آیتالله محمد امامی کاشانی از چهرههای نامدار عرصه علم و تبلیغ دینی است. وی علاوه بر اشتهار به دو خصلت فوق، در روند تحولات منتهی به انقلاب اسلامی نیز فعال بود و با سخنرانیها و مشارکت در تصمیمات جامعه روحانیت مبارز تهران، در این عرصه نیز به ایفای نقش پرداخت. در گفتوشنودی که پیش روی دارید، ایشان به شمهای از خاطرات خویش در این حوزهها اشاره کرده است.
حضرتعالی در زمره پیشگامان حوزه تبلیغ دینی و انقلابی هستید و در طریق احیای مکتب اهل بیت(ع) و برپایی نظام اسلامی مجاهدتهای فراوانی کردهاید. چگونه وارد این حوزه شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده در سال 1310 در خانوادهای روحانی در کاشان به دنیا آمدم و در محیطی مذهبی تربیت و از دوران کودکی با مدرسه و کتاب و کتابخوانی آشنا شدم. پس از اتمام دوره دبستان در کاشان، به طلبگی روی آوردم و در سیزدهسالگی وارد حوزه علمیه کاشان شدم و در آنجا صرف و نحو و منطق خواندم. در عین حال به حوزه علمیه مرحوم آیتالله سیدعلی یثربی هم میرفتم و در آنجا هم درس میخواندم.
در هجدهسالگی به تهران آمدم و در مدرسه سپهسالار (مطهری) مدت سه ماه تحصیل کردم. در سال 1328 به قم رفتم و تا سال 1340 در آنجا فقه و اصول را در محضر حضرت امام و مرحوم آیتالله بروجردی، اسفار را نزد علامه طباطبائی و آیتالله سیدابوالحسن رفیعی قزوینی خواندم و در جلسات خصوصی فلسفه جدید علامه طباطبائی هم شرکت میکردم. پس از رحلت آیتالله بروجردی در سال 1340 به تهران آمدم و تدریس فقه و اصول و فلسفه را شروع کردم.
غیر از زمینههای خانوادگی، اساسا چه عاملی باعث شد که طلبه بشوید؟
یادم هست در جوانی موقعی که با مرحوم آیتالله مهدوی کنی صحبت میکردیم که میخواهیم چه کاره بشویم، بحثمان این بود که مثلا دلمان میخواهد مثل علامه طباطبائی بشویم یا مثل آیتالله بروجردی! در این وادیها سیر میکردیم. روزی که از کاشان به تهران آمدم و به مدرسه سپهسالار رفتم، در آنجا خطیب بزرگ آقای راشد را دیدم که منظومه حکیم سبزواری را تدریس میکردند. بعد از درس با ایشان مشورت کردم و گفتم دوستان میگویند: طلبگی را رها کنم و به دانشکده معقول و منقول (الهیات) بروم، شما چه صلاح میدانید؟ ایشان پرسیدند: «خودت به چه چیزی علاقه داری؟» گفتم: «طلبگی». گفتند: «دنبال علاقهات برو!»
چه شد که به مسائل تبلیغی علاقه پیدا کردید؟
علتش جملهای از حضرت آیتالله بروجردی بود. ایشان فرمودند: «همه روایتهایی که درباره عالِم داریم، عاملی است که مرشد و ناطق باشد و ارشاد را به وسیله قلم و بیان انجام بدهد». این حرف ایشان در ذهن من حک شد که هم باید درس خواند و هم باید ارشاد کرد. با توجه به شرایط آشفته آن دوره، احساس کردم که باید به تهران بیایم. در تهران هم تدریس و هم در جلساتی شرکت میکردم. تلاش میکردم مسجدی را که در آن نماز اقامه میکردم، به نوعی به کلاس درس تبدیل و در آنجا با حضور جوانان جلساتی را برگزار کنم. از نظر من تربیت نسل جوان بالاترین اولویت را داشت.
اشاره فرمودید که مسجدی را که در آن نماز جماعت را اقامت میکردید، به نوعی به کلاس درس تبدیل کردید. این مسجد در کجا بود و در جهت تبلیغ، چه فعالیتهای دیگری انجام دادید؟
بنده قبل از سال 1340، گاهی به تهران میآمدم، اما برمیگشتم! در این سال در تهران مستقر شدم و در کنار تدریس، در مسجد قدس خیابان نیروی هوایی، امامت جماعت را به عهده گرفتم. در آنجا برای جوانان و دانشجویان، دروس عربی و اخلاق میگفتم تا زمانی که مرحوم آیتالله طالقانی از من دعوت کردند که در مسجد هدایت منبر بروم و بنده در شبهای جمعه، بحث انفال و ثروتهای عمومی را مطرح کردم و برای اینکه ساواک مزاحمتی ایجاد نکند، کتاب «مبسوط» شیخ طوسی را میگفتم. شهید مطهری معتقد بودند که «مسجد هدایت، پل بین مسجد و دانشگاه است» و اولین کسی که بین این دو نهاد مهم پل زد، مرحوم آیتالله طالقانی (رضوانالله تعالی علیه) بود. تمام فکر و ذکرم این بود که برای جوانان از مسائل مهم روز صحبت کنم و این کار را همزمان در مساجد قدس و هدایت انجام میدادم. پس از انقلاب هم که خداوند توفیق داد و حضرت امام تولیت مدرسه عالی شهید مطهری را به من سپردند، من سعی کردم آن را توسعه بدهم و به یکی از مهمترین مراکز فعال علمی و دینی تبدیل کنم.
بازخورد فعالیتهایی چون مسجد هدایت و دیگر کانونهایی که به همت روحانیون مبارز ایجاد شده بودند، در اجتماع چگونه بود؟
در آن زمان مطرح کردن مسائل روز توسط روحانیون در جامعه، بهخصوص در میان نسل جوان و دانشگاهی، بازخورد گستردهای داشت؛ به همین دلیل هم بود که مرا برای امامت جماعت مسجد قدس نیروی هوایی دعوت کردند. آیتالله طالقانی هم از همین جا مرا شناختند و دعوت کردند. از قم هم با آیتالله مطهری آشنایی داشتم و وقتی به تهران آمدم، از طریق ایشان هم به جلساتی دعوت میشدم. هنگامی که مرحوم آیتالله مهدوی کنی جلساتی را در مکتب صادقیه راهاندازی کردند، با ایشان هم همکاری میکردم. ایشان از دوستان قدیمی من بودند و دوستی ما از هجدهسالگی که با ایشان همحجره بودیم، شروع شد و تا پایان عمر شریف ایشان، یعنی بیش از شصت سال ادامه پیدا کرد.
در مسجد جلیلی هم منبر میرفتید؟
بله؛ در کنار تدریس در مکتب صادقیه ــ که باعث شد فضای تازهای شکل بگیرد ــ در مسجد جلیلی هم منبر میرفتم که البته ممنوعالمنبر شدم! در آنجا به جوانان جامعالمقدمات درس میگفتم.
چه شد که حضرت امام شما را برای تولیت مدرسه عالی شهید مطهری انتخاب کردند؟
اواخر بهمن 1357 بود که یک روز شهید مطهری به من تلفن زدند و گفتند: «در مدرسه علوی خدمت امام هستم و صحبت از تصدیگری مدرسه سپهسالار است و من شما را پیشنهاد کردم، قبول میکنید؟» من بلافاصله قبول کردم و رادیو هم همان روز، در اخبار ساعت 2 حکم امام را خواند. من با شهید بهشتی خیلی مأنوس بودم و به ایشان گفتم: «امام چنین حکمی به من دادهاند؛ میدانم که اینجا مهمترین کارش تربیت طلبه بوده، ولی الان نمیشود طلبه گرفت». ایشان گفتند: «به نظرم اینجا را دفتر تبلیغات کنید، اوضاع کارخانهها و ادارات به هم ریخته و باید جایی باشد که بتواند به جاهای مختلف مبلغ بفرستد. شما فعلا این کار را بکنید». من پیشنهاد ایشان را پذیرفتم و اسمش را هم گذاشتیم دفتر تبلیغات امام!
وظیفه این مبلغین چه بود؟
ما آنها را به کارخانهها و ادارات میفرستادیم و با صحبت و گفتوگو، آنجا را آرام میکردند. بعدا اسم را تغییر دادیم و گذاشتیم مرکز تبلیغات و این مرکز در سال 1360 فعالیت کرد، اما در تمام طول این مدت دغدغهام این بود که کار مدرسه، علیالقاعده تربیت طلاب است. شهید دکتر باهنر و آیتالله جنتی را دعوت کردم و دغدغهام را با آنها در میان گذاشتم و از آنها خواستم در این جهت کمکم کنند. شهید باهنر در آن موقع، وزیر آموزش و پرورش بودند. ساختمانی را در همان میدان بهارستان برایمان پیدا کردند و ما مجموعه مرکز تبلیغات را به آنجا منتقل کردیم و بعدها تبدیل به سازمان تبلیغات اسلامی شد و آیتالله جنتی مسئولیت اداره آن را به عهده گرفتند. بعد هم خطیرهالقدس بهاییها را گرفتیم و حوزه هنری را در آنجا راهاندازی کردیم.
اشاره کردید که آینده نسل جوان، بالاترین اولویت و دغدغه اصلی شماست. در این زمینه چه اقداماتی انجام دادید؟
از جمله کارهایی که در این زمینه انجام دادم، امیدوار کردن نسل جوان به آینده است و لذا باید به موضوع انتظار و امامت حضرت ولیعصر(عج) پرداخت. بنده در صحبتهایی که در سفر به کشورهای غربی با اندیشمندان آنجا انجام دادم، دیدم که مسئله آینده برای نسل جوان، دغدغه آنها هم هست. غربیها روی این موضوع خیلی کار میکنند. در کشورهای اسلامی هم کارهایی انجام شده، ولی به اندازه غرب نیست؛ مثلا در مصر و حجاز و لبنان دراینباره صحبت میشود و به مسئله حضرت مهدی(عج) هم میپردازند، ولی کافی نیست. با توجه به این مسائل، به فکر افتادم که این قضیه را از نظر علمی جلو ببرم، کتابهای متعددی را مطالعه و آثار و آرای متفکران اسلامی را مطالعه کردم و دیدم که باید درباره این موضوع از ابتدا بحث کرد. جمعی هم در قم درباره احادیث مرتبط با موضوع کار میکنند و الحمدلله در کنار تدریس، روی این کار هم متمرکز هستم.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.