امیراسدالله خان حسامالدّوله فرزند امیرعلمخان دوّم است، هر چند تاریخ دقیقی برای جانشینی وی در متون تاریخی ذکر نشده امّا میتوان حدس زد که این تاریخ بین سالهای 1240- 1245ق/ 1824ـ1829م است. بنابر آنچه از تحولات تاریخی برمیآید حکومت وی تا حدود سالهای 1277ـ1278ق/ 1860ـ1861م ادامه داشته است. حوزه حکمرانی خاندان علم در این دوره نسبت به زمان اسلاف وی گسترش بیشتری یافت و غیر از ناحیه قاین و بیرجند مناطق تون و طبس نیز بدان افزوده شد. بنابراین از این دوره تحولات بیشتری در نواحی شرقی ایران در حال تکوین بوده که روز به روز به نقش و جایگاه خاندان علم در این منطقه از کشور میافزوده است. عمدهترین مسئله در این دوره به موضعگیری خشونتآمیزتر انگلستان همسایه جنوبی و شرقی ایران در منطقه باز میگردد. میشود گفت تا حدود سالهای 1240- 1245ق/ 1824ـ1829م که ایران سرگرم درگیریهای طاقتفرسایی با همسایه شمالی بود و در این درگیریها بخشهای وسیعی از سرزمینهای شمالیاش را به نفع روسیّه تزاری از دست داد، انگلستان با هوشیاری ضمن پیگیری تحولات مرزهای ایران و روسیّه به تدریج اقتدار و نفوذ خود را در مناطق شرقی ایران گسترش میداد. در طی این دوره به سبب اشتغالات فراوان ایران در مرزهای شمالی، دولتمردان قاجاری کمتر فرصت یافته بودند به امور ایالات شرقی خود بپردازند. امور مربوط به ایالات شرقی از جنبههای مختلف قابل بررسی و تعمق است. باید گفت اولاً ایران عصر فتحعلی شاه تفوق چندانی بر حکام این منطقه ندارد و درگیریهای درونی ایلات و عشایر این منطقه تا حدود زیادی امنیت را از این منطقه سلب کرده است. ثانیاً امرای افغانی نسبت به حکومت مرکزی ایران چندان حرف شنوی ندارند؛ هر چند در ظاهر امر خود را از رعایای ایران میدانند. از سوی دیگر، حملات و تجاوزات غارتگرانه ایلات و عشایر مرزهای شمال شرقی کشور نظیر ترکمانان و غیره همواره قلمروهای شرقی ایران را با ناامنی گستردهای روبهرو میساخت. تردیدی وجود ندارد که در ایجاد ناامنی و تحریک ایلات و عشایر، همسایگان شرقی و شمال شرقی ایران، به ویژه روسیّه و انگلستان، نقش به سزایی داشتهاند. حتی به نظر میرسد طرفداری خاندان علم از سیاستهای دولت بریتانیا در ایران تا حدود زیادی اجتنابناپذیر باشد. ما بارها شواهد و قراینی از دخالت خصمانه انگلستان در این منطقه در دست داریم و آن این که این دولت با تحریک بلوچها و افغانها باعث خرابیها و ناامنیهای فراوانی در این ناحیه میشد. بنابراین به صورت ضمنی و غیرمستقیم میتوانست به حکام منطقه قاینات، یعنی خاندان علم بفهماند که جهت برقراری نظم و تداوم حکومتشان در این منطقه دوستی با انگلستان ضروری مینماید. تقریباً مقارن حکمرانی امیراسدالله خان حسامالدوله در منطقه قاینات بوده که دولتمردان قاجاری به طور عموم و خاندان علم بطور اخص نفوذ عظیم انگلستان را در منطقه جنوب و شرق ایران باور کردند و معتقد شدند که ایجاد مناسبات دوستانه و یا خصمانه با این کشور اجتنابناپذیر است و یقین حاصل کردند که حفظ منافع انگلستان از نظر دولتمردان این کشور در این منطقه از جهان آن قدر ارزش دارد که در این راه هر بلایی را به جان خریدار شوند و برای آنها خیلی طبیعی خواهد بود که ایران را قربانی حفظ منافع و جاهطلبیهای خود گردانند. بنابراین، دولتمردان قاجاری چارهای جز راهحلهای خصمانه و یا دوستانه در قبال این کشور نیافتند که البته هر دو راه حل به کار بسته شد. امّا بسیار روشن بود که راهحل خصمانه هیچگاه به نفع ایران نخواهد بود. به نظر میرسد پایههای اصلی آشنایی خاندان علم با دولت بریتانیا در دوره حکمرانی امیراسدالله خان حسامالدوله استوار شده باشد، چرا که مقارن با ایّام حکومت وی در منطقه قاینات حرکتهای خصمانهای از سوی حکومت مرکزی ایران که در ابتدا خاندان علم هم در آن مشارکت داشتند صورت گرفت که میتوانست تا حدود زیادی ذهنیّت حکمرانان قاینات را ملموستر و جدّیتر به سوی بریتانیای کبیر معطوف نماید. از جمله آن حرکتها لشکرکشیهای مکرر دولت مرکزی ایران به افغانستان است که در آن دوره جزء لاینفک کشور ایران محسوب میشد؛ در این لشکرکشیها امیراسدالله خان حسامالدوله در رأس سپاهیان قاینی، در قشون دولت مرکزی، حضور داشت.
دولت انگلستان در تحلیل نهایی به این نتیجه رسیده بود که ایران سدّ مطمئنی در برابر توسعهطلبی روسیّه نخواهد بود، بنابراین جهت جلوگیری از نفوذ روسیّه به جنوب و هندوستان به فکر ایجاد منطقه حایل افتاد. در این راستا بود که سیاست این کشور بر این قرار گرفت تا اوّلاً افغانستان را در حدّ امکان از ایران جدا سازد و ثانیاً در بخشهایی از خاک کشور که امکان جداسازی آنها از قلمرو اصلی کشور وجود ندارد حکمرانان و متنفذان محلّی را هر چه بیشتر به طرف خود بکشاند تا در این راستا سیاست استفاده از روشهای تطمیع و زور و یا حتی القاء فکر ایران دوستی انگلستان به منصه ظهور برسد. هر چند هنوز سالها وقت لازم بود تا انگلستان در جلب خاندان علم به سوی خود موفقیتی بدست آورد.
امیر اسدالله خان حسامالدّوله حاکم قاینات در ارتباط با درگیریهای ایران در افغانستان در چند مورد خود شاهد عجز حکومت مرکزی ایران در مقابل انگلستان است. بنابراین طبیعی مینماید که جهت حفظ موقعیت خویش که در واقع همسایه بلافصل انگلستان در مرزهای شرقی امپراتوری بریتانیا محسوب میشود، از تجربه شکستهای دولت ایران در مقابل این کشور درس عبرت بگیرد. بنابراین در اوضاع و احوالی که هرگونه امید بستن به کمک دولت ایران جهت حفظ موقعیت این خاندان در شرق کشور با تردید جدّی روبهرو بود و از سوی دیگر در موقعیتی که دو کشور رقیب روسیّه و انگلستان در سراسر کشور جهت وابسته کردن حکام ایالات و دیگر متنفذان محلّی نسبت به سیاستهای خود در تلاش بودند، یک حسّ رقابت جهت پیشی گرفتن در گرایش به سوی روسیه و انگلستان در بین حکام ایالات پدید آمده بود. بنابراین به سبب همجواری قلمرو خاندان علم، آن هم در یک منطقه بسیار حساس، با سرزمینی که انگستان متعلق به خود میدانست ایجاد ارتباط دوستانه و جانبدارانه از سوی خاندان علم با انگلستان، در شرایطی که حکام این مناطق ادامه حکمرانی خود را بر هر مسئله دیگری ترجیح میدادند، اجتنابناپذیر مینمود، چرا که حتی اگر خاندان علم هم مایل به همکاری با این کشور نبودند اما در عمل چارهای جز این نمیتوانستند داشته باشند. زیرا در نهاییترین وضعیت برای انگلستان حفظ منافع مهم بود و نه صرفاً حمایت از یک خاندان و یا یک حاکم خاص. بنابراین در دراز مدت خاندان علم جهت حفظ موقعیت خودشان هم که شده بود نمیتوانستند نسبت به سیاست انگلستان در این منطقه بیتفاوت باشند، به ویژه این که انگلیسیها نفوذ بیش از حدّی در دولتمردان حکومت مرکزی قاجار داشتند و در اکثر موارد در انتخاب و انتصاب حکام ایالات مستقیماً دخالت میکردند. کنسولگریهای این کشور نیز که به ویژه از نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی که در اکثر شهرهای کوچک و بزرگ گسترش یافتند وظایفشان بیشتر کنترل امنیت حوزه مأموریتشان بود تا صرفاً اداره امور دیپلماتیک. آنها خصوصاً تلاش داشتند تا حکامی را بر سر کار ابقا کنند که حافظ منافع آنها باشد.
سرزمین افغانستان که در سال 1273ق/ 1856م در دوره ناصرالدین شاه طبق قرارداد تحمیلی صلح پاریس توسط انگلستان رسماً از ایران منتزع شد در واقع آخرین حلقه زنجیر مستملکات این در این گوشه از جهان بود که مقدمات آن به اواخر دوران سلطنت فتحعلی شاه باز میگشت. در آن زمان دولتمردان قاجاری که از اشتغالاتشان در جبهه روسیّه به میزان زیادی کاسته شده بود جهت آرام کردن ایالات شرقی که کمتر از اوامر حکومت مرکزی تبعیت میکردند نیرویی را تحت فرماندهی عباس میرزا نایبالسلطنه جهت تصرف هرات گسیل داشتند، امّا متعاقب این لشکرکشی مرگ نابهنگام عباس میرزای ولیعهد و سپس فوت فتحعلی شاه در سال 1249ق/ م1833 اجرای نقشههای حکومت را معوق گذارد و محاصره هرات توسط فرزند عباس میرزا، یعنی محمّد میرزا (محمد شاه بعدی) هم بدون نتیجه پایان یافت. علت این امر خلاء قدرت در مرکز و تقویتی که از سوی انگلیسیها به نفع عاصیان هرات به عمل آمد، بود.
امیر اسدالله خان حسامالدّوله حاکم قاینات که از حکمرانان و سردستهگان معروف خراسان به شمار میرفت و تعداد قابل توجهی نیروی نظامی هم در اختیار داشت در اردوی عباس میرزا و سپس فرزندش محمّدمیرزا شرکت کرد. وی از سال 1247ق/ 1831م در خراسان در لشکرکشی به مناطق شرقی جهت سرکوبی شورشهای شمال خراسان حضور داشت. عباس میرزا در عریضهای که بعد از فتح قوچان به پدرش فتحعلی شاه مینویسد از خدمات نظامی امیراسداللهخان حسامالدّوله که به اتفاق تفنگچیان قاینی وی را یاری داده است، تقدیر میکند.
بعد از مرگ عباس میرزا امیراسداللهخان حسامالدّوله در اردوی فرزندش محمّدمیرزا باقی ماند و هنگامی که محمّدمیرزا در سال 1249ق/ 1833م از روی ناچاری مجبور به بازگشت شد، هرات را به کامران میرزا واگذار کرد. در راه بازگشت، ساکنان منطقه کوسویه در حوالی هرات را از آنجا کوچاند و سرپرستی و رهبری بازگردانیدنشان به قلمرو داخلی کشور را برعهده امیراسداللهخان حسامالدّوله واگذار کرد.
تلاشهای حکومت مرکزی ایران جهت منضم ساختن هرات به کشور در دوره محمدشاه نیز ادامه یافت. محمّدشاه همراه با سپاه خود، شخصاً جهت تسخیر شهر روانه شد. از جمله سپاهیانش سواران و تفنگچیان بیرجند بودند که تحت فرماندهی امیراسداللهخان حسامالدّوله در اردوی وی شرکت کرده بودند. امّا این لشکرکشی به رغم تلاشهای گسترده محمّدشاه به جایی نرسید و با دخالت علنی دولت انگلستان و اعلان جنگ دادن به کشور و تسخیر بخشهایی از اراضی جنوبی، محمّدشاه مجبور شد از محاصره هرات که در آستانه سقوط قرار داشت دست بردارد و به پایتخت بازگردد. هر چند در این زمان هنوز افغانستان رسماً از ایران جدا نشده بود، امّا شاه قاجار به طور شفاهی پذیرفته بود تا از دخالت در امور داخلی هرات دست بردارد.
از این زمان به بعد بود که تدریجاً پایگاههای انگلستان در این مناطق قدرت و استحکام بیشتر یافت. امّا پا به پای تحولاتی که در منطقه شرق کشور به وقوع میپیوست به تدریج حوزه اقتدار خاندان علم نیز رو به گسترش بود، به ویژه در دوره امیراسداللهخان حسامالدّوله، مقارن با دهه اوّل حکومت ناصرالدین شاه، زمینههای گسترش قلمرو حکمرانی خاندان علم به سوی جنوب سیستان فراهم میشد. سیستان از ایالاتی بود که در مجاورت مرزهای غربی قلمروهای تحت نفوذ انگلستان قرار داشت و دستیابی و یا حداقل کنترل فعل و انفعالات این منطقه و همچنین نفوذ در آن از سیاستهای انگلستان محسوب میشد.
پیش از این در سیستان سردار علیخان سیستانی بر ضدّ قدرت حکومت مرکزی دست به شورش زده و منطقه را به سوی هرج و مرج سوق داده بود، امّا در سال 1269ق/ 1852م بنابه عللی که احتمالاً عناصر خارجی نیز در آن دست داشتند حاضر شد از دولت مرکزی اطاعت کند. در چنین موقعیتی حکومت ناصری ظاهراً جهت امنیّت بخشیدن به این منطقه حساس و استراتژیک از خاندان علم که در جنوب خراسان و مرزهای شمالی سیستان نفوذ و اقتدار داشتند کمک گرفت. در نتیجه امیراسداللهخان حسامالدّوله حاکم قاینات فرزندش امیرعلمخان را به همراه حسنخان جلیلوند نماینده حاکم ایالت خراسان (حسامالسلطنه) به سیستان فرستاد تا آرامش و نظم را در سیستان اعاده کنند. در واقع واسطه صلح و تسلیم سردار علیخان سیستانی به حکومت مرکزی امیراسداللهخان حسامالدّوله حاکم قاینات بود. با گسترش نفوذ خاندان علم در ناحیه سیستان از اغتشاشات و ناامنیهای این منطقه تا حدود زیادی کاسته شد و امنیت و فعالیتهای اقتصادی و تجاری در این منطقه رونق یافت.
اقدامات امیراسداللهخان حسامالدّوله در این دوره مورد تمجید و قدردانی حکومت مرکزی واقع شد؛ چنانکه در سال 1268ق/ 1851م برای ارجگذاری به خدمات نامبرده، از سوی حکومت ناصری، یک ثوب جُبّه ترمه به وی اهدا گردید.
بنابراین در این زمان اقتدار خاندان علم در سراسر ایالات شرقی کشور شناخته شده بود، و این خاندان در ایجاد نظم و جلوگیری از شورشها و غارتگریهای ایلات و عشایر نقش به سزایی داشتند، چنان که در چند مورد امیراسداللهخان حسامالدّوله حملات ایلات مختلف ترکمان به نواحی جنوب خراسان و حدود قاینات را سرکوب کرده بود. در یک مورد (سال 1277ق/ 1860م) که وی توانسته بود از غارتگری ترکمانان در مرزهای شرقی کشور جلوگیری به عمل آورد حکومت مرکزی و ناصرالدین شاه به او خلعت داده بودند و فرزندش میرعلمخان نیز موّفق به دریافت «نشان مرتبه اوّل سرهنگی» شده بود.
از مهمترین حوادثی که در دوره حکمرانی امیراسداللهخان حسامالدّوله در خراسان رخ داد شورش محمّدحسنخان سالار فرزند الهیارخان آصفالدوله است.
آنچه در این میان جالب مینماید مخالفت امیراسداللهخان حاکم قاینات با سالار است و این در حالی بود که تقریباً خانها و رؤسای ایلات شمال خراسان و برخی از رؤسای مناطق جنوب هم از شورش سالار پشتیبانی میکردند. بین خاندان علم و رؤسای طوایف مختلف عشایر شمال خراسان از مدتها قبل اختلاف وجود داشت و چنانچه پیشتر آمد در دوره حکمرانی شاهرخشاه در خراسان امیرعلمخان فرزند امیراسماعیل خزیمه بسیاری از رؤسای این ایلات و عشایر را سرکوب کرده بود. بنابراین بخشی از دلایل مخالفت امیراسداللهخان علم نیز در این دوره با شورش سالار که عدّه زیادی از ایلات و عشایر شمال خراسان نیز با وی همراهی داشتند به مسئله رقابت آنها با این خاندان برمیگردد. در جریان مخالفت خاندان علم با شورش سالار، نیروهای سالار به قلمرو تحت فرمان امیراسداللهخان هجوم میبرند. البته هیچگونه گزارشی از احتمال شرکت نیروهای تحت فرمان اسداللهخان علم حسامالدوله همراه با نیروهای دولت مرکزی بر ضد محمّدحسنخان سالار وجود ندارد. بنابراین یکی از دلایل حمله سالار به حدود قاینات صرفاً ناهمدلی و مخالفت حاکم منطقه قاینات با شورش سالار بوده است.
هنگامی که قلمرو حسامالدّوله امیراسداللهخان امیر قاینات از سوی سالار مورد تهاجم قرار گرفت امیر قاینات به علت ناتوانی از مقاومت در برابر نیروهای سالار مجبور به عقبنشینی و فرار به هرات گردید و فرزندش امیرعلمخان (حشمتالملک بعدی) به اسارت نیروهای سالار درآمد. خانواده علم که رئیس خود را از دست داده بود تحت سرپرستی مُلامحسن سرچاهی امامجمعه بیرجند واقع شدند. علم خان فرزند امیراسداللهخان که چندی در مشهد در اسارت به سر میبرد توانست از محبس بگریزد و خود را به هرات، برساند.
در این دوره فترتی در حکومت خاندان علم در قاینات پدید آمد. پس از آن که قشون محمدحسنخان سالار نواحی تحت تسلط حسامالدوله را تسخیر کردند اداره قلمروهای تحت فرمان خاندان علم زیر کنترل مستقیم کارگزاران سالار درآمد. در واقع در این ایّام این نواحی از حکومت مرکزی منتزع شد و هیچگونه ارتباطی با پایتخت (تهران) نداشتند. بنابراین تا پایان دوران حکمرانی سالار در ایالت خراسان در سال 1266ق/ 1846م اداره این نواحی برعهده محمّدعلیخان آصف پسر سالار قرار داشت. متون تاریخی بیش از این چیز دیگری درباره وقایع این حادثه ارائه نمیدهند. امّا تجدید حکومت خاندان علم، پس از سرکوبی شورش محمّدحسنخان سالار امکانپذیر شد.
فیالواقع درپی وقوع شورشهایی نظیر شورش سالار و یا علیخان سیستانی و همچنین ترکمانان بود که تجهیز و حمایت بیش از پیش خاندان علم، که احساس شد.
امیراسداللهخان حسامالدّوله حکمران منطقه قائنات در حالی که حوزه نفوذ این خاندان را نسبت به پیشینیان خود تا حدود زیادی تثبیت کرده و همچنین نفوذ این خاندان را در نزد حکومت مرکزی ارتقا داده بود، بارها از سوی ناصرالدین شاه مورد تشویق و قدردانی قرار گرفت و فرزند و جانشین او امیرعلمخان هم در زمان تصدی پدر جانشینیاش محرز شد.
درباره تاریخ دقیق درگذشت امیراسداللهخان حسامالدّوله اطلاعی در دست نیست، امّا از قراین برمیآید که وی تا حدود سالهای 1277-1280ق/ 1860ـ1863م در قید حیات بوده است و بعد از این دیگر نامی از وی در متون تاریخی منعکس نشده است.
بنابراین اگر حدود سالهای 1240-1245ق/ 1824ـ1829م را زمان به قدرت رسیدن وی در نظر بگیریم تا هنگام مرگش حدود سالهای 1280ق/ 1863م 35 تا 40 سال حکمرانی منطقه قاینات را عهدهدار بوده است. در دوره وی پیوندهای این خاندان با حاکمان هرات و دیگر مناطق افغانستان قطع نشد و بین حکام این مناطق همواره رفت و آمدهایی وجود داشت، هر چند در سال 1273ق/ 1856م افغانستان از خاک ایران منتزع شده بود. بنابراین در دوره اسداللهخان بود که سیاست انگلستان مبنی بر جداسازی همیشگی افغانستان از ایران شکل گرفت و با آن که قشون ایران موفق به فتح هرات شد امّا با اعلان جنگ انگلیس به ایران دولتمردان قاجاری از در تسلیم بلاشرط درآمدند. در واقع میتوان گفت از زمان معاهده پاریس در 1273ق/ 1856م به بعد دولتمردان ایرانی متقاعد شدند که دیگر چارهای جز تسلیم در برابر انگلیس ندارند و رویارویی نظامی دو کشور در جریان تسخیر هرات در زمان سلطنت ناصرالدین شاه که منجر به مداخله انگلیس در جنوب و تسخیر بخشهایی از مناطق کشور شد، آخرین عملیات نظامی متقابل دو کشور محسوب میشود.