مجاهد بزرگ و یار دیرین انقلاب، شهید حاج مهدی عراقی، نزد همگنان و فعالان مبارزه، ارج و رتبتی والا داشت و هر یک از ایشان به نوبه خود، از او خاطراتی شنیدنی دارند. بانو مرضیه دباغ (حدیدچی)، در نوفل لوشاتو عراقی را شناخت و به سجایای شخصیتی و اخلاقی او پی برد. او در گفت وشنودی که پیش روی دارید، به پاره ای از این خصال اشاره کرده است.
دشمنان فهمیدند باید کدام چهره‌ها را از انقلاب بگیرند!
□ سرکار عالی از چه مقطعی و چگونه با شهید حاج مهدی عراقی آشنا شدید و چه خصالی را در ایشان برجسته و جالب توجه دیدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده اولین بار، ایشان را در نوفل ‌لوشاتو دیدم. قبلاً اسم ایشان را شنیده بودم و چون از احوال مبارزان سیاسی، چه در زندان و چه بیرون کم و بیش مطلع می‌شدیم، جویای احوال ایشان بودم، ولی از نزدیک شناختی از ایشان نداشتم. این گذشت تا زمانی که حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) به فرانسه و نوفل‌ لوشاتو تشریف آوردند و شهید عراقی هم از زندان آزاد شدند و به فرانسه آمدند. البته ایشان مرا می‌شناختند و در سوریه بودم که با من تماس گرفتند و گفتند: به فرانسه بروم و در بیت امام مسئولیتی را به عهده بگیرید!
 
□ مسئولیت شهید عراقی در نوفل ‌لوشاتو چه بود و در اولین برخوردها، منش و شخصیت ایشان را چگونه یافتید؟
یکی دو جلسه درباره حراست از حضرت امام و مسائل دیگر، با ایشان صحبت کردیم و همان جا متوجه شدم ایشان بر بسیاری از مسائل جانبی هم تسلط کافی دارند. ایشان را از همان لحظه نخست، انسان محکم، قوی و مؤمنی دیدم که حاضر نبود حتی یک قدم از جاده‌ای که اسلام و امام بر آن مهر تأیید زده بودند، پا را فراتر بگذارد. البته این قضیه در مورد بسیاری از افرادی که در آنجا بودند صدق می‌کرد، اما تطابق عقیده و عمل در ایشان بسیار برجسته‌ بود. ایشان شبانه‌روز مشغول رتق و فتق امور بیت بودند. بنده در بیت اقامت داشتم و ایشان در ساختمان ورودی اقامتگاه امام. البته هر بار که قرار بود تبادل نظر شود، همه از جمله شهید محمد منتظری، آقای سراج‌الدین موسوی، بنده و دیگران جمع می‌شدیم.
 
 

□ کسانی که درآن دوره در نوفل لوشاتو حضور داشتند، هر یک به نوبه خود، از شهید عراقی خاطراتی ارجمند در ذهن د ارند. سرکار عالی از مدیریت و نقش آفرینی ایشان در آن روزها، چه خاطراتی دارید؟
بله، دو خاطره بسیار آموزنده دارم و فکر می‌کنم برای جوانانی که می‌خواهند شهدای بزرگ ما را به ‌درستی بشناسند و مسیر آنان را ادامه بدهند، شنیدن این خاطرات مفید باشد. اولین خاطره‌ام برمی‌گردد به تقوای فوق‌العاده شهید عراقی و تقید به نماز اول وقت. در آن روزها، یک عده سعی می‌کردند همیشه در صف اول و پشت سر امام بایستند! بعضیها هم قیدی نداشتند و نمازشان تا عصر می‌ماند! عده‌ای هم که از نفوذیهای منافقین بودند و با اینکه خیلی تظاهر به دینداری می‌کردند، بعدها معلوم شد اساساً اهل نماز نیستند! اما شهید عراقی در این باره فوق‌العاده دقت داشتند و در عین حال که سعی نمی‌کردند خود را در صف اول جا بدهند، اما هرگز یادم نمی‌آید نماز اول وقتشان ترک شده باشد.
مورد دیگر این بود که با چند تن از برادرانی که در همان روزهای اول انقلاب و پس از ورود امام به ایران شهید شدند، به ایشان اصرار کردیم شبها و پس از اینکه امام برای استراحت تشریف می‌برند، خاطرات مبارزات، دستگیریها و زندانشان را تعریف کنند تا ضبط کنیم و باقی بماند. ما که در طی روز بسیار دوندگی و مخصوصاً نگرانی داشتیم، بسیار خسته می‌شدیم، ولی شبها که همه می‌خوابیدند، در گوشه‌ای از ساختمان می‌نشستیم و شهید عراقی صحبت می‌کردند.
 
□ آن نوارها کجا هستند؟
تعداد زیادی از آنها را تکثیر کردم و به افراد مختلف دادم. آخرین بار وقتی بیماری قلبی‌ام شدید شد و پزشکان گفتند : امیدی به حیاتم نیست، به دفتر نشر آثار امام زنگ زدم و آقایی به نام موسوی آمدند و نوارها را تحویل ایشان دادم، چون سرمایه گرانبهایی است. حدود ده نوار یک ساعت و نیمه بود.
 
□ در خاطرات ایشان چه نکاتی توجه شما را جلب کرد؟
قبل از هر چیز عدالت شهید نواب صفوی. شهید عراقی می‌گفتند: مدتی در زندان تحصن و اعتصاب غذا کرده بودند. زندان در آن موقع غذا نمی‌داد و آنها مواد غذایی را از بیرون تهیه می‌کردند. یک روز شهید عراقی مسئول تهیه و توزیع غذا می‌شوند. مقداری سیب‌زمینی تهیه و آب‌پز می‌کنند. موقعی که سیب‌زمینیها را می‌شمرند، می‌بینند یکی کم است، اما یک تخم‌مرغ آب‌پز دارند. تصمیم می‌گیرند سیب‌زمینیها را بین خود تقسیم کنند و تخم‌مرغ را به شهید نواب صفوی بدهند. ایشان وقتی می‌خواهند تخم‌مرغ را بخورند می‌پرسند: همه خورده‌اند؟ چون کسی به ایشان دروغ نمی‌گفت، می‌گویند فقط یک تخم‌مرغ بود و بقیه سیب‌زمینی خورده‌اند! شهید نواب می‌گویند: شما که سیب‌زمینی‌هایتان را خوردید و نمی‌توانم با شما شریک شوم، ولی من تخم‌مرغم را نخورده‌ام و می‌توانید در آن سهیم شوید! بعد آن را به تعداد همه بریدند و تقسیم کردند! شهید عراقی با تعریف کردن این خاطره می‌خواستند به ما بفهمانند اگر رهبر ایشان این‌قدر عادل و متقی نبود، خونش نمی‌توانست این‌قدر در پیشبرد انقلاب مؤثر باشد. از این نوع خاطرات در آن نوارها فراوان است.
بعد از بازگشت به ایران هم خاطرات جالبی از ایشان دارم. ایشان فوق‌العاده دقیق و عمیق بود. بنده در جلسات هفتگی انجمن اسلامی معلمان که پشت مسجد شهید مطهری برگزار می‌شد، شرکت می‌کردم و شهید عراقی هم می‌آمدند. در یکی از این جلسات عده‌ای از بنی‌صدر دفاع کردند و شهید عراقی فوق‌العاده ناراحت شدند، اما حرفی نزدند و از جا بلند شدند که از مجلس بیرون بروند. به من هم اشاره کردند بلند شوم. در خیابان به من گفتند: «این حرف را به هر کسی نمی‌توانم بزنم، اما به شما می‌گویم تا به کسانی که به آنها اعتماد دارید بگویید، این بنی‌صدر دشمن انقلاب ماست!» ایشان این حرف را در مقطعی زدند که بنی‌صدر در اوج محبوبیت بود.
 
□ خود شما هم شناختی از بنی‌صدر داشتید؟
بله، قبل از انقلاب در فرانسه مدتی بیمار بودم و ناچار شدم در منزل بنی‌صدر بمانم. در آنجا اثری از آثار مسلمانی، خدا، پیغمبر، حجاب و این حرفها نبود. فقط بنی‌صدر یک اتاقک مثل اتاق روحانیون درست کرده بود با میزی کوچک و پتویی کف اتاق!
 
□ بیماری شما چه بود؟
اعتصاب غذا کرده بودم و حالم وخیم شد و دولت فرانسه آمبولانس فرستاد که مرا به بیمارستان ببرد که حسابم با کرام‌الکاتبین می‌افتاد! شهید محمد منتظری سریع آمد و حالی آنها کرد که: رسم نداریم که یک زنِ تنها را، با آمبولانس بفرستیم و خلاصه مرا سوار ماشین کرد و به منزل بنی‌صدر برد. در آن دو سه شبی که آنجا بودم، دیدم اینها واقعاً از شاه بدترند، شاه قدرت و سرمایه داشت و خود را فعال مایشاء می‌دانست، اینها هنوز به قدرت و سرمایه نرسیده بودند و حساب کار از دستشان در رفته بود!
به هر حال شهید عراقی گفتند: ما با هر وسیله ممکن ، باید چهره این آدم را به دیگران بشناسانیم، چون امام تا مردم نخواهند، اقدامی نمی‌کنند! می‌روم و با اعضای خزب جمهوری و حتی شورای انقلاب صحبت می‌کنم، شما هم مراقب باشید! مردم باید بدانند پشت پرده چه می‌گذرد. گفتم: شما که این‌قدر صریح حکم می‌دهید، متوجه شده‌اید که عده ای به او علاقه‌مند شده اند؟ ایشان گفتند: بله، ولی مگر چند نفر از او شناخت واقعی دارند؟ همراه امام که آمده، هر جا هم که رفته از خدا و پیغمبر حرف زده، پدرش هم که روحانی صاحب مقام و معروفی بوده است، مردم از کجا باید ماهیتش را بشناسند؟ به هر حال با تلاشها و روشنگریهای امثال شهید عراقی ، ولو با گذشت مدت زمانی، بالأخره ماهیت بنی‌صدر آشکار و او برکنار شد و شهید رجایی مسئولیت ریاست جمهوری را به عهده گرفتند.
 
 

□ امام علاقه خاصی به شهید عراقی داشتند و ایشان تنها کسی بود که امام در تشییع جنازه‌اش شرکت کردند. از این ارتباط خاطره‌ای را به یاد دارید؟
امام همه را دوست داشتند، منتهی بروز نمی‌دادند. کسانی که شاهد بودند می‌گفتند: وقتی شهید عراقی از ایران به نوفل ‌لوشاتو آمدند و نزد امام رفتند، امام از جا برخاستند و ایشان را در آغوش کشیدند! در حالی که امام کمتر در حضور جمع چنین کاری می‌کردند. این کار نشان می‌داد امام می‌خواستند نهایت علاقه خود را به ایشان نشان بدهند. حتی امام وقتی با او دست دادند، به شوخی گفتند: پیر شده‌ای حاج مهدی، ولی هنوز دستهایت قوی هستند!
به هر حال شهید عراقی ویژگیهای ارزنده ای داشت. ایستادگی، ثبات قدم، تدین واقعی، تقید به احکام شرع، علاقه عمیق به انقلاب و تلاش برای پیشبرد آن، دشمن‌شناسی، تبعیت محض از رهبری، صداقت و جوانمردی. اینها صفاتی هستند که اعمال و گفتار انسان را تأثیرگذار می‌کنند. شهید عراقی ذره‌ای دلبستگی به نام، مقام و مال نداشت. یکپارچه شور انقلابی بود و از آنجا که بسیار شجاع، مردمدار، بی‌غل و غش و متواضع بود، حتی دشمنانش هم به او احترام می‌گذارند و در دل همه جای دارد. خدا رحمتش کند.
 
□ خبر شهادت ایشان را چگونه شنیدید و چه احساسی پیدا کردید؟
در آبادان و اهواز در مأموریت بودم و وقتی خبر شهادت ایشان و پسرشان حسام را شنیدم، دیگر نتوانستم بمانم و سریع به تهران برگشتم! یکی دو روزی در کنار خانواده آن شهید بزرگوار بودم و دوباره به محل مأموریتم برگشتم، چون نمی‌شد تعلل کرد. منافقین همه جا بودند و به‌شدت فعالیت می‌کردند. به دلیل شرایط بحرانی و شورشهایی که توسط گروهکها در گوشه و کنار مملکت ایجاد می‌شد، در آن مقطع آن‌گونه که شایسته ایشان بود نتوانستیم مراسم درخوری بگیریم. شهادت ایشان برایم به اندازه شهادت آقای رجایی سنگین بود، چون وجودشان، مخصوصاً در پیشبرد اهداف امام و اعتماد فوق‌العاده بالایی که امام به شهید عراقی داشتند، بسیار مؤثر بود. منافقین دقیقاً افرادی را به شهادت رساندند که نقش اساسی در پیشبرد انقلاب داشتند. دشمنان خیلی خوب فهمیدند باید کدام چهره‌ها را از انقلاب بگیرند. یکی از آنها هم شهید عراقی بود.  https://iichs.ir/vdcc.mq1a2bqsxla82.html
iichs.ir/vdcc.mq1a2bqsxla82.html
نام شما
آدرس ايميل شما