حجت الاسلام والمسلمین عبدالمجید معادیخواه از جمله چهره هایی است که شهید آیت الله غفاری را در واپسین روزهای حیات دیده و از این روی می‌تواند از حالات و وضعیت جسمانی ایشان در آن دوره، روایتی دست اول ارائه کند. گفت وشنود پیش روی، حاوی این روایت است.
نتوانست شکنجه‌های روحی را تاب بیاورد
□ جنابعالی چگونه در دوران واپسین دستگیری و زندان شهید آیت الله غفاری با ایشان مواجه شدید؟ شرایط آن روزها را چگونه توصیف می کنید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده در زندان بودم و ایشان را چند روز مانده به آخر عمرشان، به بند ما آوردند. ابداً حال خوبی نداشت، چون به ایشان اهانت کرده بودند! البته به همه زندانیها اهانت می‌کردند، ولی برای ایشان خیلی گران تمام شده بود. انگار به ایشان شوک وارد شده بود و رفتارش با آنچه که ما قبلاً درباره‌اش شنیده بودیم، خیلی فرق داشت. کسانی که ایشان را قبلاً دیده بودند، می‌گفتند: بسیار آدم بانشاطی بود و برخورد بسیار خوبی با زندانیهای دیگر داشت. راستش بیش از حد متعارف از اخلاق و رفتار ایشان تعریف می‌کردند، ولی آن فردی که من دیدم، به‌شدت روحیه آسیب‌دیده و شکسته‌ای داشت و کاملاً معلوم بود دیگر زندان را تاب نخواهد آورد!
 
 

□ چه اتفاقی افتاده بود؟
در زندان قصر به عده‌ای از زندانیها، «ضد امنیتی» گفته می‌شد که اینها را در بند 1 نگه می‌داشتند و بعدها که تعداد زندانیان سیاسی زیاد شد، بندهای هفت و هشت را هم به آنها اختصاص دادند. یک قسمت را هم از زندان عادی گرفته بودند و موقعی که افراد را از کمیته مشترک می‌آوردند، در فاصله‌ای که تشریفات اداری انجام می‌شد، مدتی در این بخش نگه می‌داشتند. کسانی که آقای غفاری را در آنجا دیده بودند، می‌گفتند: حالش کاملاً خوب بود! باید به این نکته اشاره کنم تحمل بعضی از مسائل برای همه، به‌خصوص روحانیون خیلی سخت است، چون سالها به یک حالت و روش زندگی می‌کنند و وقتی تغییری در روند عادی زندگی‌شان پیش می‌آید، خیلی ضربه می‌خورند. ظاهراً ریش و موی آقای غفاری را که زدند، سخت شوکه و بعد هم افسرده شد! گاهی زدن اجباری ریش، به‌قدری برای بعضی از افراد دشوار بود که تعبیر مثله شدن را درباره‌اش به کار می‌بردند! این تأثیر را عیناً در مرحوم آقای غفاری دیدم که چگونه تصویر چهره‌ای را که عمری به آن خو گرفته بود، جزو شخصیت و ارزشهای خود تلقی می‌کرد و تغییر آن، ناگهان او را شکست! به نظر بنده مقدمات سکته یا هر عاملی که به فوت ایشان انجامید، از همین جا شروع شد. در هر حال وقتی ایشان را به بند ما آوردند، برخلاف چیزهایی که درباره اخلاق و رفتار بانشاط و اجتماعی ایشان شنیده بودم ایشان را بسیار افسرده، منزوی و ساکت دیدم.
 
□ دیگر چه کسانی در بند با شما بودند؟
آقای کرباسچی و آقای پورنجاتی را به یاد می‌آورم. فکر نمی‌کنم بیشتر از یک ماه با ما بود. بعد هم ایشان را بردند و کمی نگذشته بود که خبر فوتشان را شنیدیم! در این یک ماه، کاملاً بیمار و افسرده بود و به همین دلیل دیگر نتوانست شکنجه‌های روحی را تاب بیاورد. به نظرم با استناد به رفتار ایشان در آن یک ماه، نمی‌شود تحلیل درستی از شخصیت ایشان داد و باید با کسانی که مدت بیشتری با ایشان مؤانست داشته‌اند، سؤال شود. آقای کرباسچی قبلاً با ایشان هم‌بند بود و می‌گفت: خیلی پرتحرک، بانشاط، اهل بگو و بخند و خیلی بیشتر از یک فرد عادی سرزنده و شوخ بود، به همین دلیل حالت جدیدش برای همه ما عجیب بود.
 
□ علت دستگیری ایشان را متوجه نشدید؟ نتوانستید با ایشان در این باره صحبت کنید؟
در مدتی که در بند ما بودند، فرصت نشد درباره این‌گونه موضوعات با ایشان صحبت کنم، ولی بعدها که اسناد منتشر شده ساواک درباره ایشان را مطالعه کردم، متوجه شدم ایشان از ابتدای نهضت امام با نهضت همراه بوده است. این هم یکی از شاهکارهای امام بود که نهضت را با اجماع علما آغاز کرد، چون اگر این اجماع وجود نداشت، پیروزی به دست نمی‌آمد. در 15 خرداد 1342، طیف وسیعی از علما بازداشت شدند و در جوّ سنگین خفقانی که پس از آن به وجود آمد، بسیاری خط خود را عوض کردند، اما اسناد ساواک آیت‌الله غفاری نشان می‌دهد او همچنان به خط امام وفادار ماند. ایشان همواره مشغول تبلیغ درباره جهاد و مبارزه با رژیم شاه بود، در حالی که خیلیها در میانه راه بریدند و آن دشواریها را تاب نیاوردند. علت دستگیری ایشان در پرونده‌اش ذکر شده است و در آنجا بهتر می‌شود به علت پی برد. فعالیتهای ایشان نوعاً ترویج احکام و دعوت افراد به مبارزه بوده است.
 
 

□ خبر شهادت ایشان چگونه به شما رسید؟ این خبر در آن شرایط، چه بازتابی داشت؟
آن شرحی که آن موقع درباره شهادت ایشان شنیدیم با آنچه که حالا گفته می‌شود، تفاوت دارد. همان‌طور که اشاره کردم ایشان به‌شدت بیمار بود. به عیادتش رفتم و دیدم عده‌ای از زندانیها در اطراف ایشان هستند. رنگ ایشان را که دیدم، تصور کردم یک بیماری عادی مثلاً سرماخوردگی و این حرفها نیست. حس می‌کردم بخشی از بدن ایشان، روح و حیات ندارد و این را از حرفهای ایشان هم می‌شد فهمید! همان‌جا به دوستان گفتم این وضعیت ایشان نگران‌کننده است و این یک بیماری عادی نیست. در هر حال نمی‌دانم بالاخره ایشان را به بیمارستان یا درمانگاه بردند و خبر ندارم چه کردند تا وقتی که خبر فوت ایشان رسید. به هر حال ایشان در مدتی که پیش ما بود، افسردگی و انزوای شدیدی داشت، دلش نمی‌خواست حرف بزند و ترجیح می‌داد تنها باشد.
 
□ از تأثیر فوت ایشان بر جامعه چیزی در زندان شنیدید؟
بله، ما در زندان بودیم و بازتاب فوت ایشان را شنیدیم که از موارد استثنایی تاریخ انقلاب بود. آن روزها جامعه آبستن حوادث حیرت‌انگیزی بود و لذا وقتی خبر فوت کسی از زندان به بیرون درز می‌کرد، جامعه که زمینه تحریک عواطف در آن کاملاً مهیا بود، واکنش اعتراضی نشان می‌داد. خبر فوت آقای غفاری هنگامی پخش شد که جامعه به نقطه انفجار رسیده بود. از خبرهایی که به ما می‌رسید، متوجه شدیم وقتی جنازه ایشان را برای دفن به قم بردند این انفجار رخ داد و مردم تظاهرات کردند. مرحوم آقای غفاری اهل آذربایجان و رابطه‌اش با بیت آیت‌الله شریعتمداری خوب بود. رژیم برای آیت‌الله شریعتمداری حریم قائل بود، به همین دلیل شهربانی با تشییع جنازه آیت‌الله غفاری مخالفتی نکرد. طلبه‌ها هم که همواره مترصد فرصت برای اعتراض علیه رژیم بودند، از این فرصت به تمامی استفاده کردند. ما در زندان که بودیم، دیدیم عده زیادی از طلاب را به خاطر شرکت در مراسم خاک‌سپاری مرحوم آقای غفاری به زندان آوردند و همین نشان می‌داد که باید طلاب زیادی در آن مراسم شرکت کرده باشند. بنابراین بازتاب فوت ایشان در جامعه زیاد بود و این اتفاق یکی از وقایع برجسته انقلاب اسلامی است. به هرحال آنچه که بنده دیدم، با آنچه که فرزندان و اقوام ایشان مطرح می‌کنند، فرق دارد. من شکنجه‌ها را ندیدم و شاهد نبودم، ولی احوال روزهای آخر عمر ایشان را همان‌گونه که بود برایتان نقل کردم.
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.  https://iichs.ir/vdca.wnek49nuy5k14.html
iichs.ir/vdca.wnek49nuy5k14.html
نام شما
آدرس ايميل شما