چند ماهی است که رسانههای خارجی و برخی کانونهای مشکوک داخلی، شبههپراکنی در باب کارنامه جریان مذهبی نهضت ملی را در دستور کار خویش قرار دادهاند. نیک روشن است که پرسشگری درباره تاریخ موجب روشنگری است، اما تکرار سخنان کهنه تنها به نیت فضاسازی سیاسی صورت میپذیرد. در گفتوشنودی که پیش روی شماست، با محمدمهدی عبدخدایی، دبیرکل جمعیت فدائیان اسلام، دراینباره سخن گفتهایم.
فدائیان اسلام در کدام بستر اجتماعی شروع به فعالیت کردند؟ بسیاری تلاش میکنند آنان را در طیف گروههای تروریست جای دهند. تحلیل شما به عنوان کسی که با اندیشه فدائیان اسلام مأنوس بوده است، چیست؟
همانطور که اشاره کردید مخالفان فدائیان اسلام همواره تلاش کردهاند آنها را یک گروه مسلح معرفی کنند که فقط زبان گلوله را بلد بودند! روزنامههای غربی و ترکیهای هم وقتی درباره فدائیان اسلام مینوشتند، آنها را یک گروه تروریست میدانستند که سعی میکرد با ایجاد وحشت در دل حاکمیت و مردم، عقاید خود را به آنان تحمیل کند، درحالیکه فدائیان اسلام، تنها مخالف خیانتهای هیئت حاکمه و نفوذ بیگانگان در کشور بود و تمام تلاشش را میکرد که جلوی ظلم و ستم و غارت را بگیرد و وقتی به این نتیجه میرسید که راهی برای مبارزه سیاسی و دینی باقی نمانده، دست به اسلحه میبرد. اسلحه وسیله فدائیان اسلام بود و نه هدف آنان.
با نگاهی به شرایطی که فدائیان اسلام در آن به فعالیت پرداختند، بهخوبی به ماهیت آنان پی میبریم. بعد از شهریور سال 1320، دو کشور قدرتمند دنیای آن روز، یعنی انگلیس و روسیه، در ایران حضور داشتند و از هر سو به فرهنگ و اقتصاد ایران حملهور شده بودند. هم غرب و هم شرق، بهشدت در پی مذهبزدایی از کشور بودند. آرای لنین توسط روشنفکران کشورهای اسلامی بهشدت ترویج میشدند و داروینیسم به عنوان یک نظریه علمی قدرتمند، فلسفه بومی ومسائل اعتقادی مردم را نشانه گرفته بود. همچنین آرای فروید بهشدت طرفدار پیدا کرده بود. این تهاجمهای قدرتمند و همهجانبه، مبانی مذهبی مردم را سست کرده بود و ایران، ترکیه و عراق در معرض لامذهبی یا لائیسیته قرار داشتند. دانشجویانی هم که از ایران برای ادامه تحصیل به اروپا میرفتند، بهجای اینکه از تخصص برخوردار شوند و برگردند و با تکنیکهایی که آموختهاند به کشورشان خدمت کنند، سفیران فرهنگی شرق یا غرب از کار درمیآمدند که مروج سرمایهداری و بیخدایی بودند. این مسئله، طبعا در ایران هم نگرانیهایی بر انگیخته بود.
طبیعتا در کشوری مثل ایران با ریشههای قوی مذهب تشیع، لامذهبی نمیتوانست فراگیر شود. اینطور نیست؟
بله؛ نمیتوانست فراگیر شود، ولی میتوانست مبانی مذهب را سست کند. اگر حرفهای امثال دکتر تقی ارانی ــ که مارکسیسم را خیلی بهتر از خودشان تشریح میکرد و کتاب مینوشت و سخنرانی میکرد ــ یا حرفهای امثال احمد کسروی درباره انکار ضروریات دین و مذهب یا تفکرات امثال سیدحسن تقیزاده، که معتقد بود: ایرانی برای پیشرفت، باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شود، دست کم در جامعه روشنفکر آن روز خریدار نداشت، کسی جرئت نمیکرد از این حرفها بزند. اما همانطور که شما اشاره کردید، عامه مردم زیر بار این حرفها نمیرفتند. این تهاجم فرهنگی حدود 110 سال پیش در ایران شروع شده بود، اما چون جامعه ایرانی علیالاصول قبول نمیکند از عاشورا و امام حسین(ع) عبور کند، نهایتا جواب نداد. البته گاهی برای تحمیل چنین تفکری به پشتوانه نظامی هم نیاز هست؛ چون هر چه تبلیغات علیه مذهب بیشتر میشود، جامعه ایرانی باز هم در حرکتهای اجتماعی، آخرالامر از نهاد دین و متولیان آن پیروی میکند و مخالفان اندیشه دینی چندان کامیاب نمیشوند.
اشاره کردید که جریان دینستیز، گاهی از ابزار قدرت نظامی هم استفاده میکند. این قدرت و حاکمیت نظامی، در تاریخ معاصر ایران چگونه پدید میآمد؟
برای روی کار آمدن یک دیکتاتوری نظامی، ابتدا باید ناامنی اجتماعی بهوجود آورد. در سالهای 1290 تا 1295 و حتی سال 1299 که رضاخان قدرت گرفت، شهرهای ایران در ناامنی کامل به سر میبردند و نوعی حکومت حسینقلیخانی بر سراسر کشور حاکم بود. هیچیک از جادههای کشور امن نبودند...
به نظر شما، این فضای ناامنی را چه کسانی ایجاد کردند؟
همان کسانی که میخواستند زمینه پذیرش دیکتاتوری را فراهم کنند و با پشتوانه نظامی و قدرت حاکم و استقرار سلطه، زمینههای تأثیر اجتماعی مذهب را از بین ببرند. موقعی که رضاخان قدرت میگیرد، فضا بهقدری تنگ و خفه میشود که مردم حتی جرئت عزاداری علنی هم ندارند و کسانی که دل و جرئت بیشتری دارند، عزاداریها را مخفیانه و در خانههای خودشان برگزار میکنند! پس از قضیه کشف حجاب، زنان مؤمن و متدین از ترس پاسبانهایی که چادر از سر زنها میکشیدند، جرئت نداشتند حتی از خانههایشان بیرون بیایند و به حمام بروند! آن روزها هم که در خانهها امکان احداث حمام وجود نداشت و اگر هم این کار را میکردند، با هزار گرفتاری و مکافات انجام میشد. اگر در تهران یک نفر روحانی با لباس روحانیت به خیابان میآمد، پاسبان او را بازداشت میکرد و از او مجوز لباس میخواست! حتی در شهریور سال 1320 که متفقین به ایران وارد میشوند و کمی فضای باز سیاسی بهوجود میآید، باز به خاطر اینکه حاکمیت تغییر نمیکند، مخالف مذهب بودن موضوعی است که هم از طرف رژیم و هم توسط نویسندگانی که دائم علیه دین و تشیع قلم میزنند تقویت میشود. رضاخان و بعد هم محمدرضا با حمایت خارجیها، به تمام شئون زندگی مردم و حتی لباس پوشیدنشان حمله میکنند. اوضاع بهقدری وخیم است که حتی مصدق هم متأثر از همین فضا، در یادداشتهایش مینویسد: اگر ما بخواهیم ترقی کنیم باید پا جای پای غربیهای مترقی بگذاریم! حتی ملیگراها هم با این جریان ضد دینی همراهی میکنند. سیاستمداران هم که هر کدام سر در آخور سفارتخانهای دارند و تکلیفشان معلوم است. روسها با حمایتها و پشتیبانیهای گسترده خود، حزب توده را در ایران تقویت میکنند، به گونهای که اعضای این حزب در سراسر ایران و در حساسترین نهادهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی وحتی نظامی کشور عضوگیری و نشریات متعددی را چاپ و توزیع میکنند. تکلیف مارکسیستها که معلوم است، اما نکته عجیب این است که ناسیونالیستها که دم از کشور و ملت میزنند، کاملا برخلاف فرهنگ مسلط بر این ملت، ساز مخالفت با مذهب میزنند. زمامداران هم پذیرفته بودند که دین نباید در سیاست دخالت کند و وقتی قوامالسلطنه در تیر سال 1331 نخستوزیر میشود، آشکارا اعلام میکند که ابدا اجازه نخواهد داد روحانیون در سیاست دخالت کنند. اوضاع طوری بود که نماز خواندن برای یک فرد تحصیلکرده و دانشگاهرفته، ننگ محسوب میشد. مردها تصور میکردند همین که کراوات بزنند و کلاهشاپو بگذارند، دیگر متجدد شدهاند و زنها هم تصور میکردند بیحجابی نشانه تجدد و تمدن است! مارکسیستها سعی میکنند صراحتا ریشه مذهب را بزنند و ناسیونالیستها هم سنگ بازگشت به دوران قبل از اسلام و دین زرتشت را به سینه میزنند. کسروی نمونه شاخص چنین تفکری بود. برای همین هم در رژیم شاه، هر سال برای کسروی بزرگداشت میگرفتند و تلاش میکردند آثار او را به عنوان تنها منبع معتبر تاریخی جا بیندازند، درحالیکه بعد از مشروطیت نویسندگان بزرگی داشتهایم که قلم کسروی به گرد پای آنها هم نمیرسید!
و تشیع تنها نیرویی است که میتواند در برابر این تهاجمات ایستادگی کند. اینطور نیست؟
همینطور است. شیعه در طول تاریخ نشان داده است هرگز در برابر ظلم و بیدینی سر خم نمیکند. علمای بزرگ شیعه همواره در برانگیختن مردم و به راه انداختن جنبشهای اجتماعی معاصر نقش اصلی را ایفا کردهاند همانطور که در تاریخ معاصر ایران کردهاند.
نقش شهید نواب صفوی، رهبر فدائیان اسلام، را در شرایط مبارزاتی پس از شهریور 1320، چگونه تحلیل میکنید؟
شهید نواب صفوی در خانوادهای به دنیا آمد و بزرگ شد که سر و کارشان با قرآن و فقه بود. در دوره رضاخان موقعی که به دبیرستان میرفت، جامعالمقدمات، سیوطی و ادبیات عرب را خواند. بعد هم که در حوزه نجف مشغول تحصیل شد. البته قبل از تحصیل در نجف، او مدتی در آبادان و شرکت نفت، مشغول کار میشود و در آنجا جور و ستم انگلیسی را نسبت به کارگران میبیند و شاهد بیحجابیها، شرابخواریها و هرزگیهای زنان و مردان انگلیسی است. او میبیند حکومت بهتدریج به فکر افتاده است که ایران را مثل ترکیه لائیک کند و خط و زبان فارسی را تغییر دهد تا به این ترتیب ارتباط مردم با گذشته تاریخی، فرهنگی و دینیشان قطع شود. در ایران امثال سعید نفیسی تبلیغ میکنند که الفبای لاتین آسانتر است و باید الفبای فارسی تغییر کند! بدیهی است کس یا کسانی باید در برابر این تهاجمات همهجانبه ــ که منحصر به ایران هم نیست و تمام کشورهای اسلامی پس از جنگ جهانی دوم در معرض آن قرار گرفتهاند ــ بایستند. وقتی بساط رضاخانی برچیده شد و دیگر اربابان او به وجودش نیاز نداشتند، همزمان با حرکتهایی که در خاورمیانه شکل گرفتند، در ایران هم شهید نواب صفوی در زمینه مقابله با تهاجم فرهنگی پیشتاز شد.
اولین اقدام زدن احمد کسروی بود. حرکت شهید نواب در ابتدا حرکتی کاملا مذهبی و دینی بود، ولی در جامعه ملتهب وسیاستزده ایران، بهسرعت به حرکتی سیاسی تبدیل شد. آن روزها هر کسی که با کراوات و کلاهشاپو نزد نواب میرفت، او برایش توضیح میداد اینها نشانه فرهنگ غرب هستند و برای فرد فایدهای هم جز اعلام وابستگی ندارند. او به هیچوجه با تکنولوژی غرب مخالف نبود. یک بار به من گفت: «اشتباه بزرگی که ما بعد از مشروطیت مرتکب شدیم این بود که با تمام نشانههای تجدد مخالفت کردیم و از آنها درست استفاده نکردیم!» به همین دلیل هم فدائیان اسلام در منشور حکومت اسلامیشان نوشتند که با سینما مخالفتی ندارند... ولی کدام سینما؟ نواب میگفت: باید جلوی فیلمهایی که اعتقادات دختران و پسران جوان ما را نشانه میروند، گرفته شود. آن روزها تئاترهایی که نشان میدادند، یا نمایش برهنگی و رقاصی بود یا سیاسی چپ. عبدالحسین نوشین، عضو کمیته مرکزی حزب توده، در عرصه تئاتر یکهتازی میکرد. یک بار نمایشنامهای به اسم «شنل قرمز» را در تئاتری در خیابان سعدی اجرا کرد و یادم هست در آن دوره که هر کسی ماشین سواری نداشت و داشتن ماشین موضوع بسیار مهمی بهشمار میآمد، دو طرف این خیابان پر از ماشینهایی بود که پارک کرده و برای تماشای نمایش آمده بودند! تمام رجال ما که ادعای روشنفکری داشتند، برای دیدن این نمایش آمده بودند.
حزب توده بهقدری در همه جا نفوذ کرده بود که حتی در کابینه قوام هم چند وزیر تودهای مثل دکتر کشاورز و دکتر مرتضی یزدی حضور داشتند. کتابهای کسروی را حتی در دورافتادهترین دهکورهها هم میشد پیدا کرد. کار به جایی رسید که حتی در دهات دوردست هم، روضهخوانی را مسخره میکردند! خلاصه اینکه مارکسیستها و لائیکها بهشدت ترکتازی میکردند و درصدد بیدین کردن مردم بودند. در چنین فضایی است که نواب و فدائیان اسلام تصمیم میگیرند تا پای جان بایستند و با جرثومههای فساد مبارزه کنند.
پس دست بردن فدائیان اسلام به اسلحه، جنبه حداقلی و ناگزیر داشت. اینطور نیست؟
بله؛ مرحوم نواب برای حکومت اسلامی برنامه داشت. در تمام بازجوییهایش بهصراحت اعلام کرد ه است: هدف من حکومت اسلامی است. تکنولوژی ما عقبمانده است و تمدن را معادل عریانی زنهایمان گرفتهایم... . یک بار در دادگاه فریاد زد: «مسخره است اگر تصور کنید من با چهار عدد اسلحه میتوانم حکومت را عوض کنم؛ تمام حرف ما این است که در این کشور باید احکام اسلام اجرا شوند. مردم ایران همه پایبند به اسلام و فدایی فرهنگ عاشورا هستند. همانطور که شما آزادید افکار لامذهبی خود را ترویج و تبلیغ کنید، به ما هم اجازه بدهید به شهرها و روستاها برویم و آزادانه حرفمان را بزنیم تا معلوم شود مردم اسلام را میخواهند یا شما را؟»
او برای اینکه بتواند اعتقادات مردم و مبارزان وقت را به گوش زمامداران کر آن دوران برساند، ناچار شد دست به اسلحه ببرد. تازه در آن دوره، عمده مبارزان ملی و مردم هم از این اقدام او حمایت کردند. بااینهمه شهید نواب صفوی و فدائیان اسلام تا پای جان برای آرمان خویش ایستادگی کردند و سرانجام هم به آرزویشان که شهادت بود رسیدند. در آن شرایط کاری بیش از آن، از دست کسی برنمیآمد و آنها در واقع راه را برای مبارزه علیه رژیم شاه گشودند. با شهادت شخصیتهای گرانمایه فدائیان اسلام هرچند خود آنها رفتند، آرمان و هدفشان زنده و پویا و همواره فرا راه مجاهدان حقیقی است.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.