کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

«شهید محمدعلی رجایی در زندان قصر» در گفت‌وشنود با علی‌اکبر حیدری

منافقین او را دشمن بزرگ خود می‌دانستند

20 شهريور 1398 ساعت 11:58

راوی این خاطرات شنیدنی، از همبندان شهید محمدعلی رجایی در زندان قصر بوده و تاکنون کمتر به مصاحبه درباره آن بزرگ رضایت داده است. بی‌تردید این داستان‌های شنیدنی، رهیافتی گویا و مؤثر به سیره اخلاقی و معنوی شهید رجایی است؛ امری که امروزه مسئولان و مردم بسا بدان نیازمندند.


جنابعالی از چه مقطعی و چگونه با شهید محمدعلی رجایی آشنا شدید؟ ایشان را با چه خصوصیاتی به خاطر می‌آورید؟
من در زندان قصر با ایشان آشنا شدم. ما در یکی از بندهای زندان قصر بودیم که شنیدیم عده‌ای در زندان شماره 4 قصر تصمیم گرفته‌اند نماز را به جماعت بخوانند و رژیم هم به این جرم، آنها را به بندهای عادی تبعید کرده و زیر فشار قرار داده است. من واقعا از این حرکت برادران بسیار خوشحال شدم و سعی کردم از کم و کیف قضایا مطلع شوم. بالاخره یک روز مرا به زندان شماره 4 منتقل کردند. ورود من به آنجا هم‌زمان شد با بازگرداندن زندانی‌ها از تبعید. آنها در اتاقی نشسته و ماجراهایی را که در تبعید بر آنها گذشته بود برای بقیه زندانی‌ها توضیح می‌دادند. یکی از چهره‌های شاخص تبعیدی‌ها، آقای رجایی بود. تا قبل از نماز جماعت، رژیم اجتماع بیش از دو نفر در نماز جماعت را ممنوع کرده بود. برادران می‌خواستند با این کارشان اولا: دستور را نقض کنند و ثانیا در جهت متشکل کردن جمع اسلامی و ایجاد وحدت حرکت کنند و اقامه نماز جماعت، هر دو منظور آنان را برآورده می‌کرد. در نوبت اول سیزده نفر نماز را به جماعت خواندند. موقعی که برگشتند، قرار شد این کار را مرحله به مرحله انجام بدهند و هر نوبت ده نفر نماز بخوانند تا رژیم با این حرکت فرسایشی برادران خسته شود. البته احتمال اینکه برادران را به زندان‌های مناطق دورافتاده تبعید کنند وجود داشت، ولی این حرکت به قدری مهم و تأثیرگذار بود که به تحمل این مشکلات می‌ارزید. اکثر افرادی که در آن جمع بودند، برای بیش از بار دوم تبعید شده بودند. رژیم این افراد را به بدترین بندها و سلول‌ها می‌فرستاد، ولی آنها همچنان به خواندن نماز جماعت ادامه می‌دادند. رژیم وقتی دید حریف آنها نمی‌شود و در یک اتاق هم که هستند نماز را به جماعت می‌خوانند، به گارد خود دستور داد به نمازگزاران حمله و فرش یا گلیم زیر پای آنها را جمع کند. بعد هم عده‌ای از مجرمان عادی را ترغیب کرد که با چاقو به نمازگزاران حمله کنند، اما رفتار برادران طوری بود که حتی زندانیان عادی هم جلب می‌شدند و از اینکه آنها را اذیت کنند، شرم می‌کردند. بالاخره رژیم که از هیچ‌یک از ترفندهایش نتیجه نمی‌گیرد، به مذاکره با زندانیان تن می‌دهد و نمازگزاران، شهید رجایی را به عنوان نماینده خود انتخاب می‌کنند.
 
شهید محمدعلی رجایی
 
مذاکره به نتیجه رسید؟
شهید رجایی در آن مذاکره به محرری، رئیس زندان قصر، اعتراض می‌کند: «مگر شما زندانیان را به این دلیل زندانی نمی‌کنید که تربیت شوند، پس چرا در زندان، زور حکومت می‌کند و در زندانی که شما رئیس آن هستید، هر زندانی‌ای که زور بیشتری دارد، به ضعیف‌ترها ظلم می‌کند؟ آیا شما این موضوع را می‌دانید و سکوت می‌کنید؟...» این حرف‌ها حسابی به محرری برمی‌خورد و دستور می‌دهد آقای رجایی را به سلول انفرادی بیندازند. محرری از زندانی‌ها خواست که نماینده دیگری را برای خود انتخاب کنند و آنها روی آقای رجایی پافشاری کردند. محرری هم زیر بار این درخواست نرفت و کلا از خیر مذاکره گذشت!
 
بالاخره کدام طرف پیروز شد؟
بالاخره بعد از یک ماه، برادران توانستند حرف خودشان را به کرسی بنشانند و ابتدا در زندان شماره 4 و سپس در سایر زندان‌ها نماز به جماعت برقرار می‌شد.
 
چه کسی امام جماعت بود؟
خود شهید رجایی؛ چون این کار با همت و مقاومت ایشان انجام شده بود. حتی روحانیان و علمایی هم که برای مدتی به جمع ما منتقل می‌شدند، ترجیح می‌دادند آقای رجایی امام جماعت باشد! البته ایشان اغلب و با کمال تواضع، این کار را به دیگران واگذار می‌کرد.
 
برخورد منافقان با این حرکت‌ها چگونه بود؟
آنها هم نماز جماعت و هم ادای دیگر فرایض دینی توسط جمع ما را مسخره می‌کردند و نماز جماعت را یک حرکت ارتجاعی می‌دانستند و دلیلشان هم این بود که رجایی و چند نفر دیگر می‌خواهند با این کارشان به رژیم بفهمانند که از مجاهدین خلق نیستند و به این ترتیب با رژیم سازش کنند و از زندان آزاد شوند! شهید رجایی می‌گفت: مؤمن از ملامت کسی نمی‌ترسد. ما هم بدون اعتنا به آنها به کار خود ادامه می‌دادیم.
البته چپ‌ها هم این حرکت را رد می‌کردند، منتهی چون در بیرون از فضای زندان جو مذهبی حاکم بود، جرئت اظهار نظر نداشتند؛ به همین دلیل هم منافقین که هنوز چهره واقعی‌شان برای مردم روشن و ریاکاری‌هایشان برملا نشده بود، در ضربه زدن به مسلمان‌ها موفق‌تر بودند.
 
چه ویژگی‌هایی در شهید رجایی برای شما جذاب بودند؟
ایشان الگوی تقوا و فضیلت و ادب بود و هر کسی به تناسب بهره‌مندی از صفات و فضایل اسلامی، به ایشان دور یا نزدیک می‌شد. شخصیت ایشان به گونه‌ای بود که زندانیان بندهای سیاسی قصر را که جدا از ما بودند جذب می‌کرد و آنها تقاضا می‌کردند به زندان شماره 4 منتقل شوند. ایشان مصداق کامل آیه «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکفَّارِ رُحَمَاءُ بَینَهُمْ» بود. ایشان با گروه‌های الحادی و کفار مرزبندی مشخصی داشت و از هیچ‌یک از آنها دوستی اختیار نکرد؛ به همین دلیل او را یک عنصر ارتجاعی می‌دانستند، اما سرزنش‌ها و همنشینی‌های اجباری روی ایشان تأثیری نداشت. ایشان معتقد بود که زندانی‌های مسلمان باید خودشان وضع زندان را اسلامی کنند، تحت‌تأثیر منافقین قرار نگیرند و سبک زندگی اسلامی داشته باشند. خویشاوندی و دوستی در رفتار ایشان تأثیر نداشت و با یکی از منافقین ــ که از بستگان نزدیک ایشان بود ــ همان‌گونه رفتار می‌کرد که با دیگر منافقین. در واقع معیار او برای سنجش اعمال دیگران، اصول اسلام بود، نه حبّ و بغض خودش.
شهید رجایی بسیار مهربان و دلسوز و خوش‌اخلاق بود و من هرگز از ایشان تندخویی و درشتی ندیدم. بسیار مؤدب و موقر بود و این ویژگی‌ها، روی زندانی‌ها تأثیر زیادی می‌گذاشت. خود ایشان تعریف می‌کرد که «روزی جوانی را بعد از شکنجه به سلول من آوردند، من از او دلجویی و او را به صبر و استقامت ترغیب کردم و بعد برایش قرآن و دعا خواندم تا او آرام گرفت». خود ایشان با اینکه تحت شکنجه‌های سنگین قرار گرفت، ولی حتی یک نفر را هم لو نداد و بسیاری از افرادی که نامشان در بازجویی‌های شهید رجایی برده می‌شد، شکنجه نشدن یا کمتر شکنجه شدنشان را مدیون او هستند. ایشان پرستار دلسوزی بود و مجروحان شکنجه‌دیده را به دوش می‌کشید و به دستشویی می‌برد، درحالی‌که همیشه بدن خودش مجروح بود!
 
از استقامت شهید رجایی در زیر شکنجه‌های دشوار گفتید؛ در این مورد توضیح بیشتری بدهید.
در استقامت و مقاومت ایشان، همین بس که حدود دو سال در کمیته مشترک زیر شلاق و شکنجه بود و نام حتی یک نفر را هم بر زبان نیاورد! زمانی که عده‌ای از منافقین دستگیر شدند، فعالیت‌های ایشان توسط منافقین فاش شد.
 
علت کینه و دشمنی منافقین با شهید رجایی چه بود؟
برای اینکه از سال‌ها قبل از دستگیری با آنها ارتباط داشت و آنها را خیلی خوب می‌شناخت. آنها هم به همین دلیل او را دشمن بزرگ خود می‌دانستند و از هیچ آزار و اذیتی در موردش فروگذار نمی‌کردند! یک روز موقعی که از ملاقات برگشت، دیدم دارد لبخند می‌زند. پرسیدم: «خبر خوشی دارید؟» گفت: «داشتم با خانواده ملاقات می‌کردم که یکی از این بچه‌ها هم داشت با مادرش حرف می‌زد و به من اشاره کرد و به مادرش گفت: ما از رژیم بین خودمان جاسوس داریم!» منافقین سعی می‌کردند به هر شکل ممکن ایشان را به موضع‌گیری بکشند، ولی صبر و برخورد منطقی شهید رجایی توطئه‌های آنها را خنثی می‌کرد.
 
شهید رجایی در سراسر عمرش معلمی را به هر شغلی ترجیح می‌داد و خود را همواره معلم می‌دانست. این ویژگی او در زندان چگونه بروز و ظهور می‌یافت؟
شهید رجایی قبل از هر چیزی، معلم اخلاق بود و ازآنجاکه حرف و عملش یکی بود، همه را تحت تأثیر قرار می‌داد و سخنانش تأثیر داشت. او با عده‌ای از زندانی‌ها کار فکری می‌کرد و من افتخار شاگردی ایشان را داشتم. محور آموزش‌هایش هم تقوا، صبر، توبه، دعا و کمالات اسلامی بود. مهم‌ترین ویژگی ایشان این بود که حرفی را نمی‌زد مگر اینکه خود به آن عمل کند. اگر دیگران را به صبر دعوت می‌کرد، چون کوه مقاوم بود. همواره می‌گفت: کار موضوعی روی قرآن را از شهید بهشتی و شهید باهنر آموخته و پیوسته به آنها اظهار علاقه می‌کرد.
کلام ایشان به قدری مؤثر بود که در اوایل که بازداشت شده بودم و پدر و مادرم بی‌تابی می‌کردند، من از ایشان خواستم با آنها صحبت و آنان را به صبر دعوت کند. ایشان هم این کار را کرد و یک بار که به ما وقت ملاقات داده بودند، ایشان با پدر و مادرم صحبت کرد و آنها آرام شدند.
 
پرکاری و پشتکار شهید رجایی هم مورد تصدیق همه هست؛ در این زمینه چه خاطر‌اتی دارید؟
شهید رجایی در زندان بیشتر و بهتر از هر کسی کار می‌کرد. روزهایی که نظافت با او بود، از صبح تا شب بی‌آنکه خم به ابرو بیاورد، جارو و نظافت می‌کرد! هرگز ندیدم که اظهار کسالت یا خستگی کند. ایشان در هنگام ورزش هم، پابه‌پای دیگران می‌دوید و بانشاط و سرحال بود. بسیار تمیز و مرتب بود و همیشه لباس روشن می‌پوشید؛ مخصوصا در روزهای ملاقات، بهترین لباس‌هایش را به تن می‌کرد و با چهره خندان و بانشاط با خانواده روبه‌رو می‌شد.
 
و قطعا از تهجد ایشان هم یادمان‌های جالبی دارید.
بله؛ ما مدت‌ها در یک اتاق کوچک که در آن دو تخت سه طبقه گذاشته بودند، با هم زندگی می‌کردیم. گاهی نیمه‌شب‌ها احساس می‌کردم از جا بلند می‌شود و می‌رود وضو می‌گیرد و برمی‌گردد و ساعت‌ها در گوشه‌ای راز و نیاز می‌کند. عبادات بسیار عاشقانه‌ای داشت.
 
و سخن آخر؟
شهید رجایی به قدری دلسوز بود که روزی که از زندان آزاد شد، همه بچه‌ها احساس کردند پدرشان را از دست می‌دهند! خداوند کسانی را که دوست دارد، بیشتر مبتلا می‌کند و سرانجام هم او را به آنچه شایسته‌اش بود، یعنی شهادت رساند.
 
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.


کد مطلب: 8119

آدرس مطلب :
https://www.iichs.ir/fa/news/8119/منافقین-او-دشمن-بزرگ-خود-می-دانستند

تاریخ معاصر
  https://www.iichs.ir