تهیه و تنظیم: فرهاد قلیزاده
سهشنبه 20 خرداد 1349
«شرفیابی... در مراسم ختم آیتالله حکیم با یکی از تجار قدیمی بازار به صحبت نشستم. بخشهایی از صحبتهایمان را برای شاه بازگو کردم. پیر مرد از بیکفایتی مسئولین ناله میکرد و شکایت داشت که هیچکس در سازمانهای دولتی نیست که او بتواند دردش را به آنها بگوید؛ به عنوان مثال، مرکز ایستگاه اتوبوسهای تبریز به خارج از شهر منتقل شده، که مسافرین فقیر و کشاورزان و امثالهم یا باید ساعتها پیاده راه بروند تا به مرکز شهر برسند و یا بهای سنگینی به تاکسی بپردازند تا آنها را بیاورد. حرف از این بود که هیچکس در این مملکت به فکر مردم نیست. شاه گفت: "ایستگاه اتوبوسها به این دلیل به خارج شهر منتقل شده که زندگی برای ساکنین شهر آسانتر بشود." گفتم: "به بهای نارضایتی مسافرین اتوبوسها؟! با اجازه مایلم ته و توی این قضیه را درآورم و از دولت در این باره توضیح بخواهم." سپس ادامه دادم که شاه باید توجه بیشتری به خواسته مردم داشته باشد: "چرا هر از چندی، گروهی از مردم عادی را از طبقات مختلف، از توی خیابانها دعوت نمیکنید و از آنها درباره خواستهها و نیازهایشان نمیپرسید؟ مطمئنم عکسالعمل بینظیری دریافت خواهید کرد." شاه جواب داد: "من خودم میدانم مردم چه فکر میکنند. خدا میداند از چند مرکز و محل گزارش پشت گزارش به من میرسد." تذکر دادم که این گزارشها فقط برای اطمینان خاطر او داده میشود و فقط حرفهایی را که مایل است بشنود به او میگویند. شاه اصلا خوشش نیامد؛ گفت رئیس دفتر او در مورد صحت و سقم تمام این گزارشها تحقیق میکند. گفتم: "بسیار خوب، با وجود این، چرا خود اعلیحضرت افق دیدشان را شخصا وسیعتر نکنند؛ به صداهای تازهای گوش بدهید، به عوض اینکه شبانهروز من به جانتان نق بزنم." شاه در جواب به مراسم سلام اشاره کرد که به قول خودش همیشه میتوانست از نظر مردم مطلع شود. گفتم: "اولا در سال فقط چند بار مراسم سلام برگزار میشود، و به علاوه کسانی که در آن مراسم شرکت میکنند، جرئت نمیکنند کوچکترین شکایتی بکنند. همیشه چند صد نفر حضور دارند. حکایت آن تاجر بدبخت را در بوشهر به یاد میآورید؛ این جسارت را کرد که از تأخیر ساختمان بندر شکایت بکند. اعلیحضرت چنان به خشم آمدید که تمام روز حالتان خراب بود. حتی من، چاکر شما هم نتوانستم با شما منطقی حرف بزنم. و آن وقت انتظار دارید مردم در مراسم سلام درد دلهایشان را بگویند، و گله و شکایتهایشان را آشکار کنند. تازه به فرض هم که اعلیحضرت تحمل شنیدن این حرفها را داشته باشد، مأمورین امنیتی پدر شاکی بدبخت را در میآورند و مثل آوار بر سرش خراب میشوند. من مطمئنم که اعلیحضرت وضعیت موجود را بهتر از من میشناسد و عکسالعمل دولت را هم نسبت به آن می دانند." حرفهای مرا در سکوت شنید، اما احساس میکنم که صمیمیت کلامم در او مؤثر بود. مطمئن هستم تا چند روز دیگر دستوراتی صادر خواهد کرد تا در زمینههایی که من پیشنهاد کردم قدری تحرک بهوجود بیاید.»1
نحوه جابهجایی مسافر به وسیله اتوبوس دو طبقه شرکت واحد
در مسیر میدان شوش و شهر ری
شماره آرشیو: 4704-3ع
پی نوشت:
1. اسدالله علم، گفتگوهای من با شاه (خاطرات محرمانه امیر اسدالله علم)، ج 1، تهران، طرح نو، بهار 1371، صص 247ـ249.