«یادها و یادمان‌هایی از عکاسی انقلاب و دفاع مقدس» در گفت‌وشنود با مریم کاظم‌زاده

ما از نسلی هستیم که به پیشواز سختی‌ها می‌رفتیم

مریم کاظم‌زاده علاوه بر آنکه از عکاسان پرسابقه جنگ تحمیلی است، همسر شهید اصغر وصالی نیز هست و ترکیب این دو، موجب شده که از این رویداد تاریخی و بزرگ، خاطراتی شنیدنی داشته باشد. آنچه پیش روی دارید، شمه‌ای از این خاطرات است که در گفت‌وشنود با ما، به واگویه آن پرداخته است.
ما از نسلی هستیم که به پیشواز سختی‌ها می‌رفتیم
در آغاز این گفت‌وشنود، از این پرسش آغاز می‌کنیم که علاقه به حرفه خبرنگاری، چطور در شما شکل گرفت؟
من از دوره دبیرستان، حرفه خبرنگاری را دوست داشتم، ولی وقتی کتاب «زندگی و دیگر هیچ» اوریانا فالاچی را خواندم، خیلی روی من تأثیر گذاشت و این کتاب، باب حرفه خبرنگاری را به روی من باز کرد. یادم هست که آن موقع وقتی موضوع انشا می‌دادند که دوست دارید چه کاره بشوید، همیشه در ذهنم دوست داشتم خبرنگار بشوم! این اولین سابقه ذهنی من دراین‌باره است.
 
مریم کاظم‌زاده
 
شاخص‌ترین مشوق شما برای پرداختن به این حرفه، که بود؟
کسی نبود که مرا راهنمایی کند و در این قضیه تأثیرگذار باشد. تنها گاهی به عنوان حرف دل، به دوستانم می‌گفتم: این کار را دوست دارم. چیزی بیش از این را به یاد نمی‌آورم.
 
با این وصف، چگونه به حرفه خبرنگاری وارد شدید؟
بعد از آنکه انقلاب شد و به ایران بازگشتم، با توجه به اینکه روزنامه «انقلاب اسلامی» تازه تأسیس شده بود و نیرو می‌خواست، به توصیه دوستانم، به عنوان عکاس در آنجا مشغول به کار شدم.
 
پیش می‌آمد بی‌آنکه از طرف روزنامه موضوعی به شما محول بشود، خودتان تصمیم به تهیه گزارش آن بگیرید و حتی زحمت سفر به خودتان بدهید؟
بله؛ کردستان، زلزله‌هایی که روی می‌داد و...، ولی در کل، قضیه دوطرفه بود. گاهی خودمان پیشنهاد می‌دادیم و گاهی سردبیری، کاری را به ما محول می‌کرد. البته در مورد کردستان، من خودم خیلی اصرار داشتم که به آنجا بروم. چون اخبار اتفاقات کردستان که به ما می‌رسید، خیلی ضد و نقیض بودند و من دوست داشتم خودم شاهد وقایع باشم.
 
شخصیت‌های مهمی که درباره آنها به تهیه خبر یا گزارش پرداختید، چه کسانی بودند؟
من با خیلی‌ها مصاحبه کردم. اما دکتر چمران، بارز‌ترین و شاخص‌ترین شخصیتی بود که من با ایشان آشنا شدم و مصاحبه کردم. با شهید رجایی مصاحبه‌ای انجام دادم که البته با آنچه که چاپ شد، تفاوت زیادی داشت! آقای ابوشریف را هم نمی‌شود از قلم انداخت. به عنوان فرمانده وقت سپاه، مرد بزرگی بود و من خیلی در کار مدیون ایشان هستم. متأسفانه بعد از جنگ و همین حالا هم، برخی جریانات به عمد می‌خواستند و می‌خواهند که بعضی از شخصیت‌ها را حذف کنند و این از جنبه تاریخ‌نگاری، رفتار درستی نیست. من معتقدم که به رخدادهای جنگ تحمیلی، باید ببالیم و روز به روز، آنها باید سند پیروزی ما باشند و مهم‌تر از آن، آنها را با حفظ تمامی جزئیات و عناصری که در آن دخیل بودند، حفظ کنیم. به هر حال و خوشبختانه، کار خبر به گونه‌ای است که انسان با شخصیت‌های بزرگی آشنا می‌شود. البته پیش و بیش از همه اینها، دیدار با حضرت امام هم فوق‌العاده برایم تأثیرگذار بود.
 
به عنوان خبرنگار به دیدار حضرت امام رفتید؟
نه؛ زمانی که ایشان در نوفل لوشاتو بودند، من در انگلیس بودم ولی توفیق داشتم که دو بار به آنجا سفر کنم و از نزدیک، رفتارهای ایشان را ببینم و سخنانشان را بشنوم. بار اول، با دانشجویانی که در انگلیس بودند، نزدشان رفتیم و بار دوم خانم دباغ ــ که در نوفل لوشاتو بودند ــ به من گفتند: بیا... و این برای من توفیقی بود. یادم هست آقای دکتر یزدی، آقای بنی‌صدر و... هم در آنجا بودند و من از نزدیک آنها را شناختم.
 
آشنایی شما با خانم دباغ چگونه اتفاق افتاد؟ آن زمان عضو انجمن اسلامی دانشجویان بودید یا مسائل انقلاب را مستقلا دنبال می‌کردید؟
خانم دباغ هم، یکی از شخصیت‌های بسیار تأثیرگذار در زندگی من بودند. البته آن موقع که من در انگلستان تحصیل می‌کردم و ایشان به عنوان یک زن مبارز به خارج آمده بودند. ما ایشان را نمی‌شناختیم. ایشان در آن دوران، هفته‌ای یک بار دانشجویان را دور هم جمع می‌کردند و جلسات آموزشی و فرهنگی داشتند. من عضو جایی نبودم. کم‌سن و سال‌تر و کم‌تجربه‌تر از آن بودم که بتوانم عضو جایی باشم. ولی در جلسات فرهنگی که برگزار می شدند، به اتفاق دوستان شرکت می‌کردیم. با ایشان این طور آشنا و جذب مرام و خلوص و یکرنگی‌شان شدم. بعد فهمیدیم که ایشان از مبارزینی بوده‌اند که در زندان، خیلی شکنجه و اذیت شده و تا پای مرگ رفته‌اند و ساواک برای اینکه سر و صدای بیشتری ایجاد نشود، ایشان را آزاد کرده و ایشان به خارج از کشور آمده است. یک دوره درمانی ایشان، در انگلستان بود. مدتی در بیمارستان بستری بودند و ما توفیق داشتیم که ایشان را در انگلستان ببینیم. خاطراتی که می‌گفتند، بسیار برای من تأثیرگذار بود.
 
نام شما با نام فرمانده شهید اصغر وصالی، پیوند خورده است؛ ابتدا بفرمایید که چگونه با هم آشنا شدید؟
مسبب آشنایی ما با هم، آن هم در شرایط غائله کردستان، دکتر چمران بودند. ما بعد از چند ماه، با هم ازدواج کردیم.
 
بعد از اینکه  جنگ پیش آمد، ایشان شما را برای تهیه اخبار جنگ تشویق می‌کردند؟
بله؛ اصغر وصالی هم می‌توانست مانع کار من و هم مشوق کار من باشد! اما خوشبختانه خیلی همراه من بودند.
 
شما در چه مقطعی به عنوان خبرنگار، وارد مناطق جنگی شدید؟
درست روز اول حمله عراق به ایران. روز 1 یا 2 مهر 1359. فکر می‌کنم دکتر زرین‌تاج کیهانی، اواخر مهر بود که آمدند و درمانگاه را راه‌اندازی کردند و در آبان و روز عید قربان بود که مراسم عقدشان را در آنجا، به ساده‌ترین وجه ممکن برگزار کردند. خطبه عقد را هم، آقای ابوشریف برایشان خواندند. شاهدان عقد هم بچه‌های جبهه و نیروهای اصغر وصالی بودند. عکس‌های آن مراسم، موجودند. خود خانم دکتر کیهانی هم عکس‌های جالبی از آن مراسم دارند.
 
با توجه به شرایط جنگ و اینکه شما تازه‌عروس بودید، برایتان سخت نبود؟
آسان هم نبود، ولی اگر انسان هر چیزی را با تلخی‌ها و شیرینی‌ها تجربه کند، بسیار تأثیرگذارتر و باارزش‌تر است.
 
این شهامت را از کجا آوردید؟ تحت تأثیر صحبت‌های خانم دباغ یا با شهامت ذاتی خودتان به جبهه رفتید؟
انقلاب پرتأثیرترین اتفاق کشور ما بود. شما از واژه شهامت استفاده می‌کنید و من می‌خواهم این واژه شهامت را به تمام افراد جامعه تعمیم بدهم. چون فقط من نبودم که به جبهه رفتم. همه بودند؛ از دوستانم، کسانی مثل: دکتر زرین‌تاج کیهانی، فاطمه رسولی، پروین مرتضوی و... که در جنگ حضور داشتند، مگر غیر از من بودند؟! تأثیر انقلاب و خلوصی که انقلاب به همه مردم داده بود، موجب این شهامت شده بود. مگر جوان‌هایی که می‌آمدند، کمتر از من بودند؟! می‌خواهم بگویم این مسئله مختص من نبود، بلکه تأثیر انقلاب روی همه مردم بود و همه این گونه بودند.
 
شما تا چه سالی برای تهیه خبر و عکس، به جبهه‌های جنگ می‌رفتید؟
من در سال 1362 سفر مأموریتی به هند داشتم. بعد از آن، به صورت مأموریتی به جبهه ‌رفتم و مثل قبل، مداوم در جبهه نبودم، بلکه برای تهیه خبر و گزارش، به منطقه می‌رفتم و برمی‌گشتم. از سال 1363 هم، وارد تحریریه کیهان شدم و یک سال در مجله «زن روز» بودم. بعد هم تا سال 1384، در روزنامه کیهان فعالیت کردم.
 
آیا درصدد هستید که خاطراتتان را همراه با عکس‌های مربوطه، تدوین و به‌صورت کتاب منتشر کنید؟
بسیار دوست دارم چیزهایی را که بعد از سپری شدن سال‌ها از جنگ ناگفته مانده و کسانی را که در جنگ بودند و ناشناخته هستند تا جایی که در توانم هست، معرفی کنم. البته در حال حاضر دارم در صفحه اینستاگرام، این کار را می‌کنم، ولی به صورت کتاب، هنوز مکتوب نکرده‌ام.
 
مرور خاطراتی که از دوره جنگ، در صفحه‌تان به اشتراک می‌گذارید و بازخوردهایی که می‌گیرید، اذییتان نمی‌کند؟
برعکس برای من انگیزه ایجاد می‌کند؛ چون حس می‌کنم واکنش ــ حتی اگر منفی باشد ــ خوب است. ما همیشه نباید منتظر تعریف و تمجید باشیم. باید کار خودمان را با اعتقادی که داریم انجام بدهیم. اینکه بعد از آن چه خواهد شد، با خداست. وقتی بازخورد خاطراتم را اعم از مثبت با منفی می‌بینیم، انگیزه برایم ایجاد می‌شود که کار را ادامه بدهم. گاهی اوقات، سختی‌ها شیرین هستند و ما هم نسلی هستیم که به پیشواز سختی‌ها می‌رفتیم.
 
خاطره و عکسی را که می‌خواهید براساس آن صحبت کنید، چگونه برمی‌گزینید؟
اصلا و ابدا برای انتخاب، برنامه‌ریزی ندارم! یک مرتبه چیزی در ذهم جرقه می‌زند و همان لحظه می‌نویسم. هیچ برنامه‌ای هم ندارم که دفعه بعد، چه چیزی به اشتراک بگذارم. عکس‌ها را نگاه می‌کنم و یک جرقه ایجاد می‌شود و یک عکس را می‌گذارم و همین چیزی می‌شود که در صفحه‌ام می‌بینید. https://iichs.ir/vdcdkx0f.yt09z6a22y.html
iichs.ir/vdcdkx0f.yt09z6a22y.html
نام شما
آدرس ايميل شما