پس از کودتای 28 مرداد، با گسترش سازمانهای امنیتی و اطلاعاتی و افزایشِ شمار مخالفتها با نظامِ پهلوی از یکسو، و دستگیریِ تعدادِ بیشتری از مخالفان توسط این دستگاه عریض و طویل از سوی دیگر، عبارت «زندانیِ سیاسی» وارد ادبیات سیاسی و حقوقیِ ایران شد. زندانیانی که نامِ سیاسی بر جبینشان حک شده بود در دهه 1350ش، فضای زندانها را تغییر دادند
مسئله زندانیانِ سیاسی، یکی از مهمترین مشکلاتِ نظامِ سیاسی پهلوی در آخرین سالهای حیاتش به شمار میرود. بازتابِ بینالمللیِ خبر تعدادِ زیادِ زندانیانِ سیاسی، که در وضعیتِ جسمی و روحیِ بسیار بدی قرار داشتند، سبب شد تا کشورهای غربی، نسبت به نقضِ حقوقِ بشر در کشورهای مورد حمایت خود حساسیت بیشتری به خرج دهند. آنها گمان نمیکردند توجه ویژه به وضعیت زندانیان که از غلبه رویکردهای حقوقبشرمآبانه غربی سرچشمه گرفته بود، بتواند به معضلی تبدیل شود که طومارِ نظامِ سیاسی پهلوی را درهم بپیچد. در این نوشتار کوتاه با نگاهی به وضعیت زندانیانِ سیاسی در دهه 1350ش، به ارزیابی ادعایِ آخرینِ شاه ایران در «مارکسیست بودنِ زندانیان سیاسی» و حضور مؤثر نیروهای ملی و مذهبی در زندانها پرداخته خواهد شد.
آغاز امتحان بزرگ
نظام سیاسی پهلوی بعد از شهریور 1320، با بحرانهای گوناگونی روبهرو شده بود. یکی از مهمترینِ این بحرانها، پرسش از مشروعیت این رژیم و ماهیت غیرمردمیِ آن بود که درنتیجه دخالت انگلیس و نیروهای خارجی در تأسیس این پادشاهی بهوجود آمده بود. با افزایشِ تعدادِ مخالفان سیاسی در سالهایی که شاه جوان، بیتجربه و بدونِ پایگاهِ اجتماعی قابلِ اتکایی در میانِ مردم بود، ایده تأسیس یک سیستم مخوف اطلاعاتی به نام «ساواک» مطرح شد. بهترین زمان مناسب برای تحقق این امر، کودتای 28 مرداد و افزایش قدرت و اختیارات شاهِ پهلوی بود که ایالات متحده آمریکا را به متحدِّ درجه یک نظام تبدیل کرده بود. با گسترش سازمانهای امنیتی و اطلاعاتی و افزایشِ شمار مخالفتها با نظامِ پهلوی از یکسو، و دستگیریِ تعدادِ بیشتری از مخالفان توسط این دستگاه عریض و طویل از سوی دیگر، سبب شد «زندانیِ سیاسی» وارد ادبیات سیاسی و حقوقیِ ایران شود.
زندانیانی که نامِ سیاسی بر جبینشان حک شده بود متعلق به اقشار، احزاب و گروههای گوناگونی بودند که مخرجِ مشترکِ همه آنها «مخالفت با نظام سیاسی پهلوی» و «تلاش برای برهم زدن وضع موجود» بود. در دهه 1350ش، دو گروه از زندانیان خود را سمبل و لیدر انقلابی در حال وقوع میدانستند و در زندانها سعی بر تحمیل نظرات و دیدگاههای خود داشتند. سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق، دو گروهی بودند که با اقدامات مسلحانه و براندازانه، مخالفتِ خود را با وضع موجود بر همگان آشکار ساخته بود، اما رسوخ اندیشههای مارکسیستی باعث چرخش ایدئولوژیک در این سازمان شد. برجستگی گرایش مارکسیستی بهویژه در میانِ رهبری این سازمانها سبب همکاریِ اعضایِ زندانی این گروهها با ساواک شد. همین موضوع سبب برخورد سازمانیافته با گروههای مذهبی گردید.1 به گفته عزتشاهی «آنان اعتقاد داشتند هرکسی که میخواهد مبارزه کند باید مسیری را طی کند که به این دو گروه ختم شود و بدین ترتیب مقرر شده بود تا برای جلوگیری از انحراف نیروها، آنها تنها در فضایی قرار بگیرند که دیگر گروههای مبارز مجال رشد و جذب نیرو نداشته باشند».2
چیزی که نظام سیاسی پهلوی از آن غافل بود، رشد فزاینده گروههای اسلامی و روحانیانی بود که نهتنها ارتباطی با مارکسیسم نداشتند، بلکه نفوذِ آنها چنان بر تودههای مردم روشن بود که گروههای مارکسیستی خود را ناگزیر به نزدیکی با آنها یافتند. آن چیزی که شاه با طعنی تمسخرآمیز «مارکسیستهای اسلامی» میخواند از جذابیت اندیشه مارکسیسم ــ چنانکه شاه میپنداشت ــ برنمیخاست بلکه از فراگیری اندیشههای اسلامی خبر میداد. اینچنین، بر حجم و تعدادِ زندانیان سیاسی از گروههای اسلامی افزوده شد و درنتیجه سیاستهای این رژیم در زندانها برای نظامِ پهلوی، بحرانِ جدید به وجود آمد.
نتیجه معکوسِ سیاستهای پهلوی در برابر زندانیانِ سیاسی
افزایشِ تعدادِ زندانیانِ سیاسی و انتشارِ خبر تعدادِ بالای دستگیرشدگان سیاسی و اعتقادی در ایران، همراه با شرایط بد نگهداری و شکنجههای جسمی و روحی خشن سبب شد تا رسانهها به وضعیت زندانیانِ سیاسی توجهی ویژه داشته باشند. بر همین اساس خبرنگاران اروپایی و آمریکایی از هر فرصتی برای پاسخگویی شاه به پرسش از کیستی و تعداد زندانیانِ سیاسی استفاده میکردند. شاه در تمامِ این مصاحبهها آمار بیستهزار و سههزار زندانیِ سیاسی در ایران را تکذیب میکرد و همه آنها را «کمونیست» و «تروریست» میخواند. او با اشاره به اینکه مخالفان و براندازانِ نظامِ سیاسی حتی در دموکراتترین کشورها نیز زندانی و شکنجه میشوند از طبیعیبودنِ رفتار دستگاه اطلاعاتیِ خود در مبارزه با مخالفان دفاع میکرد. علیرغمِ تکذیب شاه، آمارها نشان میدهند حدود دههزار نفر از سال 1352 تا قبل انقلاب به این شکنجهگاه منتقل شدند که هزار نفر آنان زن بودند.3 آگاهان به امور تصریح کردهاند که طی سالهای 1354 تا 1355، همزمان با شکوفایی دستاوردهای «تمدن بزرگ و انقلاب سفید شاه و ملت» تعداد زندانیان سیاسی به چندین هزار تن بالغ میشد.4
او [: محمدرضا پهلوی] با اشاره به اینکه مخالفان و براندازانِ نظامِ سیاسی حتی در دموکراتترین کشورها نیز زندانی و شکنجه میشوند از طبیعیبودنِ رفتار دستگاه اطلاعاتیِ خود در مبارزه با مخالفان دفاع کرد
به عبارتی تعداد زندانیان سیاسی کشور بین سالهای 1346 تا 1356 چند ده برابر شد.5 اگرچه در دهه 13۴۰ش، بخش اعظم زندانیان سیاسی را مارکسیستها به خود اختصاص داده بودند، در دهه 13۵۰ و بهخصوص سالهای ۱۳۵۴ به بعد، شاهد افزایش زندانیان سیاسی از گروههای ناسیونالیستی و مذهبی هستیم. در این دوره، گروههای مسلمان و نهضت آزادی به مخالفت با نظام سیاسی وقت پرداختند. بااینهمه تعداد بیشتر زندانیان سیاسی شامل انقلابیون مسلمان، معروف به مسلمانهای زندان بودند که میتوانستند نقش مهمی در جذب تودههای مردم برای مبارزه با رژیم ایفا کنند. بهطور خلاصه، مهمترین زندانیان سیاسی مذهبی دهه 1350 را میتوان روحانیون، زندانیان سیاسی جمعیت مؤتلفه اسلامی، زندانیان سیاسی حزب ملل اسلامی و گروه حزبالله و زندانیان سیاسی گروههای هفتگانه نام برد که حضور آنها در زندان به رواج هرچه بیشتر اندیشههای اسلامی و به حاشیه راندن اندیشه چپ منجر شد.
افزایش شمار زندانیان سبب شد تا جوّ زندانها با تغییرات جدی مواجه شود. پیش از آن زندانیان به دلایل مختلف اعم از اختلافات ایدئولوژیک، اختلافات شخصی و یا علایق گروهی، از دیگران جدا بوده و خود با پارهای از افراد معدود، زندگی محدودی را سپری میکردند. اما در دهه 13۵۰ بهعنوان مجازات ویژه، زندانیان سیاسی به بند عادی فرستاده میشدند. درنتیجه، از دیدار و برخورد با یاران خود محروم میشدند. آنها مجبور بودند وضیعت آشفتهای را تحمل کنند؛ کمونی وجود نداشت تا سلولها را تمیز کرده، کارهای روزانه هرکس را مشخص نماید و به اختلافات شخصی افراد رسیدگی و پادرمیانی کند. زندانیان عادی، بهویژه در موارد روانی، میتوانستند منشأ آزار و اذیت، حتی خطر باشند.6 بهرغم این خطرها، درهمآمیختگی میان زندانیان سیاسی با زندانیان عادی، فرصتِ ویژهای را در اختیار زندانیان قرار داد تا از یکسو به تبلیغ ایدهها و آموزش سیاسی سایر زندانیان بپردازند و از طرف دیگر از اخبار سیاسی خارج از زندان باخبر شوند. اتخاذ چنین سیاستهایی به افزایشِ محبوبیت زندانیانِ سیاسی و پراکندگیِ ایدههای انقلابی بهویژه آموزههای اسلامی در درون زندان انجامید و این چیزی نبود که نظام پهلوی میخواست.
حقوق بشرخواهیِ غربی و سستشدنِ بندهای زندانیان
سیاست فشار، کشتار و سرکوب پهلوی که تا اوایل 1355 به اوج خود رسیده بود، در نیمه دوم آن سال دستخوش تحولاتی چشمگیر شد و این تحول با انتخابات ریاستجمهوری آمریکا ارتباط مستقیم داشت. دولت جدید آمریکا ، بر سر چند محور اصلی همچون حقوق بشر با شاه ایران درتقابل بود.7 البته نقض حقوق بشر در ایران از مدتها پیش از ورود کارتر به کاخ سفید، در ایالت متحده در کانون توجه قرار گرفته بود.8 وقتی شاه در برابر فشارهای حقوق بشری کارتر خود را در وضیعت دشواری یافت درنهایت ناگزیر شد روند دمکراسی را تسریع کند. شاه میخواست به کارتر ثابت کند که مشتاقانه طرفدار حقوق بشر است، اما انجام این اصلاحات با رضایت و دلخوشیِ خاطر محمدرضاشاه نبود؛ چنانکه در جایی گفته بود: «آنها فضای باز سیاسی میخواهند، من به آنها خواهم داد. آنقدر بندها را شل خواهم کرد که آمریکاییها از من خواهش کنند بار دیگر آن را سفت کنم».9
در اواخر سال 1355 بازتاب سیاستهای جدید حقوق بشر، در چرخش ناگهانی ساواک خود را نشان داد. ساواک تغییرات زیادی در مدیریتها، اداره زندانها و برقراری گفتوشنود با زندانیان و اظهار ندامت از گذشته به وجود آورد و دستور مفصلی برای کم کردن فشار بر زندانیان و در اختیار قرار دادن بعضی امکانات رفاهی و قطع شکنجه صادر نمود.10 اما ازآنجاکه هیچکدام از این اقدامات بر اساس حسن نیت انجام نشده و ایدههای انقلابی اسلامی در اعماق جامعه ریشه دوانده بود، این شرایط تنها به پراکندگیِ بیشتر و برچیده شدنِ سریعترِ اساسِ سلطنت پهلوی منجر شد.
فرجامِ سخن
محمدرضاشاه پهلوی، مارکسیستها را تنها گروه سازمانیافتهای میدانست که میتوانستند تهدیدی علیه سلطنت به شمار روند. بر همین اساس دستگیریِ اعضای این سازمانها و تشکلها در دهههای 1340 و 1350ش، همزمان با گسترش ساواک، شدت یافت، اما با افول جذابیتِ اندیشههای چپ در ایران و با وزیدنِ نغمههای اسلامخواهی، تودههای مردم نسبت به این اندیشهها واکنش مثبت نشان دادند و گروهها و تشکلهای اسلامی در قالبهای مختلف شکل گرفتند. دستگیری علما و متفکرانِ اندیشههای انقلاب اسلامی که بر حجم و شمار زندانیانِ سیاسی افزوده بود، نهتنها نتوانست مانعی در پراکندگیِ این ایدهها ایجاد کند، بلکه با تبدیلشدن به گواهِ درستی ادعاهای این افراد، از آنان انقلابی و اسوههای پایداری ساخت.
نمایی از شکنجه کردن در یکی از اتاقهای کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک
پی نوشت:
1. محمد محمدی (گرگانی)، خاطرات و تأملات در زندان شاه، تهران، نشر نی، 1397، ص 287.
2. عزتالله شاهی، خاطرات عزت شاهی، تهران، شرکت انتشارات سوره مهر، 1385، ص 211.
3. علیرضا اسکندریان و گلشید کریمیان، کمون زندان، روایتی تاریخی با رویکرد جامعهشناختی از کمون زندان در دوره پهلوی دوم، تهران، نشر گلآذین، 1397، صص 66-68.
4. محمدعلی عمویی، درد زمانه: خاطرات محمدعلی عمویی "1320 - 1357"، تهران، نشر اشاره، 1392، صص 420-421.
5. صادق زیباکلام، مقدمهای بر انقلاب اسلامی، تهران، روزنه، 1384، صص 135-136.
6. یرواند آبراهامیان، اعتراف شکنجهشدگان، زندانها و ابزار ندامتهای علنی در ایران نوین، ترجمه رضا شریفها، نشر باران، 1382، ص 149.
7. هدی صابر، فروپاشی، نگاهی به درون رژیم شاه، بحرانها، تضادها و ناکامیهایش، تهران، کتاب پارسه، 1398، ص 77.
8. خاویر گرِرو، دولت کارتر و فروپاشی دودمان پهلوی، ترجمه غلامرضا علی بابایی، تهران، کتاب پارسه، 1397، صص 79-80.
9. ماروین زونیس، شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1370، ص 200.
10. محمدجواد مرادی نیا، حکایت قصر، از قاجار تا پهلوی، تهران، موسسه انتشارات نگاه، 1398، ص 255.