«جلوههایی از سیره فردی و مبارزاتی شهید سیدمجتبی نواب صفوی» در گفتوشنود با حجتالاسلام والمسلمین محمدجواد حجتی کرمانی
جنابعالی از چه دورهای و چگونه با جمعیت فدائیان اسلام و اعضای آن آشنا شدید و این آشنایی چگونه تداوم یافت؟
بسمالله الرحمن الرحیم. در سال 1330 عدهای از فدائیان اسلام، از جمله آقایان شیخمحمد رازی، میرعبدالعظیمی و احمد شهاب و... را به کرمان تبعید کردند. البته بعدا آقای میرعبدالعظیمی را به بندرعباس فرستادند. آنها به خاطر تحصن در زندان قصر به دنبال زندانی شدن شهید نواب صفوی، تبعید شده بودند.
نحوه رفتار مردم کرمان با آنها چگونه بود؟
مردم از آنها پذیرایی گرمی کردند و دائم به دیدنشان میرفتند. حتی مرجع شهر، آیتالله صادقی هم از آنها پذیرایی کرد. یادم هست وقتی که به آنها دستور داده شد برگردند، آقای رازی در مسجد جامع کرمان دعای کمیل خواند. شب جمعه بود و فدائیان با آن کلاهپوستهای مخصوصشان، خیلی هماهنگ شعار میدادند. به قدری مؤدب و صمیمی بودند که هر جا میرفتند، محبت همه را به خود جلب میکردند. بههرحال اینها به تهران برگشتند. من ندیده، عاشق شهید نواب صفوی شده بودم تا آمدم تهران و ایشان را دیدم. جلسه اولِ دیدار با ایشان، جلسه بسیار کوتاهی بود.
اشاره کردید که فدائیان اسلام هر جا که میرفتند، با گرمی و استقبال مردم روبهرو میشدند. چه ویژگیهایی در آنها بود که چنین برخوردی از سوی مردم را موجب میشد؟
اینها مثل سیل بودند! پرخروش و جوشان و سرشار از ایمان و انرژی و خلوص. هم نوشتههایشان و هم گفتههایشان، خروشندگی خیلی عجیبی داشت و فضای سرد و تاریک آن دوران را میشکست. هوالعزیزی که مرحوم نواب بالای اعلامیههایش مینوشت، شور عجیبی در دل آدم میانداخت. مرحوم نواب پاکی و اخلاص و تواضع بینظیری داشت که همه را مجذوب میکرد و در عین شجاعت، فوقالعاده مهربان و به شدت پایبند به اخلاق بود. همیشه قبل از دیگران از مجلس بیرون میآمد و کفشهای آنها را جفت میکرد! بعد هم دستش را میگذاشت روی سینهاش و با تواضع خاصی میگفت: «خیلی کوچیکم!» و این را با لحنی میگفت که انسان مجذوبش میشد. بعد دست آدم را میگرفت و صمیمانه فشار میداد، طوری که احساس میکردی برادر توست و هیچ فاصلهای با او نداری! نمونه کامل و مصداق بارز «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکفَّارِ رُحَمَاءُ بَینَهُمْ» (فتح/ 48) بود. در مورد آدمهایی که یک مقدار انحراف داشتند، میگفت: «برادران گمراهم»، مخصوصا به ارتشیها و پاسبانها.
بسیار اهل زهد و عبادت بود. به خاطر اینکه ورزش میکرد، اندامی لاغر و کشیده و ورزیده داشت. بسیار پرتحرک و زرنگ بود و در مواقعی که گیر میافتاد، میتوانست بهسرعت فرار کند! با اینکه همیشه لباس روحانیت به تن داشت، این لباس مانعش نمیشد که در مواقع لزوم بهسرعت فرار کند. عمامهاش را به سرعت میبست و مثل ما نبود که عمامه بستنش طول بکشد. خیلی صاف و کشیده راه میرفت و همیشه گردنش افراشته بود. در دشمنانش ترس و وحشت و نفرت ایجاد میکرد و در دوستانش صمیمیت و رفاقت. انصافا اخلاق و رفتار و گفتارش انسان را به یاد مسلمانان بااخلاص صدر اسلام میانداخت!
چقدر با شهید نواب صفوی محشور بودید؟
من شاید در مجموع ایشان را بیشتر از پنج، شش ساعت ندیده بودم، اما تأثیری که ایشان با معنویت و تقوایش روی من گذاشت، ابدا قابل قیاس با کسانی که حتی سالها با آنها دوستی کردهام، نبوده است! من با کسانی که با فدائیان اسلام محشور بودند، صحبت میکردم.
چه کسانی؟
یکی از آنها مرحوم آیتالله طالقانی بود که خودش هم مرد کمنظیری بود؛ انسانی بسیار شجاع و گرم و مهربان و صمیمی با شخصیتی جذاب. موقعی که فدائیان اسلام در زدن علاء ناموفق و تحت تعقیب رژیم بودند، به منزل آیتالله طالقانی پناه بردند و مدتی در آنجا بودند. پیش از آن، مدتی هم آنها را به طالقان بردند. میگفتند: بدون ذرهای ترس از حکومت، عادت داشت که برود روی بام خانه ما و اذان بدهد!
ظاهرا مرحوم نواب برای شما نامهای هم فرستاده بودند؛ اینطور نیست؟
بله؛ مرحوم نواب موقعی که در زندان قصر بود و عدهای از فدائیان در کرمان تبعید بودند، نامهای برایم نوشت که متأسفانه مثل بسیاری از نامهها و اسناد دیگری که داشتم، در زندگی پرتلاطم و تعقیب و گریزم گم شد. امیدوارم روزی پیدا شود، چون سند تاریخی مهمی است!
بخشی از نسل جوان ما هنوز تصور درستی از فدائیان اسلام و شخصیت مرحوم نواب صفوی ندارند. به نظر شما کوتاهی در این امر به عهده کیست؟
به نظرم این برمیگردد به کمکاری ما. جامعه ما، به خصوص نسل جوان آنگونه که باید شهید نواب صفوی و فدائیان اسلام را نشناختهاند و ما هم تلاش شایستهای برای شناساندن آنها و رساندن پیامشان به جامعه نکردهایم. برنامه فدائیان اسلام با اینکه ممکن است در نگاه نخست ابتدایی به نظر برسد، اما مشتمل بر محتواست نه آنگونه که شایع کردهاند تغییر نام وزارتخانهها و پسوند اسلامی به کار بردن. حکومت اسلامی مدنظر فدائیان اسلام، یا همان نه شرقی، نه غربی مورد نظر مرحوم امام، در شکلریزی ابتدائی بود، نه در محتوا. نباید از شهید نواب صفوی که یک طلبه جوان بود و از 23 سالگی مبارزاتش را شروع کرد و در 32 سالگی به شهادت رسید و فرصت زیادی برای مطالعه و کسب تجربه نداشت، توقع داشته باشیم که به اندازه یک فقیه، سیاستمدار، مورخ و دانشمند تمام جنبههای امر را بسنجد و یک برنامه جامع و کامل تدوین کند. باید بررسی کنیم و ببینیم یک عده جوان در آن شرایط خفقان و با توجه به وضعی که جامعه روحانیت در آن زمان داشت، کار بسیار بزرگی کردند. رضاخان کشف حجاب کرده و عمامهها را برداشته و مجالس عزاداری اباعبدالله(ع) را بسته و تمام مظاهر دینی را تعطیل کرده بود. بعد هم که پسرش آمده بود و ظاهرا این کارها را نمیکرد، اما بسیار موذیانهتر و مخفیتر به دنبال حذف اسلام از زندگی و اجتماع و سیاست بود، همه، از جمله بخشهایی از روحانیون، تصور میکردند که دوره رضاخانی تمام شده و حتی بعضیها شاه را دعا میکردند! مخصوصا که حزب توده و کمونیستهای روسیه سعی داشتند مرام کمونیستی را ترویج کنند و عامه مردم تصور میکردند شاه به عنوان پادشاه تنها کشور شیعه دنیا، جلوی کمونیستها را گرفته است! در چنین شرایطی طبیعی است که حرکتهای ضدرژیم فدائیان اسلام، خلاف عرف جریان مذهبی جامعه قلمداد و حتی باعث واکنش حوزه علمیه قم میشد، کما اینکه اینها را کتک زدند و از قم بیرون کردند و خود مرا به خاطر اینکه یک روز در حیاط فیضیه با مرحوم نواب قدم زده و ایشان را به حجره خودم برده بودم، احضار کردند و گفتند: قطعا با اینها رابطه داری! اوضاعی بود که یک رادیو نمیتوانستیم داشته باشیم و یک روزنامه نمیتوانستیم بخریم! در چنین شرایطی، چنان حرکتی با چند جوان پرشور، قاعدتا کار فوقالعاده پیشرفتهای از آب درنمیآید.
به نظر شما اگر شهید نواب تا انقلاب اسلامی زنده میماند، در افکارش تغییری پیدا میشد؟
در محتوا و مضمون خیر، ولی قطعا شیوههایش تکامل پیدا میکردند، به خصوص که بسیار جوان بااستعدادی بود. محتوای مدنظر آنها هم حکومت اسلامی بود، ولی در شکل برنامهریزی نسبتا ناقص عمل کردند، البته به نسبت حالا، و الا در شرایط آن روز جامعه، شاید غیر از راهی که آنها رفتند، چارهای نبود.
از نظر شما علل اختلاف مرحوم نواب با آیتالله کاشانی و دکتر مصدق چه بودند؟
علل اختلاف مرحوم نواب با آیتالله کاشانی با علل اختلاف او با دکتر مصدق فرق داشت. مرحوم آیتالله کاشانی که خودش مجتهد جامعالشرایطی با چهل، پنجاه سال سابقه مبارزه با استعمار انگلیس بود، قاعدتا در اینکه احکام اسلامی باید پیاده شوند، مشکلی نداشت. تنها تفاوتشان این بود که آیتالله کاشانی عقیده داشت که احکام اسلام باید بهتدریج پیاده شود و استدلالش هم بیشتر به صدر اسلام برمیگشت که مثلا پیامبر(ص) حرمت شراب را در چهار دوره اعلام کردند و احکام بهتدریج نازل شدند و این الگویی است برای کسانی که میخواهند جامعه اسلامی تشکیل بدهند. البته من نمیتوانم قضاوت کنم که حق به جانب کدامشان بوده و اگر شروع به ساختن جامعهای با معیارهای اسلامی میشد، آیا در جامعه آمادگی وجود داشت یا نه. مرحوم نواب میگفت: دو ساعت در روز به ما در رادیو فرصت بدهند، ما طی پنج، شش ماه جامعه را عوض میکنیم! البته من خودم دیده بودم که بعضی از آدمها بعد از شنیدن سخنرانیهای مرحوم نواب، چگونه زیرورو میشدند. مشکل دیگر بعضی از اطرافیان آیتالله کاشانی، امثال شمس قناتآبادی و جریانات سازشکار و مشکوک بودند.
و اما در مورد دکتر مصدق؛ او یک چهره ملی بود که میخواست کشور را مستقل کند، چیزی شبیه به کاری که جمال عبدالناصر در مصر انجام داد. البته او به حکومت اسلامی اعتقاد نداشت. عالیترین چیزی که دکتر مصدق میخواست یک دموکراسی غربی با احترام به موازین غربی بود.
و سخن آخر؟
برایتان خاطرهای را عرض میکنم. مرحوم عراقی در زندان برای ما نقل میکرد: در روزهایی که مرحوم نواب در زندان قصر به سر میبرد، یک دانه تخممرغ برای ایشان پخته بودند و آنها چهل نفر بودند. مرحوم نواب تخممرغ را چهل قسمت کرد و به هر کدام یک تکه داد! انسان عجیبی بود.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.