در نیمه دوم حکومت پهلوی شاهد شکلگیری مبارزات مسلحانه با رویکردی چپ هستیم، به گونهای که دیگر حزب توده و جریانهای چپ قدیمی از رونق افتاد و گروههای چپ جدید روی کار آمدند که خواهان مبارزات مسلحانه به جای مسالمتجویانه بودند. این نوع تفکر بعد از سرکوبی قیام 15 خرداد و جریانات بینالمللی و سازشکاری حزب توده شدت بیشتری گرفت و گروههای چپ جدید به اعضای حزب توده و بیمسئولیتی حزب کمونیست و دولت سوسیالیستی شوروی نسبت به بیتفاوتی به اتفاقات ایران اعتراض کردند. در واقع میتوان علل و زمینههای این تغییر استراتژی مبارزاتی بین گروههای چپ در نیمه دوم حکومت پهلوی را به دو دسته عامل خارجی و داخلی تقسیم کرد که در ادامه به کندوکاو و شرح آن میپردازیم و در انتها بررسی میکنیم که نگاه جریانهای مذهبی به این شیوه مبارزاتی چگونه بوده است.
1. علل و زمینههای داخلی مبارزات مسلحانه با رویکردی چپ
نیمه دوم حکومت پهلوی بهخصوص پس از کودتای 28 مرداد 1332 شاهد شکلگیری مبارزات مسلحانه با رویکردی چپ به جای شیوههای دموکراتیک در صحنه مبارزات سیاسی ـ اجتماعی جامعه ایران هستیم. در این دوران بود که رژیم کودتا با اتخاذ سیاستهای سرکوبگرانه در صحنه مبارزات سیاسی ـ اجتماعی جامعه و تشکیل حکومت پلیسی و تأسیس ساواک در سال 1336 به منظور تشدید فشارهای سیاسی و نظارت بر فعالیتهای مخالفان و گروهها، نه تنها تلاشی در حل بحران نهفته ساختاری نکرد، بلکه آن را عمیقتر ساخت1 و بر نارضایتیها دامن زد.
در این بین سرکوب اعتراضات مردمی 15 خرداد 1342، ضمن پایان دادن به مبارزات قانونی گروههای سیاسی در چهارچوب قانون سیاسی، امیدواری طبقات متوسط برای بهبود اوضاع سیاسی و توزیع عادلانه قدرت را به یأس مبدل ساخت و به افراد خواهان اصلاحات مسالمتآمیز رژیم پهلوی ثابت کرد که رژیم به هیچ وجه حاضر نیست بهکارگیری مجاری و ابزارهای قانونی برای بازی سیاسی را بپذیرد. واقعه 15 خرداد، نقطه عطفی شد تا مبارزان سیاسی ایران بهویژه روشنفکران چپ به بازخوانی پرونده مبارزات سیاسی نسل پیشین بپردازند تا علل شکست مبارزات آنها را دریابند. در چنین دوره حساسی، آنان به این سؤال بنیادی رسیدند که «چه باید کرد»؟ هرچند آنان در تداوم مبارزه علیه رژیم کودتا و دیکتاتوری تردیدی نداشتند، اما در شیوه مبارزه تردید جدی کرده بودند.
تجارب عملی چند دهه گذشته، همچون ناکارآمدی شیوه مبارزات سیاسی حزب توده و جبهه ملی برای آنان به اثبات رسیده بود که شیوههای مسالمتآمیز دیگر کارساز نیست؛ مثلا نیروهای چپ جدید این انتقاد را وارد میکردند که ناکامی حزب توده ناشی از انحراف از مارکسیسم لننیسم خلاق و دنبالهروی بیچون و چرا از سیاست شوروی است و از سوی دیگر گروههای راستی چون جبهه ملی یک جریان بدون ایدئولوژی انقلابی هستند که در آنها، گرایشهای محافظهکارانه در کادر رهبری غالب است و تشتت و چنددستگی این گروهها را از کار انداخته است.2 این روشنفکران چپ جدید از وضعیت پیشآمده، دچار نوعی احساس روحی و روانی شده بودند که نه تنها رفتار سیاسی رژیم را اصلاحپذیر نمیدانستند، بلکه تداوم مبارزات سیاسی در مجاری قانونی را خردهکاری، بیعملی و سرانجام پوسیدگی و نابودی ارزیابی میکردند.3
بدین ترتیب، بسیاری از احزاب و گروههای چپ مخالف رژیم، با افکار و ایدئولوژیهای گوناگون به یک نتیجه واحد رسیده بودند و آن اینکه تنها را مبارزه با رژیم شاه، مبارزه مسلحانه است.4 طرفداران مشی مسلحانه بر این عقیده بودند که در برابر دشمنی که فقط زبان زور را میفهمد و متکی بر سرنیزه و خشونت عریان است، پاسخ معقول و منطقی فقط باید از لوله تفنگ خارج شود.5 آنها مبارزه در چهارچوب قانون اساسی و مبارزه پارلمانی و سیاسی را در ایران راهکاری شکستخورده میدانستند که بارها تجربه شده بود و تنها راه مبارزه را مشی چریکی اعلام کردند.
به عنوان نمونه بیژن جزنی، از طرفداران و پیشگامان بهکارگیری شیوههای خشونتآمیز برای ایجاد دگرگونی، معتقد بود که «این نوع مبارزه قادر است تودهها را از نومیدی مطلق و تسلیم باز دارد. حرکات مردم را وسعت بخشد و از این حرکات موضعی پراکنده یک جنبش عمومی بر ضد رژیم بهوجود آورد. از این حیث اعمال تاکتیکهای نظامی در برابر تاکتیک سیاسی و اقتصادی (غیر خشونتآمیز) نقش تعیینکننده و محوری دارد. اگر مبارزه مسلحانه در برابر رژیم قرار نداشته باشد، رژیم به راحتی قادر است با مبارزات سیاسی و اقتصادی با اعمال قهر و خشونت مبارزه کند».6 در مجموع از دید طرفداران این مشی، مبارزه مسلحانه واکنشی از سر اضطرار بود که به دلیل کارآیی در ایجاد تغییرات اساسی میبایست محور استراتژیک مبارزات علیه رژیم قرار میگرفت.
واقعه 15 خرداد، نقطه عطفی شد تا مبارزان سیاسی ایران بهویژه روشنفکران چپ به بازخوانی پرونده مبارزات سیاسی نسل پیشین بپردازند تا علل شکست مبارزات آنها را دریابند. در چنین دوره حساسی، آنان به این سؤال بنیادی رسیدند که «چه باید کرد»؟
2. علل و زمینههای خارجی مبارزات مسلحانه با رویکردی چپ
علاوه بر عوامل داخلی، عوامل خارجی نیز بر شکلگیری مبارزات مسلحانه با رویکرد چپ در ایران مؤثر بود؛ از جمله موفقیت گروههای چریکی در اقصی نقاط جهان به امیدواری انقلابیون چپ ایران در توسل به زور برای نیل به پیروزی دامن زد. شرایط جهانی و تجارب موفقیتآمیز جنبشهای انقلابی الجزایر، ویتنام، کوبا، انقلاب چین و... سبب شد ناامیدی و سرخوردگی روشنفکران چپ مخالف رژیم شاه به عزلتگزینی منجر نشود، بلکه این تجارب به عنوان الگوی مبارزه در برابر رژیم پهلوی درآید.
سعید محسن، از بنیانگذاران گروه مجاهدین، که یکی از گروههای چپ و معتقد به مبارزات مسلحانه بود، در قسمتی از دفاعیاتش، الهامپذیری از جنبشهای مسلحانه خارجی توسط انقلابیون ایرانی را مورد تأکید قرار داده و گفته است: «جنبش ویتنام، کوبا، الجزایر، راه جدید را نشان داده است... امروز نه تنها ملت ما بلکه تمام ملتهای جهان سوم در تب انقلاب مسلحانه ضد امپریالیستی هستند. هدف روشن این انقلاب جهانی، نابودی کامل استعمارگران قرن بیستم است».7 بدین ترتیب میتوان ذکر کرد در کنار عوامل داخلی، عوامل خارجی نیز در الگوگیری جریانهای چپ جدیدی که خواهان مبارزات مسلحانه در ایران بودند مؤثر بود.
3. مخالفت جریان مذهبی با مبارزات مسلحانه گروههای چپ
گروههای مذهبی معتقد بودند که بمبگذاری و ترور که معمولا با تلفات مردم بیگناه روبهرو میشود چیزی جز تنفر عمومی را بر نمیانگیزد؛ مگر اینکه شخصیت ترورشده، مورد تنفر شدید مردم باشد. از طرف دیگر، این بهانهای میشد که رژیم با تبلیغات گسترده بتواند تمام انقلابیون را خشونتطلب جلوه دهد و برای اعمال خشونت و استبداد خود مشروعیت بسازد و به خشونت مضاعفی دست زند.8 روحانیان و انقلابیون مسلمان بر اساس مشی اسلام به دنبال اصلاحات و انقلابی با پشتوانه مردمی بودند و نه ارعاب و وحشت، بدیهی بود که عملیات نظامی بدون پشتوانه مردمی از لحاظ سیاسی و تبلیغاتی نمیتوانست حساسیتی برانگیزد و در نتیجه عملیات نظامی بدون تأثیرگذاری اجتماعی یک عملیات بیحاصل بود. در واقع استراتژی امام خمینی و روحانیت برای سرنگونی رژیم پهلوی، مبارزه فرهنگی و مردمی بود نه مشی چریکی و مسلحانه و آنها هیچ اعتقادی به مشی مسلحانه نداشتند. از همین روست که هرگز امام به حمایت از این اقدامات مسلحانه چپ نپرداختند؛ بخصوص که تحت هیچ شرایطی رویکرد چپ که ذاتا وابسته به بیگانه بود نمیتوانست مورد توجه ایشان قرار بگیرد.
فرجام
استفاده رژیم از نیروی سرکوبگر پلیس سیاسی و اطلاعاتی، ایجاد فضای خفقان و اختناق و عوامل بینالمللی، نیروهای مبارز را به این امر رهنمون ساخت که اصلاحپذیری رژیم محال است و بهکارگیری شیوههای مسالمتآمیز مبارزه، امری بیهوده و خیانت به آرمان تودههای زحمتکش است و بقای گروههای مبارز نیز در گرو آغاز مبارزه مسلحانه است؛ ازهمینرو شروع به مبارزاتی مسلحانه بدون پشتوانه مردمی کردند. مهمترین اقدامات چریکی توسط سازمان مجاهدین خلق صورت گرفت. از جمله ترور سه مستشار نظامی و سه کارشناس آمریکایی و دو سرتیپ انتظامی و چند رشته عملیات بمبگذاری و نه اقداماتی بزرگتر؛ اقدماتی که نه باعث گسترش مبارزات شد و نه باعث بروز و ظهور انقلاب و این نشان میداد راهی که چپ مارکسیست نشان میدهد به کار ایرانی با پسزمینه مذهبی نمیآید.
بزرگترین نیروهای چریکی مارکسیستی، یعنی فدائیان خلق، نیز توانستند سرلشکر فرسیو دادستان ارتش، فاتح سرمایهدار معروف و سروان نیک طبع و سروان نوروزی را به قتل برسانند و چند رشته بمبگذاری داشته باشند. بقیه سازمانهای چریکی نتوانستند کار قابل اعتنایی انجام دهند. بدیهی بود که عملیات نظامی بدون پشتوانه مردمی از لحاظ سیاسی و تبلیغاتی نمیتوانست حساسیتی را برانگیزد و در نتیجه عملیات نظامی بدون تأثیرگذاری اجتماعی یک عملیات بی حاصل بود. به قول فرد هالیدی «در ایران شرایط عینی برای جنبش چریکی به اندازه بیشتر کشورهای آمریکای لاتین نامناسب یا حتی بدتر بود».9
پی نوشت:
1. همایون کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، چ پنجم، نشر مرکز، 1374، صص 382-412.
2. مجتبی مقصودی، تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران 57-1320، انتشارات روزنه، ص 217.
3. بیژن جزنی، نبرد با دیکتاتوری، نشر چمن، ص 40.
4. مسعود احمدزاده، مبارزه مسلحانه هم استراتژیک هم تاکتیک، نشر ستیغ، ص 81.
5. ناصر حریری، مصاحبه با تاریخسازان، بیجا، بینا، 1358، ص 193.
6. بیژن جزنی، همان، ص 41.
7. آخرین پیامهای سیاسی ـ انقلابی (دفاعیات سعید محسن)، بیجا، بینا، 1351 ص 25.
8. روحالله حسینیان، چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 578.
9. فرد هالیدی، ایران، دیکتاتوری و توسعه، ترجمه محمد یلفانی و علی طلوعی، نشر علم، ص 232.