[2] . همان، ص 5. یکی از راههایی که کشورها برای توسعه در نظر میگیرند استفاده از الگوهای دیگر کشورهاست. در واقع برخلاف برخی از صاحبنظران و اندیشمندان که به دنبال الگوهای بومی توسعه میروند، بسیاری از اندیشمندان و حتی سیاستمداران تلاش میکنند آنچه را در کشورهای دیگر اجرا شده است در کشور خود اجرا کنند.
یکی از موارد تاریخی که بسیار از آن صحبت شده دوره پهلوی اول و سلطنت رضاشاه است. ازآنجاکه رضاشاه سواد چندانی نداشت قاعدتا برای توسعه و پیشرفت کشور نمیتوانست خود مبدع و مبتکر باشد و الگویی طراحی کند که خلاقانه و مناسب با بافت و بستر جامعه ایرانی باشد؛ ازهمینرو به دنبال تقلید از طرحهایی رفت که در جوامع دیگر در حال اجرا شدن بود. بااینحال آنچه موضوع بحث زیر خواهد بود این است که رضاشاه از آتاتورک چه آموخت؟ در واقع یکی از سفرهای رسمی رضاشاه به خارج از کشور به ترکیه و دیدار با رهبر این کشور کمال آتاتورک بود؛ دیداری که در نهایت آثار و تبعات بسیاری برای کشور داشت که در ادامه، ابعاد آن بیش از پیش روشن سازد.
مدل نوسازی مشابه
رضاشاه در خرداد 1313 در رأس هیئتی بلندپایه، که شامل هفده نفر میشد و اکثرشان کارشناسان نظامی بودند، به ترکیه سفر کرد. در میان رهبران جهان، رضاشاه اولین کسی بود که به قدرت رسیدن آتاتورک در ترکیه را به وی تبریک گفت. رضاشاه به همین مناسبت هدایایی برای او به ترکیه فرستاد که همین امر زمینهساز نزدیکی دو کشور و در نهایت سفر وی به ترکیه شد، اما در مورد سفر وی و آنچه رضاشاه از آتاتورک آموخت باید گفت که در سطح کلان، آموخته پهلوی اول از آتاتورک شیوه نوسازی این رهبر مدرن ترک بود.
در مجموع سه شیوه نوسازی را میتوان مطرح کرد: یکی از آنها شیوهای است که کشورهای آمریکا و انگلستان آن را در پیش گرفتند و به نوسازی دموکراتیک مشهور است؛ شیوه دوم شیوه نوسازی کمونیستی یا توتالیتر است که کشورهای چین و روسیه از آن استفاده کردند، اما شیوه سوم، نوسازی از بالاست که در آلمان و ژاپن اجرا شد. شیوه توسعه و نوسازی که رضاشاه از آتاتورک آموخت یکی از انواع مشهور نوسازی از بالاست که در آن دخالت دولت به عنوان پیشگام و هدایتگر توسعه و صنعت تعریف شده است.
رک: برینگتون مور،
ریشه اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی، ترجمه حسین بشیریه، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1361، صص 28-31.
در این شیوه، رضاشاه به تقلید از آتاتورک، اروپا را الگو قرار داد و سیاست غربیسازی را در پیش گرفت. از نظر این دو رهبر، نوسازی فرایندی اجتنابناپذیر و البته مطلوب بود. در واقع آنها نوسازی را فرایندی تبدیلدهنده قلمداد میکردند و در پی تبدیل تمام وجوه سنت به مدرن بودند. البته در این میان دو ویژگی از مکتب نوسازی را در رویکرد آنان نمیتوان مشاهده کرد: یکی مسئله تدریجی بودن این فرایند است و دیگری جامعیت و بههمپیوستگی عرصههای گوناگون آن.
هم رضاشاه و هم آتاتورک در پی آن بودند که نوسازی را به زور سرنیزه به سرانجام رسانند و مردم را به سمت آن سوق دهند. آنها به رقابتهای سیاسی و حزبی اعتقادی نداشتند. این دو رهبر هرچند تغییر در عرصههای فرهنگ، دین، اقتصاد و آموزش را با شدت و حدت هرچه تمامتر دنبال کردند، پس از به قدرت رسیدن، نوسازی در عرصه سیاست را به کندی دنبال یا اصلا پیگیری نکردند. بدینترتیب شیوهای از نوسازی که رضاشاه به تقلید از آتاتورک در پیش گرفت در عمل دارای مظاهر و نمودهای بیرونی متعددی گردید که در زیر بدان اشاره خواهد شد.
رک: حمید نساج، «مقایسه نوسازی ایران و ترکیه در دوران رضاشاه و آتاتورک»، فصلنامه
پژوهشهای راهبردی سیاست، سال دوم، ش 5 (تابستان 1392)، ص 102.
مقابله با اسلام و اسلامخواهی
شاید بتوان گفت در نگاهی کلی آنچه رضاشاه در عمل به تقلید از آتاتورک در پیش گرفت مقابله با اسلام و جریان اسلامخواهی بود. در واقع نمود عینی نوسازی رضاشاه که به تقلید از آتاتورک در پیش گرفته شده بود در قالب مقابله با جریان اسلامخواهی قابل تحلیل و ارزیابی است. با اعلام نظام جمهوری در ترکیه از سوی آتاتورک و یارانش، طی حرکتی نمادین و سمبولیک، پایتخت ترکیه از استانبول، که نماد اسلامخواهی بود، به آنکارا انتقال یافت و بدینترتیب عصر جدیدی در تاریخ معاصر ترکیه آغاز شد؛ عصری که در آن دیگر نشانی از امپراتوری عثمانی، که نماد جریان اسلامگرایی تلقی میشد، نبود.
در واقع تحقیری که اروپاییان نثار ترکها مینمودند و لقب مرد بیمار اروپا را به امپراتوری عثمانی نسبت میدادند در مخالفت ترکان جوان با ایدئولوژیهای اسلامگرایی، مؤثر واقع شد. از موارد متعددی که آتاتورک برای اسلامزدایی از جامعه ترکیه در پیش گرفت میتوان به منع تعدد زوجات، تغییر الفبا از عربی به لاتین، تغییر تقویم گریگوری به تقویم میلادی و استفاده از نام ترکی به جای عربی، انحلال وزارت شریعت و دادگاههای مذهبی اشاره کرد.
رک: سیداحمد موثقی، «بررسی تجربه نوسازی فرهنگی و سیاسی در ترکیه»،
مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، ش 52 (تابستان 1380)، صص 156 و 157.
مضاف بر این، آتاتورک در چهار دوره ریاستجمهوری خود با تغییرات بنیادین در زمینه برنامههای آموزشی سعی کرد جامعهپذیری جدیدی مبتنی بر رویکردی ملیگرایانه به خورد مردم ترکیه دهد؛ رویکردی که مبتنی بر برتری نژاد ترک نسبت به نژادهای دیگر و تأکید بیش از پیش بر این مسئله بود که اسلام موجب عقبماندگی ترکها شده است. او تمام همّ و غم خود را معطوف به این مسئله نمود تا سیاست غربگرایانه و ملیگرایانه خود را با حمله به اسلام برنامهریزی کند.
رک: علینقی ذبیحزاده، «ترکیهی لائیک، پیامد اصلاحات در دولت عثمانی»، مجله
معرفت، ش 42 (تیر 1380)، ص 77.
رضاشاه نیز به تأسی از آتاتورک در همین راه قدم برداشت. او تلاش کرد با تأسیس مدارس دولتی، از اهمیت مدرسههای زیر نظر روحانیت، که مدارس عمده تحصیل در عصر قاجار بودند، بکاهد؛ حقوقدانان دارای تحصیلات جدید را جانشین قضاتی کرد که تعلیمات سنتی داشتند؛ متون ترجمهشده قانون مدنی فرانسه و قانون جزای ایتالیا را حتی در مواردی که با احکام قرآن در تضاد کامل قرار داشتند مدون ساخت؛ رضاشاه امتیاز ثبت اسناد رسمی را از روحانیان گرفت و به دفاتر و محاضر غیرمذهبی سپرد؛ برگزاری بسیاری از مراسم مذهبی همچون تعزیهخوانی در سوگ امام حسین(ع) را ممنوع یا محدود کرد؛ صدور روادید برای متقاضیان زیارت مکه، مدینه، نجف و کربلا را متوقف کرد و فرمان تصرف کلیه موقوفات مذهبی را صادر نمود.
ملیگرایی او نیز به تعبیر کدی غیر دینی، ضد روحانیت و به ایران پیش از اسلام تعلق داشت. این ملیگرایی بر شکوه شاه و دولت متمرکز و بر تجانس و همگنی ملی مبتنی بود.
رک: یرواند آبراهامیان،
ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند، حسن شمسآوری و محسن مدیرشانهچی، تهران، نشر مرکز، ص 128.
او آنقدر تحت تأثیر سیاست اسلامزدایی آتاتورک قرار گرفته بود که در سخنان خود بهصراحت گفته بود به واسطه برداشتن خرافات مذهبی در دوران سلطنت من، هر دو ملت ایران و ترک از این به بعد با صمیمیت و یکدلی بیشتر دست به دست هم خواهند داد و زمینه ترقی و پیشرفت دو کشور را فراهم خواهند کرد. بااینحال مهمترین شاخص و نشانهای که آتاتورک در جریان مقابله با اسلام در پیش گرفت و رضاشاه نیز بسیار از او تأثیر پذیرفت مسئله مقابله با حجاب و تلاش برای حذف آن از جامعه بود.
رک: مهدیقلیخان هدایت،
خاطرات و خطرات، تهران، زوار، 1357، ص 404.
موضوع مقابله با حجاب
درواقع میتوان گفت که سفر به ترکیه تأثیر عمیقی بر روحیات رضاشاه، بهویژه در موضع برخورد با حجاب گذاشت. به عبارت سادهتر باید گفت که رضاشاه در بخش بیحجابی زنان بیش از سایر مشاهدات خود تحت تأثیر قرار گرفته بود. در همین ارتباط مستشارالدوله، سفیر ایران در ترکیه در مقطعی که رضاشاه به این کشور سفر کرد، میگوید: اولین جملات و اشارات رضاشاه در زمینه تأثیرپذیری رضاشاه از روند نوسازی در ترکیه جملهای است که در اشاره به مشاهداتش از زنان این کشور بیان میکند. وی میگوید رضاشاه پس از ضیافتی که حزب خلق ترکیه به مناسبت حضور او ترتیب داده بود، به عمارت این حزب در آنکارا رفت و تا ساعاتی که از نیمهشب گذشته بود نخوابید و در تالار عمارت قدم میزد و فکر میکرد و هر از چندگاهی با صدای بلند میگفت: عجب! عجب! وقتی شاه متوجه شد که من در گوشه تالار ایستادهام، من را صدا زد و گفت: تصور نمیکردم ترکها تا این حد پیشرفت و ترقی کرده باشند و در اقتباس تمدن از اروپا پیش رفته باشند. حال میبینم که ما خیلی عقبماندهایم بهخصوص در قسمت تربیت زنان. من در جواب شاه گفتم: در سایه حضور شما ملت و مملکت پیشرفت بسیاری کرده است، اما رضاشاه جواب داد: هنوز عقب هستیم و باید بهسرعت و با تمام قوا در زمینه پیشرفت زنان اقدام عاجل کنیم.
رک: حسین مکی،
تاریخ بیستساله ایران، ج 6، تهران، امیرکبیر، 1357، ص 157.
رضاشاه همچنین دو سال بعد از سفر خود به ترکیه، به محمود جم، نخستوزیر وقت، چنین گفت: نزدیک به دو سال است که مسئله کشف حجاب ذهن من را به خود مشغول کرده است؛ بهویژه از هنگامی که به ترکیه رفتم و زنان این کشور را بدون حجاب مشاهده کردم؛ زنانی که دوشادوش مردان در کارهای مملکت به آنها کمک میکنند. دیگر از هر زن چادری که میبینم بدم میآید. حجاب دشمن پیشرفت و ترقی است.
رک: همان، ص 158.
البته تقلید رضاشاه از آتاتورک به سفر وی به ترکیه محدود نمیشد و وی پیش از سفرش به ترکیه از مشی و روش آتاتورک تقلید میکرد. نمونه آن را میتوان در اعلام نظام جمهوریخواهی به جای سلطنت توسط رضاشاه عنوان کرد که در نتیجه مخالفتها با آن، به نتیجه نرسید.
رک: فرمانفرمائیان،
زندگینامه عبدالحسین میرزا فرمانفرما: آغاز جنگ جهانی اول و سلطنت قاجارها، تهران، توس، 1377، ص 314.
به اختصار باید گفت که رهاورد رضاشاه از سفرش به ترکیه تقلید کورکورانه و به دور از تفکر و تدبر از نوسازی آتاتورک بود. این تقلید به دلیل بیتوجهی وی به بافت و بستر جامعه ایران، که انگارههای مذهبی در آن نقش پررنگی داشت، در نهایت به نتیجهای منجر نشد و به شکست انجامید.
برای مطالعه بیشتر رک:
رضاشاه از آتاتورک چه آموخت؟
نخستین زمزمههای آتاتورکگرایی رضاخان
[4] . پس از کودتای 28 مرداد 1332، محمدرضا پهلوی تلاش کرد زمینه افزایش قدرت خود و تثبیت آن را در داخل فراهم کند. در بعد بینالمللی نیز با توجه به ساختار دو قطبی و متصلب نظام بینالملل و رقابت آشتیناپذیر این دو ابرقدرت، شاه سیاست موازنه منفی
مصدق را کنار گذاشت و سیاست موازنه مثبت را در پیش گرفت. از مبانی این سیاست در بعد بینالمللی ضرورت تقویت توان نظامی در مقابله با تهاجم احتمالی اتحاد جماهیر شوروی بود. این رویکرد به جای بیطرفی و عدم تعهد که توسط مصدق دنبال میشد راهبرد اتحاد و ائتلاف را در جهتگیری سیاست خارجی مد نظر قرار میدهد. محمدرضا پهلوی با توجه به تجربه ناموفق بیطرفی در دو جنگ جهانی و موقعیت سوقالجیشی کشور سیاست ناسیونالیسم مثبت را بهترین مسیر برای تأمین منافع ملی تلقی میکرد. در مجموع میتوان گفت ناسیونالیسم مثبت محمدرضا دو وجه عمده داشت.
رک: ریچارد استوارت،
آخرین روزهای رضاشاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، انتشارات معین، 1370، ص 84.
وجه اول، مقاومت در برابر تهدید شوروی بود. محمدرضا پهلوی، که مهمترین مؤلفه در سیاست داخلی و خارجی کشور را امنیت میدانست، بر آن بود از طریق ترتیبات امنیت منطقهای همانند
پیمان بغداد و سنتو و کمک به دوستان و استحکام بخشیدن به سازمان دفاعی کشور، امنیت را تأمین کند. از نظر وی مهمترین تهدید برای امنیت کشور، قدرتهای امپریالیستی بودند. البته منظور شاه از قدرت امپریالیستی اتحاد جماهیر شوروی بود نه کشورهای غربی که متحد ایران بهشمار میآمدند. او خاطره اشغال ایران به دست نیروهای نظامی روس در جنگ جهانی دوم و خارج نشدن آنها از خاک ایران پس از پایان جنگ را در سر داشت؛ بهویژه که با تشکیل
حزب توده در ایران، مسکو تلاش کرده بود جا پای محکمی در ایران پیدا کند. خلاصه آنکه محمدرضا برای رفع خطر احتمالی تهاجم همسایه شمالی بهترین راه حل را در پیوند با غرب و بهویژه ایالات متحده آمریکا میدانست. بدینترتیب، روابط ایران و شوروی در فاصله سالهای 1332ش تا 1342ش برخلاف روابط ایران و آمریکا، که روزبهروز گرمتر میشد، دچار فراز و نشیب بود؛ بهگونهای که شاه از آن با عنوان روابط پیچیده و بغرنج یاد میکرد.
رک: علیرضا ازغندی،
روابط خارجی ایران 1320-1357، تهران، نشر قومس، 1382، ص 44.
زمانی که صحبت از سیاست مستقل ملی شد شاه در چهارچوب دکترین دو ستونی نیکسون، منافع غرب و در رأس آن ایالات متحده آمریکا را تأمین میکرد؛ بدینترتیب باید گفت که سیاست خارجی وی نه مستقل بود و نه ملی و به نوعی دنباله سالهای پس از کودتای 28 مرداد بود. بااینحال تنها تفاوت شایان ذکر این مسئله در خطری بود که شاه بهویژه از بهبود روابط مسکو و واشنگتن و تنشزدایی از آن احساس میکرد؛ به همین دلیل او تلاش کرد بهنوعی میان دو بازیگر اصلی نظام بینالملل موازنه ایجاد کند و در عین حفظ پیوندهای محکم با جهان غرب، خطر اتحاد جماهیر شوروی را کاهش دهد.
درباره وجه دوم ناسیونالیسم مثبت محمدرضا پهلوی باید گفت به همان اندازه که محمدرضاشاه به کمونیسم و اتحاد جماهیر شوروی با نگاه خصمانه نگاه میکرد، به نزدیکی ایران به ایالات متحده علاقه نشان میداد. با توجه به اینکه شاه تاج و تخت خود را مدیون کودتایی آمریکایی ـ انگلیسی در ایران میدانست و نقش آمریکا را در این حادثه بسیار پررنگ میدید انتظاری جز این نمیشد داشت. از نظر شاه، انگلستان توان رویارویی با روسها را نداشت تا بتوان از آن به عنوان تکیهگاهی برای دفاع از ایران در صورت حمله احتمالی شوروی کمک گرفت؛ درنتیجه ستون دیگر سیاست ناسیونالیسم مثبت، متحد شدن با کشورهای غربی و در رأس آن ایالات متحده آمریکا از طریق دادن امتیازات اقتصادی و مشارکت و همپیمانی نظامی بود.
رک: همان، ص 47.
سیاست مستقل ملی
درحالیکه محمدرضا پهلوی به تعبیر خود ناسیونالیسم مثبت را در فاصله سالهای 1332 تا 1342ش برای سیاست خارجی کشور انتخاب کرده بود، این سیاست در سالهای بعد دچار تغییراتی شد. هرچند این تغییرات به صورت ماهوی نبود، اما با سالهای قبل از آن نیز تفاوتهایی داشت. درواقع با توجه به تغییرات فضای بینالمللی و منطقهای انتظار میرفت سیاست خارجی ایران دچار تغییراتی شود. سرآغاز این تغییرات تنشزدایی میان دنیای شرق و غرب بود که پس از بالا گرفتن تنش در روابط دو کشور بر سر بحران موشکی بهوجود آمد. شاه ایران بیم این را داشت که با بهبود مناسبات آمریکا و شوروی، ایران قربانی نزدیکی دو ابرقدرت شود؛ بهویژه که نفوذ اتحاد جماهیر شوروی در کشورهای جهان سوم رو به گسترش بود و این مسئله ترس شاه را دو چندان میکرد؛ به همین دلیل بود که وی تلاش کرد رویکرد جدیدی را در سیاست خارجی اتخاذ کند که این رویکرد سیاست مستقل ملی نام گرفت.
محمدرضا پهلوی از سال 1344ش به بعد سیاست خارجی کشور را تا حدودی به سمت همسایه پرقدرت شمالی نزدیک کرد. نمود عینی این سیاست انعقاد چند توافقنامه بازرگانی و فرهنگی با مسکو بود. مهمتر از آن، او به روسها قول داد هیچ کشوری اجازه ایجاد پایگاه نظامی در ایران را پیدا نکند. شاه بهتدریج و در سالهای بعد جمهوری خلق چین را به رسمیت شناخت و با دو کشور جمهوری دموکراتیک آلمان و کوبا روابط رسمی دیپلماتیک برقرار ساخت. در واقع او تلاش کرد در عین حفظ روابط و مناسبات دوستانه با دنیای غرب، با بلوک شرق نیز آشتی کند و روابط بهتری با آنها برقرار سازد. به بیان دیگر، محمدرضا پهلوی تلاش میکرد از این مقطع زمانی به بعد، نوعی موازنه در روابط ایران با دنیای شرق و غرب ایجاد کند و خطرات و تهدیدات امنیتی متوجه نظام سلطنتی در بعد بینالمللی را به حداقل رساند.
رک: فریدون هویدا،
سقوط شاه، ترجمه ح.ا. مهران، تهران، انتشارات اطلاعات، 1365، ص 112.
اما این همه ماجرا نبود. درگیر شدن آمریکا در جنگ ویتنام و پیامدهای این جنگ سبب شد آمریکا در منطقه خاورمیانه بهتدریج سیاست احاله مسئولیت را در پیش گیرد و بخشی از وظایف خود را به دوش بازیگران و متحدان منطقهای خود بیندازد. در واقع طراحی و اجرای دکترین نیکسون و کسینجر با عنوان سیاست دو ستونی، در این فضای سیاسی است که معنا و مفهوم پیدا میکند؛ بهویژه که درآمد حاصل از نفت نیز برای ایران بیشتر شده بود و شاه در داخل نیز توانسته بود قدرت خود را تثبیت و تحکیم کند. علاوه بر همه اینها باید به خروج انگلستان از منطقه خلیج فارس اشاره کرد که سبب میشد پس از دههها خلأ قدرت در منطقه پدید آید و این خلأ برای شاه بستر را مناسب میکرد تا در مناسبات منطقه نقش پررنگتری برعهده گیرد؛ بهویژه که نقش مسکو در منطقه خاورمیانه روزبهروز پررنگتر میشد و بیم آن میرفت که اتحاد جماهیر شوروی به بازیگر اصلی منطقه بدل شود.
رک: عبدالرضا هوشنگ مهدوی،
سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی (1320-1357)، تهران، نشر پیکان، ص 400.
شاه خود در صحبتهایی سیاست مستقل ملی را این گونه ترسیم کرد: «خطوط اصلی سیاست بینالمللی ایران بر پایه اصول مشخص صلحجویی صمیمانه، همزیستی و تفاهم با کلیه کشورها ولو با سیستمهای حکومتی و ایدئولوژیهای متفاوت و طرفداری از هر گونه کوششی برای استقرار و تقویت عدالت اجتماعی چه در سطح ملی و چه در سطح بینالمللی است».
رک: محمدرضا پهلوی،
انقلاب سفید، تهران، 1349، ص 109.
خلاصه اینکه از مقایسه سیاست ناسیونالیسم مثبت و سیاست مستقل ملی میتوان این نتیجه را گرفت که راهبرد اصلی شاه در جهتگیری سیاست خارجی در فاصله سالهای 1332 تا 1357ش، که به انقلاب اسلامی ایران منتهی شد، دچار تغییرات اساسی نشد. در واقع شاه از ابتدا، بنای سیاست خارجی خود را بر تشکیل اتحاد و ائتلاف با دول غربی و بهویژه آمریکا قرار داد و این جهتگیری را تا پایان سالهای سلطنت خود حفظ کرد. او که سلطنت خود را مدیون واشنگتن میدانست، در تمام سالهای سلطنت خود تلاش کرد مناسبات نزدیک خود را با غرب حفظ کند. حتی زمانی که از سیاست مستقل ملی صحبت شد شاه در چهارچوب دکترین دو ستونی نیکسون، منافع غرب و در رأس آن ایالات متحده آمریکا را تأمین میکرد. بدینترتیب باید گفت که سیاست خارجی وی نه مستقل بود و نه ملی و به نوعی دنباله سالهای پس از کودتای 28 مرداد بود. بااینحال تنها تفاوت شایان ذکر این مسئله در خطری بود که شاه بهویژه از بهبود روابط مسکو و واشنگتن و تنشزدایی از آن احساس میکرد؛ به همین دلیل او تلاش کرد بهنوعی میان دو بازیگر اصلی نظام بینالملل موازنه ایجاد کند و در عین حفظ پیوندهای محکم با جهان غرب، خطر اتحاد جماهیر شوروی را کاهش دهد.
برای مطالعه بیشتر رک:
از ناسیونالیسم مثبت تا سیاست مستقل ملی
سیاست خارجی مستقل ملی: از شعار تا واقعیت