یکی از مسائلی که ذهن بسیاری از پژوهشگران تاریخ معاصر ایران را به خود مشغول ساخته تحولات منتهی به انقلاب اسلامی در ایران است؛ تحولاتی که بهت همه جهانیان و بهخصوص متحدین شاه را که در رأس آن آمریکا بود در پی داشت. در واقع جزیره ثبات جیمی کارتر، کمتر از یک سال دوام آورد و پیروزی انقلاب اسلامی سیل انتقادات را بیش از پیش متوجه راهبردیترین متحد شاه، یعنی واشینگتن، ساخت.
در این میان، یکی از موضوعاتی که در مورد این برهه زمانی بسیار قابل تأمل است نوع نگاه نخبگان سیاسی حاکم بر کاخ سفید است؛ نگاهی که حاکی از اختلاف نظر رهبران کاخ سفید و فرستادگان سیگنالهای متناقض به تهران است. این اختلاف نظر هم به تحلیل وقایع آن روزهای ایران مربوط میشود، هم به چگونگی عملکرد رهبران ایران در آن روزهای حساس و سرنوشتساز و هم نوع رویکردی که واشینگتن و مقامهای کاخ سفید باید در برابر آن در پیش میگرفتند. همین موضوع باعث شده بود نوعی آشفتگی و سردرگمی در میان رهبران کاخ سفید پدید آید و آنها نتوانند در موقع مقتضی تصمیمهای درست و بجا اتخاذ کنند. بر این اساس تلاش خواهد شد تا این اختلاف مواضع در سطور زیر مورد ارزیابی و دقت نظر بیشتر قرار گیرد.
اختلاف نظر وزارت امور خارجه و مشاور امنیت ملی آمریکا در مورد انقلاب ایران
به طور کلی در ماهها و روزهای منتهی به انقلاب اسلامی ایران دو دیدگاه کلی در واشینگتن در مورد ایران وجود داشت: یک دیدگاه توسط وزارت امور خارجه این کشور و شخص سایروس ونس، وزیر امور خارجه، نمایندگی میشد. این دیدگاه در تهران به وسیله سولیوان، سفیر این کشور در تهران، پیگیری میشد. شخصی که به عنوان آخرین سفیر آمریکا در ایران از او یاد میشود، در سال 1356 جانشین ریچارد هلمز شده و خود بر این باور بود که شناخت چندانی از ایران ندارد و مناسب این پست نیست.1
دیدگاه دیگر نیز توسط مشاور امنیت ملی کاخ سفید، یعنی زبیگنو برژینسکی، نمایندگی میشد. این دیدگاه نیز توسط فرستاده ویژه رئیسجمهور آمریکا، یعنی ژنرال هایزر، دنبال میشد؛ ژنرال باتجربه آمریکایی که اولین ژنرال چهارستاره نیروهای هوایی آمریکا بود، تجربه جنگ جهانی دوم، جنگ کره و جنگ ویتنام را در کارنامه داشت و معاون فرماندهی نیروهای ناتو بود.2
رویکرد سولیوان به حوادث منتهی به انقلاب ایران
درهرحال، دیدگاه اول که در ایران توسط سولیوان مدیریت میشد بر این باور بود که باید با ارتباطگیری با مخالفان و نزدیک شدن به جریان انقلابی منافع آمریکا را تأمین کرد. در واقع سولیوان بر این باور بود که ارتش یارای مقابله با تحولات انقلابی در ایران را ندارد و آمریکا باید منافع خود را در نزدیکی با مردم و انقلابیها جستوجو کند. به عبارت دیگر، سولیوان بر این اعتقاد بود که دولت بختیار نیز کاری از پیش نخواهد برد و مردم انقلابی در براندازی نظام شاهنشاهی و سرنگونی سلطنت مُصر هستند. سولیوان در بخشی از کتاب خاطرات خود میگوید: در مقطعی تلاش کردم گزارشی واقعبینانه در مورد وقایع ایران به واشینگتن مخابره کنم. او نام این گزارش خود را «فکر کردن به آنچه فکر نکردنی است» میگذارد. او در این گزارش عنوان میکند که پیش از این، ثبات نظام شاهنشاهی در ایران بر دو پایه سلطنت و مذهب استوار بوده است.3
به تعبیر سولیوان در پانزده سال گذشته استحکام پایه سلطنت، ایران را از بیثباتی دور نگاه داشته است و اکنون که پایه سلطنت سست شده به ناچار باید این ثبات با تحکیم پایه مذهب تأمین گردد. از نظر سولیوان دیگر شاه از حمایت و پشتیبانی افکار عمومی جامعه ایران برخوردار نیست و برای ادامه حکومتش به نیروی نظامی متوسل شده است. وی بر این باور است که نیروهای مسلح وفادار به شاه نیز با ادامه وضعیت انقلابی توان رویارویی و مقابله با مردم را از دست میدهند. از نظر سولیوان در شرایط جدید باید موضوع روابط احتمالی آینده بین نظامیها و رهبران مذهبی مورد بررسی قرار گیرد.4
در واقع او چاره کار را در این میدید که برای پایان بخشیدن به بحران پدیدآمده در ایران، باید بین نیروهای انقلابی و نیروهای مسلح سازش بهوجود آید. او بر این عقیده بود که برای رسیدن به چنین توافقی، به خروج شاه و برخی از فرماندهان بلندپایه ارتش نیاز است. به تعبیر وی، پس از خروج شاه و افسران بلندپایه ارتش از کشور، دستیابی به توافق میان نیروهای انقلابی و فرماندهان جوان نیروهای مسلح به این شکل امکانپذیر است که آیتالله خمینی با انتخاب یک شخصیت معتدل و میانهرو همانند بازرگان یا میناچی به نخستوزیری، از روی کار آمدن حکومتی همانند قذافی در ایران جلوگیری به عمل خواهد آورد.5
وی [: هایزر] همچنین در بخشی دیگر از خاطرات خود میگوید: «برای من عجیب بود که از یک طرف رئیسجمهوری به من مأموریت دهد که به تهران رفته برای کمک و حمایت از بختیار از هیچ گوششی دریغ نکنم و از طرف دیگر نماینده او یعنی سفیر حتی قبل از شروع کارم صحبت از شکست آن بنماید»
رویکرد هایزر به تحولات انقلابی در ایران
در مقابل، هایزر بر آن بود که باید از دولت بختیار حمایت کرد و در عین حال انسجام ارتش را حفظ کرد؛ انسجامی که شاید در مرحله بعد و با شکست دولت بختیار به کودتا کمک میکرد. درواقع اختلاف نظر هایزر با سولیوان در آن بود که هایزر امکان کودتا را با توجه به واقعیتهای آن روز جامعه ایران و توان ارتش ناممکن نمیدانست. او برخلاف سولیوان مأموریت داشت تا افسران ارشد نظامی را در ایران نگه دارد و به حفظ روحیه و انسجام آنها کمک کند. او در مدتی که در ایران حضور داشت تلاش کرد ترس، تردید و دودلی فرماندهان رده بالای ارتش را از میان بردارد و پیام حمایت جیمی کارتر را به آنها ابلاغ نماید.6
خاطرات هایزر حکایت از آن دارد که مأموریت ویژه این فرستاده، فراهم کردن مقدمات کودتا در صورت شکست دولت بختیار بوده است. در واقع از نظر هایزر و تیم مشاور امنیت ملی آمریکا در آن مقطع هنوز حفظ سلطنت شاه ممکن بوده است.7 او در خاطرات خود بهصراحت میگوید: «کار اساسی من تحقق زمامداری بختیار است؛ یعنی ارتش را وادار کنیم تمام تأسیسات مهم و حساس کشور مانند نفت، گمرکات، نیروگاهها، آب، سیستم بانکی و رسانههای گروهی تحت رهبری بختیار قرار گیرد. اگر این کار شکست بخورد یکراست به سوی شق بعدی، یعنی کودتای نظامی، خواهیم رفت».8
باید بر این نکته تأکید کرد که دنبال کردن دو رویکرد متفاوت و متعارض به صورت همزمان در نهایت به سردرگمی و عدم هماهنگی در واشینگتن منتهی شد. او در خاطرات خود در جایی عنوان میکند که اگر سولیوان تلاش خود را به جای ارتباطگیری با مخالفان بر تقویت بختیار میگذاشت در نهایت نتیجه بهتری برای واشینگتن حاصل میشد.9 وی همچنین در بخشی دیگر از خاطرات خود میگوید: «برای من عجیب بود که از یک طرف رئیسجمهوری به من مأموریت دهد که به تهران رفته برای کمک و حمایت از بختیار از هیچ گوششی دریغ نکنم و از طرف دیگر نماینده او یعنی سفیر حتی قبل از شروع کارم صحبت از شکست آن بنماید».10
مخرج مشترک دیدگاههای هایزر و سولیوان در مورد انقلاب ایران
در این میان، آنچه کمتر به چشم میآمد اشتراک نظر میان این دو مأمور دولت آمریکا بود. در واقع مخرج مشترک این دو دیدگاه بسیار کم بود و به یکی دو مورد محدود میشد. به عبارت دیگر، هایزر و سولیوان هرچند در بسیاری از موارد با یکدیگر دچار اختلاف نظر بودند، اما در مورد یکی دو موضوع با یکدیگر اجماع نظر داشتند. مسئله اول این بود که آنها خواستار بازگشت و رجعت دیرتر امام به کشور بودند. در واقع آنها میخواستند که با به تعویق انداختن بازگشت امام به کشور وقت بخرند تا شاید بتواند مسیر تحولات انقلابی در کشور را به سمت و سویی دیگر بکشانند. اما مورد دیگری که آنها با یکدیگر همنظر بودند در مورد مذاکره مستقیم با مردم انقلابی و رهبر آنها، امام خمینی، بود. در واقع آنها بر این باور بودند که واشینگتن باید مستقیما با امام تماس بگیرد و با ایشان به نوعی وارد مذاکره شود.11
فرجام سخن
در پایان باید گفت که انقلاب اسلامی نشان داد که سیاستمداران و نخبگان آمریکایی ساکن در کاخ سفید و مأمورانشان در تهران، علیرغم صرف تمام توانشان نتوانستند به درک درستی از ماهیت انقلاب اسلامی ایران دست پیدا کنند. در واقع مسئله مهم در آن مقطع، ضعف و قوت ارتش و رجال سیاسی پهلوی نبود؛ اصل ماجرا خواستهای انقلابی مردم ایران بود که در طول دههها روی هم انباشته شده و انقلاب اسلامی همچون باروتی توانسته بود آن را به آتش کشد؛ انقلابی که با مقبولیت و مشروعیت رهبری دینی، سیاسی و اجتماعی امام خمینی در نهایت به پیروزی دست پیدا کرد.
محمدرضا پهلوی با آلفرد آترتون، سولیوان، ونس، کارتر و برژینسکی (سال 1977)
پی نوشت:
1. «مرگ سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران»؛ قابل بازیابی در:
- http://www.oral-history.ir/show.php?page=article&id=521
2. غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران از کودتا تا انقلاب، تهران٬ رسا، ۱۳۷۱، ج ۲، ص ۳۵۲.
3. ویلیام سولیوان، ماموریت در ایران، ترجمه محمود مشرقی، تهران، هفته، 1361، ص 143.
4. همان، ص 144.
5. همانجا.
6. رابرت هایزر، ماموریت به تهران، ترجمه محمدحسین عادلی، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1365، ص 47.
7. همان، ص 48.
8. همان، ص 49.
9. همان، ص 143.
10. همان، ص 58.
11. میرزا باقر علیاننژاد، روزشمار انقلاب اسلامی ایران، ج 12، تهران، سوره مهر، 1393، ص 90.