«ناگفتهها و خاطرههایی از منش شهید سیدعبدالحسین واحدی» در گفتوشنود با اسدالله صفا
شما برای نخستینبار، در چه مقطعی و کجا با شهید سیدعبدالحسین واحدی آشنا شدید و چه خصالی را در شخصیت وی برجسته دیدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. تا جایی که به خاطر دارم، برای اولینبار شهید سیدعبدالحسین واحدی را در خانه آیتالله کاشانی دیدم. البته در آنجا هم خیلی کم دیده میشد. یک سیدی آنجا بود که بعد معلوم شد چندان عقاید و رفتار درستی ندارد به نام شمسالدین قناتآبادی. او در آن دوره، بیشتر در مجامع خانه آیتالله کاشانی ظهور داشت. سید عبدالحسین بعدها بیشتر در تشکیلات فدائیان اسلام بروز پیدا کرد، اما از نظر شخصیتی، واحدی خیلی سوز داشت و داغ هم بود. در دوره اوج گرفتن فعالیت فدائیان اسلام بهویژه در دورهای که شهید نواب صفوی در زندان بود، مصاحبههایی هم میکرد که در مجلات درج میشد.حتی یک بار رفت در خود مجلس و همه مخبرین را جمع و در آنجا سخنرانی کرد. خیلی شجاع، دلاور، بیباک و در یک کلام شیرمرد بود.
شهید واحدی در دوره اقامت در قم، تا چه حد در جذب طلاب مؤثر بود؟
به نظر من در این مورد، خیلی موفق عمل کرد. گذشته از آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری و آیتالله سیدصدرالدین صدر، که تقریبا علنی با فدائیان اسلام ارتباط داشتند، خیلی از مدرسین وعلمای درجه دوی حوزه هم به این گروه علاقهمند بودند؛ مثل آیتالله کبیر، آیتالله مرعشی نجفی، آیتالله شریعتمداری و دیگران. منتها چون صلاح نمیدانستند که با بیت آیتالله بروجردی اصطکاک پیدا کنند، حمایت علنی نمیکردند.در رده بعد هم فضلایی مانند: آقای محلاتی، آقای مروارید، آقای گلسرخی، آقای شبیری، آقای خلخالی، آقای هاشمی رفسنجانی، آقای شجونی، آقای حجتی کرمانی و بسیاری دیگر، از اعضا یا سمپاتهای فدائیان اسلام بودند. همین توفیق واحدی در تجمیع بسیاری از فضلای حوزه، باعث شد که عدهای نزد آیتالله بروجردی سعایت کنند و مانع از ادامه کار آنها شوند. دراینباره گفتنیهای زیادی دارم که شاید بیان همه آنها به صلاح نباشد. خدا همهشان را رحمت کند.
شما در زمره متحصنین در زندان قصر به هنگام دستگیری شهید نواب صفوی بودید که در واقع ابتکار شهید سیدعبدالحسین واحدی بود. از نقش واحدی در این رویداد برای ما بیشتر بگویید.
پس از بینتیجه شدن تلاشهای فدائیان اسلام در پیگیری چندوچون دستگیری و زندانی شدن شهید نواب صفوی، شبی شهید سیدعبدالحسین واحدی در جلسه عمومی فدائیان اسلام گفت: «عدهای از برادران آماده شوند تا برای آزادی حضرت نواب صفوی به زندان بروند و حتی اگر لازم شد، آنقدر مقاومت کنند تا شهید بشوند!». ما 51 نفر بودیم که خودمان با علاقه وانگیزه به زندان رفتیم و کسی هم ما را نبرد. داستان آن روزها طولانی است. بههرحال بچهها یک ماهی آنجا ماندند که رئیس شهربانی آمد و گفت: بیایید بروید بیرون! گفتیم: از این در برویم بیرون، ما را میگیرید و از آن در میبرید به زندان که چرا اینجا متحصن شدید؟ چرا نرفتید در مجلس یا جاهای دیگر متحصن بشوید؟... در همان روزها آقای واحدی به دیدار آقای نواب آمد و به شکل تقریبا خصوصی با ایشان صحبت کرد. از پشت میلهها با هم ملاقات کردند. نگذاشتند بیاید داخل. دو نفر را هم گذاشته بودند در وسطِ دو ردیف میلههای محل ملاقات، که هر چه این دو نفر میگویند، گزارش بدهند! من با دقت این طور فهمیدم که آقای واحدی به آقای نواب گفت: من تماس گرفتهام که شب جمعه بگذارند بچهها بروند بیرون! آقای نواب گفت: فکر نمیکنم به حرفشان عمل کنند. واحدی گفت: اگر عمل نکردند، آسید محمد را میفرستم قم! آقای نواب گفت: من که بیرون نیستم ببینم چه خبر است، باید دید فاطمی به قولی که داده عمل میکند؟... این طور گفته میشد که دکتر فاطمی با سیدعبدالحسین واحدی ملاقات کرده و گفته بود: به جد هر دوی ما قسم، همه فدائیان اسلام را از زندان آزاد میکنم! همان شبی که قرار بود ما را آزاد کنند، اتفاق عجیبی افتاد! از در زندان که وارد میشدی، روبهرو بنبست بود. چند پله بالاتر، یک هشتی بود که دو تا بند داشت. داخل یکی از آنها، ما بودیم و در دیگری هم اعضای حزب توده. قبلا رزمآرا در نصف شبی، رؤسای آنها را فراری داده بود، اما اعضای رده پایین همچنان در آنجا زندانی بودند. توی بندی که دست ما بود، پاسبانها و مأمورها را اخراج کرده بودیم و امکان تردد برای آنها نبود، ولی بند تودهایها پر از پاسبان بود! آن شب آقای نواب آمد اذان گفت و نماز خواندیم و بعد رفتیم شام خوردیم. بعد یکمرتبه دیدیم در هشتی باز شد و نزدیک به صد نفر با کلاه کاسکت و باتوم به داخل ریختند! به فکر فرو رفتیم که درِ بند ما که قفل بود، اینها از کجا آمدهاند؟ نگو که با تودهایها تماس گرفته و از درِ بند آنها آمده بودند داخل. خلاصه ریختند و حسابی از ما پذیرایی کردند! زمستان هم بود و نم نم باران و برف میآمد. سه چهار پلهای را که میخواستی از هشتی بیایی پایین، پر از شن و ماسه بود که بر اثر بارش، مملو از آب شده بود. مهاجمین هم از آن بالا، دست و پای بچهها را میگرفتند و پرتشان میکردند پایین روی شنهای خیس! سر و صورت بچهها داغون و خونین و مالین شده بود! فردا خبر بیرون رفت که دیشب در زندان، متحصنینِ فدائیان اسلام را کشتهاند! و تهران شلوغ شد. در پی انتشار این خبر، سیدعبدالحسین واحدی هم تلفنی با فاطمی تماس گرفته، اما او جواب نداده بود! بههرحال خبر این رفتار وحشیانه، موجب عصبانیت و تحریک سید و اطرافیانش در بیرون شد و تصمیم گرفتند تا کار دکتر فاطمی را تلافی کنند. قبرستان ظهیرالدوله در آن دوره، از قبرستانهای معروف تهران و قبر محمد مسعود هم آنجا بود. سالگرد او بود و دکتر فاطمی رفت که در آنجا سخنرانی کند. در آن مراسم، آقا مهدی عبدخدایی به طرف فاطمی شلیکی کرد و بلافاصله اسلحه را هم انداخت. ایشان در آن دوره حتی شلیک ِدرست را هم بلد نبود. بههرحال فردای آن روز، روزنامهها را به زندان آوردند و از ماجرا باخبر شدیم.
شما قبل از مضروب شدن دکتر فاطمی و دراینباره، با شهید نواب در زندان صحبت کرده بودید؟
بله؛ من از آقا سؤال کردم که قرار است چه کسی را بزنند؟ آقا گفت: «من که بیرون نیستم بدانم چه خبر است، ولی آسیدعبدالحسین وضع بیرون را میداند؛ او دارد بیرون را اداره میکند». بنابراین آقا صددرصد هم نمیدانست که قرار است دکتر فاطمی را بزنند.
به نظر شما شهید نواب با زدن دکتر فاطمی موافق بود؟
عرض کردم که گفت: من از شرایط بیرون خبر ندارم و نمیدانم چه کسی را باید زد. مصدق هم از ترس فدائیان اسلام، در اتاق کوچکی در مجلس، یک تخت گذاشته بود و نمیآمد بیرون! حتی داده بود لوله بخاری را هم بسته بودند که نکند فدائیان اسلام از آنجا وارد بشوند! ریشهاش هم این بود که شاه به او گفته بود: خاطر جمع نباش، اینها تو را هم میزنند! مصدق وا رفته و گفته بود: یعنی ممکن است مرا هم بزنند؟ گفته بود: بله که ممکن است!
وقتی شهید نواب خبر مضروب شدن دکتر فاطمی را شنید، چه واکنشی نشان داد؟
واکنش بدی نشان نداد. شاید از همین سکوت بتوان برداشت کرد که دست کم از این کار ناراضی نبود. شاهدش هم این بود که پس از آزادی تا پایان دوره حیات، هم با واحدی و هم با عبدخدایی رابطه دوستانهای داشت و هیچ وقت آنها را به خاطر این کار مواخذه نکرد؛ مخصوصا اینکه بعد از زدن فاطمی هم، بد عهدیهای آقایان ادامه پیدا کرد. عوض اینکه ما را آزاد کنند، همهمان را بردند دادگاه! ادعا کرده بودند آزادتان میکنیم، اما دروغ گفته بودند. همه اینها باعث شده بود که فدائیان چندان هم از این کار پشیمان نباشند.