در خاورمیانه، ایران کشوری است دارای بیشترین مرز با خلیج فارس و بهرهمند از منابع سرشار و جایگاه خاص ژئوپلیتیک؛ عربستان نیز به واسطه ذخایر عظیم نفتی در کانون توجه قرار دارد. این ویژگیها در کنار عوامل دیگر سبب شده است روابط دو کشور طی دههها با فراز و نشیب همراه باشد، اما در دوره پهلوی، بهویژه پهلوی دوم، با وجود رقابتهای میان دو حکومت، روابط سیاسی دو کشور شکل دیگری به خود گرفت
پایان جنگ جهانی دوم و حاکم شدن نظام دو قطبی بر ساختار نظام بینالملل سبب شد بازیگران اصلی نظام بینالملل در دو جبهه به رویارویی با یکدیگر بپردازند. در واقع رویارویی دو قطب سبب شد همه مسائل بینالمللی در چهارچوب تقابل نظام سرمایهداری با نظام کمونیسم قابلیت تحلیل پیدا کند. این امر در مورد مسائل منطقهای نیز مصداق مییافت. حال مناطقی مانند خاورمیانه که در آن پتانسیل تنش بیشتر بود این رقابت آشکارا مشاهده میشد و هر یک از دو طرف تمام تلاش خود را به خرج دادند تا عرصه و گستره قدرت خود را در این منطقه روز به روز بیشتر کنند.
بیشک این تلاشها با همراهی بازیگران منطقهای امکانپذیر بود؛ بازیگرانی که خود سودای سیادت بر منطقه را در سر میپروراندند و همراهی با قدرتهای بزرگ را آسانترین و بهترین مسیر برای رسیدن به هدف خود میپنداشتند. در این میان دو کشور ایران و عربستان که از جایگاه خاصی در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس برخوردار بودند از نظر این دو ابرقدرت دور نماندند و بهویژه دنیای سرمایهداری و در رأس آن آمریکا تلاش نمود با وارد کردن این دو کشور به حوزه نفوذ جهان غرب از آنها در راستای اهداف منطقهای خود استفاده نماید. این امر بهویژه در اواخر دوره پهلوی دوم و سلطنت محمدرضا محسوس بود؛ به نحوی که تهران و ریاض، بهرغم وجود اختلافات بر سر مسائل منطقهای به یکدیگر نزدیک گردیدند. بر این اساس، پژوهش زیر تلاش خواهد کرد با نگاهی کوتاه به روابط دو کشور پیش از پیروزی انقلاب اسلامی این روند را بررسی کند.
آغاز مناسبات دیپلماتیک میان دو کشور
روابط ایران و عربستان در دهههای گذشته همواره از اهمیت خاصی برخوردار بوده است. ایران کشوری که بیشترین مرز را با خلیج فارس دارد، دارای منابع سرشاری است و جایگاه خاص ژئوپلیتیک خود را دارد و عربستان به واسطه ذخایر عظیم نفتی در کانون توجه بوده است. اهمیت مسئله زمانی بیشتر میشود که متوجه میشویم روابط دو کشور در طول دههها با فراز و نشیب همراه بوده و بر منطقه خاورمیانه تأثیر قابل توجهی داشته است. اگر بخواهیم نقطه سرآغازی برای روابط دو کشور ترسیم نماییم، شاید سال 1307 سرآغاز این روابط باشد. در واقع تهران و ریاض در سال 1307 روابط سیاسی برقرار کردند.
این دوران همزمان با سلطنت رضاشاه در ایران بود. دو کشور روابط حسنهای با یکدیگر برقرار ساختند که تا سالها همچنان به همان صورت باقی ماند. بااینحال تشکیل اوپک روابط دو کشور را وارد فاز جدیدی کرد و مسائل سیاسی و اقتصادی همزمان روابط دو کشور را تحت تأثیر قرار داد. این روابط در دوران محمدرضا نیز ادامه پیدا کرد. در سال 1345 ملک فیصل، پادشاه وقت عربستان، از ایران دیدار کرد. متعاقب این سفر، محمدرضا پهلوی نیز در سال 1346 به عربستان سفر کرد. این سفر پس از جنگ ششروزه اعراب اتفاق افتاد. پس از این دیدارها، به ترتیب وزرای خارجه و مقامهای نفتی و همچنین مسئولان سیاسی دو کشور سفرهایی را ترتیب دادند که محور آن مسائل سیاسی منطقه و موضوع اوپک بود.1
روابط تهران و ریاض در دهه 1350 و دکترین نیکسون
مناسبات میان تهران و ریاض در دهه 1350 بیش از هر چیز تحت تأثیر دکترین سیاسی نیکسون به یکدیگر پیوند خورده و در این چهارچوب قابل تبیین بود. در چهارچوب این دکترین، دو کشور همکاریهایی را در منطقه برای حفظ وضع موجود و پیگیری منافع غرب آغاز کردند؛ منافعی که بیش از هر چیز در راستای مقابله با نفوذ جهان کمونیسم، جنبشهای تحت تأثیر آن و در عین حال توسعهطلبی اتحاد جماهیر شوروی بود. البته این تنها هدف غرب نبود. ایران و عربستان به عنوان دو سرپل نفوذ غرب در منطقه میبایست برای حفظ امنیت آبراه خلیج فارس، حفظ ثبات سیاسی و اقتصادی منطقه و بهخصوص کشورهایی که پیرو سیاستهای آمریکا و جهان غرب بودند همکاری میکردند. بدین ترتیب، ایران با توجه به ظرفیتها و پتانسیل نظامیاش، نقش قدرت نظامی را در این دکترین ایفا کرد و عربستان با توجه به ذخایر عظیم نفتی و درآمدهای نجومی حاصل از آن، نقش قدرت اقتصادی یافت. این در حالی بود که بهرغم همه این همکاریها، رقابت نیز میان دو کشور وجود داشت.2
در دهه 1350 محمدرضا پهلوی تلاش کرد با حرکت در مسیر منافع غرب در منطقه و تأمین نیازهای آنان ... به قدرت برتر منطقه تبدیل گردد. در نتیجه با مطرح نمودن تشکیل یک پیمان دفاعی برای کشورهای خلیج فارس تلاش کرد نقش برادر بزرگتر و در واقع نقش رهبری آنها را بر عهده گیرد. تحقق این طرح میتوانست بلندپروازیهای شاه، یعنی تبدیل ایران به قدرت اول منطقه را رنگ واقعیت بخشد و حوزه نفوذ ایران را بیش از پیش گسترش دهد، اما این سکه روی دیگری نیز داشت
در دهه 1350 محمدرضا پهلوی تلاش کرد با حرکت در مسیر منافع غرب در منطقه و تأمین نیازهای آنان به جاهطلبیهای خود نیز صورت تحقق بخشد و به قدرت برتر منطقه تبدیل گردد. در نتیجه با مطرح نمودن تشکیل یک پیمان دفاعی برای کشورهای خلیج فارس تلاش کرد نقش برادر بزرگتر و در واقع نقش رهبری آنها را بر عهده گیرد. تحقق این طرح میتوانست بلندپروازیهای شاه، یعنی تبدیل ایران به قدرت اول منطقه را رنگ واقعیت بخشد و حوزه نفوذ ایران را بیش از پیش گسترش دهد، اما این سکه روی دیگری نیز داشت و آن به قدرتطلبی رهبران سعودی باز میگشت. ریاض تلاش میکرد به دلیل اشتراکات فرهنگی، قومی و زبانی با کشورهای عرب منطقه، خود این رهبری را بر عهده گیرد. در واقع مصداق نثر سعدی که میگوید دو پادشاه در اقلیمی نگنجند در اینجا معنی پیدا میکرد. به عبارت ساده دو قدرت منطقهای وجود داشت که هر یک تلاش میکرد سلطه خود را بر منطقه تحکیم بخشد.3
بااینحال، حرکت در مسیر دکترین نیکسون تا حدودی نقش موازنهگر میان تهران و ریاض را ایفا میکرد و مانع از آن میشد که دو کشور رودرروی یکدیگر قرار گیرند. از این مقطع به بعد بود که نقش ایران در منطقه از یک قدرت درجه دوم به یک بازیگر مهم تبدیل شد. بااینحال این تغییر رویکرد واشنگتن در قبال ایران، ناشی از منافع تهران نبود، بلکه منافع آمریکا و وضعیت این کشور در فضای رقابت دو قطبی مسئله اصلی و مهم بود. تجربه تلخ آمریکا در جنگ ویتنام و اهمیت منطقه خلیج فارس این ضرورت را ایجاب میکرد که آمریکا به صورت مستقیم وارد چالشهای منطقهای نشود و به همین دلیل بود که این کشور رغبت چندانی به تأمین امنیت مستقیم منطقه به وسیله خود نداشت. بااینحال، به دلیل حضور نیروها و جنبشهای رادیکال چپ در منطقه و همچنین مارکسیستهای محلی، نگرانی آمریکا و دنیای غرب نسبت به آسیبپذیری کشورهای عربی و کوچک منطقه مضاعف شده بود. علاوه بر این، انگلستان از منطقه خاورمیانه و خلیج فارس خارج شده و به نوعی خلأ قدرت در منطقه پدید آمده بود.4
در چنین وضعیتی شاه ایران تمایل خود را به تأمین امنیت منطقه نشان داد و با اشتیاق تمام از واشنگتن خواست آمریکا این وظیفه را بر عهده وی نهد. این تمایل با دیدگاه نیکسون مبتنی بر کاهش تعهدات نظامی آمریکا در خارج مطابقت داشت؛ بهویژه آنکه آمریکا هنوز درگیر جنگ پرهزینه ویتنام بود و این ضرورت بیش از گذشته احساس میشد. بااینحال، وزارت امور خارجه آمریکا با توجه به بدبینی اعراب نسبت به ایران و چالش بر سر موضوعات مختلف همچون نام خلیج فارس، به نیکسون در مورد نزدیکی بیش از اندازه به ایران هشدار داد. بدینترتیب، برای حل این مشکل و برای آنکه موازنهای میان ایران و عربستان و کشورهای عربی برقرار شود سیاست معروف به دوستونی در پیش گرفته شد.
مقامهای سیاسی آمریکا در اظهار نظر رسمی خود چنین عنوان کردند که ایران و عربستان دو ستون اصلی دفاع از امنیت خلیج فارس هستند. با وجود این، از بین دو ستون انتخابشده انتخاب اول ایران بود و به عربستان در درجه دوم و بیشتر از نگاه اقتصادی و تأمینکننده اقتصادی نظام امنیتی نگریسته میشد. عربستان به علت جمعیت کم و عقبماندگی و توسعهنیافتگی صنعتی و فقدان تشکیلات سیاسی و نظامی قدرتمند، با وجود ثروت ناشی از نفت، نمیتوانست ژاندارم منطقه باشد.5
ژزف سیسکو، معاون وقت وزارت خارجه آمریکا، نیز در این مورد میگوید: «نیروی دریایی عربستان سعودی در خارج از آبهای ساحلی خود قابلیت دفاعی و رزمی چندانی ندارد و نمیتواند این رسالت را بر عهده گیرد». در مجموع گرچه سیاست دو پایه نیکسون بر تأمین امنیت منطقه توسط تهران و ریاض پیریزی شده بود، شرط آن حمایت و ضمانت آمریکا از این کشورها بود.6
این دو قدرت منطقهای در راستای منافع و اهداف آمریکا تلاش میکردند سیاست کلی حفظ وضع موجود را در منطقه دنبال نمایند. در واقع آنها به نیابت از آمریکا تلاش میکردند در مقابل حرکتها و جنبشهایی که رویکردی چپگرایانه داشتند موضعگیری کنند و در صورت نیاز وارد عمل شوند. این سیاست در دو بعد نظامی ـ امنیتی و اقتصادی انجام میشد. بال نظامی آن ایران بود که بهترین مثال در این رابطه را میتوان سرکوب جنبش ظفار توسط محمدرضا ذکر نمود. در مقابل بال اقتصادی این سیاست ریاض بود که نمونه آن کمک مالی به گروههای چپگرا همچون ساف و یمن جنوبی بود تا به این وسیله و با تطمیع مالی، آنها را بخرد و به نوعی از هیجانات انقلابی آنها بکاهد. عربستان که در رسیدن به این هدف خود ناکام مانده بود سعی کرد با محاصره یمن از گسترش و توسعه انقلابهایی که جانمایه چپگرایانه داشت بکاهد. تلاشهای دو کشور به این اهداف محدود نماند و هر دو کشور در راستای حفظ وضع موجود تلاش کردند به سومالی در جنگ با اتیوپی یاری رسانند.7
در مجموع باید گفت که روابط ایران و عربستان در دوره محمدرضا پهلوی، بهویژه در سالهای پایان سلطنت وی، بهشدت تحت تأثیر سیاستهای دولت وقت آمریکا و دکترین ریچارد نیکسون بود. در واقع این دو کشور با همراهی سیاستهای آمریکا در منطقه تلاش کردند از تغییر هرگونه وضع موجود جلوگیری نمایند و مانع رشد و توسعه جنبشهای چپ گرایانه در منطقه شوند.
پی نوشت:
1. بهرام اخوان کاظمی، مروری بر روابط ایران و عربستان در دو دهه اخیر، تهران، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی، 1373، صص 11-12.
2. عربستان، موسسه مطالعات و پژوهشهای بازرگانی، بیجا، بینا، 1366-1365، صص 135-136.
3. بهرام اخوان کاظمی، همان، ص 13.
4. باری روبین، جنگ قدرت در ایران، ترجمه محمود مشرقی، تهران، انتشارات آشتیانی، 1363، ص 103.
5. آندره فونتن، یک بستر و دو رویا: تاریخ تنشزدایی(81ــ1962)، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، نشر نو، 1362، ص 406.
6. باومن کلارک، اقیانوس هند در سیاست جهانی، ترجمه همایون الهی، تهران، قومس، 1369، ص 140.
7. بهرام اخوان کاظمی، همان، ص 16.