«رضاخان از ظهور تا سقوط» در گفتوگو با دیوید یعقوبیان؛ استاد تاریخ دانشگاه ایالتی کالیفرنیا؛
چگونگی به قدرت رسیدن رضاخان موضوعی است که با وجود انتشار بسیاری از اسناد، گاه درباره آن دیدگاههای ضد و نقیضی مطرح میشود. برای بررسی بیشتر درباره این موضوع و کندوکاو درباره نگاه تاریخپژوهان غربی نسبت به آن، به سراغ استاد تاریخ دانشگاه ایالتی کالیفرنیا رفتهایم. دیوید یعقوبیان، تحلیلگر مسائل بینالمللی و تاریخ ایران، که در دانشگاه کالیفرنیا نیز تدریس میکند، در گفتوگوی زیر مجلس زمان رضاشاه را به «مهر لاستیکی» تشبیه کرده است.
مصاحبه: سیدهلیلا موسوی
اگر موافق باشید گفتوگو را با چگونگی به قدرت رسیدن رضاخان آغاز کنیم. یکی از کلیدهای اصلی در روشن ساختن قدرت گرفتن رضاخان ماهیت کودتای 3 اسفند 1299 و نقش انگلستان در این کودتاست. با توجه به مطالعاتی که داشتهاید ماهیت کودتای 3 اسفند را چگونه میبینید؟
از سوابق تاریخی مشخص است که کودتای 1921م (1299ش) حتی اگر به دست دولت بریتانیا انجام نشده باشد، دولت بریتانیا روند این کودتا را که در آن رضاخان به قدرت رسید تسهیل کرد؛ به خصوص در این زمینه باید به اقدامات سرهنگ دوم انگلیسی، هنری اسمیت، در شهر قزوین و اطراف آن به لحاظ فراهم کردن حمایت مادی و مالی و آموزش بریگاد (تیپ) قزاق در آنجا و همچنین برقراری تماس مستقیم بین ژنرال معروف انگلیسی آیرونساید و رضاخان که در سوابق تاریخی از جمله در خود گزارش ژنرال آیرونساید مشهود است اشاره کرد.
به این ترتیب میتوان گفت برخلاف کودتای 1332 علیه مصدق که وزارت خارجه بریتانیا نقش اصلی داشت در کودتای 1299 ارتش و نظامیان این کشور نقش کلیدی ایفا کردند. بااینهمه در این تردیدی نیست که کودتای 3 اسفند منافع کلان بریتانیا را تأمین میکرد. اوج گرفتن رضاخان و تشکیل رژیم پهلوی موجب حفظ جایگاه بریتانیا در ایران به لحاظ عناصر اساسی این جایگاه میشد. این عناصر ویژه عبارتاند از: حفظ امتیاز نفت، وفاداری زیاد سلطنت به بالا نگه داشتن تولید که در امتیاز نفت قید شده بود و حفظ تمامیت مرزهای ایران که برای بریتانیا و حفظ مستعمرات آن در هند مهم بود.
آنها در قرارداد 1919 به دنبال این بودند تا با یک قرارداد مخفی بین ایران و بریتانیا، ایران را رسما به کشور تحتالحمایه خود تبدیل کنند، اما با توجه به اینکه در این قرارداد ناکام بودند و در دیگر بخشهای خاورمیانه هم در ایجاد حکومت مستقیم امپریالیستی ناکام ماندند مجبور شدند در برخی از موارد مانند ایران برای دستیابی به هدف خود که همان حفظ امپریالیسم با هزینه کم بود اقدام و با دولتهایی محافظهکار و در برخی موارد هم دولتهای سکولار رادیکال مانند آتاتورک و رضاشاه معامله کنند. بنابراین با به قدرت رسیدن رضاشاه منافع بریتانیا بین سالهای 1299 تا 1320 تأمین شد و زمانی که در شهریور 1320 رضاشاه دیگر منافع بریتانیا را به خاطر مواضعی که انگلیسیها در جریان جنگ جهانی در آن قرار داشتند، تأمین نمیکرد آنها خیلی سریع به حکومت او با کمک اتحاد جماهیر شوروی پایان دادند.
رضاخان در راه به قدرت رسیدن علاوه بر حمایت انگلیسیها کمک چهرههای بانفوذ داخلی مانند تیمورتاش و بسیاری دیگر از روشنفکران ایرانی را هم با خود داشت، اما در جریان حکومت شانزدهسالهاش تمام حامیان خود را کنار زد و عملا در پایان حکومت پهلوی اول، دیگر کسی در بین حامیان اولیه او در صحنه قدرت باقی نمانده بود. این تغییرات در رفتار سیاسی رضاخان را چگونه باید تحلیل کرد؟ آیا ریشه این رفتار را ناشی از ویژگیهای فردی رضاخان میدانید یا ماهیت رژیم او؟
هر دو موردی که گفتید در این زمینه نقش داشتند. وقتی که رژیم رضاشاه بعد از تأسیس در اواخر 1925 و اوایل 1926م پیشرفت کرد، او بهتدریج به سمت افزایش قدرت فردی رفت و به صورت فزایندهای با تبلیغ در مورد کارهایی که در این مدت انجام داده بود سعی کرد آن اقدامات را به نام خود ثبت کند؛ درحالیکه اقدامات او تا حدود زیادی محصول کار افرادی مانند تیمورتاش و داور بود و افرادی مانند تیمورتاش و داور بهخصوص در پنج سال نخست سلسله پهلوی در پیشبرد دستور کار رضاشاه نقش حیاتی داشتند.
در این میان به خصوص تیمورتاش که به عنوان وزیر او خدمت میکرد و وزیر اعظم رضاشاه تلقی میشد میتوان گفت که حتی بیش از خود رضاشاه در مسیر اجرای دستور کار او کار کرد و این از نگاه مطبوعات در داخل و خارج از ایران مغفول نماند و به خاطر این حقیقت او بهتدریج به یک هدف مشخص برای رضاشاه تبدیل شد.
رضاشاه احساس کرد برای پیشبرد دستور کارِ افزایش قدرت و حکومت کاملا خودکامه خود نیاز است تا مخالفان و جانشینان بالقوه را کنار بزند و به بسیاری از آنها اتهام فساد را وارد میکرد؛ درحالیکه براساس شواهد گوناگون آمارهای شگفتانگیزی در خصوص فساد خود او وجود دارد
رضاشاه اصولا هیچ مخالفی را که به صورت بالقوه توانایی به چالش کشیدن قدرتش را داشت تحمل نمیکرد. در نهایت او با ایجاد اختلافهای صوری و سوء برداشت درباره گفتوگوهای دولت بریتانیا و ایران برای ازسرگیری مذاکرات درباره امتیاز نفت دارسی فرصت پیدا کرد تا تیمورتاش را بیاعتبار کند و او را به فساد که اتهامی جعلی بود متهم کرد. البته تنها تیمورتاش نبود که به چنین سرانجامی دچار شد. او با دیگر حامیان و همکاران خود و همچنین مخالفین سرسختی مانند مدرس هم همین کار را کرد و بسیاری را به اسم خودکشی و انواع روشها به قتل رساند.
میتوان گفت رضاشاه احساس کرد برای پیشبرد دستور کارِ افزایش قدرت و حکومت کاملا خودکامه خود نیاز است تا مخالفان و جانشینان بالقوه را کنار بزند و به بسیاری از آنها اتهام فساد را وارد میکرد؛ درحالیکه براساس شواهد گوناگون آمارهای شگفتانگیزی در خصوص فساد خود او وجود دارد.
به فساد رضاخان اشاره کردید. در این زمینه به مواردی مانند زمینخواری و غصب املاک و اراضی نقاط مختلف کشور اشاره شده است. آیا منظور شما از فساد، زمینخواری رضاخان است؟
بله؛ دقیقا. شواهد زیادی موجود است که نشان میدهد رضاشاه در دوران حکومتش فعالانه به زمینخواری بهخصوص در مازندران مشغول بود و این فرد که فرزند کسی بود که تا 1921 زمین کوچک و حقوق ناچیز نظامی داشت، تا 1941 براساس همه گزارشها از جمله گزارشهای منابع بریتانیایی و آمریکایی و همچنین منابع داخلی ایران به ثروتمندترین مرد در ایران تبدیل شد.
رضاشاه براساس کمترین برآوردها، حدود سیصدمیلیون پوند پول و سیصدمیلیون آکر (بیش از 120 میلیون هکتار) زمین داشت که عمدتا در اطراف مازندران بود. تصرف زمین با اتهامات ساختگی علیه مالک از جمله متهم ساختن مالک به فعالیت علیه دولت و بیاعتنایی به روستای زیر نظر مالک یا به بهانه عملکرد نامناسب روستانشینان در حفظ زمین انجام میشد. با استفاده از چنین بهانههایی رضاشاه زمینها را متعلق به خود میکرد. در کنار اینها او به ادعاهای جعلی درباره زمینهای سلطنتی قرون گذشته نیز متوسل میشد و زمینهای بسیاری را از مالکان قبلی آنها میگرفت.
با این ترفندها به دارایی شخصی او اضافه میشد و همین امر افزایش قدرت و ثروت رضاشاه را به دنبال داشت. این موضوع علاوه بر این، به هدف او برای ایجاد شبکه بزرگتر تحت قیمومیتش هم کمک میکرد؛ زیرا از طریق تصرف این زمینها، در بسیاری از مناطق از آن برای ساخت هتلها، کابارهها، کاخها، بنیادها و خیریههایی استفاده میشد که رضاشاه برپا میکرد و کنترل این زمینها را خود در دست داشت. البته این زمینها از طریق کارمندان دولتی اداره میشد که به خاطر مراقبت و خدمات، حقوق و مستمری دریافت میکردند. بنابراین آنچه رضاشاه فراتر از جمعآوری دارایی شخصی و خانوادگی توانست انجام دهد همین شبکه گسترده تحت قیمومیت او بود که اساسا یک حکومت صاحب زمین بسیار، ثروتمند و متکی به نیروی نظامی را در ایران ایجاد کرد.
با توضیحاتی که شما دادید میتوان گفت تردیدی در ماهیت استبدادی حکومت رضاخان وجود ندارد، اما برخی در سالهای اخیر با تطهیر چهره او به دنبال این هستند که رضاخان را فردی مترقی و حتی با اندیشههای آزادیخواهانه نشان دهند. این صفات با توجه به شواهد تاریخی تا چه میزان با ماهیت حکومت پهلوی اول انطباق دارد؟
من فکر نمیکنم براساس شواهد تاریخی بتوان گفت که رضاشاه دموکرات بود یا اینکه براساس روند دموکراتیک عمل میکرد. بسیار روشن است که او یک دیکتاتور تمامعیار بود. او در دوران حکومتش به سمت افزایش قدرت خودکامهِ فردی با استفاده از نیروی نظامی رفت و این قدرت را از طریق نیروی نظامی و قدرت قضایی حفظ کرد. البته این به معنای آن نبود که او کاملا قدرت نپتونی، یعنی قدرت مطلق بدون امکان به چالش کشیده شدن، داشته باشد؛ واقعیت این است که گروههایی مخالف مانند روحانیون و جامعه ایرانی هم بودند که موجب کاهش استفاده وی از این قدرت قضایی و استفاده از نیروی نظامی و بهتر بگوییم که استفاده از این غل و زنجیر علیه مردم ایران میشدند، اما وی اساسا تمام نهادهای سیاسی را از کارآیی انداخت.
مجلس در زمان او بیشتر به یک مهر لاستیکی، یعنی محلی برای تأیید حرفهایش، تبدیل شد و رضاشاه از طریق مجلس در واقع دستور کار خود را به پیش میبرد. در کنار این موضوعات همانطور که قبلا هم گفتم، در صورتی که کشتن حامیان یا مخالفان لازم میشد، وی دستور انجام این کار را میداد و این کار انجام میشد. با توجه به صحبتهای ارائهشده باید گفت رضاشاه کاملا دیکتاتور بود و به هیچ عنوان نمیتوان او را فردی آزادیخواه که به ایجاد روند دموکراسی در تاریخ ایران کمک کرده باشد شناخت؛ برعکس تنها بعد از برکناری و سقوط او بود که دموکراسی ایران بار دیگر بعد از دوره انقلاب مشروطه نفسی تازه کرد.