از نیمه دوم دهه 1340 بیتوجه به توسعه سیاسی و شاخصهای آن، بر توسعه اقتصادی آن هم با نسخههای غربی تمرکز شد؛ یعنی توسعه سریع اقتصادی و اتخاذ سیاست «درهای باز» که بر افزایش قابل توجه درآمدهای نفتی بهویژه در ابتدای دهه 1350 استوار بود. این نسخه (توسعه نامتوازن) در دل یکی از محفلها و دورههایی پیچیده شد که در سال 1338 شکل گرفت
سالهای ابتدایی دهه 1340 را میتوان یک نقطه عطف در دوران 37 ساله حکومت محمدرضا پهلوی دانست. شاه برای تثبیت جایگاه خود در نخستین سالهای سلطنت، با چالشهایی همچون بحران آذربایجان و دخالت شوروی، قدرتیابی دوباره زمینداران و سران ایلات در مناطق مختلف کشور، مشکلات اقتصادی و خالی بودن خزانه کشور در دوران پس از اشغال متفقین، بیثباتی کابینهها و رقابت پیدا و پنهان درون مجلس و کابینه میان سیاستمداران کهنهکار مواجه بود. این وضعیت متشنج در سالهای پایانی دهه 1320 با روی کار آمدن دولت مصدق، ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد 1332 تداوم یافت.
نیاز شاه به نیروهای تازهنفس برای اصلاحات اقتصادی
محمدرضا پهلوی با پشت سرگذاشتن چنین تجربههایی، تداوم ثبات را سرلوحه سیاستهای خود قرار داد. اصول ششگانه انقلاب سفید، که در بهمن سال 1341 بهزعم حکومت به همهپرسی گذاشته شد، بخشی از برنامه شاه برای رسیدن به همین ثبات از کانال اصلاحات اقتصادی بود. این برنامهها با حمایت دولت جدید ایالات متحده آمریکا همراه شد.
جان.اف. کندی از حزب دموکرات که از سال 1961م (1339ش) به عنوان رئیسجمهور آمریکا کار خود را آغاز کرد، در دوران ریاستجمهوری خود از مشاوره استادان بخشهای مختلف دانشگاه «هاروارد» برای تدوین سیاستهای اجتماعی و اقتصادی در حوزههای داخلی و خارجی بهره میگرفت. شعاری که دولت آمریکا تحت تأثیر این گروه برای سیاستهای خود برگزید «تحمل رنج مبارزه طولانی علیه جباریت، فقر، بیماری و جنگ» بود که رویکردی کاملا منطبق بر رویکردهای توسعه رایج در محافل دانشگاهی آمریکا در دهه 1960 محسوب میشد.1
اما پیادهسازی این سیاستهای اقتصادی و اجتماعی به یک بدنه دانشگاهی و اجرایی نیاز داشت. شاه به این نتیجه رسیده بود که نخبگان سیاسی بازمانده از حکومت پدرش که در دو دهه اول حکومت او نقشآفرینان اصلی صحنه سیاست و اقتصاد بودند توانایی اجرای برنامههای او را ندارند؛ بنابراین به نیروهای جوان و تازهنفسی نیاز داشت که هم مناسبات جدید اقتصادی روز را درک کنند و هم از حیث فکری و اجرایی در راستای منویات او باشند.
از دوره «منصور» تا «کانون مترقی»
یکی از کانونهای زمینهساز برای صعود نخبگان در ساختار قدرت، «دورهها» یا «کلوپها» بودند. دورهها محافل غیررسمی بودند که عموما حول یک شخصیت مهم و وابسته به حکومت شکل میگرفتند. این دورهها به خاطر ارتباط با دربار در تعیین و انتصاب نمایندگان و وزرا و به طورکلی شخصیتهای سیاسی نقش مهمی ایفا میکردند. کارکرد دیگر دورهها کمک به شاه و نخستوزیر برای انتخاب و انتصاب افراد بود.2
در سالهای سلطنت محمدرضا پهلوی علاوه بر اشرف پهلوی و فرح که دارای دورههای پرنفوذ با اعضای پرتعداد بودند، دورههای متعدد دیگری وجود داشتنند که به جذب و تربیت نخبگان میپرداختند. از جمله میتوان از دوره امینی، دوره قریشی، گروه مترقی آرامش، انجمن دوستان سیدجعفر بهبهانی، دوره حسین فردوست و دوره منوچهر اقبال نام برد. دورهها به نوعی نقش احزاب در کشورهای دموکراتیک را بازی میکردند؛ چرا که اکثر اعضای کابینه در دهههای 1340 و 1350 از درون همین دورهها برخاستهاند.3
حسنعلی منصور نیز دارای یکی از همین دورهها بود. او در سال 1338 با هشت نفر از دوستان دوران تحصیل خود، یعنی امیرعباس هویدا، محسن خواجهنوری، منوچهر کلالی، هادی هدایتی، فتحالله ستوده، ضیاءالدین شادمان، غلامرضا نیکپی و محمدتقی سرلک دورهای نُهنفره را تشکیل داده بود. این نُه نفر همگی تحصیلات دانشگاهی خود را در خارج از کشور گذرانده بودند. دوره منصور با تلاش اعضا توانست خیلی زود بسیاری از تحصیلکردگان و کارمندان عالیرتبه و نخبگان سیاسی را به عضویت خود درآورد. حسنعلی منصور به عنوان یک سیاستمدار جاهطلب که به واسطه پدرش (علی منصور؛ نخستوزیر رضاشاه) در بین نخبگان سیاسی شناختهشده بود، از دل این دوره محفلی، در سال 1339 و در 37 سالگی «کانون مترقی» را تشکیل داد. هسته نُهنفره کانون مترقی خیلی زود به سی نفر افزایش پیدا کرد و به گروه «پیشرو» معروف شد.
عباس میلانی بر اساس یکی از گزارشهای سازمان سیا، با اشاره به اینکه اعضای کانون مترقی اغلب جوان و در پی منافع شخصی خود بودند، هدف این کانون را این گونه بیان میکند: «هدف آن کندوکاو در زمینه مسائل سیاسی و اقتصادی مملکت بـود. شـمار اعضای آن بهتدریج به حدود دویست نفر رسید. اکثریت این افراد کسانی بـودند کـه با منصور یا هویدا، پیـوندی حـرفهای یا شـخصی داشـتند».4
حمایت شاه از کانون مترقی
کانون مترقی «پژوهش علمی درباره امور اقتصادی، مالی، کشوری، فرهنگی، بهداشتی و در مجموع مسائل اجتماعی» را هدف اصلی برنامه های خود معرفی کرد و ازاینرو مورد حمایت محمدرضا پهلوی قرار گرفت؛ چرا که شاه به دنبال اجرای برنامه توسعه مدنظر خود بود. از سوی دیگر، اعضای این کانون علاوه بر داشتن تحصیلات دانشگاهی، چهرهای ناشناخته و تازهنفسی بودند که میتوانستد به عنوان پشتوانه علمی و تخصصی به برنامههای شاه مشروعیت ببخشند.
در سالهای سلطنت محمدرضا پهلوی، علاوه بر اشرف پهلوی و فرح که دارای دورههای پرنفوذ با اعضای پرتعداد بودند، دورههای متعدد دیگری وجود داشتنند که به جذب و تربیت نخبگان میپرداختند. از جمله میتوان از دوره امینی، دوره قریشی، گروه مترقی آرامش، انجمن دوستان سیدجعفر بهبهانی، دوره حسین فردوست و دوره منوچهر اقبال نام برد
این تحولات سبب شد نسل جوانتری از تکنوکراتهای تحصیلکرده در اروپا و اغلب آمریکا به قدرت دست پیدا کنند و البته اهالی قدیم دربار که کمکم به فراموشی سپرده میشدند رنجیدهخاطر شدند.5 حسنعلی منصور پیش از این و در سال 1337 از سوی شاه به عنوان دبیر «شورای عالی اقتصاد» انتخاب شده بود؛ شورایی متشکل از نـخستوزیر، مـدیرعامل سازمان برنامه، رئیس بانک مرکزی و تعدادی از وزرا که قرار بود با حمایت دولت آمریکا برای اقدامات توسعهگرایانه شاه برنامهریزی کند.
محمدرضا پهلوی در خرداد 1342 و در آستانه قیام 15 خرداد در ملاقات با منصور و دیگر اعضای اصلی کانون مترقی نسبت به تداوم فعالیتهای سیاسی و اجتماعی کانون مترقی ابراز علاقه کرده و وعده داده بود که دولت وقت را متقاعد میکند تا اعضای برجسته کانون را در پستهای حساس و مهم سیاسی به کار گیرد؛6 اتفاقی که خیلی زود و با نخستوزیری منصور در اسفندماه همان سال به شکل گستردهای عملیاتی شد.
تشکیل حزب ایران نوین و صعود اعضای کانون مترقی در ساختار قدرت
تأسیس کانون مترقی پیشدرآمد حزب ایران نوین بود که در آذرماه سال 1342 ایجاد شد. حزب ایران نوین بزرگترین و ماندگارترین حزب دولتی اکثریت بود که در آن سالها برای بیش از یک دهه در فضای خالی از فعالیتهای حزبی واقعی به حیات خود ادامه داد. منصور نخستین دبیرکل حزب بود که در اسفندماه سال 1342 به نخستوزیری رسید و کمتر از یک سال بعد در بهمن سال 1343 به دست نیروهای فدائیان اسلام کشته شد. پس از او امیرعباس هویدا دبیرکل حزب شد. حزب ایران نوین در مجالس بیستودوم و بیستوسوم در سالهای 1346 و 1350 به ترتیب با کسب 180 و 221 کرسی، اکثریت حزبی را داشت و در اسفند 1353 همزمان با تشکیل حزب رستاخیز همچون سایر احزاب فرمایشی و دولتی چارهای جز انحلال پیش روی خود ندید.7
در سالهای دهه 1340 و 1350 و تا پیروزی انقلاب اسلامی علاوه بر اکثریت نمایندگان مجلس، بسیاری از مقامات حکومتی در سطوح مختلف نیز از اعضای حزب ایران نوین و به نوعی از میراثداران کانون مترقی بودند. با توجه به این موضوع و همچنین عنایت خاص محمدرضا پهلوی به برنامههای مدیران اقتصادی کانون مترقی و بعدها حزب ایران نوین، میتوان این گروه را بازوی فکری و اجرایی برنامههای سیاسی و اقتصادی شاه در دو دهه پایانی و سرنوشتساز دوران حکومتش محسوب کرد. کانون مترقی بعد از تشکیل حزب ایران نوین فعالیتهای خود را محدود کرد و بهنوعی در حزب ادغام شد؛ آن گونه که در گزارشهای ساواک آمده است فعالیتهای کانون عملا در سال 1345 به فعالیتهای علمی محدود شده بود. 8
کانون مترقی و معماری توسعه نامتوازن
تکنوکراتهای کانون مترقی که از نیمه دوم دهه 1340 به مدیران اقتصادی و متولیان برنامههای چهارم و پنجم توسعه تبدیل شده بودند، پیرو فرامین محمدرضا پهلوی و بیتوجه به توسعه سیاسی و شاخصهای آن، بر توسعه اقتصادی آن هم با نسخههای غربی متمرکز شدند. بر این اساس، بین سالهای 1342 تا 1356 در ایران ائتلاف سهگانه و نانوشتهای میان دولت، فعالان حوزه صنعت و سرمایهگذاران خارجی (عموما آمریکایی) بهوجود آمد که مورد حمایت دولت قرار داشت. آنچه این شرکای سهگانه را در این ائتلاف گرد هم آورد، اصرار آنان بر توسعه سریع اقتصادی و اتخاذ سیاست «درهای باز» بود.9
اتخاذ چنین سیاستهایی موجب تغییر جهتگیریها از «کشاورزی ـ خدمات» به بخش «صنعت ـ خدمات» گردید و حجم نیروی کار را افزایش داد. قبل از اصلاحات ارضی، ایران جامعهای عمدتا روستایی بود که در آن بخش کشاورزی 24/5 درصد از تولید ناخالص ملی و بالغ بر 56 درصد از کل نیروی کار را تشکیل میداد. در سال 1355 سهم بخش کشاورزی از تولید ناخالص ملی به 9/4 رسید و میزان نیروی کار شاغل در این بخش به 34 درصد کاهش یافت و گرایش به مالکیت زمین با هدف تولید کشاورزی، به سمت سرمایهگذاری در پروژههای صنعتی و تجاری تغییر کرد.10
در نهایت این رویکرد عاملان توسعه اقتصادی که با راهبرد چرخش کنترلشده نخبگان و سرکوب نارضایتیها همراه بود به یک «توسعه نامتوازن» و بیقواره تبدیل شد؛ روندی که در آن توسعه سیاسی عملا مفهومی نداشت و برنامههای توسعهگرایانه اقتصادی هم با تکیه بر افزایش قابل توجه درآمدهای نفتی بهویژه در ابتدای دهه 1350 استوار بود. به این ترتیب اقدامات اعضای کانون مترقی که در سالهای بعد در نهادهای مختلف سیاسی و اقتصادی فعال شده بودند نتیجه معکوس داد و به پیچیده شدن طومار حکومت پهلوی در سال 1357 انجامید.
محمدرضا پهلوی در خرداد 1342 در ملاقات با منصور و دیگر اعضای اصلی کانون مترقی نسبت به تداوم فعالیتهای سیاسی و اجتماعی کانون مترقی ابراز علاقه کرده بود
پی نوشت:
1. محمدجواد زاهدی، توسعه و نابرابری، تهران، مازیار، 1386، ص 72.
2. علیرضا ازغندی، ناکارآمدی نخبگان سیاسی بین دو انقلاب، تهران، قومس، 1376، ص 155.
3. همان، ص 156.
4. عباس میلانی، معمای هویدا، تهران، نشر اختران، 1387، صص 172-173.
5. محسن میلانی، شکلگیری انقلاب اسلامی از سلطنت پهلوی تا جمهوری اسلامی، ترجمه مجتبی عطارزاده، تهران، گام نو، ص 138.
6. مظفر شاهدی، «فراز و فرود کانون مترقی»، فصلنامه مطالعات تاریخی، ش 54 (پاییز 1395)، ص 26.
7. محسن مدیر شانهچی، تاریخ پنجاهساله ایران: تحولات سیاسی و اجتماعی ایران1320-1357، تهران، نشر روزنه، 1380، ص 266.
8. مظفر شاهدی، همان، ص 42.
9. محسن میلانی، همان، ص 125.
10. همانجا.