«طرحی از پیوند عقیده و جهاد» در گفتوشنود با زندهیاد آیتالله حاج شیخ غلامحسین جمی
شرایط خانوادگی شما چگونه بود و چه شد که به تحصیل حوزوی پرداختید؟
بسمالله الرحمن الرحیم. پدر من با اینکه روحانی نبود، اما بسیار مرد متدین و وارستهای بود و همیشه درباره قرآن و دین و روحانیت صحبت میکرد و در واقع ایشان بود که مرا به تحصیل در علوم حوزوی تشویق کرد. ایشان بسیار آرزو داشت که من روحانی بشوم. البته متأسفانه هنوز خیلی کوچک بودم که ایشان را از دست دادم و مسئولیت اداره خانواده بر دوشم قرار گرفت. ازآنجاکه از نظر مالی وضعیت خوبی نداشتیم، کمتر فرصت میکردم درس بخوانم. اما عشق و علاقه به دروس حوزوی باعث شد با هر زحمتی که هست، این درس را دنبال کنم. مدتی توانستم در نجف درس بخوانم و در مکتب فضلای بزرگی تلمذ کنم.
در چه سالی به نجف رفتید؟
گمانم سال 1330 بود؛ چون یادم هست که قضایای 30 تیر و دکتر مصدق که پیش آمد در نجف بودم و خبر را در آنجا شنیدم.
چه مدت در نجف بودید؟
متأسفانه بیشتر از یکی دو سال نتوانستم در آنجا بمانم و به خاطر مضیقه مالی، ناچار شدم برگردم. من در نجف با شهریه ماهانهای که دریافت میکردم زندگی را میگذراندم، ولی متأسفانه همان شهریه هم مرتب نمیرسید و هر چند ماه یکبار، بعضی از مراجع مثل آیتالله بروجردی یا آیتالله اصطهباناتی یک پولی همراه با چند قطعه نان به ما میدادند.
در چندسالگی ازدواج کردید و معاشتان را چگونه تأمین میکردید؟
من بیست سال داشتم که ازدواج کردم و مهریه همسرم 1500 تومان بود. وضعیت مالی خوبی نداشتیم و در یک اتاق اجارهای زندگی میکردیم. به قدری از نظر معیشت در فشار بودیم که حتی اجاره همان یک اتاق را هم نتوانستیم بپردازیم! وقتی اولین فرزندمان به دنیا آمد، قلکی را خریدیم و گاهی یک ریال و دو ریال در آن میانداختیم. یک شب یکی از طلبههایی که هممباحثه من بود برای ناهار میهمان ما شد. وضعیت مالی ما به قدری وخیم بود که ناچار شدیم قلک را بشکنیم و از پولهای ناچیز داخل آن، برای میهمانمان غذا تهیه کنیم. بههرحال هر چه بود گذشت و تحمل کردیم.
با توجه به اینکه شرایط مالی برای ازدواج برای شما فراهم نبود و بسیار هم جوان بودید، برای جوانان در زمینه ازدواج چه توصیهای دارید؟
توصیه من به جوانان این است که از ترس فقر از تشکیل خانواده خودداری نکنند؛ چون خود ازدواج موجب برکت در زندگی میشود. خداوند هم فرموده از فقر نترسید و ازدواج کنید؛ زیرا خداوند شما را بینیاز میکند. توصیه دیگرم این است که فرزندان خود را براساس اخلاق اسلامی تربیت کنید. بنده خیلی ساده و بدون تشریفات، تشکیل خانواده دادم و معتقد بودم که در زندگی باید قانع و مقتصد بود. هدف از تشکیل خانواده، باید خدمت به اجتماع باشد. اگر جوانان ما بر مبنای اخلاق اسلامی تشکیل خانواده بدهند و از تشریفات و تجملات پرهیز کنند، قطعا خداوند کمکشان میکند. متأسفانه شرایط اجتماعی طوری است که دستهای آلودهای میخواهند نهاد خانواده را تضعیف کنند و جوانان ما را به نابودی بکشانند. جوانان باید حواسشان را جمع کنند که در دام فتنهها نیفتند.
از چه مقطعی و چگونه وارد فعالیتهای سیاسی شدید؟
من از آغاز جوانی و در دوران تحصیل احساس میکردم روحانیت آنگونه که باید به مسائل اجتماعی توجه ندارد. من با همان تحصیلات اندک خود فهمیده بودم که روحانیت باید مروّج، مبلّغ و پاسدار اسلام باشد، اما میدیدم در عین حال که دشمنان دین و مردم بهشدت فعالیت میکنند، اکثر روحانیان در عمل فقط به درس خواندن و اداره حوزه اکتفا میکنند و در برابر اعمال دشمنان اسلام کاری انجام نمیدهند. ما در حوزه فقه و احکام و حقوق و... میخواندیم، ولی در عمل و در عرصه اجتماعی هیچ نمودی نداشتیم و احکام طاغوت حکمرانی میکرد. دینی هم اگر وجود داشت، صرفا یک دین فردی بود و در جامعه نقشی نداشت.
این وضعیت ادامه داشت تا زمانی که حضرت امام نهضت خود را آغاز کردند. من هرچند توفیق درک درس ایشان را پیدا نکردم، اما فوقالعاده به ایشان علاقهمند بودم. قبل از آن هم با اینکه جزء فدائیان اسلام نبودم، اما در خدمت آنها بودم و هر کمکی که از دستم برمیآمد، در کمک به آنها انجام میدادم. بعد از اینکه رژیم پهلوی صدای مرحوم نواب و یارانش را خاموش کرد، دیگر صدایی از کسی درنیامد تا زمانی که نهضت امام شروع شد.
شما حضرت امام را از چه سالی شناختید؟
من تا قبل از سال 1341 حضرت امام را نمیشناختم؛ چون در حوزه عملیه قم درس نخوانده بودم و آشنایی من با ایشان، از طریق دوستان و رفقایی بود که در آنجا داشتم. از طرفی خود امام هم به دلیل روحیه خاصی که داشتند، از شهرت دوری میکردند. پس از مخالفت امام با لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و صدور اعلامیه توسط ایشان، متوجه عظمت روحی این مرد بزرگ و راه روشن و دشواری که در پیش گرفته بودند شدم و سعی کردم با جلسات، منبرها، محافل خصوصی و عمومی، هر کاری که از دستم برمیآمد برای ترویج راه و رسم ایشان انجام بدهد.
به محافل خصوصی و عمومی خود در دوران نهضت اسلامی اشاره کردید. دراینباره توضیح بیشتری بفرمایید.
پس از 15 خرداد 1342 ــ که رژیم سعی کرد خفقان سنگینی را بر همه جا حاکم کند ــ سعی کردم با تشکیل جلسات هفتگی روحانیان، به نهضت امام یاری برسانم. این جلسات هفتهای یک روز و هر بار در مسجدی تشکیل میشد و بنده منبر میرفتم و با اشاره و کنایه حرفهایم را میزدم. بهتدریج جوانان متدین جذب این جلسات شدند و با دادن شعارهای دینی، روح تازهای در این جلسات دمیدند. البته خیلیها هم به دلیل شرکت در این جلسات، کتک خوردند و شکنجه شدند و به زندان افتادند. خود مرا هم بارها احضار و تهدید کردند.
خاطره خاصی از آن دوره به یادتان هست؟
یکی دو روز بعد از تبعید حضرت امام به ترکیه، جلسه هفتگی ما برگزار شد و عده زیادی از روحانیان و جوانان در آن جلسه شرکت کردند. ساواک، پلیس و ماشینهای آتشنشانی، مسجد را محاصره کرده بودند. من در شرایط عجیبی گیر کرده بودم. اگر میخواستم بالای منبر به تبعید امام اشاره کنم، آنها مسجد را به آتش میکشیدند و اگر نمیخواستم اشاره کنم، نمیتوانستم خودم را قانع کنم. با یکی از دوستان مشورت کردم و ایشان توصیه کرد چون ایام هجرت رسولالله(ص) از مکه به مدینه است، از این موضوع استفاده کنم و به حضار نشان بدهم که تاریخ تکرار شده است! همین کار را کردم و حضار بهشدت گریستند و با این گریه، بدون اینکه بهانهای به دست ساواک بیفتد، اعتراض خود را به تبعید امام نشان دادند. بعدها شنیدم که گفته بودند: فلانی بالای منبر حرفش را زد و ما هم از دستمان کاری برنیامد!
در آن دوره، علما و سخنرانان برجستهای برای سخنرانی به آبادان میآمدند. از آن ایام چه خاطراتی دارید؟
همینطور است. مرحوم شهید آیتالله مطهری، مرحوم شهید آیتالله مفتح و بهخصوص آیتالله مکارم شیرازی و... را به آبادان دعوت میکردیم و تشریف میآوردند. یک بار که جلسه هفتگی ما مقارن با سالگرد 15 خرداد بود، رژیم به ما فشار آورد که ابدا در این مورد صحبتی نکنیم. آنها متوجه شده بودند که شهید مفتح قصد سخنرانی دارد و میخواستند مانع بشوند، اما مردم، ایشان را با احساسات فراوان روی منبر نشاندند و ایشان هم الحق و الانصاف حق مطلب را ادا کرد. مردم با این کارشان عملا قدرت تصمیمگیری را از رژیم گرفتند.
یکی از فرازهای مهم انقلاب اعتصاب کارگران شرکت نفت بود. جنابعالی در این حرکت چه نقشی داشتید؟
مهمترین نقش را خود کارکنان شرکت نفت ایفا کردند. در شهر آبادان حکومت نظامی برقرار شده بود و مأموران ساواک حتی شبها هم به خانه کارکنان میریختند و آنها را دستگیر میکردند و میبردند! بسیاری از آنها شکنجه دیدند و آوارگی کشیدند، اما تسلیم نشدند. بنده به عنوان یک روحانی نقشی که داشتم این بود که برادران را به ادامه اعتصاب و پیروی از فرامین امام تشویق کنم. مراجع و علمای بزرگ هم نهایت تلاش خود را در تأمین معاش این کارکنان کردند که به دلیل تنگی معیشت اعتصاب را نشکنند. بنده هم به شکلی رابط بین کارکنان نفت و این بزرگان بودم.
از دیگر فرازهای انقلاب شهادت آیتالله حاج آقا مصطفی خمینی بود. این شهادت در آبادان چه آثاری را به بار آورد؟
در واقع اوجگیری انقلاب، از شهادت ایشان شروع شد. پیش از آن رژیم توانسته بود خفقان و یأس شدیدی را حاکم کند. با شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی و برگزاری مجالس ختم پیدرپی در شهرهای مختلف کشور، آتش انقلاب از زیر خاکستر یأس شعله کشید. ما هم در جلسه هفتگی خود مجلس ختمی را برای ایشان برگزار کردیم که با استقبال بینظیر مردم روبهرو شد. من در آن مجلس درباره خدمات و مقامات علمی حاج آقا مصطفی صحبت کردم. بعد از سخنرانی من مردم تظاهرات کردند که به تیراندازی و دستگیری عدهای منجر شد. پس از آن، من همیشه بین دو نماز مغرب و عشاء درباره مسائل مهم سیاسی برای مردم صحبت میکردم که بسیار تأثیرگذار بود و رژیم هم حساسیت زیادی به خرج میداد تا جایی که در مجلس را بست و از برگزاری نماز جلوگیری کرد، اما مردم بهشدت مقاومت کردند و آنها ناچار شدند در مسجد را باز کنند. مأموران حکومت نظامی اکیدا به من تذکر دادند که از سخنرانی بین دو نماز خودداری کنم، اما من سرپیچی کردم تا شبی که نهایتا مرا دستگیر کردند و به مقر فرمانداری نظامی بردند و به زندان انفرادی انداختند. در آنجا توسط نگهبان مطلع شدم که حجتالاسلام موسوی تبریزی هم در سلول بغلی است. مردم آبادان با شنیدن دستگیری ما تظاهرات کردند. فشار مردم بر رژیم به حدی بود که پس از یک هفته ما را آزاد کردند!
از نماز جمعههای باشکوه آبادان در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی برایمان بگویید.
جوانان آبادان از دفتر حضرت امام درخواست کردند که در آبادان هم مثل بعضی از شهرهای بزرگ نماز جمعه برگزار شود و پس از ابلاغ از دفتر امام، نماز جمعه را شروع کردیم. در ابتدای جنگ تحمیلی و محاصره آبادان، در نزدیکی محل اقامه نماز بمباران شد و بعضی از چادرهای مربوط به نماز جمعه سوختند و وضعیت بسیار دشوار شد؛ به طوری که ناچار شدیم برای مدتی به دلیل نداشتن محل امن برای برگزاری نماز جمعه آن را تعطیل کنیم، ولی بعد زیرزمینی را آماده کردیم و نماز را در آنجا برگزار میکردیم! اوایل نماز جمعه با دو سه صف تشکیل میشد، ولی بهتدریج جمعیت زیاد شد. با اینکه چندینبار اطراف محل نماز جمعه توپ و خمپاره خورد، الحمدلله به کسی آسیبی نرسید.
چه شد که در طول محاصره آبادان آنجا را ترک نکردید؟
احساس میکردم شاید وجودم باعث دلگرمی رزمندگان باشد. اوایل که آثار شکست ظاهر بود، هر روز یا یک روز در میان برای مردم و رزمندگان پیام رادیویی میفرستادم و میگفتم: جنگ ما جنگ اسلام و کفر است و خداوند وعده پیروزی داده است.
چه شد که دشمن با آن همه پشتیبانی و سلاحهای مدرن نتوانست آبادان را تسخیر کند؟
برادران ارتشی، سپاه، بسیج و نیروهای مردمی باایمان و اعتقاد و توکل و ارادهای راسخ با هر سلاحی که به دستشان رسید از شهر دفاع کردند. وقتی حضرت امام فرمان شکستن حصر آبادان را صادر کردند، خداوند چنان رعبی در دل دشمن و چنان امیدی در دل رزمندگان غیور ما پدید آورد که آنها جرئت نکردند یک قدم از ذوالفقاری جلوتر بیایند. بعد از برکناری بنیصدر که کاری انجام نمیداد و مانع بزرگی بر سر راه رزمندگان بود، بحمدلله آبادان از محاصره بیرون آمد.