«علامه محمدتقی جعفری و پروفسور محمود حسابی؛ روایت یک تبادل علمی» در گفتوشنود با مهندس ایرج حسابی
به عنوان پرسش اول، نخستینبار چگونه با استاد محمدتقی جعفری آشنا شدید؟
به نام خدا. از چهار، پنجسالگی که همراه پدر به منزل حضرت علامه جعفری در میدان خراسان میرفتم و یا ایشان به منزل ما میآمدند، این بزرگوار را میشناختم. علامه بهقدری شوخطبع و با محبت بودند که همیشه دوست داشتم نزدیک ایشان بنشینم. بدیهی است که عمدتا حرفهایی را که بین پدرم، علما و دانشمندان رد و بدل میشد نمیفهمیدم و حوصلهام سر میرفت، ولی در مورد مرحوم علامه اینطور نبود و با شوق تمام، همراه پدر به منزل ایشان میرفتم، یا هر وقت به منزل ما تشریف میآوردند، بهجای بازی کردن ترجیح میدادم نزد ایشان بنشینم و به حرفهایشان گوش بدهم. صمیمیت و مهربانی استاد علامه نزد فرزندان، برادران و دامادهایشان هم دیده میشود که نشانه اصالت و نجابت خانوادگی و نتیجه تربیت صحیح آن بزرگوار است.
چه ویژگیهایی در شخصیت علامه جعفری، برای شما جالب و برجسته بودند؟
در کنار شوخطبعی، مهربانی، صمیمیت و تواضع کمنظیرشان، آزاداندیشی ایشان برای من بسیار دلنشین و جذاب بود. هرگز ندیدم ایشان اینگونه برخورد کنند که چون در درجه بالای علمی هستند، حرف کسانی را که در این جایگاه نیستند، قبول نکنند. همین ویژگی در مرحوم پدرم هم بود. ایشان تعریف میکردند که شبهای جمعه در منزل یکی از فقها جلسهای با حضور علما و فضلای بزرگ تشکیل میشد. یکی بار یکی از آقایان مثالی میزند و پروفسور حسابی از نظر علمی چند اشکال به آن مثال میگیرند. طرف وقتی این نقدها را میشنود، بسیار ناراحت میشود و با لحن بدی خطاب به پدر میگوید: «حضرت آقا! یعنی کسی که فرنگ نرفته است، کلاه شاپو نمیگذارد، کراوات نمیزند و بلد نیست برقصد از نظر حضرتعالی بیسواد است؟» پروفسور بسیار ناراحت میشوند و مجلس را ترک میکنند!! چند ساعت بعد علامه جعفری تشریف آوردند و فرمودند: «آقای دکتر! این چه کاری بود که کردید؟ من بعد از رفتن شما همه را قانع کردم که از آن نقدها منظور خاصی نداشتید!»
دوستی و ارتباط طولانیمدت علامه جعفری و پروفسور حسابی، نشانه مشترکات فکری و علمی این دو شخصیت برجسته است. اشاراتی به این مشترکات داشته باشید و اگر خاطراتی را در این زمینه به یاد دارید بیان بفرمایید.
ما درباره وحدت حوزه و دانشگاه حرفهای زیادی شنیدهایم، ولی من تجلی کامل این وحدت را در رفتارهای مرحوم علامه و مرحوم پدرم و جلسات هفتگی منزلمان میدیدم. هر دو از قدرت تحمل بسیار زیادی در شنیدن آرای مخالفان برخوردار بودند و اساسا رمز موفقیت هر دو همین تحملپذیری بود. استاد علامه همیشه برای جلسات روزهای جمعه، زودتر از دیگر استادان میآمدند تا درباره مسائل و کشفیات جدید علمی با پدرم صحبت کنند. در طول چهل سال برگزاری این جلسات، هر جمعه با آقای دکتر درباره علوم جدید صحبت میکردند و گاهی در طول هفته هم اگر به موضوع علمی جدیدی برمیخوردند، قرار میگذاشتند و تشریف میآوردند. گاهی هم وقتی آقای دکتر حسابی مطلبی را توضیح میدادند و به آزمایشهایی اشاره میکردند، استاد علامه اظهار تمایل میکردند که آن آزمایشها را از نزدیک مشاهده کنند و در ساعاتی که دانشجویان در دانشگاه نبودند، به آنجا میرفتند و آزمایشها را از نزدیک میدیدند. گاهی هم پروفسور حسابی به لطف دکتر افشار، تلسکوپی را از مرکز ژئوفیزیک به منزل میآوردند و بعد استاد علامه را دعوت میکردند که بیایند و دو نفری به رصد ستارهها و همچنین بحث علمی میپرداختند. استاد علامه به مباحث علمی علاقه بسیاری داشتند و زمینهساز حضور بزرگان آزاداندیشی چون آیتالله مطهری در محافل علمی روزهای جمعه منزل ما شدند. به نظر من وحدت حوزه و دانشگاه جز با پشتوانه و مدد چنین بزرگانی میسر نبود و نیست.
نگاه مرحوم پروفسور حسابی به علامه جعفری چه بود؟ دراینباره چه خاطرهای دارید؟
من این خاطره را از خود استاد علامه شنیدم که نگاه مرحوم دکتر حسابی را درباره ایشان بهخوبی نشان میدهد. یک روز استاد علامه از من پرسیدند: «شما مورخالدوله سپهر را میشناسید؟» عرض کردم: «بله، ایشان مورخ و سیاستمدار بزرگی است». ایشان فرمودند: «برایتان مطلبی را میگویم که شاید تعجب کنید. شاه به تیمسار پاکروان، که وزیر اطلاعات بود، دستور میدهد قوانین سیاسی و اجتماعی کشور را توسط عدهای از افراد خبره تدوین کند. مدتی میگذرد و پاکروان میبیند کاری از دستش برنمیآید؛ در نتیجه به مورخالدوله سپهر مراجعه میکند تا از او کمک بگیرد. مورخالدوله سپهر فرصت میخواهد که دراینباره بررسی دقیقی کند و بعد از یکی دو ماه به پاکروان میگوید: این کار فقط از پروفسور حسابی برمیآید و بس! تیمسار پاکروان میگوید: پروفسور حسابی فیزیکدان است، چه ربطی به موضوع سیاست و مسائل اجتماعی دارد؟ ولی مورخالدوله سپهر همچنان معتقد است که جز ایشان، فرد دیگری قادر به انجام این کار نیست. پاکروان ناگزیر میآید و با پروفسور حسابی دراینباره صحبت میکند. پروفسور پاسخ میدهند: این کارِ یک نفر و دو نفر نیست و باید عدهای از فضلا و دانشمندان کمک کنند و کار به صورت گروهی انجام شود؛ به همین دلیل از دکتر هشترودی و عده دیگری از استادان دعوت میکنند. بعد به پاکروان میگویند: باید یک روحانی هم در این جمع باشد که مسائل را از دید فقهی بررسی کند و جوانب حساس مسئله از نظر مردم هم مورد تأمل و دقت قرار گیرند. پاکروان میگوید: دراینباره باید با شاه مشورت کند. شاه میگوید: آن روحانی را باید ما تعیین کنیم! پروفسور حسابی زیر بار نمیروند و میگویند: باید روحانیای باشد که غیر از فقه و علوم دینی، با مسائل حقوقی و علمی روز هم آشنایی داشته باشد و علامه جعفری را پیشنهاد میکنند. پاکروان موضوع را به شاه میگوید و شاه جواب میدهد که برو و به دکتر حسابی بگو که «نه میخواهم شما باشی، نه آن روحانی مورد نظر شما یعنی آقای جعفری!»
و نیز نظر علامه جعفری درباره پروفسور حسابی؟
ایشان دقت نظر و گزیدهگویی مرحوم پدرم را بسیار قبول داشتند و میفرمودند: نظرات جناب دکتر، کامل و جامع هستند؛ به همین دلیل هم در جلسات، نظر ایشان را بعد از استماع نظرات همه حضار میپرسیدند. هر وقت هم که اندیشمندان و فلاسفه مشهور آن زمان از جمله: برتراندراسل، آندره ژید و... نظریه جدیدی را مطرح میکردند، جناب علامه درباره آن ساعتها و روزها با پروفسور حسابی بحث میکردند و همیشه ترجیح میدادند قبل از پاسخ به آن اندیشمند، نظرات خود را با مرحوم پدرم در میان بگذارند و به قول خودشان پخته کنند.
آیا علامه جعفری در تدوین اثر گرانقدر شرح مثنوی هم، با پروفسور حسابی مشورت میکردند؟
بله؛ این دو بزرگوار طی حدود 25 سال، روی مثنوی کار کردند. پروفسور حسابی میگفتند: «روزی به آقای جعفری گفتم: این شرح مثنوی شما، همچون اقیانوس گستردهای شده است و اگر کسی بخواهد در آن صدفی پیدا کند، غرق خواهد شد! بیایید و فهرستی از مطالب آن تهیه کنید تا اگر کسی خواست مطلبی را پیدا کند، به کمک آن فهرست بتواند این کار را بکند». این دو بزرگوار مدت یک سال، مشترکا روی این فهرست کار کردند و بعد هم علامه به تنهایی کار را ادامه دادند و به سامان رساندند.
مشترکات روحی و شخصیتی پروفسور حسابی و علامه جعفری از نظر شما کداماند؟
غیر از عشق و اشتیاق فراوان به مباحث علمی و فلسفی، هر دو به ادبیات علاقه زیادی داشتند. اهل خواندن شعر و رمان بودند و اکثرا هم هر دو از آثار یکسانی لذت میبردند و درباره آنها به بحث میپرداختند. این دو بزرگوار به ورزش، مخصوصا کوهنوردی و طبیعتگردی علاقه زیادی داشتند. علاقه به گل و گیاه و حیوانات هم در هر دو مشترک بود.
از دیگر مشترکات این دو بزرگوار، اصرارشان در اشاعه علوم نوین در حوزههای علمیه و آشنایی طلاب با علوم جدید بود. مصداق دیگر، تنوع شاگردان این دو بزرگوار بود. یادم هست در مراسم تشییع جنازه حضرت علامه، مرا به محققی ژاپنی معرفی کردند. او وقتی فهمید من پسر پروفسور حسابی هستم، گفت: «من در ژاپن فیزیک و نزد علامه جعفری فقه، اصول و عرفان خواندهام!» شبیه به چنین موردی را درباره پروفسور حسابی دیده بودم. ایشان شاگردی به نام کاپیتزا داشتند که چندین سال ارتباطش را با پدرم حفظ کرده بود.
پروفسور حسابی قبل از علامه جعفری از دنیا رفتند. علامه با فقدان این یار دیرین چه برخوردی داشتند؟
هر سال که میخواستیم سالگرد بگیریم، علامه حدود یک ماه قبل از مراسم به من تلفن میزدند و سؤالاتی را میپرسیدند. ما هم در خاطرات آقای دکتر میگشتیم و پاسخ آن سؤالات را پیدا و خدمت ایشان ارائه میکردیم؛ به همین دلیل هر بار که در بزرگداشت ایشان صحبت میکردند، مطلب و نکته جدیدی در سخنانشان بود. یک سال در روز بزرگداشت آقای دکتر برف سنگینی باریده بود و از دانشگاه تا منزل مرحوم علامه حدود پنج ساعت طول کشید! وقتی به خانه رسیدیم، پرسیدم: «جناب استاد! خسته نشدید؟» ایشان با کمال خوشرویی فرمودند: «مگر انسان از کاری که برای دکتر حسابی میکند خسته میشود؟!» چهره بشاش ایشان هم نشان میداد که خسته نشدهاند.
در پایان اگر خاطره شیرینی درباره این دو بزرگوار دارید، نقل بفرمایید.
مرحوم علامه میفرمودند: روزی پروفسور حسابی برای دیدار با من به خانهام در خیابان خراسان میآیند. گاهی هم که در خانه نبودم، یکی از همسایهها که آدم ساده و با محبت، اما بیسوادی بود میآمد و از خانه مراقبت میکرد. او میرود و در را باز میکند. دکتر میپرسند: «جناب آقا تشریف دارند؟ من برای دیدنشان آمدهام». آن مرد میگوید: «خیر؛ نیستند. شما هم باید قبلا تلفن میزدید و میآمدید!» دکتر میگویند: «ببخشید، نمیدانستم!» آن مرد میگوید: «این دفعه که خواستید بیایید، قبلا تلفن بزنید!» دکتر میگویند: «چشم، ولی من تلفن ایشان را ندارم!» آن مرد میرود و کاغذ و مدادی میآورد و از دکتر میپرسد: «سواد دارید؟» دکتر میگویند: «مختصر سوادی دارم!» ایشان میگوید: «پس من شماره تلفن ایشان را یکییکی میگویم و شما بنویسید!» و دکتر با حوصله و طمأنینه زیاد شماره تلفن علامه را یکییکی مینویسند. بعدها هر وقت این خاطره را تعریف میکردند، از ته دل میخندیدند.
یک بار در یک جلسه سخنرانی، حضرت علامه با طبع ظریفشان در پاسخ به یکی از مستمعین که با اشاره دست میگفت: «استاد! کمی سطح صحبتهایتان را پایین بیاورید تا ما هم متوجه شویم چه میفرمایید»، فرمودند: «شما کمی سطح دقت خود را بالا بیاورید!» شوخطبعی و شیرینی کلام و حضور دلپذیر و دلنشین استاد علامه از خاطر هر کسی که حتی یک بار هم ایشان را دیده باشد، نمیرود. یادش گرامی باد.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.