در شهریورماه 1320، ایران به دست نیروهای متفقین اشغال شد. رضاشاه از طرف قوای متفقین متهم به همکاری با آلمانها شده بود. ارتش شاه مغلوب هم نتوانست کاری از پیش ببرد و رضاشاه پیش از رسیدن متفقین استعفا داد و به پیشنهاد محمدعلی فروغی حکومت را به فرزند 22 ساله خود واگذار کرد. بدین ترتیب آغاز حکومت محمدرضا پهلوی با اشغال ایران و پایان جنگ جهانی دوم مصادف شد.
شاه جوان در داخل و خارج کشور، از اعتماد چندانی بین افراد برخوردار نبود؛ برای مثال زمانی که روزولت، چرچیل و استالین برای برگزاری کنفرانس تهران به ایران سفر کردند، میزبانی او را قبول نکردند و در سفارتخانههای خود اقامت کردند. تنها استالین بود که به دیدار شاه رفت و محمدرضا مجبور شد در سفارتخانه به دیدار روزولت و چرچیل برود. حضور نیروهای شوروی در ایران پس از جنگ جهانی دوم و اذیت و آزار قوای آنها برای مردم شمال کشور، نیز وجهه خوبی برای محمدرضا به عنوان شاه ایران نزد مردم کشور فراهم نکرد. او توانست با کمک آمریکا و سیاست قوامالسلطنه روسها را از شمال کشور خارج و قدرت ازدسترفته خود را دوباره بازیابی کند.
دیماه 1327 فرصتی طلایی برای شاه ایران بود. چندی صحبت از آن بود که شاه ایران قصد تغییر قانون اساسی مشروطه و افزایش قدرت خود در برابر مجلس را دارد. ترور نافرجام او در دیماه 1327 در دانشگاه تهران به دست جوانی که بعدها گفته شد عضو گروههای کمونیستی است، این فرصت را در اختیار محمدرضا قرار داد تا بدین وسیله گروههای مخالف را سرکوب کند و با برقراری حکومت نظامی در کشور به تشکیل مجلس سنا دست زند؛ مجلسی که همه اعضای آن توسط شخص شاه انتخاب میشد و تمامی مصوبات مجلس باید به تأیید این هیئت انتخابی میرسید. پس از 28 مرداد 1332 بود که محمدرضا پهلوی توانست با کودتا علیه نخستوزیر قدرت مطلقه را در کشور از آن خود کند.
کودتای 28 مرداد 1332
مجلس ایران در تاریخ 10 اردیبهشت 1330 محمد مصدق را به عنوان نخستوزیر ایران برگزید. او درست یک روز بعد در تاریخ 11 اردیبهشت نفت را ملی اعلام کرد؛ همچنین با هوشمندی توانست مجلس را علیه قرارداد گس ـ گلشائیان برانگیزد؛ قراردادی که در آن شاه ایران تمام تلاش خود را کرد تا روابط ایران و انگلیس همچنان ادامه پیدا کند. بریتانیا به عنوان اصلیترین مصادرهکننده نفت ایران، این عمل را به عنوان ضربه اساسی به قدرت بیچون و چرای خود در منطقه میدید؛ همچنین شاه ایران نیز بهشدت با این امر مخالفت کرد؛ چرا که نمیخواست حمایتهای بریتانیا را از دست بدهد. آمریکا طرف مصدق را گرفت و قصد داشت به قدرت مطلقه انگلیس در خاورمیانه پایان دهد و خود را به عنوان حامی جدید کشورهای منطقه مطرح کند. بنابراین پشتیبان هر آن کس بود که در برابر این قدرت کهنه و قدیمی قد علم کند. «آمریکا به مصدق احساس علاقه میکرد و نگران آن بود که مبادا بریتانیا او را به سوی اتحاد با کشور شوروی براند؛ بنابراین آمریکا پیشنهاد میانجیگری کرد، ولی بریتانیا این پیشنهاد را رد کرد و باعث شد که دین آچسن، وزیر خارجه آمریکا، به این نتیجه برسد که بریتانیا سیاست مخربی در پیش گرفته و مصمم است یا بر سیاست ایران حکومت کند یا آن را ویران سازد.»1
مجلس ایران و افکار عامه مردم در اختیار مصدق و جبهه ملی قرار داشت. شاه از ترس از دست دادن نفوذ و قدرت خود در بین ملت ایران، تصمیم گرفت کمتر در کار مجلس دخالت کند. همین عقبنشینی اندک او باعث شد قرارداد گس ـ گلشائیان لغو و نفت ایران ملی شود. اختلاف بین مصدق و محمدرضا پهلوی از همان روزهای آغازین نخستوزیری مصدق شروع شده بود. مصدق تمام تلاش خود را کرد تا قدرت شاه را محدود به قانون اساسی کند؛ در همین راستا بود که تصمیم گرفت پیشنهاد برعهده گرفتن وزارت جنگ را از محمدرضا درخواست کند که با مخالفت سرسخت شاه مواجه شد. مصدق قدرت را در دست گرفته بود و از جایگاه مردمی بسیاری برخوردار بود؛ بنابراین تنها راه رهایی از دست اقدامات او، نابودی دولتش بود. شاه با همکاری آمریکا و با یک کودتای از پیش طراحیشده در 28 مرداد 1332 دولت ملی مصدق را ساقط کرد. محاصره اقتصادی بریتانیا و تحریم نفت ایران از سوی کمپانیهای بزرگ فروش نفت را بهشدت کاهش داد و طرفداران داخلی مصدق را نیز وادار به عقبنشینی کرد.
پس از کودتا، محمدرضا پهلوی قدرت خود را به واسطه نیروی خارجی جدیدی به اسم آمریکا، از نو و این بار با خشونت بیشتری آغاز کرد. محمدرضا پا در جای پای پدر گذاشت و مجلس را تماما در اختیار خود قرار داد. آزادی مطبوعات محدود شد و خفقان و سانسور سراسر کشور را فراگرفت. سه سال پس از کودتای 28 مرداد 1332، سازمان اطلاعات و امنیت کشور مشهور به ساواک با کمک سازمان سیا و موساد در ایران شکل گرفت. این سازمان که تا انقلاب اسلامی 1357 به فعالیتهای خود ادامه داد، مسئولیت برقراری امنیت کشور را برعهده داشت. شاه همواره و تا پایان حکومت خود منکر اقدامات وحشیانه ساواک شد. علم در بخشی از خاطرات خود مینویسد: «قرار بود شاه یک گروه تلویزیونی ای.بی.سی را در یک شرفیابی به حضور بپذیرد. ... شاه به حدی از بعضی از سؤالات آنها از کوره در رفته که با عصبانیت از اتاق بیرون رفته است. ... فورا تلفن کردم تا بفهمم چه اتفاقی افتاده است. گفت حرامزادهها از من درباره ساواک سؤال میکنند: آیا حقیقت دارد که متهمین را برهنه روی میلههای آهن گداخته مینشانند تا آنها را مجبور به اعتراف کنند؟ چه کسی میتواند آنها را وادار سازد تا چنین سؤالهای مهمل و توهینآمیزی بنمایند؟»2
انقلاب شاه و مردم به حمایت آمریکا
محمدرضا پهلوی بعد از کودتای 28 مرداد 1332، مطیع اوامر بیچون و چرای آمریکا شده بود. این امر تا آنجا پیش رفت که علی امینی با حمایت و پشتیبانی آمریکا و پافشاری کندی روی کار آمد تا به برنامه بهاصطلاح انقلابی شاه و مردم جامع عمل بپوشاند. «انقلاب قرار بود تغییرات نوین گسترده و فراگیری ایجاد کند که بر کل زندگی ایرانیان تأثیر بگذارد... اصلاحات شامل تقسیم اراضی و انقلاب صنعتی و آموزشی و اداری میشد.»3
«قرار بود شاه یک گروه تلویزیونی ای.بی.سی را در یک شرفیابی به حضور بپذیرد. ... شاه به حدی از بعضی از سؤالات آنها از کوره در رفته که با عصبانیت از اتاق بیرون رفته است. ... فورا تلفن کردم تا بفهمم چه اتفاقی افتاده است...»
دو گروه از همان ابتدا مخالفت خود را با انقلاب شاه و مردم اعلام کردند: گروه نخست جبهه ملی بود که اجرایی شدن اصول انقلابی را به معنای افزایش قدرت و دیکتاتوری شاه و نوعی بازگشت به گذشته میدانست؛ دومین گروه مخالف، روحانیون و در رأس آنان امام خمینی بود که با اصلاحات ارضی، دادن حق رأی به زنان و افزایش قدرت شاه مخالف بودند. به دنبال این وقایع اعتراضاتی در تاریخ 15 خرداد 1342 روی داد که با سرکوب نیروهای امنیتی مواجه شد؛ امام توسط ساواک دستگیر و به ترکیه و سپس عراق تبعید شد.
محمدرضا پهلوی گمان میکرد با انقلاب شاه و مردم، هم از حمایت آمریکا برخوردار میشود و هم با از میان برداشتن نظام ارباب و رعیتی در قرن بیستم، ایران را به سمت پیشرفت سوق میدهد، اما نتیجه برای حکومت پهلوی مثبت نبود. شکاف بین روحانیون و حکومت افزایش یافت و همین امر زمینه را برای انقلاب اسلامی 1357 فراهم کرد. صرف نظر از آنکه اصلاحات ارضی دستاوردی برای مردم ایران داشت یا نداشت، شاه ایران توانست میوههای سیاسی کوتاه مدتی از آن برداشت کند که ثبات فوری و البته زودگذری را در زمینه اجتماعی و اقتصادی نصیب رژیم شاه کرد. این امر در کنار عوامل دیگر، افزایش درآمد نفت را در آستانه دهه 1350ش برای ایران موجب شد؛ افزایش درآمدی که به علت مدیریت نادرست، حکومت را در سراشیبی سقوط قرار داد.
رکود اقتصادی در دهه 1350ش
محمدرضا پهلوی، هرچند به دنبال بازسازی ساختار اقتصادی بود، برای توسعه نظام سیاسی تلاش چندانی نکرد. «او به جای نوسازی نظام سیاسی، قدرتش را همانند پدرش بر روی سه ستون نیروهای مسلح، شبکه حمایتی دربار و دیوانسالاری گسترده دولتی قرار داد.»4 دهه 1350ش در دوران حکومت 37 محمدرضا، دوره رکود اقتصادی لقب گرفت که همراه با آشفتگیهای سیاسی، کشور را به ورطه سقوط و نابودی کشاند. کشور از مشکل نقدینگی رنج میبرد و تأخیر در بازگشت سود سرمایه، وضع مالی را خرابتر کرد و به بحران اقتصادی دامن زد. ظاهرا زبان مدرنسازی ایران به لکنت افتاده بود. این امر فرصت را به دست مخالفان داد تا با ترک مشاغل سنتی خود و کنار گذاشتن منابع اقتصادی قدرت بازار ایران را به رخ حکومت بکشند.
درآمد نفت از یکسو دستاوردهای مدرنسازی را هدایت کرد، اما فزونی زیاده از حد این درآمد به افول و سپس سقوط رژیم انجامید. این درآمدهای نفتی زمانی کاهش پیدا کرد که هزینههای ملی فشار زیادی را بر منابع ملی وارد میکرد و این منابع قادر نبودند همه خواستهها را برآورده کنند. این رکود و افول اقتصادی، علاوه بر اقشار ضعیف و کمدرآمد اجتماع، بخشی از قشر مرفه کشور را به صف مخالفان و مبارزان علیه رژیم راند و آرمان شاه برای خلق یک تمدن بزرگ به نابودی مطلق تبدیل شد.
ایران در آستانه انقلاب اسلامی 1357
کشور از کنترل حکومت خارج شده بود. مخالفان با هیچکدام از وعدههای محمدرضا پهلوی راضی نمیشدند. امام طرفداران پرشماری را به گرد خود آورده بود و با شجاعت از رژیم پهلوی انتقاد میکرد و خواستار برکناری شاه و ساقط شدن حکومت بود. در این میان بحران اقتصادی و فشار کشورهای خارجی بر شاه، مبنی بر رعایت حقوق بشر در کشور و تعدیل کنترلهای سیاسی، محمدرضا را آشفته و ویران کرده بود. همین امر باعث شد او به فشارهای خارجی تن دهد و در اواخر حکومت خود، آزادی مطبوعات، بیان و اجتماع را بپذیرد، اما با فروکش نظارت و سختگیری، مخالفان تشویق شدند که صدای خود را بلندتر کنند. شماری از افراد سرشناس از جمله سران جبهه ملی، شعرا و نویسندگان برای اولینبار به خود این اجازه را دادند تا نامهای سرگشاده به دربار نوشته و از سیاستهای حکومت انتقاد کنند. در دیماه 1356 اعتراضات خیابانی به اوج خود رسید. حکومت راهی جز سرکوب نداشت و مردم نیز با هر سرکوب، مصممتر به راه خود ادامه میدانند.
محمدرضا پهلوی رشته امور را از دست داده بود و پشت سر هم اشتباهاتی مرتکب میشد که در آن شرایط، جبران آن بسیار سخت و غیرقابل بازگشت بود. نخستوزیران انتخابی پس از مدت کوتاهی از کار برکنار میشدند و دیگر نه سیاست سرکوب نتیجهبخش بود و نه سیاست مدارا با مخالفان. 17 شهریور 1357 مشهور به جمعه سیاه روند مبارزات را بیش از پیش سرعت بخشید. دریایی از خون بین شاه و مردم پدید آمد که غیرقابل بازگشت بود. سلسله حوادث تا دیماه 1357 ادامه پیدا کرد. محمدرضا پهلوی که خود را ناتوان از اجرای امور مملکت میدانست به بهانه بیماری و خستگی، کشور بحرانزده را رها کرد و به دست نخستوزیر خود، شاپور بختیار سپرد. او نیز کاری از پیش نبرد و در 12 بهمن 1357 امام خمینی به عنوان رهبر انقلاب اسلامی از تبعید به کشور بازگشت. شاه دیگر راه برگشتی نداشت. او در تاریخ 22 بهمن 1357 شاهد سقوط ارتش خود و پیوستن به مردمی بود که از سالها قبل، سرکوب آنها را در دستور کار خود قرار داده بود.
فرجام
دوران 37 ساله پادشاهی محمدرضا پهلوی را میتوان به قبل و بعد از کودتای 28 مرداد 1332 تقسیم کرد. شاه ایران قبل از کودتا، هنوز توانی برای آنکه رویه پدر خود را در پیش گیرد نداشت، اما پس از کودتا آمریکا و سیاستهایش تمام ایران و حکومت پهلوی را در برگرفت. محمدرضا تا پایان حکومت خود به خواستههای این دولت تن داد و سیاستها و حتی نخستوزیران خود را بدون مشورت با آمریکا انتخاب نمیکرد. به کمک کندی، رئیسجمهور وقت این کشور، انقلاب شاه و مردم را برپا کرد که جز دستاورد زودگذر برای شاه هیچ نتیجهای دربرنداشت.
در یک ارزیابی کلی و با توجه به سلسله حوادث دوران حکومت وی، محمدرضا پهلوی مقهور سیاستهای اشتباه و گاه بلندپروازیهای خود شد. برای کشور ایران تمدن بزرگ آرزو میکرد؛ درحالیکه بستر آن را فراهم نکرده بود؛ از آزادی و دموکراسی سخن میگفت؛ درحالیکه مخالفان حکومت خود را بدون محاکمه به نابودی میکشاند. او از همان ابتدا و بهویژه بعد از کودتای 28 مرداد، پایههای قدرت خود را بر اساس رضایت مردم استوار نکرد؛ او به قدرتهای خارجی و داخلیای تکیه کرد که در شرایط انقلاب توان یاری او را نداشتند.
محمدرضا پهلوی پایههای قدرت خود را بر حمایت پایگاههایی استوار کرد که در شرایط انقلاب توان یاری او را نداشتند
شماره آرشیو: 64931-275م
پی نوشت:
1. تاریخ ایران در دوره پهلوی (از مجموعه تاریخ کمبریج)، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران، جامی، 1392، ص 132.
2. اسدالله اعلم، گفتگوهای من با شاه، تهران، طرح نو، ج 2، 1371، ص 703.
3. تاریخ ایران در دوره پهلوی (از مجموعه تاریخ کمبریج)، همان، ص 140.
4. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی، محمد ابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، 1392، ص 535.