکه عملا بتواند جایگاه خود در منطقه و جهان را تغییر دهد، تنها مجری اوامر آمریکا و تأمینکننده امنیت آن گردید.
سخن نهایی
سیاست جدید آمریکا در منطقه خلیج فارس باعث شد شاه با وسوسه قدرتیابی، دامنه مداخلات مستقیم و غیرمستقیم خود در منطقه را افزایش دهد. مداخله در امور داخلی یمن جهت حمایت از سلطنتطلبان که در نقطه مقابل کمونیستها قرار داشتند، از جمله این مداخلات است که در بیشتر موارد با تقدیر آمریکا همراه بود. بدین ترتیب دکترین نیکسون را میتوان یکی از سیاستهای موفق آمریکا در تأمین منابع ملی این کشور در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه دانست که با کمترین هزینه، بیشترین دستاورد را به همراه داشت.
قدرتنمایی محمدرضاپهلوی کمک زیادی به اجرای دکترین نیکسون میکرد؛ زیرا بلندپروازیهای منطقهای او کاملا با نظریات رئیسجمهوری آمریکا مطابقت داشت
محمدرضا پهلوی با لباس نیروی دریایی در سفر به جنوب کشور هنگام بازدید از مرکز وابسته به نیروی دریایی و تماشای مانور نیروهای مسلح در آبهای خلیج فارس و دریای عمان
شماره آرشیو: 417-123ش
پی نوشت:
1. همایون الهی، خلیج فارس و مسائل آن، تهران، نشر قومس، چ هشتم، ص 262.
2. همانجا.
3. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران، از پایان جنگ جهانی دوم تا سقوط رژیم پهلوی، تهران، مؤلف، 1368، ص 224.
4. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، تهران، اطلاعات، 1382، ص 216.
5. علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران 1320-1357، نشر قومس، 1384، چ ششم، ص 336.
6. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، همان، ص 245.
7. رابرت هایزر، خاطرات ژنرال هایزر، مأموریت در تهران، تهران، ترجمه علیاکبر عبدالرشیدی، تهران، اطلاعات، 1365، صص 241- 242.
8. همایون الهی، همان، صص 259- 260.
9. سیدجلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 2، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1391، چ هفدهم، ص 237.