«بررسی شخصیت محمدعلی فروغی» در گفت‌وگوی پژوهشکده تاریخ معاصر با روح‌الله جلالی؛

فروغی لقمه چرب استعمارگران برای پیشبرد اهدافشان بود

روز 5 آذر سالمرگ محمدعلی فروغی است. سیاستمداری که در تاریخ معاصر ایران به‌عنوان نجات‌دهنده رژیم پهلوی در شهریور 1320 شناخته شده، دارای دو شخصیت متفاوت و متمایز از یکدیگر است. در گفت‌وگوی زیر با دکتر روح‌الله جلالی از ایشان درباره همین شخصیت متفاوت و گاه متناقض محمدعلی فروغی سؤال کرده‌ایم
فروغی لقمه چرب استعمارگران برای پیشبرد اهدافشان بود
 
مصاحبه‌کننده: رحمت رمضانی
 
روز 5  آذر سالمرگ محمدعلی فروغی است. سیاستمداری که در تاریخ معاصر ایران به‌عنوان نجات‌دهنده رژیم پهلوی در شهریور 1320 شناخته شده، دارای دو شخصیت متفاوت و متمایز از یکدیگر است. او از یک‌سو، سیاستمداری کهنه‌کار و مؤثر در روزگار خود محسوب می‌شود که بسیاری از مشاغل مملکتی را تجربه کرد و از سوی دیگر، با تألیف و ترجمه آثار متعدد و غور در آثار ادبی و فلسفی، در قالب یک اندیشمند و ادیب خودنمایی می‌کند. فروغی در مقام سیاستمدار از جنبه روشنفکری خود عدول و به استبداد رضاخانی کمک کرد. در گفت‌وگوی زیر با دکتر روح‌الله جلالی از ایشان درباره همین شخصیت متفاوت و گاه متناقض محمدعلی فروغی سؤال کرده‌ایم
 
محمدعلی فروغی کیست؟ روشنفکری که با استبداد همکاری کرد یا رضاخان مجری اقدامات فرهنگی و توسعه آمرانه روشنفکرانی مانند فروغی بود؟
اول اینکه هر شخصیتی کلیدی دارد و کشف آن ما را به واقعیات و ابعاد شخصیت آن فرد نزدیک می‌کند؛ مثلا از نظر من کلید شخصیت سیدضیاء، جاه‌طلبی و حقه‌بازی است؛ لذا از هر تیپ و شخصیت متضاد و بعضا متناقضی در خود برای ایجاد موقعیت استفاده می‌کند.
دوم اینکه بخشی از شخصیت فکری و رفتاری انسان، در درازمدت مفهومی پایدار پیدا می‌کند (به عبارت دیگر افکار و رفتار فرد قابل پیش‌بینی می‌شود؛ مثلا شخصیت دینی و ضداستبدادی مرحوم نائینی و مرحوم مدرس، شخصیت دینی و انقلابی امام‌خمینی، شخصیت دینی و تقریبی امام‌موسی صدر) و بخش دیگری همیشه با توجه به شرایط متغیر می‌ماند؛ خصوصا در رجال پیچیده و اهل دانش، که قدرت آنها تبعی از دربار یا بیگانگان است و نه مستقل، این تغیّر طبیعی است.
شخصیتی مثل اشرف پهلوی تغیّر خاصی ندارد. یک فردی که کلید شخصیتش جسارت و فساد است؛ شخصیتی که در ثروت و سیاست باکی از هنجارشکنی برای رسیدن به خواسته‌های خود ندارد و هرگز نگران حیثیت و آبروی نداشته خویش نیست و فقط با ابلاغ مناسبات قدرت، تابعیت ایجاد می‌کند.
و نکته آخر اینکه بروز همان بخش ثابت از شخصیت افراد، همیشه تابعی از اراده فردی نیست و بسیاری از اوقات، محکوم به تابعیت از شرایط بیرونی است؛ یعنی او امکان و یا توان ارائه شخصیت واقعی خود را ندارد؛ مثلا امیراسدالله علم یک شخصیت مستقل و پیچیده دارد که مدام در حال مراقبت است تا شرایط فکری و رفتاری خود را متناسب با دربار و البته بیگانگان مطابق سازد. پس نمی‌توانیم در تحلیل رفتار اسدالله علم و به طور اخص، چرایی خاطراتش دچار تضاد نشویم. چرا که گاهی نمی‌دانیم در فلان مقطع و یا فلان سیر تاریخی، با کدام علم مواجه هستیم: علم مستقل؟ علم درباری؟ علم هماهنگ با بیگانه؟ در واقع گاهی تحلیل رویکرد فکری و سیاسی رجال، یک تصویر بزرگ‌تری از شرایط حاکم را نشان می‌دهد.
حالا بپردازیم به مسائل و بعضا تضادهای محمدعلی فروغی. او بی‌شک یک چهره علمی و جهان‌دیده است، نه یک ژورنالیست سطحی یا یک تحصیل‌کرده ساده در فرنگ. فروغی در ابعاد مهمی از علوم انسانی تبحر و توانمندی دارد و پدر او از تجددخواهان سرشناس و اهل علم در دوران قاجار است. به نحوی آغاز کتاب‌های مهم درسی در حوزه علوم انسانی در سیاست با آثار و ترجمه‌های او و پدرش ذکاءالملک در ایران تدوین شده است.
می‌دانید که قدمت دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بیش از سه دهه قبل از تأسیس خود دانشگاه تهران است که با عنوان مدرسه سیاست، پس از مشروطه توسط پیرنیا (مشیرالدوله) تأسیس شد و فروغی از همان ابتدا کار تدریس و تولید محتوا در این مجموعه آموزشی را به عهده داشت به نحوی که نصرالله انتظام (سیاست‌مدار دوران پهلوی دوم که مدتی رئیس مجمع عمومی سازمان ملل متحد هم بود) می‌گوید: «هر چهار کتاب درسی که در آن زمان به چاپ می‌رسید، دو تای آن تألیف و ترجمه محمدعلی فروغی و پدرش بود»؛ کتاب‌هایی مثل «اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک»، «تاریخ ملل مشرق‌زمین» و «حقوق اساسی (یعنی) آداب مشروطیت دول» که فروغی در حدود ۲۵ سالگی به فارسی برگرداند.
همین الان، اساتید مطرح در رشته‌های اقتصادی و سیاسی معتقد هستند که آن کتاب‌ها و آن تولیدات، نقش محوری در علم سیاست ایران داشته و تحول‌آفرین بوده است. چند جلد کتاب «سیر حکمت در اروپای» فروغی حتی امروز هم کتاب قابل توجهی است. در کل از وی حدود هفده عنوان کتاب به جای مانده است.
فروغی بارها سمت‌های مهم سیاسی را تجربه و بحران‌های کشور را مشق کرده است. اینها را عرض کردم که بدانیم با چه لقمه چرب و وسوسه‌انگیزی برای بیگانگان و استعمارگر حرفه‌ای در پیشبرد اهدافشان مواجه هستیم.
 

محمدعلی  فروغی  (نخست ‌وزیر) به  همراه  چند تن  از اعضای  کابینه  خود هنگام  شرکت  در یک  مراسم  رسمی  در مجلس  شورای  ملی
شماره آرشیو: 972-8ع
 
چرا فروغی در بزنگاه‌های مهم یعنی گردش قدرت حاکم، آن‌قدر قدرت و نفوذ دارد؟ چرا فروغی در انتقال قدرت از قاجار به پهلوی که کاملا یک پروژه فراایرانی است، آن‌قدر توانمند و مؤثر است؟
چرا رضاخانی که همان فروغیِ تاج‌بخش را کنار زده و این‌قدر با او بد تا کرده است، وسط بحرانی بی‌نظیر (اشغال قریب‌الوقوع تهران) که موجب آن تحقیر تاریخی در مورد او می‌شود، این‌گونه خود را به‌سرعت به منزل فروغی می‌رساند و از او عاجزانه در رابطه با حفظ استقلال کشور و سلطنت فرزندش استمداد می‌طلبد؟
در واقع فروغی لزوما در خدمت اندیشه‌های خود نیست. اگر مانند برخی به یهودی بودن و خبث نیّت او قائل نباشیم باید بگوییم که فروغی همانند بخش بزرگی از روشنفکران و غرب‌دیدگان زمان خود در یک آشفتگی رفتاری به سر می‌برد و در محیط سازمان‌های بزرگ و مخفی غربی قدم می‌زد.
 
این افراد با «مسئله» سروکار داشتند و فقر علوم انسانی در جامعه ایران نه‌تنها پاسخگوی مسائل آنها نبود، بلکه حتی بعضا اصل آن را نمی‌فهمیدند؛ لذا خود به خود آنها به دامن غربی‌ها می‌غلتیدند و در ادامه در خدمت اهداف آنان حرکت می‌کردند و این زنگ خطری است که اگر گفتمان خود را رشد و توسعه ندهیم، این اتفاق الی‌الابد در رابطه با بسیاری از اندیشمندان تکرار خواهد شد  
او مثل تمامی این روشنفکران هم می‌خواهد داشته‌های سرزمینی مانند مفاخر ادبی را به رخ بکشد و هم از عقب‌ماندگی فکری و سیاسی در مملکت احساس حقارت می‌کند. او می‌داند که در میدان سیاست ایران، مفهوم شهروندی و نظام حکومتی در دولت مدنی هابز حتی شنیده هم نشده است.
 تصور کنید فروغی در پرتو افکار جان لاک که «حقوق طبیعی» را در مقابل «سلطنت تکلیف» قرار داده است بخواهد در فضای سیاسی رضاخانی کار کند یا فعالان سیاسی از مذهبی‌ها را با آرای «جدایی دین از مذهب» جفرسون درک کند.
از طرفی غربی‌ها توان امثال فروغی را به خوبی درک می‌کردند و آنها را به خدمت می‌گرفتند و صدالبته این امر ممکن بود با هم‌نوایی ذهنی، بسیار راحت‌تر از محنت اجیر کردن باشد. در واقع وقتی شما بتوانی در میدان ضعف گفتمان‌های رقیب بجنگی، به راحتی می‌توانی نخبگان سردرگم را شیفته مکتب خود کرده و سپس به خدمت بگیری.
این افراد با «مسئله» سروکار داشتند و فقر علوم انسانی در جامعه ایران نه‌تنها پاسخگوی مسائل آنها نبود، بلکه حتی بعضا اصل آن را نمی‌فهمیدند؛ لذا خود به خود آنها به دامن غربی‌ها می‌غلتیدند و در ادامه در خدمت اهداف آنان حرکت می‌کردند و این زنگ خطری است که اگر گفتمان خود را رشد و توسعه ندهیم، این اتفاق الی‌الابد در رابطه با بسیاری از اندیشمندان تکرار خواهد شد و اگر دانشگاه‌ها را بکوبیم و از نو هم بسازیم باز هم شیفتگان مکاتب غربی و شرقی و یا التقاطی در آن تربیت خواهند یافت.
فروغی آدم «جامع آدمیت» است؛فروغی در امتداد تشکیلات فکری میرزا ملکم‌خان و «مجمع آدمیت» (مؤسس اولین فراموشخانه فراماسونی در ایران) است؛ البته برخی معتقد هستند که مد روزگار آن زمان، پیوستن هر اهل علم و روشنفکری به این لژهاست درحالی‌که انگلیسی‌ها محافلی با زبان مشترک برای این افراد درست کرده بودند و آنها را در راستای اهداف خود به خدمت می‌گرفتند؛ لذا نباید انتظار داشت که فروغی فقط در زمین سیاست داخلی قدم بزند.
فروغی به نحوی دنباله نقش سیدضیاء برای جبران بی‌دانشی رضاخان را ایفا می‌کند. اگر سیدضیاء و کمیته زرگنده، عامل سیاسی داخلی کودتای اسفند 1299 بودند و رضاخان عامل اقتدار و قوه قهریه، در سلطنت نیز، فروغی تا حدودی جبران‌کننده همین موضوع تعریف می‌شود.
به عبارت دیگر فروغی نه امید به رضاخان دارد و نه نومید از کار، نه آمر سیاست‌هاست و نه مجری، بلکه بازوی فکری و عملیاتی سفارتخانه‌ای است که برای جوانب مختلف قدرت و تحول در ایران اندیشیده است.
 

شماره آرشیو: 64844-275م
 
فردوست می‌گوید: «یکی دیگر از واسطه‌های مهم رضاخان و انگلیس‌ها و شاید مهم‌ترین آنها، محمدعلی فروغی بود که در صعود رضا به سلطنت و سپس صعود پسرش محمدرضا، نقش مهمی داشت». این واسطه‌گری صرفا با دانش و لژنشینی به دست نیامده، بلکه بایستی مأموریت خارجیِ فروغی را در نظر گرفت.
فروغی و تیمورتاش، عقل منفصل رضاخان در اداره کردن مسائل بودند که یکی پس از دیگری قلع و قمع شدند.
رضاخان با آنکه سابقه نداشته در پیچ و خم‌های سیاسی حق داشت که متوجه نشود که تنها یک رحم اجاره‌ای برای زایش ایران نوین و مورد نظر بیگانگان است و یک روز داور را می‌کوبد و بار دیگر به راحتی در 1314ش فروغی را به مدت شش سال خانه‌نشین کرد.
پیش از آن به مدیریت و وساطت مستوفی و فروغی، رجال بسیاری از تیغ خشم قزاقی رضاخان نجات یافتند، اما بیشتر که رضاشاه باور کرد شاه مستقل و قدرتمند ایران است و همین توهم و کنار زدن مهره‌ها و یکه‌تازی‌های وی یکی از دلایلی شد که با سر به زمین کوفته شد و در تبعید در آفریقا جان سپرد؛ درحالی‎‌که پسرش خوب یاد گرفت که برای مثلا کنار زدن امینی باید ده‌ها روز در آمریکا توقف کند و رؤسای کاخ سفید را قانع کند که خودش مجری سیاست‌های آمریکایی‌ها خواهد بود و امینی را لطفا کنار بگذارند.
فروغی هر چه بود بلاشک به محوریت کامل انگلیس در صحنه‌گردانی سیاسی ایران معتقد بود و به دیگران هم می‌آموخت که ایران به مانند آستین لباس بی‌جان بی‌حرکتی است که تن انگلیس، محرک و جان‌بخش حرکت آن است. وی در کلاس تاریخ خود به نقل از «خان‌ملک ساسانی» می‌گوید: «... بدانید ایرانِ شما مثل آستین بی‌حرکتی است که تا دست دولت انگلیس در آن نباشد، ممکن نیست تکان بخورد!».
شهریورماه 1320، وقتی رضاخان در منزل فروغی از وی کمک می‌خواست، فروغی خلاصه‌ای از طرز تفکر سیاسی خود را دو بار برای او گفت و تکرار کرد:
در بر شیر نر خونخواره‌ای          غیر تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟!
 
https://iichs.ir/vdceox8z.jh8fni9bbj.html
iichs.ir/vdceox8z.jh8fni9bbj.html
نام شما
آدرس ايميل شما