«انقلاب اسلامی ایران و تغییر شاخصهای انقلاب در جهان» در گفتوشنود با دکتر غلامعلی حداد عادل
سنجش انقلاب اسلامی همچون سنجش دین ــ که این حرکت از آن مایه گرفته است ــ با منطق درونی خویش صورت میگیرد. اما این امر نافی ارزیابی این پدیده با معیارهای عقلانی نیست، بااینحال قطعا مخالف مقایسه آن با محوریت اصول و ارزشهای حاکم بر مغربزمین است. در گفتوشنودی که پیش روی دارید، دکتر غلامعلی حداد عادل دراینباره سخن گفته است.
به نظر شما تفاوتهای انقلاب اسلامی با دیگر انقلابهای دنیا کداماند؟
بسمالله الرحمن الرحیم. اولین تفاوت انقلاب اسلامی با دیگر انقلابها، صورت ظاهر آن است. آیا این انقلاب حاصل یک فعالیت حزبی و تشکیلات سیاسی به معنی امروزی آن بوده؟ آیا تنها یک قشر مثلا تحصیلکرده و دانشگاهی یا کارگری و کشاورزی در آن شرکت داشته است؟ آیا فقط طبقات شهری در آن مشارکت داشتهاند یا روستاییان هم نقش داشتند؟ پاسخ به این سؤالات، تفاوت اول انقلاب اسلامی با دیگر انقلابها را نشان میدهد.
تفاوت دوم انگیزهها، روح، جهت و معنای انقلابهاست. ممکن است بعضی از انقلابها از حیث ساختار سیاسی به هم شباهتهایی داشته باشند، اما از نظر محتوا و ارزشها و بینشها متفاوت باشند. انقلاب اسلامی از لحاظ محتوا و بینش نیز با دیگر انقلابها فرق دارد.
تفاوت سوم، مقایسه بین دوستان و دشمنان داخلی و خارجی انقلابهاست. چه نیروهایی در داخل و خارج کشور از انقلاب حمایت میکنند و چه نیروهایی با آن دشمنی میورزند؟
تفاوت چهارم، مقایسه تحولاتی است که پس از یک انقلاب در سطح کشور، منطقه و جهان اتفاق میافتند. در بهمن سال 1377، در دانشگاه صنعتی شریف همایشی با عنوان «آسیبشناسی انقلاب» برگزار شد و پس از آن فرصت دیداری با مقام معظم رهبری دست داد. من به عنوان دبیر همایش گزارش مختصری از آن را خدمتشان ارائه کردم و سپس ایشان به مقایسه انقلاب ایران با انقلاب فرانسه، انقلاب شوروی و انقلاب الجزایر پرداختند. مطالعه متن آن سخنرانی میتواند بسیار مفید و آگاهیبخش باشد. البته تنها تفاوتهای انقلاب اسلامی و سایر انقلابها به این چند مورد محدود نمیشود. اما به نظر من تفاوت دوم، یعنی روح و معنا و مکتب و ارزشها از دیگر تفاوتها مهمتر است. مهمترین وجه تمایز انقلاب اسلامی، دینی بودن آن است.
درباره این وجه تمایز توضیح بیشتری دهید.
بله؛ دنیای غرب پس از رنسانس بهتدریج از دین فاصله گرفت و آن را از صحنه سیاست و جامعه بیرون راند و نهایتا دینداری، محدود شد به حضور در کلیسا و انجام مراسم دینی در اعیاد و مناسبتهای خاص، اما دین حق دخالت در امور سیاسی و اجتماعی را نداشت. همین حالا هم کسی در غرب با اعتقاد آدمها کار ندارد، اما کسی حق ندارد اعتقاد و دین خود را در مسائل اجتماعی دخالت بدهد و دین امری فردی تلقی میشود. در آنجا کسی از پاپ یا کلیسا نمیپرسد: آیا این قانونی که در مجلس تصویب کردیم، با شریعت عیسی مسیح(ع) مطابقت دارد یا ندارد؟ دین کار خودش را میکند و مجلس و سایر نهادهای قانونگذاری، کار خودشان را انجام میدهند. حلال و حرام و مشروع و نامشروع، یک امر کاملا فردی است و ربطی به جامعه ندارد! در ایران هم بعد از جنگ جهانی اول و در دوره رضاخان، حکومت ایران با دین درافتاد و دست روحانیون و مجتهدین از عرصه سیاست کوتاه شد. در ترکیه و مصر و سایر کشورها هم چنین جریانی علم شد که به نام دین نمیشود حکومت کرد.
و انقلاب اسلامی بر این انگاره خط بطلان کشید...
همینطور است. ویژگی انقلاب اسلامی این بود که با پیروزی آن، حکومتی به نام دین تأسیس شد. تأسیس جمهوری اسلامی مدنظر امام بود و ایشان برای تحقق این معنا تلاش زیادی کرد. اینکه انقلابی به نام دین وقوع پیدا کند برای غربیها عجیب نبود، ولی اینکه حکومتی بخواهد در چهارچوب احکام دینی تأسیس شود و ادامه پیدا کند، قابل باور و تحمل نبود و نیست. کما اینکه انقلاب مشروطه هم به نام دین به پیروزی رسید و تودههای مردم تحت عنوان دین در اعتصابها و تظاهرات شرکت کردند، اما نهایتا حکومتی که شکل گرفت لائیک بود! انقلاب الجزایر هم به سرنوشت مشابهی دچار شد. غربیها تصور میکردند که سرانجام انقلاب اسلامی هم همینگونه خواهد بود؛ یعنی رهبران دینی، احساسات مردم را تحریک و آنها را بسیج و شاه را بیرون کردند، اما چون روحانیون بلد نیستند حکومت را اداره کنند، دوباره برای اداره امور به سراغ هواداران غرب خواهند رفت! اما امام با هوشیاری کمنظیر خود، کاملا حواسشان جمع بود و مفهوم جدیدی به عنوان حکومت دینی را مطرح کردند. تحمل تأسیس جمهوری اسلامی برای غرب به مراتب دشوارتر از تحمل انقلاب اسلامی بود. به قول آنها انقلاب یک جنبش کر و کور و تودهای و تودهوار بود، اما اینکه قرار باشد حکومتی براساس مفاهیم دینی اداره شود، کلا با مبانی فکری و سیاسی چهارصد سال اخیر غرب تضاد داشت. آنها به این نکته مهم توجه نداشتند که رهبر انقلاب اسلامی پیش از آنکه رهبر سیاسی باشد، یک رهبر و مرجع دینی است و نظریه حکومت را براساس روشهای جاافتاده و شناختهشده فقهی تدوین کرده و بسیار تفاوت دارد با کسانی که سیاسی هستند و به دینداری هم تظاهر میکنند و حرفهای دینی هم میزنند، اما مرجع و فقیه و روحانی تمامعیار نیستند. حالا مرجعی آمده و براساس کتاب و سنت و سیره ائمه و براساس فرهنگ شیعی، از مردم خواسته که به حکم وظیفه شرعی قیام کنند. مردم هم ندای ایشان را با جان و دل لبیک میگویند و بیآنکه ذرهای در پی مطامع شخصی باشند، به میدان میآیند و از بذل مال و جان و زن و فرزند ابائی ندارند. فرهنگ شهادت که امام احیاگر آن بودند، با یک نگاه غربی قابل درک نیست. تمام مراحل انقلاب، اموری سیاسی هستند که امام، آنها را به عنوان تکلیف شرعی بیان کردند. ایشان وقتی فرمودند: تکلیف شرعی سربازهاست که از سربازخانهها فرار کنند، در واقع یک عمل سیاسی را به یک وظیفه شرعی تبدیل کردند. همینطور اعتصابات مختلف، تظاهراتها و... همه مسائل سیاسی از نگاه امام جنبه شرعی داشتند. مردم هم به همین دلیل، همه دشواریها را تحمل میکردند و خم به ابرو نمیآوردند و گله نمیکردند. در جنگ هم همین نگاه حاکم بود و دلیل پیروزی ما در جنگ هم بهرغم آن همه تضییقات و مشکلات، همین بود. این مفهوم در تفکر سیاسی غرب جایی ندارد. حکومت شاه هم از این هراس داشت که مرجعی حرکتی را غیرشرعی اعلام کند. آنها خیلی خوب میدانستند که اگر رهبر دینی با زبان شرعی با مردم صحبت کند، دیگر قادر به مقاومت نخواهند بود. همین حالا هم تمام سعی دشمن این است که قداست و دینی بودن را از انقلاب بگیرد تا دیگر کار سیاسی، معنای شرعی و الهی خود را از دست بدهد که اگر خدای ناکرده بتوانند به این هدفشان برسند، در همه مقاصد خود موفق خواهند شد! به نظر من هدف اصلی دشمنان انقلاب همان است که رهبر معظم انقلاب بارها گوشزد کردهاند و آن هم رخنه در ایمان و اعتقاد مردم است. اگر مردم به قرآن، فقه، ولی فقیه اعتقاد نداشته باشند، از امر او اطاعت نخواهند کرد و وقتی روح دینی از این انقلاب گرفته شود، امکان رخنه دشمن از هر جهت وجود دارد.
شیوههای دشمن برای غیر دینی کردن حکومت چیست؟
اولین شیوهشان این است که وانمود میکنند هر امری که معقول و عقلانی باشد، دیگر دینی نیست! به عبارت سادهتر میخواهند اثبات کنند که دینداری با عقلانیت جمع نمیشود و طوری حرف میزنند که گویی عقلانیت یک چیز است و تفکر دینی چیز دیگری! این نگرش ریشه در نحوه برداشت از دین در غرب دارد. از نظر غربیها، دین اعتقاد به چیزی است که انسان نمیداند چیست و این یعنی فقدان عقلانیت! این موضوعی است که در رسانههای خود ما هم بهوفور دیده میشود. اگر هم با صراحت این حرف را نزنند، در لفافه و در قالب تئوریهای مختلف القا میکنند.
تحلیل شما از جمع بین دین و عقلانیت در انقلاب اسلامی چیست؟
به دستورات و فرامین امام دقت کنید؛ همه آنها در عین حال که جنبه شرعی و الهی و آسمانی و معنوی دارند، یعنی انسان احساس میکند که اگر انجامشان ندهد، نزد خدا مسئول است و باید در قیامت پاسخگو باشد، به همان اندازه هم از نظر سیاسی و اجتماعی مسئول است. اینطور نبود که امام چیزی را به ما تکلیف کنند که خودمان نفهمیم چیست و ایشان بگویند چون من مرجع تقلید و ولیفقیه هستم، به شما دستور میدهم و شما هم باید اجرا کنید. امام استدلال میکردند که چون حکومت شاه مملکت را فروخته و به باد فنا داده و پای اسرائیل را به این کشور باز کرده و کشور را به آمریکاییها و دیگران فروخته و مردم را به فساد و فقر کشانده، باید برود. این مفاهیم همگی ملموس و عقلانی بودند، در عین حال مبنای تمام این حرکتهای معقول، دین بود و هست.
ما یکسری اصول و ضوابط کلی و احکام شرعی داریم که نباید از آنها تخطی کنیم و در چهارچوبی که دین تعیین کرده و براساس مصالح کشور برنامهریزی میکنیم. این دو هیچ تناقض و تضادی با هم ندارند. بدون انگیزههای دینی و شرعی و الهی، انقلاب درخت بیریشهای خواهد بود که با یک تنه فرو میافتد.
در چنین شرایطی وظیفه ما چیست؟
ما باید از روح اصلی انقلاب ــ که وجه تمایز آن با سایر انقلابهاست ــ با جان و دل حراست کنیم و اجازه ندهیم که تحت عناوین جمهوریت، آزادی، عقلانیت، عرفی بودن و... جنبه الهی و شرعی و فقاهتی انقلاب تضعیف شود. اینها همه قابل جمع هستند. امام خطوط کلی و مسیر اصلی را به ما نشان دادند و حالا به عهده ماست که با تحقیق و تفکر و جهاد علمی، نظریه امام را پروردهتر و مدونتر و گستردهتر کنیم.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.