مصاحبه: معصومه آقاجانپور
بهانه اصلی قوای متفق برای اشغال ایران حضور گسترده نیروهای آلمانی در ایران بود که این شبهه را ایجاد کرد که ایران بهرغم اعلام بیطرفی، به کشور آلمان یاری میرساند. اساسا رابطه دو کشور ایران و آلمان در آن دوره بر چه پایهای استوار بود و آیا این نگرانی از سوی متفقین محلی از اعراب داشت؟
در همین ابتدا باید عرض کنم، در آن مقطع، ایران اشغال میشد؛ چه، همچنان که ادعا میشد، افرادی از اتباع آلمان در ایران حضور داشتند یا نداشتند. اگرچه فرضیاتی هم پیرامونِ نگرانیِ انگلیسیها از خطرِ پیشرویِ ارتش آلمان بهسوی شرق و نهایتا ورود آنها به خاک ایران از مرزهای جنوبی روسیه شوروی هم مطرح شده است. بر مبنای این فرضیهِ علیالظاهر منطقی، گویا انگلیسیها نگران شده بودند مبادا با پیشروی کنترلناپذیر ارتش آلمان در عمق خاک شوروی، در آیندهای قابل پیشبینی، آلمانیها از طریق قلمروهای جنوبی روسیه شوروی بهسوی خاک ایران سرازیر شوند و سرپلهای نفتی انگلستان در مناطق جنوب و جنوب غربی ایران را تحت کنترل خود درآورند. بگذریم از اینکه این فرضیه، با فرضیه مقرون به واقعیتتر، حمله ناگزیر متفقین به ایران، با هدفِ کمک لجستیکی، تدارکاتی و نظامی انگلستان و همپیمانانش بهشوروی، که بهشدت از سوی ارتش آلمان تحت فشار بود، همگرایی نزدیکی دارد. علیایحال، تا جایی که قراین موجود نشان میدهد، همان ضرورت کمکرسانیِ لجستیکی، تدارکاتی و نظامی (تجهیزات نظامی) به شوروی، مهمترین و تعیینکنندهترین علت حمله متفقین به ایران بود. در آن زمان، حداکثر چندصدتن از کارشناسان صنعتی و اقتصادی آلمان در ایران حضور داشتند که کلیه فعالیتها و آمدوشد آنها هم تحت کنترل حکومت ایران قرار داشت و حتی اگر هم قصد میکردند به اقدامی علیه منافع انگلستان و متفقین در ایران دست بزنند، عملا اقدام تأثیرگذاری نمیتوانستند انجام دهند. اگرچه در آن زمان ایران و آلمان رابطه سیاسی، اقتصادی متعارفی با یکدیگر داشتند، اما حکومت ایران، که بهمراتب رابطه نزدیکتری با انگلستان داشت و از جایگاه تأثیرگذارتر آن کشور و البته همسایه شمالی ایران در تحولات منطقه اطلاع بسندهای داشت، هیچ در نظر نداشت ریسک بهمراتب خطرناکتر نزدیکی نظامی ـ امنیتی با آلمان را به زیان دو کشور مذکور بپذیرد. حاصل اینکه نه آلمانیهای حداکثر چندصدنفره حاضر در ایران کمترین خطری میتوانستند متوجه منافع کلان انگلستان و متفقین در ایران بکنند و نه اینکه حکومت ایران قصد داشت احیانا علیه متفقین با آلمانیها همراهی و همگامی نشان دهد که در شرایط سلطه منطقهای انگلستان و شوروی، بهخوبی از تبعات سوء چنان قصدی برای موقعیت نهچندان استوار خود اطلاع کافی داشت. اما این هم درست است که در آن دوره، جامعه ایرانی، نظری کمابیش سراسر منفی و تنفرآمیز نسبت به حضور سلطهجویانه انگلستان در ایران و منطقه داشت و چهبسا جریانهایی در مسیر ناسیونالیسم و حول محور اندیشه پانایرانیسم (و احیانا متأثر از ایدئولوژی آریاییگرای نازیسم در آلمان) در حال تکوین و سربرآوردن بودند. با تمام این احوال، در آستانه حمله متفقین به ایران کمترین خطری متوجه منافع کلان و استراتژیک انگلستان و متفقین در ایران نبود.
در زمان اشغال ایران توسط متفقین، نیروی نظامی ایران در چه وضعیتی به سر میبرد؟ آیا قوای نظامی دوره رضاشاه توان مقابله با حمله متفقین را نداشت؟
اگرچه رضاشاه طی دوران سلطنت خود، ارتش منظم و کمابیش آموزشدیدهِ مجهزِ بهبرخی تجهیزات نظامیِ مناسبِ روز بهوجود آورده بود و در مناطق مختلف کشور پادگانهای نظامی و مراکز نظامی خوبی ساخته شده بود، اما واقعیت این است که ارتش ولو مجهز و آموزشدیده رضاشاه، در حدی از توان نظامی و تجهیزاتی قرار نداشت که بتواند در برابر ارتشهای درجه اول جهانِ آنروز (در اینجا انگلستان و روسیه شوروی) مقاومت کند. حتی اگر هم اراده مقاومت نظامی در برابر حمله متفقین وجود داشت، که علیالظاهر وجود نداشت و وقتی متفقین بهایران حمله کردند، تقریبا هیچگونه آمادگی قبلی برای مقابله وجود نداشت، باز هم، ارتش ایران را یارای مقاومتی قابل اعتنا در برابر مهاجمان نبود. ارتش رضاشاه در خوشبینانهترین وضعیت میتوانست از مرزهای ایران در برابر تهاجمات احتمالی کشورهای کوچک منطقه دفاع کند یا مقاومتها، شورشها و عصیانهای احتمالیِ داخلی را از میان بردارد. این را هم اضافه کنم که رضاشاه و فرماندهان نظامیاش در برابر حمله متفقین کاملا غافلگیر شدند؛ چهاینکه طی دو سه ماهه گذشته، در مذاکرات فیمابین نمایندگان سیاسی ایران با نمایندگان دو کشور انگلستان و شوروی، بهدروغ، رضاشاه را متقاعد کرده بودند که بههیچوجه قصد حمله نظامی به ایران را ندارند؛ بههمین دلیل وقتی حمله 3 شهریور صورت گرفت رضاشاه بهتزده شد و بهسرعت وعده وعیدهای قبلی را گوشزد نمایندگان دو کشور ساخت. رضاشاه برخلاف آنچه برخی محافل مدعی بودهاند، با حضور نظامیان و دیگر مأموران تدارکاتی متفقین در ایران و البته حمل کالا و تجهیزات نظامی از طریق راه آهن سراسری ایران و نیز جادههای کشور، به شوروی مخالف نبود؛ چه اینکه وقتی به دنبال اشغال ایران، متفقین درصدد برآمدند او را از سلطنت خلع کنند، بهسر ریدر بولارد، وزیر مختار انگلیس در ایران، پیام داد: هیچ نیازی به برکناری او از مقام سلطنت نیست و او حاضر است طبق خواسته متفقین راه آهن سراسری و کلیه جادههای کشور را برای حمل و ارسال کالا و اسلحه به شوروی در اختیار آنها قرار دهد، اما انگلیسیها حاضر نشدند پیشنهاد او را بپذیرند. بالاخص اینکه کاملا واقف بودند رضاشاه منفور اکثریت بزرگی از مردم ایران است و اگر او را در مقام سلطنت ابقا کنند، وجهه خراب خود آنها در نزد جامعه ایرانی خرابتر و نفرتانگیزتر از سابق خواهد شد، که متهم میشدند برای پیشبرد اهداف تجاوزکارانه خود در ایران، از دیکتاتور سرکوبگر ملت ایران حمایت میکنند، اما خلع رضاشاه از سلطنت، لااقل در کوتاهمدت، خشم و درد ناشی از اشغال کشور توسط بیگانگان را با شادمانی ناشی از برکناری دیکتاتور از مقام سلطنت، کمی تسکین میداد.
حمله متفقین تبعات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بسیاری برای ایران داشت. نخستین حادثه سیاسی که رخ داد کنارهگیری رضاشاه و روی کار آمدن محمدرضاشاه بود. این اتفاق جریان سیاسی ایران را دچار چه تغییراتی کرد؟ به بیان دیگر اگر رضاشاه بر سر مسند قدرت باقی می ماند سرنوشت سیاسی ایران هم تغییری میکرد؟
البته که نمیتوان تعیین کرد هرگاه رضاشاه در مقام سلطنت ایران ابقا میشد، سرنوشت سیاسی ایران احیانا چه تغییراتی ممکن بود از سربگذراند، اما میدانیم که عزل او از مقام سلطنت، بر آن دیکتاتوری خشن و سرکوبگرِ حاکم بر ایران پایان داد؛ احزاب و گروههای سیاسی پرشماری در کشور تأسیس شدند؛ نشریات متعددی با گرایشهای سیاسی مختلف کمابیش آزادانه به نشر افکار و علایق سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خود پرداختند؛ بسیاری از زندانیان بیگناه که به اتهامات سیاسی دوره حبس خود را میگذرانیدند از زندانها آزاد شدند؛ تا حدی، فساد و درازدستی و تبهکاری دستگاه شهربانی تعدیل شد؛ مجلس شورای ملی، که بهطور تمام و کمال آلت فعل رضاشاه بود و کلیه نمایندگان آن با نظر مساعد رضاشاه در آن سمت قرار گرفته بودند، تا حد زیادی، از استقلالِ در تصمیمگیری برخوردار شد؛ همچنین بود وضعیت دولت، که پس از سقوط رضاشاه، آزادی عمل قابل توجهی بهدست آورد؛ اگرچه همه اینها به معنای پایان فساد و بازگشت به شیوه سراسر دموکراتیک و سالم حکومت و سیاستورزی، در چهارچوب قانون اساسی نبود؛ چهاینکه، باز هم، اکثریت بزرگی از نمایندگان مجلس با اقسامی از تقلبات و اعمال نفوذِ بخشهای مختلف حاکمیت و غیره جواز حضور در مجلس را بهدست میآوردند؛ اکثری از نخستوزیران و اعضای کابینه با زدوبند و در فرایندهایی فسادآور در رأس دولت قرار گرفته و احیانا با شیوههای خلاف قاعده مشابهی جای خود را به دیگری میدادند. دستگاه قضایی بهرغم سست شدن پایههای دیکتاتوری، همچنان گرفتار اقسامی از فساد و ناکارآمدی بود. ضمن اینکه بهتبع حضور نیروهای متفقین در ایران، که در شئون مختلف کشور، دخالتهای ناروایی داشتند و نمایندگان سیاسی و مأموران جاسوسی آنها حضوری پررنگ و تأثیرگذار در ایران داشتند، وابستگی و ارتباط با محافل سیاسی و اطلاعاتی بیگانه، به امری کمابیش معمول در میان بسیاری از نمایندگان مجلس، اعضای کابینه، مدیران ارشد دولتی، متنفذان محلی و نظایر آنها تبدیل شده بود. ضمن اینکه شخص محمدرضاشاه هم، از همان اوایل سلطنت، از هیچ تلاش خلاف قاعدهای برای دخالت در امور سیاسی کشور فروگذار نمیکرد. حاصل اینکه بهرغم گشایش سیاسیِ کمابیش مناسبی که متعاقب سقوط رضاشاه در عرصه کشور ایجاد شد، جامعه ایرانی، به دلایل عدیده نتوانست دستاوردهای دموکراتیک مغفولمانده انقلاب مشروطیت را (که مجلس شورای ملی و دولت برآمده از اراده ملی مهمترین آنها بود) جایگزین وضعیت نابهنجار دوره رضاشاه بکند.
از تبعات سیاسی دیگر خطر تجزیه ایران بود. طی توافقی که متفقین با ایران داشتند قرار بود تمامیت ارضی ایران حفظ شود و بعد از پایان جنگ آنها قوای خود را از ایران بیرون کنند. اما بعد از اتمام جنگ روسیه از این کار سرباز زد و موجب تشکیل دو حکومت خودمختار جمهوری مهاباد و فرقه دموکرات آذربایجان شد. حمایت شوروی از آنها و خطر تجزیه ایران چگونه طراحی شده بود؟
درست است که خوشبختانه، با هوشمندیِ دولت و کارگزاران سیاسی ـ دیپلماتیک وقت ایران، توافقِ مبنی بر حفظ تمامیت ارضی ایران با متفقین اشغالگر خاک ایران امضا شده بود، تلاش روسیه شوروی برای نقض توافق و حمایت از تشکیل دو جمهوریِ خودمختار (که میتوانست مقدمه تجزیهطلبی باشد) در کردستان و آذربایجان، به جنگ سرد زودهنگامی مربوط میشد که از همان اواخر جنگ جهانی دوم، میان متفقین و متحدین تاکتیکی (جهان سرمایهداری غرب با شوروی و اردوگاه کمونیسم از سوی دیگر)، در حال شکلگیری بود؛ چنانکه شوروی پس از پایان جنگ، ارتش خود را از اروپای شرقی خارج نکرد و موجبات تأسیس حکومتهای کمونیستیِ تحت هدایت خود را در بخش شرقی تا مرکزی اروپا فراهم آورد و بهسرعت، رقابت تمامعیاری را با جهان غرب آغاز کرد. این وضعیت، کمابیش، در ایران هم در حال تکوین بود؛ چه اینکه شوروی تردیدی نداشت که بلافاصله پس از پایان جنگ، ایران در سلک کشورهای اقماریِ جهان غرب وارد خواهد شد و آن کشور شانسی برای حضور مؤثر در ایران پیدا نخواهد کرد؛ بههمین دلیل، نظیر آنچه در اروپای شرقی اتفاق افتاد، ترجیح داد این سهمخواهی خود از ایران را با عدم خروجِ طبق توافقنامه از خاک ایران و حمایت از تشکیل دو حکومت خودمختارِ کاملا وابسته به خود، در مناطق اشغالی (آذربایجان و کردستان) به مورد اجرا گذارد؛ که میدانیم چنین طرحی شکست خورد و با خروج ارتش شوروی از ایران، نیروهای نظامی و مردمی ایران، بهسرعت بر حیات دو حکومت خودمختار و بلکه تجزیهطلبِ وابسته و تحت هدایت دستگاه اطلاعاتی و جاسوسی شوروی پایان دادند.
ورود متفقین به ایران چگونه کشمکشهای قومی و مذهبی را افزایش داد؟ ظاهرا در شهرها مسلمان و یهودیان و مسیحیان دچار برخی اختلافات مذهبی شدند و از طرف دیگر تضادهای قومی هم سر بر آورد.
اگرچه صرف حضور نیروهای نظامی و غیرنظامی متفقین در ایران، که دین مسیحی داشتند، میتوانست رابطهای میان آنها با اقلیتهای مسیحی، در بخشهای مختلف ایران بهوجود بیاورد، اما همه اینها به معنای شکلگیری اختلافات و تعارضاتِ فیمابین اقلیتهای مسیحی و یهودی با اکثریت مسلمانِ جامعه ایرانی در دوره جنگ جهانی دوم نیست. تا جایی که میدانم، در برهه حضور متفقین در ایران، تعارض مذهبی یا غیرمذهبی حاد و بلکه قابل توجهی میان اکثریت مسلمان با اقلیت مسیحی یا یهودی، در هیچ منطقهای از خاک ایران بهوجود نیامد. البته در دوره جنگ جهانی اول، در بخشهایی از مناطق شمال غربی ایران، اختلافات و درگیریهای خونینی فیمابین اقلیت ارامنه با مسلمانان شکل گرفت که اساسا از رقابتهای قدرتهای منطقهای و جهانیِ درگیر در تحولات و جابهجاییهای جمعیتی، ارضی و سرزمینیِ در عثمانی و روسیه ناشی میشد، اما در دوره جنگ جهانی دوم، نهتنها دامنه تعارضات فیمابین اقلیتهای دینی مسیحی و یهودی با مسلمانان هیچگاه قابل اعتنا نشد، بلکه گروهای جمعیتی یهودی پرشماری که تحت تعقیبِ احتمالا مرگبار نازیها بودند، از مناطق مختلف اروپای مرکزی و شرقی (بالاخص لهستان) وارد ایران شدند. کمکهای مردم ایران به یهودیان تحت تعقیب نازیها در طول جنگ جهانی دوم، در اسناد و مدارک متقن پرشماری که منتشر هم شده است، بهوضوح قابل ردیابی است.
از اتفاقات مهم دیگر بلوای نان بود که به دلیل قحطی مردم دست به شورش زدند. تبعات این شورش (از دو جهت یکی آینده سیاسی ایران و نقش لمپنها و دیگری عملکرد متفقین در ایران) چه بود؟
بلوا یا شورش نان در تاریخ ایران موضوع بیسابقهای نبود. طی چند سده گذشته، بارها، شورشهایی کمابیش با موضوع مشابه، در ادوار مختلف تاریخ ایران روی داده بود. در دوره قاجار مکرر شاهد شکلگیری چنین بلواهایی هستیم. بااینحال، در دوره سلطنت رضاشاه از دامنه چنان شورشهایی بهمراتب کاسته شد. اما شورش پرآوازهتر نان در دوره حضور متفقین در ایران که مقارن با دوره نخستوزیری احمد قوام بود، بازتاب گستردهتری در فضای سیاسی و اجتماعی کشور پیدا کرد. هرچند برخی منابع بر تصنعی بودن آن شورش و برخی حوادث مشابه در آن دوره اشاره کردهاند، اما اینها نمیتواند تمام ماجرا باشد. واقعیت این است که حضور ارتش متفقین در ایران و اقدامات پیدا و پنهانی که در خرید و خروج محصولات کشاورزی (بهطور مشخص گندم) از کشور صورت میگرفت، تأمین منابع غذایی مردم کشور را با دشواریهایی ولو مقطعی روبهرو میکرد. لزوما هم صدور و خروج محصولات کشاورزی ایران مستقیما توسط متفقین صورت نمیگرفت، بلکه تجار و بازرگانان ایرانی هم در این تجارت پرسود، سهم کمی نداشتند. با آغاز جنگ جهانی، قیمت جهانی محصولات غذایی و از جمله گندم، برنج و غلات افزایش چشمگیری پیدا کرده بود و در همان حال، کشورهایی مانند شوروی که تا آن هنگام احیانا صادرکننده محصولات کشاورزی بودند، بهدلیل بحران ناشی از جنگ، به واردکنندگان آن تبدیل شده بودند. بنابراین بروز قحطیهای مقطعی و بحران نان در زمان جنگ جهانی دوم، در درجه اول از وضعیت جنگی حاکم بر منطقه و جهان (که اقتصاد کشاورزی را با بحران مواجه کرده بود) و حضور متفقین اشغالگر در ایران ناشی میشد، اما بلوا یا شورش نان، در دوره نخستوزیری قوام، تأثیر قابل توجهی در آینده سیاسی ایران برجای نگذاشت؛ اگرچه پدیده لمپنیسم که اشاره کردهاید، از مهمترین معضلاتِ دامنگیر جامعه ایرانی در تمام سالهای دهه 1320 و پس از آن بوده است. لمپنها در سدههای گذشته تاریخ ایران هم حضوری فعال و تأثیرگذار در حیات سیاسی و اجتماعی داشتند. همچنان که این پدیده در دوره مشروطه و پس از آن هم به حیات مخرب خود ادامه داد؛ اگرچه در دوره سلطنت رضاشاه که دیکتاتوری متمرکز خشنی بر کشور حاکم شده بود، لمپنها و گروههای فشار خودسر، کمتر امکان مانور و تأثیرگذاری در عرصههای گوناگون اجتماعی و سیاسی پیدا کردند. لمپنها که اکثری از جریانهای سیاسی، محافل اجتماعی، حکومت و دربار و بخشهای بزرگی از الیت سیاسی و متنفذان محلی و امثالهم از حضور و حمایت ناسالم و بلکه ویرانگر آنها بهره میبردند، آسیبهای جدی و بلکه جبرانناپذیری بر تقویت و نهادینه شدن روش دموکراتیک و مشروطه سیاستورزی و حکمرانی (بر اساس قانون اساسی مشروطه) وارد ساختند. در دهه 1320 اکثری از احزاب و گروههای سیاسی، از لمپنها، برای مواجهه و از میان برداشتن رقبای خود استفاده میکردند. بهویژه در مقاطع برگزاری انتخابات، لمپنها از معرکهگیران و صحنهگردانان محسوس رقابتهای عمدتا خونین و خشونتآمیز کاندیداها و حامیانشان، در بسیاری از مناطق کشور بودند؛ همچنانکه دربار و حاکمیت هم در مقاطع مختلف، برای سرکوب و از میان برداشتن منتقدان خود، مستقیم و غیرمستقیم از وجود لمپنها سود میجستند. پدیده نامیمون لمپنیسم و چماقداری در دوره نخستوزیری دکتر مصدق و پس از آن به حیات و فعالیت مخرب خود ادامه داد، اما درباره نقش متفقین در سیاست داخلی ایران، باید عرض کنم که اکثری از دولتهای آن برهه، مستقیم و غیرمستقیم، متأثر از فضای حاکم بر حضور و تأثیرگذاری اشغالگران، زمام امور را در دست گرفته و جای خود را بهدیگری میدادند؛ همچنانکه برخی از احزاب و گروههای سیاسی نیز تحت حمایت و هدایت قدرتهای خارجی حاضر در ایران، دولتها و مجالس وقت را مورد پشتیبانی یا تحت فشار قرار میدادند. همچنانکه گفته میشد، شمار زیادی از نمایندگان مجالس شورای ملی، مستقیم و غیرمستقیم، با محافل سیاسی و اطلاعاتی قدرتهای خارجی در ارتباط بودند و احیانا در تصمیمسازیهای خود، علایق و خواستهای قدرتهای مذکور را مورد لحاظ قرار میدادند. ضمن اینکه دربار هم با قدرتهای خارجی (بالاخص انگلستان و آمریکا) ارتباط داشت و به پشتیبانی بیگانگان دخالتهای ناروایی در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور میکرد.
منبع: هفتهنامه قدس